Page 15 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۴ (دوره جديد
P. 15
صفحه 15ـ Page 15ـ شماره 1810
جمعه ۷تا پنجشنبه ۱3ژانویه ۲۰۲۲
معزول به میدان آمدند که جیرهخواران با یاد ایرج گرگین ()5
سابق دستگاه همایون سلطنت چه داستانهای عاشقانۀ ادب
نمکبحرامانی هستند که پاس آن بارگاه آنکس که
بلند را نمیدارند و اینان به شیوۀ مرضیۀ «تماشا» گاهش فارسی
خوشرقصی خود ،فوراً پروندهسازی را
شروع کردند که کمونیستها و تودهایها «امید» و به پراگ که رفت از من خواست که با
بلندگویی به دستشان افتاده و زیر نقاب «آزادی» بود او همکاری کنم و بهخنده گفت که این
بیطرفی ،سلطنت را که اُس و اساس دفعه مثل رادیو امید افتخاری نیست.
تاریخ چندین و چندهزارسالۀ ماست صدرالدین الهی لااقل برای هر برنامهای پول نفس زدن
میدهند و آن وقت طرحی را که مدتها
نفی میکنند. صدرالدین الهی و ایرج گرگین در کنار همسران خود (بخش دوم) با هم در آن باره صحبت کرده بودیم؛
نکتۀ جالب آنکه رهبران همۀ این
گروهها حرفهایشان را بهآزادی در رادیو از او را آوردهام و در هفته بعد درباره رادیو امید، میگفت و میگفت .دیدم که اندازهها از دستم بدر اشاره :مرگ ایرج گرگین برای من مثل نصف به میان کشید و گفت:
امید میزدند و میزنند و فقط وقتی یکی که ما با هم در آنجا تنهایی و غربت و آوارگی را رفته است .با سردبیر و رفقای تحریریه مشورت شدن همه سالهای زندگیم بود .شصت سال با ـ چطور است آن برنامه داستانهای
از ما بهسائقۀ حرفه بر مجموعۀ سخنان دوباره یافته بودیم و تلخیهایش را چشیده، کردم که چه کنیم؟ گفتند چه اشکالی دارد که آدمی بودن و زیر و بم ها را با هم گذراندن و
غالباً تکراری و کلیشهای آنها چیزی تهمتهای رنگارنگ به آن را تحمل کرده بودیم، دو هفته پیدرپی دربارهاش بگویی و بنویسی یک روز او را نداشتن دشوارتر از دشوار است. عاشقانۀ ادب فارسی را راه بیندازیم؟
و من چنین کردم .در این هفته یادهای کوتاهی نشستم و نوشتم و نوشتم مثل او که میگفت و و این کار شد .من هر دو یا سه هفته
میگوئیم فریادشان بهعرش میرود. خواهم نوشت .همین و والسلام... یک بار ،یک هفتهای میرفتم پیش
جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هم افشین پسر مهربان و کاردانش که در
از همان آغاز ،ما را جزء محاربین با خدا در سفری به لُسآنجلس دیدم که رفیقم میخواهدبزند.خطسیاهوسفیدنکشدو که اکنون از من خیلی دور است گاهی گرگین یکی دو مطلبی را که بتازگی «ولی» یک استودیو ضبط مجهز و
و مفسدین فیالارض تلقی کرد و چون در یک تویوتای قدیمی وسط نوارها در صف قدارهبندان و عربدهجویان نباشد. فکری میکنم .گاهی حرفی میزنم در نوشته بودم و دوست داشته بود ،بهدست کاملا حرفهای برپا کرده بود و با کمک او
در خط انقلاب و امام و اوامر ولی فقیه و کاستها دست و پا میزند و لابد بهنظر آسان میرسید .حداقل در ذهن میگرفت و میگفت برویم اینها را برای برنامهها را ضبط میکردیم و افشین روی
نبودیم ،برایمان همه گونه خط و نشان رولزرویسش را برای روزهای تعطیل ما که یکی پرحوصله ،شمرده ،محتاط و رادیوی آقای گرگین. رادیوضبطکنیم.استودیوییکه«یوسف آن موسیقی مناسب میگذاشت و اگر
و گردش در رودئودرایو در گاراژ خانه عاقبتاندیش است و دیگری حتی در مردکه تنبل بیکاره ،این هم شد کار؟ شهاب» با دقت و ظرافت سر و سامان لازم بود از خانم فهیمه پدرثانی خواهش
کتبی و شفاهی و تلفنی کشید. گذاشته .آنها که ما امید داشتیم بمانند پیرانهسر جرقهآسا ،بیپروا و بی آرام و ۵سال است که وطنم را از دست داده بود .هم بههمت ایرج بود که در آنجا میکردیم که جایی اگر قرار است صدای
روزی از روزها ،وقتی اینهمه دشمن زودتر از همه رفتند و امید ماند و ما به دادهام .در وطنی که بدتر از همیشه نوار بهارانه را بهسرپرستی و اداره از پشت زن باشد ،او این کار را برعهده بگیرد.
