Page 15 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۴ (دوره جديد
P. 15

‫صفحه ‪ 15‬ـ ‪ Page 15‬ـ شماره ‪1810‬‬
‫جمعه ‪ ۷‬تا پنجشنبه ‪ ۱3‬ژانویه ‪۲۰۲۲‬‬

‫معزول به میدان آمدند که جیرهخواران‬                                                                                                           ‫با یاد ایرج گرگین‬                                                           ‫(‪)5‬‬
‫سابق دستگاه همایون سلطنت چه‬                                                                                                                                                                                    ‫داستانهای عاشقانۀ ادب‬
‫نمکبحرامانی هستند که پاس آن بارگاه‬                                                                                                          ‫آنکس که‬
‫بلند را نمیدارند و اینان به شیوۀ مرضیۀ‬                                                                                                   ‫«تماشا» گاهش‬                                                                   ‫فارسی‬
‫خوشرقصی خود‪ ،‬فوراً پروندهسازی را‬
‫شروع کردند که کمونیستها و تودهایها‬                                                                                                          ‫«امید» و‬                                                           ‫به پراگ که رفت از من خواست که با‬
‫بلندگویی به دستشان افتاده و زیر نقاب‬                                                                                                      ‫«آزادی» بود‬                                                          ‫او همکاری کنم و بهخنده گفت که این‬
‫بیطرفی‪ ،‬سلطنت را که اُس و اساس‬                                                                                                                                                                                 ‫دفعه مثل رادیو امید افتخاری نیست‪.‬‬
‫تاریخ چندین و چندهزارسالۀ ماست‬                                                                                                                                       ‫صدرالدین الهی‬                             ‫لااقل برای هر برنامهای پول نفس زدن‬
                                                                                                                                                                                                               ‫میدهند و آن وقت طرحی را که مدتها‬
                     ‫نفی میکنند‪.‬‬         ‫صدرالدین الهی و ایرج گرگین در کنار همسران خود‬                                                                               ‫(بخش دوم)‬                                 ‫با هم در آن باره صحبت کرده بودیم؛‬
‫نکتۀ جالب آنکه رهبران همۀ این‬
‫گروهها حرفهایشان را بهآزادی در رادیو‬     ‫از او را آوردهام و در هفته بعد درباره رادیو امید‪،‬‬  ‫میگفت و میگفت‪ .‬دیدم که اندازهها از دستم بدر‬  ‫اشاره ‪ :‬مرگ ایرج گرگین برای من مثل نصف‬                                             ‫به میان کشید و گفت‪:‬‬
‫امید میزدند و میزنند و فقط وقتی یکی‬      ‫که ما با هم در آنجا تنهایی و غربت و آوارگی را‬      ‫رفته است‪ .‬با سردبیر و رفقای تحریریه مشورت‬    ‫شدن همه سالهای زندگیم بود‪ .‬شصت سال با‬                                 ‫ـ چطور است آن برنامه داستانهای‬
‫از ما بهسائقۀ حرفه بر مجموعۀ سخنان‬       ‫دوباره یافته بودیم و تلخیهایش را چشیده‪،‬‬            ‫کردم که چه کنیم؟ گفتند چه اشکالی دارد که‬     ‫آدمی بودن و زیر و بم ها را با هم گذراندن و‬
‫غالباً تکراری و کلیشهای آنها چیزی‬        ‫تهمتهای رنگارنگ به آن را تحمل کرده بودیم‪،‬‬          ‫دو هفته پیدرپی دربارهاش بگویی و بنویسی‬       ‫یک روز او را نداشتن دشوارتر از دشوار است‪.‬‬                               ‫عاشقانۀ ادب فارسی را راه بیندازیم؟‬
