Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۴ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1810‬‬
                                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ ۱۷‬تا ‪ ۲3‬دیماه‪۱4۰۰‬خورشیدی‬

‫شدیم‪ .‬نزدیک صبح ما را بیدار کردند‪.‬‬                                                                                                                                                                           ‫در پاریس‪ ،‬یکی دیگر از‬
‫تازه من متوجه شدم در چه جایی‬                                                                                                                                                                                 ‫مهاجران داستان فرار خود از‬
‫خوابیده بودیم‪ .‬یک اطاقکی بود با حلب‬                                                                                               ‫زنی از فعالان سیاسی چپ‪ ،‬داستان‬                                             ‫مرزهای جنوب شرقی و پناهنده‬
‫و نایلون پر از موش و بیاندازه کثیف‪.‬‬                                                                                                   ‫فرار خود را بازگو میکند‪:‬‬
‫هر قاچاقچی که شما فکر میکردید از‬                                                                                                                                                                                  ‫شدنش را حکایت میکند‪.‬‬
‫هروئین فروش تا آدمردکن در آنجا بود‬                                                                                                 ‫پیش از فرار‪ ،‬دو‬                                                           ‫زن‪ ،‬متأهل‪ ،‬دانشجو‪ ،‬فعال در‬
‫و سر پول با هم دعوا میکردند و همان‬                                                                                                ‫ماه در تهران آوارۀ‬                                                         ‫سازمانهای انقلابی چپ‪ ،‬خروج‬
‫آدمها بودند که مهرهای لازم را روی‬                                                                                                                                                                            ‫از طریق بلوچستان و پاکستان‪،‬‬
                  ‫گذرنامهها زدند‪.‬‬                                                                                                    ‫واقعی بودم‬
‫کامیون آمد و همۀ ما را ـ قاچاقچی‬                                                                                                                                                                                 ‫ورود به فرانسه اکتبر ‪1۹83‬‬
‫پاکستانی و ایرانی و افغانی ـ همه را‬                                                                                                                                                                                      ‫***‬
‫ریختند توی کامیون و دوباره در بیابان‬
‫حرکت کردیم‪ .‬تمام روز و تمام شب ما‬                                                                                                                                                                                      ‫ج ـ از کجا شروع کنم؟‬
‫توی کویر در راه بودیم‪ .‬از طرف مقابل‬                                                                                                                                                                          ‫س ـ از چند سال قبل از انقلاب که‬
‫هم کامیونهای متعدد پر از افغانی در‬                                                                                                ‫از آنها که انتظار کمک داشتم‬                                                ‫برای توجیه مهاجرتتان لازم میدانید‪.‬‬