در برابر حقیقتی که ما برای آن ایستاده فارغ از فردا. میخواهند به من راه درست را از خطا شیشه با حوصله تمام ضبط کرده و به بدینگونه بود که داستانهای عاشقانۀ
بودیم پیدا شد من به آقای گرگین گفتم امید «امید» به راهمان ادامه دادیم. رادیو امید متولد شد .با اندازهها و و طریق بهشت را از دوزخ بیاموزند بازار دادیم و بهیادگار ماند .آن روز چند شاهنامه ،داستانهای عاشقانۀ نظامی،
پیداست که اشتباه نمیکنیم؛ و به راه سوم ـ ارتباط مستقیم ابعادی که تصور سادهای از آن داشتیم دیگر جایی برای من نیست.در وطن صفحه از روزگار نو پوروالی را بریده بود ویس و رامین و دیگر داستانهای ادب
و روزانه به کار خود ادامه داد .گرگین تاکسی نارنجی و میدان نیایش و پزهای فارسی را خواندیم و ضبط کردیم و
«امید» ادامه دادیم. برای اولین بار میکرفن رادیویش را یک مدیر خوب بود .این را من از سالهای نوکیسهای کسی با خلوت من کاری و مرا با خود به استودیو برد. پخش شد .بسیار افسوس میخورم که
چهارم ـ تقوای سیاسی غیرقابل بهروی مردم باز کرد .به همه گفت مدرسه بهخاطر داشتم .آدمها را با نداشت .من میتوانستم شباهنگام با نام یادداشت مورد علاقهاش «هوای اصلا نسخهای از آنها را ندارم .نمیدانم
که هرچه میخواهد دل تنگت بگو .با مهربانی و حوصله جذب خود میکرد. خدای خود ناسازگاریها داشته باشم. کوی تو از سر نمیرود» است که بعدها در رادیو فردا که درآن زمان خانم نازی
فروش خانم سرشار با حوصلهای بیرون از حد در حق کسی راه مبالغه ـ لااقل در برابر اما حالا به من دستور میدهند که در کتاب دوریها و دلگیریها هم چاپ عظیما این کار را سرپرستی میکرد،
حقیقت این است که ما جای تصور ،بحث ارتباط مستقیم را بهمیان میکرفن باز ـ نمیپیمود .سخت صبور و وطن را با کفن و سدر و کافور دوست شده است .من سرگرم خواندن شدم و نسخهای از این قصهها هست یا نه؛ ولی
کسی را تنگ نکرده بودیم .ما کار آورد .هردو یار موافق هم بودند و این بردبار مینمود و همه را که دستی در کار داشته باشم و آوازهای مستانهام را به به قسمت دوم آن که رسیدم اشاره کرد آنچه مرا خرسند میدارد این است که
خودمان را میکردیم؛ اما خیلیها راز توفیقشان بود و خانم سرشار هم اثر داشتند در فرصتی کوتاهتر از حد انتظار متوقف شوم .و گفت یک استراحت کوتاه ایرج تمام این داستانها را بعد از خواندن
خیال میکردند تا امید هست کارها ماندگار «در کوچهپسکوچههای غربت» من ،در رادیو گردآورد .من صدای خود هقهقهای دعای ندبه مبدل سازم. بکنیم .بعد از چند دقیقه گفت « حالا و تنظیم افشین ،دوباره بازنگری و
به ناامیدی خواهد کشید .ما برنامۀ ساز را از مجموعۀ گفتارهای روزانهاش در را از رادیو نمیشنیدم .در سانفرانسیسکو ده سال پیش روزی که میآمدم ،وطن بخوان» و من خواندم .همین بخشی را سپس پخش میکرد .آخرین قصهای
زن ضربگیر نداشتیم چون از شیوۀ صدای رادیو شنیده نمیشد اما صدای داشتم و حالا سپردهام که مرا بسوزانند که من برای رادیو آزادی خواندم ،زهره
مرضیۀ خوشرقصی بیخبر بودیم .ما رادیو امید فراهم دیده است. کار درست و محکمی را که آغاز شده و خاکسترم را بهباد دهند شاید که باد که در زیر میخوانید: و منوچهر ایرج میرزا بود و بعد دیگر رادیو