                                                                                            ‫و من چنین کردم‪ .‬در این هفته یادهای کوتاهی‬    ‫نشستم و نوشتم و نوشتم مثل او که میگفت و‬                               ‫و این کار شد‪ .‬من هر دو یا سه هفته‬
  ‫میگوئیم فریادشان بهعرش میرود‪.‬‬                        ‫خواهم نوشت‪ .‬همین و والسلام‪...‬‬                                                                                                                           ‫یک بار‪ ،‬یک هفتهای میرفتم پیش‬
‫جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هم‬                                                                                                                                                                                  ‫افشین پسر مهربان و کاردانش که در‬
‫از همان آغاز‪ ،‬ما را جزء محاربین با خدا‬   ‫در سفری به لُسآنجلس دیدم که رفیقم‬          ‫میخواهدبزند‪.‬خطسیاهوسفیدنکشدو‬            ‫که اکنون از من خیلی دور است گاهی‬         ‫گرگین یکی دو مطلبی را که بتازگی‬           ‫«ولی» یک استودیو ضبط مجهز و‬
‫و مفسدین فیالارض تلقی کرد و چون‬          ‫در یک تویوتای قدیمی وسط نوارها‬             ‫در صف قدارهبندان و عربدهجویان نباشد‪.‬‬    ‫فکری میکنم‪ .‬گاهی حرفی میزنم در‬           ‫نوشته بودم و دوست داشته بود‪ ،‬بهدست‬        ‫کاملا حرفهای برپا کرده بود و با کمک او‬
‫در خط انقلاب و امام و اوامر ولی فقیه‬     ‫و کاستها دست و پا میزند و لابد‬             ‫بهنظر آسان میرسید‪ .‬حداقل در ذهن‬                                                  ‫میگرفت و میگفت برویم اینها را برای‬        ‫برنامهها را ضبط میکردیم و افشین روی‬
‫نبودیم‪ ،‬برایمان همه گونه خط و نشان‬       ‫رولزرویسش را برای روزهای تعطیل‬             ‫ما که یکی پرحوصله‪ ،‬شمرده‪ ،‬محتاط و‬                     ‫رادیوی آقای گرگین‪.‬‬         ‫رادیوضبطکنیم‪.‬استودیوییکه«یوسف‬             ‫آن موسیقی مناسب میگذاشت و اگر‬
                                         ‫و گردش در رودئودرایو در گاراژ خانه‬         ‫عاقبتاندیش است و دیگری حتی در‬           ‫مردکه تنبل بیکاره‪ ،‬این هم شد کار؟‬        ‫شهاب» با دقت و ظرافت سر و سامان‬           ‫لازم بود از خانم فهیمه پدرثانی خواهش‬
      ‫کتبی و شفاهی و تلفنی کشید‪.‬‬         ‫گذاشته‪ .‬آنها که ما امید داشتیم بمانند‬      ‫پیرانهسر جرقهآسا‪ ،‬بیپروا و بی آرام و‬    ‫‪ ۵‬سال است که وطنم را از دست‬              ‫داده بود‪ .‬هم بههمت ایرج بود که در آنجا‬    ‫میکردیم که جایی اگر قرار است صدای‬
‫روزی از روزها‪ ،‬وقتی اینهمه دشمن‬          ‫زودتر از همه رفتند و امید ماند و ما به‬                                             ‫دادهام‪ .‬در وطنی که بدتر از همیشه‬         ‫نوار بهارانه را بهسرپرستی و اداره از پشت‬  ‫زن باشد‪ ،‬او این کار را برعهده بگیرد‪.‬‬
‫در برابر حقیقتی که ما برای آن ایستاده‬                                                                     ‫فارغ از فردا‪.‬‬     ‫میخواهند به من راه درست را از خطا‬        ‫شیشه با حوصله تمام ضبط کرده و به‬          ‫بدینگونه بود که داستانهای عاشقانۀ‬
‫بودیم پیدا شد من به آقای گرگین گفتم‬         ‫امید «امید» به راهمان ادامه دادیم‪.‬‬      ‫رادیو امید متولد شد‪ .‬با اندازهها و‬      ‫و طریق بهشت را از دوزخ بیاموزند‬          ‫بازار دادیم و بهیادگار ماند‪ .‬آن روز چند‬   ‫شاهنامه‪ ،‬داستانهای عاشقانۀ نظامی‪،‬‬
‫پیداست که اشتباه نمیکنیم؛ و به راه‬               ‫سوم ـ ارتباط مستقیم‬                ‫ابعادی که تصور سادهای از آن داشتیم‬      ‫دیگر جایی برای من نیست‪.‬در وطن‬            ‫صفحه از روزگار نو پوروالی را بریده بود‬    ‫ویس و رامین و دیگر داستانهای ادب‬
