Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1811‬‬
                                                                                                                                                                                                                 ‫جمعه ‪ ۲4‬تا ‪ 3۰‬دیماه‪۱4۰۰‬خورشیدی‬

‫کشتی بعد از یکماه برگشت ولی‬                                                                                                         ‫دختری از شیراز‪:‬‬                                                           ‫دختر‪ 19‬ساله‪ ،‬دانشآموز‪،‬‬
‫گفتند که در راه همۀ پاسپورتها را‬
‫گرفتهاند و موضوع منتفی شد‪ .‬بعد‬                                                                                                     ‫داستان‬                                                                     ‫پیرو گروه پیکار‪ ،‬خروج از‬
‫مستقیم به سفارت آمریکا در ابوظبی‬                                                                                                  ‫پرماجرای‬
‫رفتیم و من از آنها درخواست پناهندگی‬                                                                                                ‫فرار از‬                                                                    ‫طریق دوبی‪ ،‬دسامبر ‪198۲‬‬
‫سیاسی کردم که رد شد‪ .‬در دوبی دنبال‬
‫راههای دیگری میگشتیم تا اینکه از‬                                                                                                    ‫طریق‬                                                                      ‫در دوران انقلاب در شیراز به مدرسه‬
‫وجود یک کمیتهای که از طرف سازمان‬                                                                                                ‫دریای طوفانی‬                                                                  ‫میرفتم‪ .‬سال اول نظری بودم‪ .‬آن‬
‫ملل آمده بود اطلاع پیدا کردیم‪ .‬سالی‬                                                                                                                                                                           ‫موقع چون زیاد به دانشگاه میرفتم‪ ،‬با‬
‫یکبار به دوبی میآمدند و به کارهای‬         ‫پژوهشجامعهشناختی»انتشاریافتهاست‪.‬‬          ‫خا نم و ید ا نا صحی که د کتر د ر‬            ‫(‪)3‬‬                                                                           ‫بچههای چپ (دانشگاهی) آشنا شدم‪.‬‬
‫پناهندگی رسیدگی میکردند‪ .‬با دو‬            ‫بخش پایانی این اثر تحقیقی به چند‬          ‫جامعهشناسی از دانشگاه سوربن پاریس و‬                                                                                       ‫ولی با گروه خاصی کار نمیکردم‪ .‬فقط‬
‫نفر رفتیم مصاحبه کردیم‪ ،‬گفتند‬             ‫مصاحبه با چند ایرانی مهاجر در فرانسه و‬    ‫دارای سابقه تدریس در دانشگاههای ایران‬                                                                                     ‫در تظاهرات شرکت میکردم‪ .‬بعد از‬
‫یکسال باید اینجا بمانید بعد از آن کار‬     ‫انگلستاناختصاصداردکهبسیارخواندنی‬          ‫و فرانسه است‪ ،‬اخیراً به تحقیق درباره نسل‬                                                                                  ‫انقلاب دو ماهی به تهران رفتم و در‬
‫شما درست میشود‪ .‬ولی در مدت‬                ‫و قابل تأمل است‪ .‬این بخش از کتاب را برای‬  ‫جدید مهاجران ایرانی‪ ،‬به ویژه مهاجران‬                                                                                      ‫یک سری تظاهرات شرکت کردم و با‬
‫این یکسال هر مشکلی پیش بیاید‬              ‫مطالعه شما برگزیدهایم که در چند شماره‬     ‫دوره انقلاب و بعد از انقلاب‪ ،‬پرداخته که با‬                                                                                ‫بچههای دیگری آشنا شدم که با بیشتر‬