‫حرکت بودند‪ .‬گرما وحشتناک بود و‬                                                                                                      ‫خیری ندیدم‪ ،‬از آنها که‬                                                   ‫ج ـ دلیل خروج من و این که مجبور‬
‫همینطور روی زمین حیوان مرده افتاده‬                                                                                                                                                                           ‫به فرار شدم عضویت در سازمانی بود‬
‫بود‪ .‬شب که شد گرمای شدید تبدیل به‬                                                                                                 ‫انتظار نداشتم انسانیت دیدم‬                                                 ‫که در آخر کار با آن همکاری میکردم‪.‬‬
‫یک سرمای غیر قابل تصور شد‪ .‬حس‬                                                                                                                                                                                ‫س ـ میتوانید اسم سازمانتان را‬
‫کردم دارد حالت هیستریک به من‬               ‫پژوهشجامعهشناختی»انتشاریافتهاست‪.‬‬           ‫خا نم و ید ا نا صحی که د کتر د ر‬
‫دست میدهد‪ .‬هرچه داشتم پوشیدم‬               ‫بخش پایانی این اثر تحقیقی به چند‬           ‫جامعهشناسی از دانشگاه سوربن پاریس و‬                                                                                                         ‫بازگو کنید؟‬
‫ولی مثل بید میلرزیدم‪ .‬کوهها دور‬            ‫مصاحبه با چند ایرانی مهاجر در فرانسه و‬     ‫دارای سابقه تدریس در دانشگاههای ایران‬                                                                                  ‫ج ـ (با تأخیر) یک سازمان انقلابی‬
‫سرم میچرخید و میخواستم فریاد‬               ‫انگلستاناختصاصداردکهبسیارخواندنی‬           ‫و فرانسه است‪ ،‬اخیراً به تحقیق درباره نسل‬                                                                               ‫چپگرا بود (نام سازمان حذف شده‬
‫بزنم‪ .‬محکم زدم به شیشۀ جلو کامیون‬          ‫و قابل تأمل است‪ .‬این بخش از کتاب را برای‬   ‫جدید مهاجران ایرانی‪ ،‬به ویژه مهاجران‬        ‫(‪)۲‬‬                                                                        ‫است) چون هستههای فعالیت در‬
‫و گفتم‪« :‬من باید بیام جلو (من پشت‬          ‫مطالعه شما برگزیدهایم که در چند شماره‬      ‫دوره انقلاب و بعد از انقلاب‪ ،‬پرداخته که با‬                                                                             ‫تهران داشتیم و من مسؤول یک تعداد‬
‫کامیون بودم)‪ .‬آنها پذیرفتند و من رفتم‬                                                 ‫عنوان «ایرانیان در مهاجرت‪ ،‬بر اساس دو‬
‫جلو و قدری حالم بهتر شد‪.‬‬                                                ‫میخوانید‪.‬‬                                                                                                                                         ‫از سازماندهیها بودم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫س ـ چه سالی در این سازمان شروع‬
‫بالاخره رسیدیم به کویته که‬                 ‫و نمک خوردی‪ ،‬اگر کسی بخواد تورو‬            ‫برد به خانۀ کولیها؛ بلوچهایی که با‬          ‫س ـ چقدر خرج سفرتان شد؟‬            ‫مسألۀ حجاب مسألهای فرعی است و‬
‫مرکز بلوچستان پاکستان بود‪ .‬در راه‬          ‫دستگیر بکنه باید از روی نعش من رد‬          ‫قاچاقچیها همکاری میکردند‪ .‬خانهای‬        ‫ج ـ خیلی زیاد‪ .‬شاید تعجب میکنید‬                    ‫مسألۀ زن کارگر نیست‪.‬‬                        ‫به فعالیت کردید؟‬
‫سرگرمیام این بود که حساب کنم‬               ‫بشه‪ .‬و تازه اگر فکر میکنی میتونی‬           ‫بودوحشتناک‪.‬تجربۀعجیبیبود‪.‬وسط‬            ‫اگر بگویم با اینکه من سرشناس نبودم‪،‬‬                                            ‫ج ـ شروع فعالیت من در این سازمان‬