                                                                                    ‫و روزانه به کار خود ادامه داد‪ .‬گرگین‬    ‫تاکسی نارنجی و میدان نیایش و پزهای‬                                                 ‫فارسی را خواندیم و ضبط کردیم و‬
                ‫«امید» ادامه دادیم‪.‬‬      ‫برای اولین بار میکرفن رادیویش را‬           ‫یک مدیر خوب بود‪ .‬این را من از سالهای‬    ‫نوکیسهای کسی با خلوت من کاری‬                      ‫و مرا با خود به استودیو برد‪.‬‬     ‫پخش شد‪ .‬بسیار افسوس میخورم که‬
‫چهارم ـ تقوای سیاسی غیرقابل‬              ‫بهروی مردم باز کرد‪ .‬به همه گفت‬             ‫مدرسه بهخاطر داشتم‪ .‬آدمها را با‬         ‫نداشت‪ .‬من میتوانستم شباهنگام با‬          ‫نام یادداشت مورد علاقهاش «هوای‬            ‫اصلا نسخهای از آنها را ندارم‪ .‬نمیدانم‬
                                         ‫که هرچه میخواهد دل تنگت بگو‪ .‬با‬            ‫مهربانی و حوصله جذب خود میکرد‪.‬‬           ‫خدای خود ناسازگاریها داشته باشم‪.‬‬        ‫کوی تو از سر نمیرود» است که بعدها‬         ‫در رادیو فردا که درآن زمان خانم نازی‬
                         ‫فروش‬            ‫خانم سرشار با حوصلهای بیرون از حد‬          ‫در حق کسی راه مبالغه ـ لااقل در برابر‬   ‫اما حالا به من دستور میدهند که‬           ‫در کتاب دوریها و دلگیریها هم چاپ‬          ‫عظیما این کار را سرپرستی میکرد‪،‬‬
‫حقیقت این است که ما جای‬                  ‫تصور‪ ،‬بحث ارتباط مستقیم را بهمیان‬          ‫میکرفن باز ـ نمیپیمود‪ .‬سخت صبور و‬       ‫وطن را با کفن و سدر و کافور دوست‬         ‫شده است‪ .‬من سرگرم خواندن شدم و‬            ‫نسخهای از این قصهها هست یا نه؛ ولی‬
‫کسی را تنگ نکرده بودیم‪ .‬ما کار‬           ‫آورد‪ .‬هردو یار موافق هم بودند و این‬        ‫بردبار مینمود و همه را که دستی در کار‬   ‫داشته باشم و آوازهای مستانهام را به‬      ‫به قسمت دوم آن که رسیدم اشاره کرد‬         ‫آنچه مرا خرسند میدارد این است که‬
‫خودمان را میکردیم؛ اما خیلیها‬            ‫راز توفیقشان بود و خانم سرشار هم اثر‬       ‫داشتند در فرصتی کوتاهتر از حد انتظار‬                                             ‫متوقف شوم‪ .‬و گفت یک استراحت کوتاه‬         ‫ایرج تمام این داستانها را بعد از خواندن‬
‫خیال میکردند تا امید هست کارها‬           ‫ماندگار «در کوچهپسکوچههای غربت»‬            ‫من‪ ،‬در رادیو گردآورد‪ .‬من صدای خود‬         ‫هقهقهای دعای ندبه مبدل سازم‪.‬‬           ‫بکنیم‪ .‬بعد از چند دقیقه گفت « حالا‬        ‫و تنظیم افشین‪ ،‬دوباره بازنگری و‬
‫به ناامیدی خواهد کشید‪ .‬ما برنامۀ ساز‬     ‫را از مجموعۀ گفتارهای روزانهاش در‬          ‫را از رادیو نمیشنیدم‪ .‬در سانفرانسیسکو‬   ‫ده سال پیش روزی که میآمدم‪ ،‬وطن‬           ‫بخوان» و من خواندم‪ .‬همین بخشی را‬          ‫سپس پخش میکرد ‪ .‬آخرین قصهای‬
‫زن ضربگیر نداشتیم چون از شیوۀ‬                                                       ‫صدای رادیو شنیده نمیشد اما صدای‬         ‫داشتم و حالا سپردهام که مرا بسوزانند‬                                               ‫که من برای رادیو آزادی خواندم‪ ،‬زهره‬
‫مرضیۀ خوشرقصی بیخبر بودیم‪ .‬ما‬                    ‫رادیو امید فراهم دیده است‪.‬‬         ‫کار درست و محکمی را که آغاز شده‬         ‫و خاکسترم را بهباد دهند شاید که باد‬                    ‫که در زیر میخوانید‪:‬‬         ‫و منوچهر ایرج میرزا بود و بعد دیگر رادیو‬
‫برنامۀ تعظیم و تکریم نداشتیم چون‬         ‫سهم من در این بخش بهعلت اقامتم‬             ‫بود از دهان این و آن میشنیدم‪ .‬رادیو‬     ‫ذرهای از آن را به آن سرزمین برد و‬                                                  ‫آزادی جای خود را به رادیو فردا داد و‬
‫آهن تفته بهدست خمیر کردن را به‬           ‫در شمال کالیفرنیا‪ ،‬کم و بسیار یکسویه‬       ‫امید برای شهر پر از جبهه و همهمه و‬      ‫این ذره باز هم مست و سرنشناس و پا‬                 ‫من آن جلاد هزارساله‬