برنامۀ تعظیم و تکریم نداشتیم چون سهم من در این بخش بهعلت اقامتم بود از دهان این و آن میشنیدم .رادیو ذرهای از آن را به آن سرزمین برد و آزادی جای خود را به رادیو فردا داد و
آهن تفته بهدست خمیر کردن را به در شمال کالیفرنیا ،کم و بسیار یکسویه امید برای شهر پر از جبهه و همهمه و این ذره باز هم مست و سرنشناس و پا من آن جلاد هزارساله
پشتخم کردن در پیش امیر ترجیح بود ولی او همیشه از من میخواست همهمه در تاریکی لُسآنجلس چراغ «ماریا ولاسکوئز برای آزادی السالوادور ایرج به آمریکا بازگشت.
میدادیم .ما در مجلس می و ساقی که یا بهعنوان گشایندۀ بحث یا بهعنوان نشناس بخواند: مبارزهمیکند.رختمیشوید.خانهتمیز
و مطرب حاضر نمیشدیم زیرا تقوای پایاندهنده ،حرفهایی را که در آن زمینه امیدی شده بود. هوای کوی تو از سر نمیرود ما را میکند .به کار چهار بچهاش میرسد و ()6
سیاسی خود را بر ابر و دود تزویر و میدانم ،بزنم .بحث ارتباط مستقیم د ّوم ـ حقالقلم و حقالنفس غریبرادلسرگشتهباوطنباشد به من که در کنارش قهوهام را آرامآرام آخرین بار که دیدمش
بوسهها و قربانصدقهرفتنهای شبانه درست مثل عبور از روی پل صراط ساکت شدم .سر بلندکردم که تکه بعد مینوشم مینگرد و با تحقیر میپرسد:
ترجیح میدادیم .در این راه ما بهراستی بود که شیخنا میفرماید از مو نازکتر در غربت را بخوانم .ایرج آن طرف شیشه ،در اتاق ـ تو میخواهی از این فاصلۀ دور دوباره آخرین باری که او را دیدم در مجلس
میکوشیدیم تا یک روزنامهنگار حرفهای و از شیشه تیزتر است و لغزیدن از آن تصور اشتباهآمیز یک دسته از همکاران فرمان بود .شهاب پشت سرش بود و او را گرامیداشت رضا بدیعی بود .مجلس
صدیق باشیم و این مفهوم را به همگان همان و بهکام مار غاشیه و عقرب جراره حرفهای و نیمهحرفهای این شده بود که نمیدید .اما من او را دیدم که با دستمال وطنت را به دست آوری؟ با چه؟» بههمت پرویز قریبافشار برپا شده بود.
بفهمانیم که رادیو امید چنین بود و بله ،برمیگردیم ایران .چون ایرج گرگین چشمهای گریانش را پاک میکرد .حالی به لوموند جلو دستم اشاره میکند: در آن مجلس گرامیداشت که
درافتادن همان. مدیر شبکه ۲رادیوتلویزیون ملی ایران که هرگز در او ندیده بودم .بیرون که ـ با خواندن اینها؟ لابد به سخنرانیهای قریبافشارباحسنانتخابهمهدوستان
چنین است. قرار اولیه همان بود که بود و حقه آمده است لُسآنجلس رادیو راه انداخته، سیاسی هم میروی؟ جزء یکی از دار رضا را از افقهای متفاوت دعوت کرده
مهر بههمان نام و نشان .ما ،یعنی رادیو لابدخبریهستوقشونهایظفرنمون آمدیم ،گفت: و دستههای ضد آیتالله هم هستی؟ بود ،ایرج گرگین گردانندۀ برنامهای بود
پنجم ـ مفهوم همکاری حرفهای امید نوکر کسی نیستیم .بلندگوی بهزودی دارالخلافه را فتح خواهند کرد. ـ صدرل ،چقدر این تکه آخر که دربارۀ راستی ماهی چقدر به سازمانهایی
در طول این سالها من که هرگز کار گروهی نیستیم .اگر اعتقادات سیاسی و لاجرم از ماه دوم و سوم منتظر این سوزاندن نوشتهای به دلم نشست .واقعاً که در داخل ایران مبارزۀ مسلحانه که قریب هزار تن تماشاگر آن بودند.