‫خرج رد کردن ما از مرز چقدر تمام‬            ‫راه بیایی حاضرم خودم تورو از راه‬           ‫شهر زاهدان یک خانه مثل خانۀ قمر‬         ‫ولی مجبور شدم ‪۲۵۰‬هزار تومان خرج‬        ‫س ـ در آمریکا که محصل بودید با‬          ‫‪ ۱۹۸۱‬بود‪ .‬ولی قبلا با دو سازمان دیگر‬
‫میشود و متوجه شدم که برای هر‬                                                          ‫خانم‪ ،‬منتهی کوچکتر‪ .‬یک حیاط‬             ‫کنم‪ .‬در آن زمان این پول خیلی زیاد‬         ‫کنفدراسیون همکاری میکردید؟‬
‫مرد‪3۰‬هزارتومان و برای هر زن‪۲۰‬هزار‬                               ‫فرعی ببرم‪».‬‬           ‫درب و داغون و چندتا اطاق کوچک‬           ‫بود‪ .‬قبلا شاید بیشتر هم میپرداختند‬                                                ‫و یک سازمان زنان کار کرده بودم‪.‬‬
‫تومان میگرفتند‪ .‬البته بلوچهای‬              ‫قبول کردم‪ .‬با دو نفر دیگر سوارکامیون‬       ‫که خدا میداند چند خانوار در این‬                                                ‫ج ـ نه‪ ،‬بههیچوجه‪ ،‬چون بهعلت‬             ‫س ـ مایلید نام سازمانها را بازگو‬
‫مرزنشین‪ .‬در اینجا هم زن ارزش‬               ‫شدم‪ .‬من لباس بلوچی بهتن داشتم‪.‬‬             ‫اطاقها زندگی میکردند‪ .‬تعداد بچهها‬             ‫ولی نه چندسال بعد از انقلاب‪.‬‬     ‫فعالیتی که در دورۀ رژیم شاه در ایران‬
‫کمتری داشت! در کویته ما را به یک‬           ‫پایین آستین لباس بلوچها مقوایی است‬         ‫بی حد و حساب‪ ،‬بسیار کثیف و غیر‬          ‫س ـ چه کسانی شما را خارج کردند؟‬        ‫داشتم و مشکلاتی برایم پیش آورد‬                                    ‫کنید؟‬
‫هتل بردند‪ .‬لباس بلوچی را درآوردیم‬          ‫و با آن خودشان را باد میزنند‪ .‬و به من‬      ‫بهداشتی‪ ،‬وسط شهر زاهدان‪ .‬اینها حتی‬      ‫ج ـ اونهایی که کار را انجام دادند‬      ‫نمیخواستم دیگر فعالیت سیاسی‬             ‫ج ـ چرا‪ ،‬با اتحاد ملی زنان‪ ،‬سازمان‬
‫و لباس پاکستانی بهتن کردیم‪ .‬در راه‬         ‫هم یاد داده بودند‪ .‬با این سر و شکل‬         ‫برای آشامیدن‪ ،‬آب از چاه میکشیدند‪.‬‬       ‫قاچاقچی بودند‪ .‬دوستان وسیله شدند‪.‬‬      ‫داشته باشم‪ .‬بچههای خارج از کشور‬         ‫چریکهای فدایی خلق و یک سازمان‬
‫ما را به یک جور قهوهخانههای گنبد‬           ‫وسط راه‪ ،‬یک لحظه جیپ ژاندارمری‬             ‫در آنجا چند روزی ماندیم که البته‬        ‫س ـ در مورد خروج از ایران تا‬           ‫که کار سیاسی میکردند از نظر تئوری‬       ‫دیگر بهنام طوفان که عمدتاً مربوط‬
‫مانندی میبردند که غذا بخوریم ولی‬           ‫که از کنار ما رد میشد مرا دید‪ .‬بلوچی‬       ‫خیلی خطرناک بود‪ .‬لباس بلوچی به‬          ‫رسیدن به مقصد توضیحاتی بدهید‪،‬‬          ‫قوی بودند‪ .‬برعکس‪ ،‬آنها که در ایران‬      ‫به زنان بود‪ .‬اگر با اینها کار میکردم‬
‫من اصلا لب نمیتوانستم بزنم‪ .‬بسیار‬          ‫که با ما بود شک برد و به من گفت باید‬       ‫تن کرده بودیم‪ .‬گفتند باید شب را هم‬                                             ‫بودند از این نظر ضعف بزرگی داشتند‪.‬‬      ‫نه بهخاطر این بود که مثلا معتقد به‬
‫تند بود‪ .‬فقط آب میخوردم و قرص‬              ‫پیاده شوی و همراه من ده دقیقه با‬           ‫با لباس خوابید که اگر پاسدارها توی‬                        ‫ممنون میشوم‪.‬‬         ‫س ـ در عوض جامعۀ ایرانی را‬              ‫جریان طوفان بودم‪ .‬من بیشتر معتقد به‬
‫ضد اسهال‪ .‬روز بعد هواپیما گرفتند و‬         ‫تمام قوا بدوی‪ .‬همین کار را کردیم‪ .‬که‬       ‫خانه ریختند بویی نبرند و گفتند اگر‬      ‫ج ـ آنچه آن موقع برایم مهم بود این‬     ‫میشناختند در حالی که دانشجویان‬          ‫جریان زنان بودم و اوایل کار که جلساتی‬
‫ما را به کراچی منتقل کردند‪ .‬وقتی به‬        ‫دیگر من از نفس افتاده بودم‪ .‬بالاخره‬        ‫سؤالی از تو کردند شما زن هستید و‬        ‫بود که از آنهایی که انتظار کمک داشتم‬   ‫خارج از کشور همۀ فکر و ذکرشان‬           ‫برای زنان گذاشته میشد من در آنها‬