‫پشتخم کردن در پیش امیر ترجیح‬             ‫بود ولی او همیشه از من میخواست‬             ‫همهمه در تاریکی لُسآنجلس چراغ‬                                                    ‫«ماریا ولاسکوئز برای آزادی السالوادور‬                 ‫ایرج به آمریکا بازگشت‪.‬‬
‫میدادیم‪ .‬ما در مجلس می و ساقی‬            ‫که یا بهعنوان گشایندۀ بحث یا بهعنوان‬                                                                  ‫نشناس بخواند‪:‬‬         ‫مبارزهمیکند‪.‬رختمیشوید‪.‬خانهتمیز‬
‫و مطرب حاضر نمیشدیم زیرا تقوای‬           ‫پایاندهنده‪ ،‬حرفهایی را که در آن زمینه‬                        ‫امیدی شده بود‪.‬‬        ‫هوای کوی تو از سر نمیرود ما را‬           ‫میکند‪ .‬به کار چهار بچهاش میرسد و‬                    ‫(‪)6‬‬
‫سیاسی خود را بر ابر و دود تزویر و‬        ‫میدانم‪ ،‬بزنم‪ .‬بحث ارتباط مستقیم‬            ‫د ّوم ـ حقالقلم و حقالنفس‬               ‫غریبرادلسرگشتهباوطنباشد‬                  ‫به من که در کنارش قهوهام را آرامآرام‬       ‫آخرین بار که دیدمش‬
‫بوسهها و قربانصدقهرفتنهای شبانه‬          ‫درست مثل عبور از روی پل صراط‬                                                       ‫ساکت شدم‪ .‬سر بلندکردم که تکه بعد‬         ‫مینوشم مینگرد و با تحقیر میپرسد‪:‬‬
‫ترجیح میدادیم‪ .‬در این راه ما بهراستی‬     ‫بود که شیخنا میفرماید از مو نازکتر‬                               ‫در غربت‬           ‫را بخوانم‪ .‬ایرج آن طرف شیشه‪ ،‬در اتاق‬     ‫ـ تو میخواهی از این فاصلۀ دور دوباره‬      ‫آخرین باری که او را دیدم در مجلس‬
‫میکوشیدیم تا یک روزنامهنگار حرفهای‬       ‫و از شیشه تیزتر است و لغزیدن از آن‬         ‫تصور اشتباهآمیز یک دسته از همکاران‬      ‫فرمان بود‪ .‬شهاب پشت سرش بود و او را‬                                                ‫گرامیداشت رضا بدیعی بود‪ .‬مجلس‬
‫صدیق باشیم و این مفهوم را به همگان‬       ‫همان و بهکام مار غاشیه و عقرب جراره‬        ‫حرفهای و نیمهحرفهای این شده بود که‬      ‫نمیدید‪ .‬اما من او را دیدم که با دستمال‬       ‫وطنت را به دست آوری؟ با چه؟»‬          ‫بههمت پرویز قریبافشار برپا شده بود‪.‬‬
‫بفهمانیم که رادیو امید چنین بود و‬                                                   ‫بله‪ ،‬برمیگردیم ایران‪ .‬چون ایرج گرگین‬    ‫چشمهای گریانش را پاک میکرد‪ .‬حالی‬          ‫به لوموند جلو دستم اشاره میکند‪:‬‬          ‫در آن مجلس گرامیداشت که‬
                                                            ‫درافتادن همان‪.‬‬          ‫مدیر شبکه ‪ ۲‬رادیوتلویزیون ملی ایران‬     ‫که هرگز در او ندیده بودم‪ .‬بیرون که‬       ‫ـ با خواندن اینها؟ لابد به سخنرانیهای‬     ‫قریبافشارباحسنانتخابهمهدوستان‬
                      ‫چنین است‪.‬‬          ‫قرار اولیه همان بود که بود و حقه‬           ‫آمده است لُسآنجلس رادیو راه انداخته‪،‬‬                                             ‫سیاسی هم میروی؟ جزء یکی از دار‬            ‫رضا را از افقهای متفاوت دعوت کرده‬
                                         ‫مهر بههمان نام و نشان‪ .‬ما‪ ،‬یعنی رادیو‬      ‫لابدخبریهستوقشونهایظفرنمون‬                                   ‫آمدیم‪ ،‬گفت‪:‬‬         ‫و دستههای ضد آیتالله هم هستی؟‬             ‫بود‪ ،‬ایرج گرگین گردانندۀ برنامهای بود‬
‫پنجم ـ مفهوم همکاری حرفهای‬               ‫امید نوکر کسی نیستیم‪ .‬بلندگوی‬              ‫بهزودی دارالخلافه را فتح خواهند کرد‪.‬‬    ‫ـ صدرل‪ ،‬چقدر این تکه آخر که دربارۀ‬       ‫راستی ماهی چقدر به سازمانهایی‬
‫در طول این سالها من که هرگز کار‬          ‫گروهی نیستیم‪ .‬اگر اعتقادات سیاسی‬           ‫و لاجرم از ماه دوم و سوم منتظر این‬      ‫سوزاندن نوشتهای به دلم نشست‪ .‬واقعاً‬      ‫که در داخل ایران مبارزۀ مسلحانه‬            ‫که قریب هزار تن تماشاگر آن بودند‪.‬‬