رادیو نکرده بودم ،هرگز در میکرفن رادیو فردی داریم آن را در لعاب شیرین و بودند که رئیس حسابداری صدایشان کاش ما را ،نه ما را که خاکستر ما را باد میکنند ،کمک میکنی؟ اصلا آن تو در آن شب او را بهاتفاق اعظم همسرش
حرف نزده بودم ،با ایرج گرگین کار کردم شکرنمای الفاظ فریبنده نمیپیچیم و بزند و چک ناقابل حقالزحمه را با عرض با خود به آنجا ببرد .شاعر واقعاً راست خبری هست؟ یا شماها خیال میکنید دیدیم مثل همیشه با لبخند و راضی از
و این بخش از کار روزنامه را از تجربههای در دهان ذوق شنونده نمیگذاریم .با معذرت از کمبود مبلغ بهعلت مشکلات گفته که «غریب را دل سرگشته با خبری هست؟ چرا آنقدر از وطن خود آنچه در پیش دارد .در این سالها آن کس
او آموختم .سپاس بسیار برای او دارم. دیکتاتوری و خودکامگی از هر دست بودجه محدود مبارزه در غرب تقدیم که همه مدت در کنار او بود و عاشقانه
در همین سالها ،بارها مفهوم همکاری و به هر شکل مبارزه میکنیم .گفتگوی دارد .مدیر شبکۀ دوم در تهران واقعاً وطن باشد». دور ایستادهاید؟ به او زندگی میداد اعظم بود .بههم که
حرفهای را با هم آزمایش کردیم .دریافتن مستقیم و بلاواسطه و خالی از تعصب دست و دلباز و نظربلند بود .فکر خوبی ذهن تنبل و بیکارۀ مرا به سفر رسیدیم بعد از روبوسی ،به همسرم گفت:
اهمیت خبرها بهسرعت بر آن سوار شدن را چارۀ پراکندگی و سبب جمع خاطر که عرضه میشد با دستمزد خوب پاداش ()۹ وامیدارد .ماریا ولاسکوئز تا سه ماه دیگر «با آن سالهای دور هیچ فرقی نکردهاید»
صمیمانه و درست آن را به شنونده میدانیم .آزادی را منحصر به الفاظ میداد .حالا در روزگار تلخ غربت بالاخره رادیو امید و ناامیدیها از دانشگاه برکلی دکتری علوم سیاسی و من هم گفتم« :جنابعالی هم در سایۀ
رساندن و از هر اتفاقی برای جمعآوری نمیکنیم بلکه خواهان تجربۀ عملی و باید از خجالت همکاران صادق و صمیمی میگیرد و لحظهای فکر نمیکند که محبت اعظم همان هستید که در آن
نظرات موافق و مخالف سود جستن و بهطرزی در بیاید و از بودجهای که از دربارۀ این گفتار ششپاره کلفتی در خانههای آمریکایی وطنش را
آن را بیواسطه و بدون دخل و تصرف واقعی آن هستیم. خزانۀ غیب در اختیارش گذاشته بودند در هشتمین سال کار رادیو امید در از او دور میکند .او در وطنش زندگی سالها بودید».