‫کراچی رسیدیم من بیاختیار شروع به‬           ‫رسیدیم به کوه و بیابان‪ .‬من بودم و‬          ‫اصلا حرف نزنید‪ .‬لااقل یک جا زن بودن‬     ‫هیچ خیری ندیدم و از آنانی که انتظاری‬                                           ‫شرکت میکردم‪ .‬بعد‪ ،‬بالاخره همان‬
‫گریهای طولانی کردم که هر چه از من‬          ‫یک بلوچ ناشناس‪ .‬راه سخت و طولانی‬                                                   ‫نداشتم خیلی انسانیت دیدم‪ .‬پول را که‬                  ‫مباحث تئوریک بود‪.‬‬         ‫سازمان اولی را انتخاب کردم‪ .‬مهم هم‬
‫میپرسیدند چرا گریه میکنی جوابی‬             ‫بود‪ .‬باد زیادی در بلندیها میپیچید و‬                             ‫بهنفع ما بود!‬      ‫پرداختم‪ ،‬قاچاقچیها حرفشان را عوض‬       ‫ج ـ بله‪ ،‬کاملا درست است‪ .‬در‬             ‫برایم نبود‪ .‬چون هدف اصلی من زنان‬
‫نداشتم‪ .‬ما را به یک هتل بردند و همه‬        ‫سوسمارهای سیاه بسیاری به چشم‬               ‫از چیزهای جالبی که دیدم این که‬          ‫کردند‪ .‬یعنی قرار بود بیایند عقب من‬     ‫برخوردهایی که بعد انجام شد معلوم‬        ‫بودند و مسائلشان و چون سابقۀ کار‬
‫را در یک اطاق جای دادند‪ .‬نمیدانم‬           ‫میخوردندکهبلوچهامیگفتندخطری‬                ‫باوجود زندگی در فقر مطلق‪ ،‬اینها‬         ‫و پول و پاسپورت را آنها حمل کنند‬       ‫شد که چقدر این بچهها از جامعۀ‬           ‫سیاسی داشتم بالاخره همان سازمان‬
‫میخواهید که بقیهاش را هم بگویم؟‬            ‫ندارند‪ .‬بههرحال رسیدیم به جایی که‬          ‫شدیداً اهل سیاست بودند و هرشب‬           ‫ولی بعد از دریافت پول تغییر نظر‬        ‫خودشان دور بودند‪ .‬خوب‪ ،‬این باعث‬         ‫اولی یعنی اتحاد ملی زنان را برای ادامۀ‬
‫س ـ اگر خسته نیستید دلم‬                    ‫قرار بود کامیون ما را سوار کند‪ .‬آخر روز‬    ‫رادیو اسرائیل و بی‪.‬بی‪.‬سی گوش نداده‬      ‫دادند‪ .‬بههرحال من دیگر چارهای جز‬       ‫شد که تضاد بزرگی بین این دو گروه‬        ‫فعالیتهای خودم انتخاب کردم‪ .‬بعد‬
‫میخواهد بدانم هدف شما رفتن به‬              ‫بود ولی آفتاب هنوز غروب نکرده بود‪.‬‬                                                 ‫قبول نداشتم‪ .‬تمام روز در خیابانها راه‬  ‫(مذهبی و غیر مذهبیها) بهوجود آید‪.‬‬       ‫بهخاطر اتفاقاتی که در میان چریکهای‬
‫کدام کشور بود و چطور از پاکستان‬            ‫اما کامیون آنجا نبود‪ .‬طرف گفت‪« :‬اینها‬                          ‫نمیخوابیدند‪.‬‬        ‫میرفتم و حتی جا نداشتم بخوابم‪.‬‬         ‫در ایران همیشه فشار و اختناق بود‪.‬‬
‫خارج شدید و به فرانسه رسیدید؟‬              ‫راه را گم کردهاند‪ .‬تو باید در اینجا بمانی‬       ‫س ـ کار اینها اصولا چه بود؟‬        ‫چون نمیخواستم پدر و مادرم ناراحت‬       ‫بنابراین بچههای ایران فرصتی برای‬                        ‫فدایی خلق افتاد‪...‬‬
‫ج ـ هدف اصلی من آمریکا بود‪ .‬ولی‬            ‫تا من قبل از غروب آفتاب آنها را پیدا‬       ‫ج ـ همه قاچاقچی بودند و زنهایشان‬        ‫بشوند‪ .‬به آنها گفته بودم پیش دوستانم‬                                                             ‫س ـ مقصود؟‬
‫درآنجا فهمیدم که کار بسیار مشکلی‬           ‫کنم»‪ .‬مرا وحشت گرفت و گفتم‪« :‬هر‬            ‫هم کا ِر خانه میکردند و بچه بهدنیا‬      ‫هستم و گاهی به آنها تلفن میزدم‪ .‬سر‬                     ‫یادگیری نداشتند‪.‬‬
                  ‫است‪.‬‬                     ‫کجا بروی من هم میآیم»‪ .‬یک قمقمه‬            ‫میآوردند‪ .‬بهطوری که یکی از زنان که‬      ‫کار هم مکافاتی بود‪ .‬چون به من احتیاج‬   ‫س ـ اگر مایلید برویم سراغ نحوۀ‬          ‫ج ـ انشعاب اکثریت و اقلیت‪ .‬البته‬
‫پس تصمیم گرفتم با دوستانی که‬               ‫آب داشتیم و چندتا گوجه فرنگی‪ .‬با‬           ‫‪ ۵‬بچه داشت همهاش از من سراغ راهی‬        ‫داشتند و بهاصرار میخواستند بمانم‪.‬‬      ‫خروج شما از ایران‪ .‬البته اگر حرفی‬       ‫من گرایش بیشتر به اقلیت داشتم ولی‬