‫رادیو نکرده بودم‪ ،‬هرگز در میکرفن رادیو‬   ‫فردی داریم آن را در لعاب شیرین و‬           ‫بودند که رئیس حسابداری صدایشان‬          ‫کاش ما را‪ ،‬نه ما را که خاکستر ما را باد‬  ‫میکنند‪ ،‬کمک میکنی؟ اصلا آن تو‬             ‫در آن شب او را بهاتفاق اعظم همسرش‬
‫حرف نزده بودم‪ ،‬با ایرج گرگین کار کردم‬    ‫شکرنمای الفاظ فریبنده نمیپیچیم و‬           ‫بزند و چک ناقابل حقالزحمه را با عرض‬     ‫با خود به آنجا ببرد‪ .‬شاعر واقعاً راست‬    ‫خبری هست؟ یا شماها خیال میکنید‬            ‫دیدیم مثل همیشه با لبخند و راضی از‬
‫و این بخش از کار روزنامه را از تجربههای‬  ‫در دهان ذوق شنونده نمیگذاریم‪ .‬با‬           ‫معذرت از کمبود مبلغ بهعلت مشکلات‬        ‫گفته که «غریب را دل سرگشته با‬            ‫خبری هست؟ چرا آنقدر از وطن خود‬            ‫آنچه در پیش دارد‪ .‬در این سالها آن کس‬
 ‫او آموختم‪ .‬سپاس بسیار برای او دارم‪.‬‬     ‫دیکتاتوری و خودکامگی از هر دست‬             ‫بودجه محدود مبارزه در غرب تقدیم‬                                                                                            ‫که همه مدت در کنار او بود و عاشقانه‬
‫در همین سالها‪ ،‬بارها مفهوم همکاری‬        ‫و به هر شکل مبارزه میکنیم‪ .‬گفتگوی‬          ‫دارد‪ .‬مدیر شبکۀ دوم در تهران واقعاً‬                         ‫وطن باشد‪».‬‬                              ‫دور ایستادهاید؟‬        ‫به او زندگی میداد اعظم بود‪ .‬بههم که‬
‫حرفهای را با هم آزمایش کردیم‪ .‬دریافتن‬    ‫مستقیم و بلاواسطه و خالی از تعصب‬           ‫دست و دلباز و نظربلند بود‪ .‬فکر خوبی‬                                              ‫ذهن تنبل و بیکارۀ مرا به سفر‬              ‫رسیدیم بعد از روبوسی‪ ،‬به همسرم گفت‪:‬‬
‫اهمیت خبرها بهسرعت بر آن سوار شدن‬        ‫را چارۀ پراکندگی و سبب جمع خاطر‬            ‫که عرضه میشد با دستمزد خوب پاداش‬                  ‫(‪)۹‬‬                            ‫وامیدارد‪ .‬ماریا ولاسکوئز تا سه ماه دیگر‬   ‫«با آن سالهای دور هیچ فرقی نکردهاید»‬
‫صمیمانه و درست آن را به شنونده‬           ‫میدانیم‪ .‬آزادی را منحصر به الفاظ‬           ‫میداد‪ .‬حالا در روزگار تلخ غربت بالاخره‬   ‫رادیو امید و ناامیدیها‬                  ‫از دانشگاه برکلی دکتری علوم سیاسی‬         ‫و من هم گفتم‪« :‬جنابعالی هم در سایۀ‬
‫رساندن و از هر اتفاقی برای جمعآوری‬       ‫نمیکنیم بلکه خواهان تجربۀ عملی و‬           ‫باید از خجالت همکاران صادق و صمیمی‬                                               ‫میگیرد و لحظهای فکر نمیکند که‬             ‫محبت اعظم همان هستید که در آن‬
‫نظرات موافق و مخالف سود جستن و‬                                                      ‫بهطرزی در بیاید و از بودجهای که از‬           ‫دربارۀ این گفتار ششپاره‬             ‫کلفتی در خانههای آمریکایی وطنش را‬
‫آن را بیواسطه و بدون دخل و تصرف‬                           ‫واقعی آن هستیم‪.‬‬           ‫خزانۀ غیب در اختیارش گذاشته بودند‬       ‫در هشتمین سال کار رادیو امید در‬          ‫از او دور میکند‪ .‬او در وطنش زندگی‬                              ‫سالها بودید‪».‬‬
‫در اختیار شنونده نهادن‪ .‬ما هرگز حرف‬      ‫و بعد گرفتاریهای رنگارنگ دیگر آغاز‬         ‫حقالقلموحقالنفسمختصریبهعنوان‬            ‫حالی که ایرج گرگین بهسختی برای‬           ‫میکند‪ .‬زن منظم مبارزی است‪ .‬کار‬            ‫چند لحظه بعد که تنها شدیم در‬
‫کسی را که مورد مراجعۀ ما بود سانسور‬      ‫شد‪ .‬هرکسی از ظن خود یار ما میشد‬            ‫وجه می به دوستان برساند تا رفقا گرفتار‬  ‫بقای رادیو تلاش میکرد من این گفتار‬       ‫میکند‪ .‬از چهار بچهاش که پدرشان‬
‫نکردیمامااعترافمیکنمکهجلوبسیاری‬          ‫تا جایی که برابر میل آنها بودیم آدمهای‬     ‫گرو گذاشتن خرقه و دستار نشوند‪.‬‬          ‫را نوشتم و در رادیو اجرا کردم‪ .‬چند سال‬   ‫در زد و خوردها کشته شده سرپرستی‬                              ‫گوش من گفت‪:‬‬