در اختیار شنونده نهادن .ما هرگز حرف و بعد گرفتاریهای رنگارنگ دیگر آغاز حقالقلموحقالنفسمختصریبهعنوان حالی که ایرج گرگین بهسختی برای میکند .زن منظم مبارزی است .کار چند لحظه بعد که تنها شدیم در
کسی را که مورد مراجعۀ ما بود سانسور شد .هرکسی از ظن خود یار ما میشد وجه می به دوستان برساند تا رفقا گرفتار بقای رادیو تلاش میکرد من این گفتار میکند .از چهار بچهاش که پدرشان
نکردیمامااعترافمیکنمکهجلوبسیاری تا جایی که برابر میل آنها بودیم آدمهای گرو گذاشتن خرقه و دستار نشوند. را نوشتم و در رادیو اجرا کردم .چند سال در زد و خوردها کشته شده سرپرستی گوش من گفت:
از احتمالا تند رفتنهای یکدیگر را چه خوب ،دانشمند ،آزادیخواه ،وطنپرست گرگین با دلتنگی در تلفن به من گفت: بعد که فرهنگ فرهی مجله جنگ را که میکند .درس میخواند .در رادیوی ـ صدرل ،به تو میگویم که میزان
با مشورت و چه حتی با پخش نکردن بودیم و همینکه خلاف میل او حرفی «بهجان تو تمام سرمایۀ اولیه را که آن نیز در کار مطبوعات برونمرزی یگانه محلی هفتهای یک ساعت برنامه دارد. نیستم .بعد از عمل قلب ،گرفتاریهای
مطلبی گرفتیم .گرگین بارها مطلب مرا بهمیانمیآمدخاطرخطیرحضراتآزرده گذاشتهام دارد میرود .باید قرض هم بود درمیآورد ،آن را برای او فرستادم تا بیست و پنج درصد مزدش را به سازمان
غیرقابل پخش تشخیص داد و پخش و سیل تهمت بهسوی ما سرازیر میشد. بکنم که رادیو بماند .در خجالت بچهها بار دیگر بهزحمت ایرج ادای احترامی مورد علاقهاش هدیه میکند .شعر دیگری هم پیدا کردهام.
نکرد .من دمی تکان خوردم و فردای آن سپرسنگینوخموشبردباریگرگین کرده باشم .خواندن این گفتار ،حال و مینویسدنهخیلیخوباماقشنگمثل: و همین ...و آخرین بار که با او صحبت
روز پختگیاش را تحسین کردم .در کار بود که گاه حتی مرا که از فاصلۀ دور به داد هستم و کاری نمیشود کرد». روز رادیویی را که ما سالها در آن نفس کردم دوشنبه نهم ژانویه بود .زیر چادر
حرفهای ما کسی که سردبیری میکند و فریاد و خشم و ناله برمیخاستم ،آرام و من در جواب او گفتم: زدیم و حال و هوای شهری را که با این ما آن کتابیم که شما اکسیژن بود .پانزده ثانیه با صدایی که
باید که مورد قبول و احترام باشد و بی میکرد.گاهیباخودمیاندیشماینرفیق خواندنش را نمیدانید نمیتوانستم شناخت ،حال و احوال
نقنق و غرغر نظرش را پذیرا شد .من در من چیزی از مسیح با خود دارد چیزی «بچهها باید بدانند که اینجا دیگر رادیو روبرو بود ،بهیاد میآورد. کردیم و به من گفتند «تا آخر هفته
مورد دوستم در این سالها چنین کردهام. که من هرگز بر آن مصلوب افسانهای دولتی در کار نیست .یک کار اقتصادی اول ـ تولد امید ما آن آفتابیم بهتر میشود و به منزل برمیگردد ».و
نبخشیدهام یعنی بخشایش بیحد. متأسفانه انفرادی است که باید از طریق که از مشرق شما طلوع نمیکند
ششم ـ خواستاران انحلال اول از همه مترقیان کتابی، کمک صاحبان مشاغل به حیات خود از روزی که ایرج گرگین فکر تأسیس مابادستهایمانبرایخانههایشما آخر هفته دیگر او نبود...
جمهوری اسلامی آزادیخواهان روزنامهای ،گروهسازان ادامه دهد .کار در چنین رادیویی وسیلۀ یک رادیوی فارسیزبان مستقل را در
خودبین اندکمایه به جان او و ما افتادند باقی ماندن جوهر فکر و امتداد مبارزه لُسآنجلس با من در میان نهاد زمان باغچه میسازیم. ()7
آخرین نغمهای که ساز شد ،انتساب که کارگزاران پیشین دستگاه منفور است و اینکه قلم مانند چاه آب است و درازی نمیگذرد؛ چرا که وقتی بر تا نه صلیب و نه مسلسل خدا مرگشون بده ...نه...