‫مسؤولیت آن با خودتان است‪ .‬به هر‬                                                     ‫عنوان «ایرانیان در مهاجرت‪ ،‬بر اساس دو‬                                                                                     ‫آنهانسبتفامیلیداشتم‪.‬سالتحصیلی‬
‫حال چون هیچ مدرکی نداشتیم امکان‬                                        ‫میخوانید‪.‬‬                                                                                                                              ‫بعد که شروع شد در مدرسه با بچههای‬
‫اینکه هر لحظه بیایند و ما را بگیرند بود‪.‬‬
‫ماندن در آنجا خیلی ریسک داشت و‬            ‫میکردند و پدرم مقداری عربی یاد‬          ‫و بلند شوید» تا به لارک رسیدیم‪ .‬آنجا‬      ‫به تهران به خانه ما ریخته بودند ولی‬        ‫اینطور عکسالعمل میدیدم‪ .‬وقتی‬                          ‫خط سه آشنا شدم‪.‬‬
‫پدر من هم میخواست به ایران برگردد‬         ‫گرفته بود آنها میفهمیدند‪ .‬هشت روز‬       ‫هوا خیلی خراب شد و طوفان شدیدی‬            ‫به منزل خودمان نرفتم‪ .‬خانۀ یکی از‬          ‫ما رسیدیم هنوز دانشجویان نرسیده‬        ‫س ـ میتوانید دربارۀ خط سه‬
‫تا اینکه پدرم یکی از دوستانش را اتفاقی‬    ‫ما در آنجا ماندیم‪ .‬بدون اینکه اتفاقی‬    ‫شروع شد‪ .‬وقتی حرکت کردیم باران‬            ‫فامیلها بودم که یک بار دیگر به منزل‬        ‫بودند ولی نیروهای رژیم همه متمرکز‬
‫در دوبی پیدا کرد و او گفت که آشنایی‬       ‫بیفتد‪ .‬تا اینکه پدرم گفت‪« :‬من پیش‬       ‫شدید شد‪ .‬آنها میخواستند باز گردند‬         ‫ما ریختند‪ .‬یکی از دوستانم هم در یک‬         ‫و آماده بودند‪ .‬چون تنها گروهی بودیم‬                   ‫توضیحاتی بدهید؟‬
‫در پاریس دارد که با نهضت مقاومت‬           ‫آنها میروم و میگویم که میخواهیم‬         ‫ولی جریان آب نمیگذاشت و مجبور‬             ‫ماشینسیاهعقبآنهابود‪.‬بعدفهمیدیم‬             ‫که جمعی رسیده بودیم تمام جو به هم‬      ‫ج ـ آنها بچههای چپی بودند که با‬
‫کار میکند و میتواند کمکتان کند‪.‬‬           ‫به ایران برگردیم»‪ .‬شیخ آنجا با ما‬       ‫بودیم به طرف جنوب برویم تا به‬             ‫که عدۀ زیادی را لو داده است‪ .‬تمام‬          ‫خورد و درگیری شروع شد‪ .‬من جایی‬
‫من شخصاً تمایل زیادی نداشتم‪ .‬ولی‬          ‫دوست شده بود‪ .‬بابای من به آنها گفت‬      ‫قسمتی رسیدیم که آبهای بینالمللی‬           ‫بچهها را به غیر از ‪ ۲‬یا ‪ 3‬نفر دستگیر‬       ‫بودم که مشکلی برایم پیش نیامد‪.‬‬                   ‫شوروی مرزبندی داشتند‬
‫با بچههای سیاسی که به دوبی آمده‬           ‫که ما میخواهیم اجازه بدهید که به‬        ‫شروع میشد‪ .‬قایق مدتی در آنجا لنگر‬         ‫کردند‪ .‬حدود ‪ 4۰‬نفر توسط چند نفر‬            ‫فقط چهار نفر توانستیم فرار کنیم‪.‬‬       ‫س ـ میتوانید بیشتر توضیح‬
‫بودند هم کنار نمیآمدم و هیچ علاقهای‬       ‫ایران برگردیم‪ .‬دو روز قبل از آن یک‬      ‫انداخت تا شاید هوا بهتر شود ولی‬           ‫اول لو رفته بودند‪ .‬بالاخره مجبور شدم‬       ‫بقیه را گرفتند با دو اتوبوس بردند که‬
‫نداشتم کارهایم از طریق آنها درست‬          ‫هلیکوپتر آمد و آن ‪ ۱4‬نفر ایرانی را برد‬  ‫طوفانی بود که یک هفته طول کشید‪ .‬ما‬        ‫به تهران بروم‪ ،‬چون ‪ 5‬بار در طول این‬        ‫البته همان شب آزاد کردند‪ .‬فردای آن‬                               ‫دهید؟‬
‫بشود‪ .‬از بچههای پیکاری چند نفری‬           ‫و تحویل سفارت ایران در بحرین داد‬        ‫از لارک گذشته بودیم که لنگر انداختیم‬      ‫مدت به خانۀ ما ریخته بودند‪ .‬در تهران‬       ‫روز که به مدرسه رفتیم گفتند تو حق‬      ‫ج ـ من شخصاً یک سری مطالعات‬
‫بودند که دوستانی در پاریس داشتند‪.‬‬         ‫ولی ما را نفرستاند‪ .‬میدانستند که ما‬     ‫ولی قایق نمیتوانست حرکت کند‪ .‬در‬           ‫بارها خانه عوض کردم و چند بار هم‬           ‫نداری به مدرسه بیایی و شب هم یک‬        ‫داشتم چون پدرم از قبل با حزب توده‬