‫از احتمالا تند رفتنهای یکدیگر را چه‬      ‫خوب‪ ،‬دانشمند‪ ،‬آزادیخواه‪ ،‬وطنپرست‬           ‫گرگین با دلتنگی در تلفن به من گفت‪:‬‬      ‫بعد که فرهنگ فرهی مجله جنگ را که‬         ‫میکند‪ .‬درس میخواند‪ .‬در رادیوی‬             ‫ـ صدرل‪ ،‬به تو میگویم که میزان‬
‫با مشورت و چه حتی با پخش نکردن‬           ‫بودیم و همینکه خلاف میل او حرفی‬            ‫«بهجان تو تمام سرمایۀ اولیه را که‬       ‫آن نیز در کار مطبوعات برونمرزی یگانه‬     ‫محلی هفتهای یک ساعت برنامه دارد‪.‬‬          ‫نیستم‪ .‬بعد از عمل قلب‪ ،‬گرفتاریهای‬
‫مطلبی گرفتیم‪ .‬گرگین بارها مطلب مرا‬       ‫بهمیانمیآمدخاطرخطیرحضراتآزرده‬              ‫گذاشتهام دارد میرود‪ .‬باید قرض هم‬        ‫بود درمیآورد‪ ،‬آن را برای او فرستادم تا‬   ‫بیست و پنج درصد مزدش را به سازمان‬
‫غیرقابل پخش تشخیص داد و پخش‬              ‫و سیل تهمت بهسوی ما سرازیر میشد‪.‬‬           ‫بکنم که رادیو بماند‪ .‬در خجالت بچهها‬     ‫بار دیگر بهزحمت ایرج ادای احترامی‬        ‫مورد علاقهاش هدیه میکند‪ .‬شعر‬                          ‫دیگری هم پیدا کردهام‪.‬‬
‫نکرد‪ .‬من دمی تکان خوردم و فردای آن‬       ‫سپرسنگینوخموشبردباریگرگین‬                                                          ‫کرده باشم‪ .‬خواندن این گفتار‪ ،‬حال و‬       ‫مینویسدنهخیلیخوباماقشنگمثل‪:‬‬               ‫و همین‪ ...‬و آخرین بار که با او صحبت‬
‫روز پختگیاش را تحسین کردم‪ .‬در کار‬        ‫بود که گاه حتی مرا که از فاصلۀ دور به داد‬         ‫هستم و کاری نمیشود کرد‪».‬‬         ‫روز رادیویی را که ما سالها در آن نفس‬                                               ‫کردم دوشنبه نهم ژانویه بود‪ .‬زیر چادر‬
‫حرفهای ما کسی که سردبیری میکند‬           ‫و فریاد و خشم و ناله برمیخاستم‪ ،‬آرام‬                 ‫و من در جواب او گفتم‪:‬‬         ‫زدیم و حال و هوای شهری را که با این‬                 ‫ما آن کتابیم که شما‬            ‫اکسیژن بود‪ .‬پانزده ثانیه با صدایی که‬
‫باید که مورد قبول و احترام باشد و بی‬     ‫میکرد‪.‬گاهیباخودمیاندیشماینرفیق‬                                                                                                        ‫خواندنش را نمیدانید‬             ‫نمیتوانستم شناخت‪ ،‬حال و احوال‬
‫نقنق و غرغر نظرش را پذیرا شد‪ .‬من در‬      ‫من چیزی از مسیح با خود دارد چیزی‬           ‫«بچهها باید بدانند که اینجا دیگر‬               ‫رادیو روبرو بود‪ ،‬بهیاد میآورد‪.‬‬                                              ‫کردیم و به من گفتند «تا آخر هفته‬
‫مورد دوستم در این سالها چنین کردهام‪.‬‬     ‫که من هرگز بر آن مصلوب افسانهای‬            ‫دولتی در کار نیست‪ .‬یک کار اقتصادی‬                     ‫اول ـ تولد امید‬                              ‫ما آن آفتابیم‬           ‫بهتر میشود و به منزل برمیگردد‪ ».‬و‬
                                         ‫نبخشیدهام یعنی بخشایش بیحد‪.‬‬                ‫متأسفانه انفرادی است که باید از طریق‬                                              ‫که از مشرق شما طلوع نمیکند‬
‫ششم ـ خواستاران انحلال‬                   ‫اول از همه مترقیان کتابی‪،‬‬                  ‫کمک صاحبان مشاغل به حیات خود‬            ‫از روزی که ایرج گرگین فکر تأسیس‬          ‫مابادستهایمانبرایخانههایشما‬                           ‫آخر هفته دیگر او نبود‪...‬‬
               ‫جمهوری اسلامی‬             ‫آزادیخواهان روزنامهای‪ ،‬گروهسازان‬           ‫ادامه دهد‪ .‬کار در چنین رادیویی وسیلۀ‬    ‫یک رادیوی فارسیزبان مستقل را در‬
                                         ‫خودبین اندکمایه به جان او و ما افتادند‬     ‫باقی ماندن جوهر فکر و امتداد مبارزه‬     ‫لُسآنجلس با من در میان نهاد زمان‬                        ‫باغچه میسازیم‪.‬‬                       ‫(‪)7‬‬