‫در آلمان داشتیم تماس بگیرم‪ .‬بعد‬            ‫اینکه اصولا آدم ورزشکاری بودم ولی‬          ‫میگرفت که آبستن شود و میگفت‬             ‫بالاخره گفتم بیمارم و از آنها یک هفته‬                                          ‫چون طی کار با آنها متوجه مشکلات‬
‫از چند روز قاچاقچی گفت هتل گران‬            ‫از خستگی و گرما بیچاره شده بودم‪.‬‬           ‫امسال آبستن نشدهام و اگر بچهدار‬                                                         ‫دارید میتوانیم ادامه دهیم‪.‬‬     ‫آنها شده بودم بیشتر قانع شدم که با‬
‫تمام میشود و ما را به منزل یک ایرانی‬       ‫دهانم خشک شده بود و بزاق دهان‬                     ‫نشوم‪ ،‬شوهرم طلاقم میدهد‪.‬‬                           ‫مرخصی گرفتم‪.‬‬         ‫ج ـ نه‪ ،‬برویم سراغ دلایل خروج‪.‬‬
‫منتقل کرد‪ .‬هر چه من اعتراض کردم‬            ‫نداشتم‪ .‬یک چیزی مثل سقز سفید و‬             ‫از نظر تغذیه وضعشان خیلی بد بود‪.‬‬        ‫بههرحال قرار شد من خودم به‬             ‫وقتی راجع به این دوره حرف میزنم‬                       ‫اکثریت فعالیت کنم‪.‬‬
‫فایدهای نداشت‪ .‬همان زمان تلفن زدم‬          ‫سفت در دهانم بود‪ .‬ناگهان قاچاقچی از‬        ‫از سفره که بگذریم که بچه و گوسفند‬       ‫ایستگاه اتوبوس بروم که یکی از دوستان‬   ‫عصبیمیشوم‪(.‬قدریمعطلمیشویم‪.‬‬              ‫س ـ چه مسائلی باعث شد که از گروه‬
                  ‫به ایران که رسیدهام‪.‬‬     ‫من پرسید‪« :‬تو با کدام سازمان سیاسی‬         ‫و پشکل همه دور آن بودند‪ ،‬قدری نان‬       ‫مرا همراهی کرد و در جایی که قبلا قرار‬  ‫دوباره با انرژی شروع میکند) همانطور‬     ‫اقلیت کناره بگیرید؟ با آنها اختلاف‬
‫شب اول در خانۀ آنها تا صبح‬                 ‫کار میکردی؟» من جواب منفی دادم‪.‬‬            ‫و ماست میگذاشتند روی سفره و برای‬        ‫گذاشته بودیم با یک خانم و بچهاش که‬     ‫که گفتم سازمان سیاسی به من گفت‬          ‫عقیدتی پیدا کردید یا با نوع فعالیت‬
‫نخوابیدم‪ .‬خیلی نگران بودم که مبادا‬         ‫در جواب گفت‪« :‬من تا بهحال بیش از‬           ‫خاطر ما قدری هم سبزی اضافه کرده‬                                                ‫که باید از ایران خارج شوم‪ .‬ولی من‬
‫اینها هم قاچاقچی باشند و برای من‬           ‫‪ 3۰۰۰‬نفر آدم سیاسی از این کوهها رد‬         ‫بودند‪ .‬من همهاش منتظر بقیهاش بودم‬         ‫قبلا آنها را دیده بودم‪ ،‬حاضر شدیم‪.‬‬   ‫همان موقع بیرون نرفتم‪ .‬یک مقدار‬                         ‫آنها موافق نبودید؟‬
‫درد سری درست شود‪ .‬یک روزی که‬               ‫کردهام‪ ،‬مرا نمیتوانی گول بزنی‪ .‬ولی‬         ‫با این که در جنوب تهران تجربه داشتم‬     ‫اتوبوس به طرف زاهدان راه افتاد‪.‬‬        ‫بهملاحظۀ خانوادهام که نمیخواستم به‬      ‫ج ـ بیشتر از نظر نوع رفتار و‬
‫گذشت متوجه شدم که خانواده تیپ‬              ‫باید بدانی که تو هرچه سریع بدوی‬            ‫و فقر بسیار دیده بودم‪ ،‬ولی تا این حد‬    ‫بگذریم که چند بار پاسداران به اتوبوس‬   ‫وحشت بیفتند چون در ج ّو خانوادهام‬       ‫برخوردهای انسانی که برای من همیشه‬
‫قاچاقچی نیستند‪ .‬چند بار که بقیه‬            ‫به پای من نمیرسی و من باید حتماً‬           ‫باورم نمیشد‪ .‬بالاخره خانمی که با‬        ‫آمدند و هر بار در موقع بازرسی کافی‬     ‫اصلا سیاست جایی نداشت‪ .‬آمادگی هم‬        ‫مهم بوده و در هیچیک از این سازمانها‬
‫نبودند از خانم خانه پرس و جو کردم‬          ‫امشب اینها را پیدا کنم‪ .‬چون اگر شب‬         ‫ما بود گفت بخور وال ّا همین را هم از‬    ‫بود یک اتفاق ناجور بیفتد‪ .‬بههرحال به‬
‫و متوجه شدم که این بیچارهها فامیل‬          ‫بشود ما در این کوهها امنیت نداریم»‪.‬‬        ‫دست میدهی‪ .‬تازه به خودم آمدم که‬         ‫زاهدان رسیدیم‪ .‬مسیر خیلی طولانی‬                     ‫برای این کار نداشتند‪.‬‬                  ‫نتوانسته بودم پیدا کنم‪.‬‬