گرگینورادیو امیدبهجمهوریاسلامی پهلوی حالا در لباس تظاهر به آزادی و کاریز که اگر به آن نرسی خشک میشود خاکافتادهای مردن زمان را زودتر از بلکه درخت گیلاس در آن بکارید خدا مرگمون بده!
بود .شوخی بامزهای است چون وقتی دموکراسی بهمیان آمدهاند تا خلقهای از و میمیرد .حتی اگر در این راه خیلی مردن خود احساس میکنی .پنداری تا مگر با چشمهای ما به دنیا نگاه
شما به سرباز خط اول جبهه بگوئید بند رسته را بار دیگر بهبند فریب بکشند. خیلیخیلی حرفهای باشی مثل خود دیروز بود .هشت سال پیش بعد از یک شب اول شب که رفته بودیم
فراری ،آدم دلش را میگیرد و قاهقاه بعد نوبت هواداران دکتر مصدق شد که من .در این روزگار باید نگذاشت که ظهر خوش یک روز پائیز ماه سپتامبر کنید جامی بزنیم ،و نفسی تازه کنیم ،ایرج
میخندد و میخندد که آقا دوش در هروقت مطلبی از مخالفان ایشان پخش ـ .۱۹۸۲در برکلی در برگریزان غروب چشمهای بیدار هشیار خسته از شایعاتی که درباره رادیوامید
کردیم ،ما را منتسب به جناح ضد ملی و سرچشمهها خشک شوند». قدم میزدیم و او بی هیجان و آرام و چشمهایی که نگاه کردن را
بنگ و باده افراط کرده است. مثل اینکه کمتر بودند حرفهایهایی من مثل همیشه با شعفی کودکانه و از گلخانهها یاد نگرفتهاند بر سر زبانها بود ،گفت:
ما دشمن جمهوری اسلامی نیستیم. از بقایای سرکوب نهضت شمردند. که حرف مرا فهمیدند و آماتورها بیشتر با در صحراها آموختهاند ـ اذیتم میکنند .خدا مرگشون بده
ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم. آن وقت خودبزرگبینان دست از گرگین ماندند و حرفهایها از رولزرویسی لبریز از عجله. ماریا ولاسکوئز چنین است و من آن
زیرا برای دشمنی باید تانک و توپ و دنیا کوتاهشدۀ این روزگار و حاکمان که او خریده بود افسانهها ساختند و من چه خوب است یک رادیو که فارسی جلاد هزارساله ،تنها بهیاد یک وطن که راحت شیم.
ارتش و ارتشبد داشت و یا عتبه صدام و باشد ،هرروزه باشد ،هرزهدرائی نکند، گذشت و گذشت؛ در سالهای آخری
ملکفهد و حسنیمبارک را بوسید که حرف همگان را آنچنانکه میگویند که دیگر کار رادیو به بنبست خورده
«کنترا» وار کمکی بکنند و روز مبادا منعکس کند و حرف خود را هم چنانکه بود ،و نمیدانم اگر به رادیو آزادی در
هم کتبسته بهعنوان کادوی صلح چون پراگ بهراه نمیافتاد چه باید میکرد،
اسیران جنگی تحویلت بدهند و حاج آقا آمد شمال کالیفرنیا و باز رفتیم سراغ
خلخالی حالی بکند از اینکه شاه موشان شکستنسربطری.یکلحظهبعدازآنکه
را با انبوه لشکر ،گربهوار یک لقمۀ چپ هر دو گرم شدیم ،رو به من کرد و گفت:
کرده .نه ،ما بر اشتری سوار نیستیم که ـ صدرل ،یادت میاد چند سال پیش
چنین توپ و تشری داشته باشیم .ما که از دست اینها که عاجز شده بودم،
فقط مخالف جمهوری اسلامی هستیم گفتم خدا مرگشون بده که راحت شیم؟
و خواهان انحلال آن بیخونریزی و بی
ـ آره ،خوب چی میخوای بگی؟
انقلابی خونین و دوباره. ـ میخوام بگم حالا خدا مرگمون بده
ادامه دارد
که راحت شیم.
()8
اوازپشتشیشۀاتاقفرمان
در سالهای دوری و دلگیری ،گاهی
وقتها که به لُسانجلس میرفتم ،ایرج