‫آخرین نغمهای که ساز شد‪ ،‬انتساب‬           ‫که کارگزاران پیشین دستگاه منفور‬            ‫است و اینکه قلم مانند چاه آب است و‬      ‫درازی نمیگذرد؛ چرا که وقتی بر‬                   ‫تا نه صلیب و نه مسلسل‬              ‫خدا مرگشون بده‪ ...‬نه‪...‬‬
‫گرگینورادیو امیدبهجمهوریاسلامی‬           ‫پهلوی حالا در لباس تظاهر به آزادی و‬        ‫کاریز که اگر به آن نرسی خشک میشود‬       ‫خاکافتادهای مردن زمان را زودتر از‬        ‫بلکه درخت گیلاس در آن بکارید‬              ‫خدا مرگمون بده!‬
‫بود‪ .‬شوخی بامزهای است چون وقتی‬           ‫دموکراسی بهمیان آمدهاند تا خلقهای از‬       ‫و میمیرد‪ .‬حتی اگر در این راه خیلی‬       ‫مردن خود احساس میکنی‪ .‬پنداری‬             ‫تا مگر با چشمهای ما به دنیا نگاه‬
‫شما به سرباز خط اول جبهه بگوئید‬          ‫بند رسته را بار دیگر بهبند فریب بکشند‪.‬‬     ‫خیلیخیلی حرفهای باشی مثل خود‬            ‫دیروز بود‪ .‬هشت سال پیش بعد از‬                                                      ‫یک شب اول شب که رفته بودیم‬
‫فراری‪ ،‬آدم دلش را میگیرد و قاهقاه‬        ‫بعد نوبت هواداران دکتر مصدق شد که‬          ‫من‪ .‬در این روزگار باید نگذاشت که‬        ‫ظهر خوش یک روز پائیز ماه سپتامبر‬                                   ‫کنید‬            ‫جامی بزنیم‪ ،‬و نفسی تازه کنیم‪ ،‬ایرج‬
‫میخندد و میخندد که آقا دوش در‬            ‫هروقت مطلبی از مخالفان ایشان پخش‬                                                   ‫ـ ‪ .۱۹۸۲‬در برکلی در برگریزان غروب‬                 ‫چشمهای بیدار هشیار‬               ‫خسته از شایعاتی که درباره رادیوامید‬
                                         ‫کردیم‪ ،‬ما را منتسب به جناح ضد ملی و‬                 ‫سرچشمهها خشک شوند‪».‬‬            ‫قدم میزدیم و او بی هیجان و آرام و‬             ‫چشمهایی که نگاه کردن را‬
        ‫بنگ و باده افراط کرده است‪.‬‬                                                  ‫مثل اینکه کمتر بودند حرفهایهایی‬         ‫من مثل همیشه با شعفی کودکانه و‬                  ‫از گلخانهها یاد نگرفتهاند‬                       ‫بر سر زبانها بود‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫ما دشمن جمهوری اسلامی نیستیم‪.‬‬                ‫از بقایای سرکوب نهضت شمردند‪.‬‬           ‫که حرف مرا فهمیدند و آماتورها بیشتر با‬                                                     ‫در صحراها آموختهاند‬             ‫ـ اذیتم میکنند‪ .‬خدا مرگشون بده‬
‫ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم‪.‬‬            ‫آن وقت خودبزرگبینان دست از‬                 ‫گرگین ماندند و حرفهایها از رولزرویسی‬                        ‫لبریز از عجله‪.‬‬       ‫ماریا ولاسکوئز چنین است و من آن‬
‫زیرا برای دشمنی باید تانک و توپ و‬        ‫دنیا کوتاهشدۀ این روزگار و حاکمان‬          ‫که او خریده بود افسانهها ساختند و من‬    ‫چه خوب است یک رادیو که فارسی‬             ‫جلاد هزارساله‪ ،‬تنها بهیاد یک وطن‬                             ‫که راحت شیم‪.‬‬
‫ارتش و ارتشبد داشت و یا عتبه صدام و‬                                                                                         ‫باشد‪ ،‬هرروزه باشد‪ ،‬هرزهدرائی نکند‪،‬‬                                                 ‫گذشت و گذشت؛ در سالهای آخری‬
‫ملکفهد و حسنیمبارک را بوسید که‬                                                                                              ‫حرف همگان را آنچنانکه میگویند‬                                                      ‫که دیگر کار رادیو به بنبست خورده‬
‫«کنترا» وار کمکی بکنند و روز مبادا‬                                                                                          ‫منعکس کند و حرف خود را هم چنانکه‬                                                   ‫بود‪ ،‬و نمیدانم اگر به رادیو آزادی در‬