‫دور آن خانم هستند و در واقع ما همه‬         ‫خوب دیگر چارهای نداشتم‪ ،‬قبول‬               ‫همین غذای آنهاست‪ .‬آبی که از چاه‬         ‫و خستهکننده بود‪ .‬یادم نیست چند‬         ‫س ـ کلا خانوادۀ شما در جریان‬            ‫س ـ با آنها چه نوع فعالیتی میکردید؟‬
‫به آنها تحمیل شدهایم‪ .‬خلاصه اینها‬          ‫کردم‪ .‬گفت‪« :‬لباست چون رنگی است‬                                                     ‫ساعت در راه بودیم‪ .‬بهمحض رسیدن‪،‬‬                                                ‫ج ـ در کمیتۀ سوادآموزی کار‬
‫شدند مدافع من در مقابل قاچاقچی‪.‬‬            ‫و سربازها با دوربین نگاه میکنند باید‬               ‫درمیآوردند پر از جانور بود‪.‬‬     ‫مردی که کارهایمان را انجام داده بود‪،‬‬         ‫فعالیتهای سیاسی شما بودند؟‬        ‫میکردم و در تشکل گروههای شهری‪،‬‬
‫او نمیخواست مقدار پولی که پیش او‬           ‫چادرت را کاملا روی خودت بکشی و‬                    ‫س ـ چند روز آنجا ماندید؟‬         ‫در ایستگاه منتظر ما بود‪ .‬و ما را به‬    ‫ج ـ صددرصد میدانستند ولی چطور‬           ‫و در واقع خروجم هم بههمین علت بود‬
‫داشتم به من پس بدهد‪ .‬آنها پولم را از‬       ‫در کنار آن سنگ خودت را گلوله بکنی‬          ‫ج ـ‪ 3‬یا‪ 4‬روز‪ .‬شب هم که رختخوابها‬        ‫یک هتلمانند برد‪ .‬خانمی که با من‬        ‫و تا چه حد؛ نمیدانم‪ .‬بههرحال به‬         ‫چرا که بیشتر این خانههای شهری به‬
‫او گرفتند و به من پس دادند و خلاصه‬         ‫تا من برگردم»‪ .‬آب و گوجهفرنگیها را‬         ‫را میآوردند‪ ،‬سوسک از میان آن پرواز‬      ‫همسفر بود میخواست وانمود کند‬           ‫وخامت اوضاع پی نبرده بودند و من هم‬      ‫نام من اجاره شده بود و چون برخی لو‬
‫گفتند نگران نباش اگر هرچند ماه کارت‬                                                   ‫میکرد‪ .‬واقعاً تجربۀ غریبی بود‪ .‬بالاخره‬  ‫که در وضع من است‪ .‬ولی من متوجه‬         ‫نمیخواستم مادرم ناراحت شود‪ .‬یک‬          ‫رفت من مجبور به فرار شدم و بهطوری‬
‫طولبکشدمهمانماهستی‪.‬خانمیکه‬                        ‫هم برای من گذاشت و رفت‪.‬‬             ‫پس از صحبت فراوان با هم‪ ،‬تصمیم بر‬       ‫شدم که شوهرش ساواکی بوده و در‬          ‫مقدار سعی کردم تظاهر کنم‪ .‬موقعیت‬        ‫که قبل از خروجم حدود دو ماه در‬
‫با ما بود ‪ 3‬تا ‪4‬هزار مارک داد و ویزای‬      ‫تمام مدت به فکر خانوادهام بودم و‬           ‫این شد که من با لباس بلوچی‪ ،‬سوار‬        ‫آغاز انقلاب توسط همین شخص فرار‬         ‫من بسیار خطرناک بود و در واقع یک‬
‫آلمان گرفت و با بچهاش رفت‪.‬‬                 ‫بیاختیار شروع به گریه کردم‪ .‬آفتاب‬          ‫کامیون بشم و از جلوی پاسدارهای‬          ‫کرده و اینها میروند که به او بپیوندند‬                                                  ‫تهران یک آوارۀ واقعی بودم‪.‬‬
‫س ـ صاحبخانه چه کسی بود؟ کار‬               ‫داشت غروب میکرد که ناگهان صدای‬             ‫مرزی همراه بلوچها بگذرم و بقیه‬          ‫و احتمالا آشنایی هم داشتند‪ .‬البته‬        ‫معجزه مرا از خطر مرگ نجات داد‪.‬‬        ‫س ـ مایلید در مورد سازمانهایی که‬
                  ‫سیاسی میکرد؟‬             ‫موتور را شنیدم‪ .‬دیگر برایم فرق‬             ‫از راه قاچاقچیها‪ .‬من نگران بودم و‬       ‫من هم بهدروغ گفتم که محصل آلمان‬                      ‫س ـ توضیح دهید‪.‬‬           ‫با آنها همکاری کردید توضیح بیشتری‬
‫ج ـ نه‪ ،‬ولی آدمهای بسیار خوبی‬              ‫نمیکرد کیست‪ ،‬فقط فکر میکردم یک‬             ‫نمیفهمیدم چرا من میبایست جدا از‬         ‫هستم و چون مرزها بستهاند به این‬
‫بودند و من هرگز تا آخر عمرم آنها را‬        ‫آدم میآید‪ .‬حالا پاسدار یا قاچاقچی‪،‬‬         ‫بقیه بروم‪ .‬روز بعد هم متوجه شدم که‬                                             ‫ج ـ یعنی با ماندن در خانۀ خودمان و‬                               ‫بدهید؟‬