‫هم کتبسته بهعنوان کادوی صلح چون‬                                                                                                                                                                                ‫پراگ بهراه نمیافتاد چه باید میکرد‪،‬‬
‫اسیران جنگی تحویلت بدهند و حاج آقا‬                                                                                                                                                                             ‫آمد شمال کالیفرنیا و باز رفتیم سراغ‬
‫خلخالی حالی بکند از اینکه شاه موشان‬                                                                                                                                                                            ‫شکستنسربطری‪.‬یکلحظهبعدازآنکه‬
‫را با انبوه لشکر‪ ،‬گربهوار یک لقمۀ چپ‬                                                                                                                                                                           ‫هر دو گرم شدیم‪ ،‬رو به من کرد و گفت‪:‬‬
‫کرده‪ .‬نه‪ ،‬ما بر اشتری سوار نیستیم که‬                                                                                                                                                                           ‫ـ صدرل‪ ،‬یادت میاد چند سال پیش‬
‫چنین توپ و تشری داشته باشیم‪ .‬ما‬                                                                                                                                                                                ‫که از دست اینها که عاجز شده بودم‪،‬‬
‫فقط مخالف جمهوری اسلامی هستیم‬                                                                                                                                                                                  ‫گفتم خدا مرگشون بده که راحت شیم؟‬
‫و خواهان انحلال آن بیخونریزی و بی‬
                                                                                                                                                                                                                   ‫ـ آره‪ ،‬خوب چی میخوای بگی؟‬
            ‫انقلابی خونین و دوباره‪.‬‬                                                                                                                                                                            ‫ـ میخوام بگم حالا خدا مرگمون بده‬
‫ادامه دارد‬
                                                                                                                                                                                                                                  ‫که راحت شیم‪.‬‬

                                                                                                                                                                                                                         ‫(‪)8‬‬
                                                                                                                                                                                                               ‫اوازپشتشیشۀاتاقفرمان‬

                                                                                                                                                                                                               ‫در سالهای دوری و دلگیری‪ ،‬گاهی‬
                                                                                                                                                                                                               ‫وقتها که به لُسانجلس میرفتم‪ ،‬ایرج‬
   10   11   12   13   14   15   16   17   18