‫فراموش نخواهم کرد‪ .‬آنها فقط بهعنوان‬        ‫دیگر برایم فرق نداشت‪ .‬تا چشم کار‬           ‫راهنمای بلوچ با طرف ما سر من دعوا‬                    ‫ترتیب خارج میشوم‪.‬‬         ‫رفتن به سر کار‪ ،‬چون از نگرانی این که‬    ‫ج ـ یکی اتحاد ملی زنان بود‪ .‬آنها‬
‫یک هموطن به من کمک کردند و تازه‬            ‫میکرد کوه بود‪ .‬بلند شدم دیدم همان‬          ‫دارند‪ .‬بههرحال صبح روز بعد آنها از راه‬              ‫س ـ فصل گرماست؟‬            ‫مادرم وحشت نکند میخواستم حتماً‬          ‫مثلاغلبسازمانهامیخواستندبگویند‬
                  ‫با شرایط بدی که داشتند‪.‬‬  ‫قاچاقچی است که اعتراضکنان آمد‬              ‫فرعی حرکت کردند‪ .‬من رفتم سراغ‬           ‫ج ـ بله‪ ،‬به همین جهت بهمحض‬             ‫اوضاع را طبیعی جلوه بدهم‪ .‬بعد از هر‬     ‫مستقل هستند و در واقع هم بودند‪ ،‬ولی‬
‫بهعللی نمیخواستم با دوستان رابطه‬           ‫جلو و گفت «مگر نگفتم خودت را به‬            ‫برادر قاچاقچی بلوچ پرسیدم‪« :‬راهی‬        ‫رسیدن‪ ،‬طرف قرص ضد اسهال به ما‬          ‫جریانی بیش از ‪ ۲۰‬روز نباید صبر کرد‬      ‫توسط بچههای چریک اداره میشد که‬
‫برقرار کنم‪ .‬ولی بالاخره مجبور شدم‬                                                     ‫که ما میرویم خطرناکه‪ ،‬مگه نه؟» با‬       ‫داد که در طول سفر خیلی بهدرد من‬        ‫و اتفاقی که برای من افتاد بعد از ‪۲۵‬‬     ‫خودشان اعتقاد به وجود سازمانی برای‬
‫به آلمان تلفن کنم و خلاصه با کمک‬              ‫کسی نشان نده خطرناک است؟»‬               ‫سر علامت مثبت داد‪ .‬وقتی بلوچ اصلی‬       ‫خورد‪ .‬شب را در هتل بهسر بردیم‪.‬‬         ‫روز بود که یکی از بچههای دستگیرشده‬      ‫زنان نداشتند و بر سر این موضوع هم‬
‫آنها ویزای فرانسهام درست شد‪ .‬با‬            ‫بههرحال‪ ،‬سوار کامیون شدم و حدود‬            ‫آمد ازش پرسیدم‪« :‬میخواهید کامیون‬        ‫خانمی که با ما بود با طرف دعوا میکرد‬   ‫را از خانهای بردند که من اجاره کرده‬     ‫بحثها و برخوردهای بسیار زیادی پیش‬
‫اینکه ویزا را گرفته بودم ولی باز سعی‬       ‫‪ ۷‬یا ‪ ۸‬ساعت در کوهها میراندند‪.‬‬             ‫قاچاق رد کنید یک زن لازم دارید‬          ‫که ما نباید اینجا بمانیم‪ ،‬خطرناک است‪.‬‬  ‫بودم و صاحبخانه که اصلا آدم سیاسی‬       ‫آمد‪ .‬در واقع اغلب سازمانهای زمانی که‬
‫کردم به آمریکا بروم ولی نشد‪ .‬من در‬         ‫بچهای هم که در کامیون بود مرتب‬             ‫و منو انتخاب کردید؟» طرف تعجب‬           ‫به همین دلیل ما را صبح روز بعد‪ ،‬از‬     ‫نبود فقط بهخاطر رعایت حال یک زن‬         ‫در دورۀ انقلاب شروع به فعالیت کردند‬
‫فرانسه هیچکس را نمیشناختم و زبان‬           ‫فریاد میزد‪ .‬بالاخره رسیدیم به‬              ‫کرد و گفت‪« :‬نه‪ ،‬برای این بود که به‬                                             ‫که ساعت ‪ ۱۲‬شب مزاحمش نشوند‬              ‫مسألۀ زنان را مسألۀ طبقاتی میدیدند‬
                  ‫بلد نبودم‪.‬‬               ‫سیمهای خاردار که مرز زاهدان و‬              ‫من گفتید شما نمیتوانید راه بروید»‪.‬‬                       ‫هتل حرکت داد‪.‬‬         ‫نام مرا نداده بود‪ .‬ولی همین اتفاق مرا‬   ‫و این به نظر من یکی از بزرگترین‬
‫س ـ در آمریکا کسی را داشتید؟‬               ‫پاکستان بود ولی هنوز وضع خطرناک‬            ‫در پاسخ گفتم‪« :‬من از اون بچه که بهتر‬    ‫س ـ لباس خاصی داشتید؟ چادر به‬          ‫متوجه کرد که باید هرچه زودتر از خانه‬    ‫اشتباهاتی بود که در میان این زنها‬
‫ج ـ هم فامیل داشتم و هم زبان‬               ‫بود چون میگفتند هر وقت پاسدارها‬            ‫راه میرفتم و تازه من کوهنوردی بسیار‬                                            ‫بروم‪ .‬فوراً بهبهانهای از خانهمان بیرون‬
                  ‫بلد بودم‪.‬‬                ‫بخواهند به این طرف مرز میآیند‪.‬‬             ‫کردهام و خیلی هم خوب راه میروم»‪.‬‬                              ‫سر کردید؟‬        ‫آمدم‪ .‬تنها راهی که داشتم خانوادهام‬                       ‫بهچشم میخورد‪.‬‬
‫ادامه در صفحه ‪۱۷‬‬                           ‫حدود ‪ 4‬صبح بود‪ .‬آنقدر خسته بودیم‬           ‫مردک خیلی باهوش بود‪ ،‬نگاهی به من‬        ‫ج ـ چادر سر کردن خطرناک بود‪.‬‬           ‫بود‪ .‬بسیاری از دوستان سیاسی که با‬       ‫س ـ قبل از انقلاب که اصلا حاضر‬
                                           ‫که در جایی که ما را بردند بیهوش‬            ‫کرد و گفت‪« :‬تو با زن و بچۀ من نون‬       ‫چون این کار فرهنگ خاصی میخواهد‬         ‫من بودند خودشان را کنار کشیدند و‬        ‫نبودند سازمانی بهنام زن درست بکنند‪.‬‬
                                                                                                                              ‫وگرنه انسان لو میرود‪ .‬سعی کردم با‬      ‫کمکی نکردند و در واقع فقط کسانی‬         ‫تازه بعد از انقلاب مسأله مطرح شد‬
                                                                                                                              ‫حجاب اسلامی باشم ولی چادر نداشتم‪.‬‬      ‫به کمک من آمدند که از سیاست دور‬         ‫آنهم با جبههگیریهایی که بهنظر من‬
                                                                                                                              ‫صبح او به جلو راه افتاد و ما بهعقب‪،‬‬    ‫بودند‪ .‬تجربۀ عجیبی بود‪ .‬خروج من با‬
                                                                                                                              ‫جدا جدا او را تعقیب میکردیم‪ .‬ما را‬     ‫کمک آنها صورت گرفت و از نظر مالی‬                                ‫غلط بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                     ‫هم مجبور شدم همۀ مخارج را خودم‬          ‫ج ـ درست است‪ ،‬ولی در همان موقع‬
                                                                                                                                                                                                             ‫هم من با آنها مخالف بودم‪ .‬مثلا در مورد‬
                                                                                                                                                                                  ‫(خانواده) تحمل کنم‪.‬‬        ‫حجاب درگیریهای زیادی داشتیم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫من معتقد بودم که این مسأله مربوط‬
                                                                                                                                                                                                             ‫به زنهاست و وظیفۀ تمام سازمانهای‬
                                                                                                                                                                                                             ‫زنان است که نسبت به آن عکسالعمل‬
                                                                                                                                                                                                             ‫نشان دهند‪ .‬ولی اینها بهخاطر همان‬
                                                                                                                                                                                                             ‫دید خودشان حاضر نبودند کاری در‬
                                                                                                                                                                                                             ‫این مورد بکنند و حرفشان این بود که‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18