                                          ‫قاچاقچی نیستیم‪ .‬آنها هم قبول کردند‬      ‫وسط سه قطعۀ کوه مانند لنگر انداخت‪.‬‬        ‫از خطر دستگیری جستم تا بالاخره‬             ‫نامه فرستادند و‪ 3‬روز اخراجمان کردند‬    ‫ارتباط داشت ولی همیشه با هم بحث‬
   ‫س ـ چرا با آنها نمیساختید؟‬             ‫که ما را به ایران بفرستند‪ .‬با آن سه‬     ‫منطقهای که آنها قاچاق ویدئو میکنند‪.‬‬       ‫تصمیم گرفتم با یکی از دوستانم به‬           ‫که البته ما به هر ترتیبی بود به مدرسه‬
‫ج ـ چون از همۀ آنها زده شده بودم و‬        ‫نفر دیگر دوباره سوار قایق شدیم‪ .‬به ما‬   ‫یک غار مانند بود که میخواست ما را‬                                                    ‫رفتیم و آنجا هم باز تحصن و تظاهرات‬                              ‫داشتیم‪.‬‬
‫حس میکردم که دقیقاً آنها اگر کاری‬         ‫آنقدر سوخت دادند که به آبهای ایران‬      ‫به آنجا ببرد ولی چون قایقرانها با هم‬                         ‫شیراز برگردم‪...‬‬         ‫بود‪ .‬مدرسه یک هفته تعطیل شد و‬          ‫س ـ خط سه کدام گروهها را در‬
‫بکنند برای این است که باز هم با آنها‬      ‫برسیم و یک ناو هم همراه ما کردند که‬     ‫اختلاف داشتند ما را نبردند‪ ،‬گفتند که‬      ‫تمام جادهها تحت کنترل بود‪.‬‬                 ‫هیچکس را راه نمیدادند‪ .‬در آن موقع‬
‫همکاری کنم‪ .‬و من شخصاً تمایل‬              ‫پشت سر ما تا آبهای بینالمللی آمد و‬      ‫نمیخواهیم آنجا را یاد بگیرید‪ .‬قرار بود‬    ‫خصوصاً قم و ما هم از قم رد میشدیم‪.‬‬         ‫در شهر هم درگیریهایی بود‪ .‬بچههای‬                            ‫بر میگرفت؟‬
‫زیادی نداشتم که ادامه بدهم‪ .‬خصوصاً‬        ‫ساعت‪ 5‬بود که به آنجا رسیدیم و قطب‬       ‫دو ساعته به دوبی برسیم‪ .‬چون فاصله‬         ‫آنجا اتومبیل را کنترل کردند ولی‬            ‫مدرسۀ عشایری بهمن بیگی هم شلوغ‬         ‫ج ـ عمدهترین آنها پیکار بود‪.‬‬
‫چند ماهی که در دوبی بودم با عدهای‬         ‫نمای قایق را هم گرفتند تا اینکه وقتی‬    ‫‪ ۶۰‬کیلومتربیشترنیست‪.‬ساعتپنجو‬              ‫مسألهای پیش نیامد‪ .‬چند ماهی در‬             ‫کرده بودند‪ .‬آنها نمیخواستند مدرسۀ‬      ‫رزمندگان بود و خیلی گروههای دیگر‬
‫از آنها زندگی کردم و کل ًا با آنها به‬     ‫برگشتیم دیدیم ناو همراه ما نمیآید‪.‬‬      ‫نیم صبح راه افتادیم و تا ساعت دوازده و‬    ‫شیراز بودیم ولی نه در خانۀ خودمان‪.‬‬         ‫پسرها و دخترها جدا باشد‪ .‬میگفتند ما‬    ‫که چندین بار انشعاب کردند‪ .‬من در‬
‫مرزبندی رسیدم و دیگر برایم قابل‬           ‫ما به قایقران گفتیم برگردد‪ .‬ولی او‬      ‫نیم هیج جا نبودیم تا اینکه بالاخره یک‬     ‫بعد مجبور شدیم به یک ده برویم‪ .‬آنجا‬        ‫همه جا و در مزرعه با هم کار میکنیم‬     ‫شیراز با این گروه در ارتباط بودم ولی‬
‫قبول نبودند‪ .‬من ترجیح میدادم که از‬        ‫میترسید و میگفت ناو رادار دارد و‬        ‫خشکی دیدیم‪ ،‬هوا مهآلود بود و معلوم‬        ‫آرامتر بود‪ .‬پیش پدر بزرگم رفتم‪ .‬سه‬         ‫میخواهیم در کلاس هم با هم باشیم‪.‬‬       ‫روزنامههای تهران را هم که از طریق‬
                                          ‫ما را میبیند‪ .‬ولی بالاخره او را راضی‬    ‫نبود کجا میرویم‪ .‬قایقران خوشحال‬           ‫چهار ماه ماندیم ولی دیدیم نمیشود‬           ‫آن مدرسه هم از همان موقع تعطیل‬         ‫دوستان و فامیل به دستم میرسید‬
               ‫همانجا از آنها ببرم‪.‬‬       ‫کردیم برگردد‪ .‬حدود ساعت یازده شب‬        ‫شد‪ .‬ما را به آنجا رساند و گفت شما‬         ‫اینطور ادامه داد‪ .‬هیچ تماسی نداشتم‬         ‫شد‪ .‬آن موقع من هنوز در منزل‬            ‫میخواندم‪ .‬و از بحثهای آنها بیش از‬
‫خلاصه آنقدر ماندم تا از فرانسه برای‬       ‫بود هرچه میرفتیم به هیچ خشکیای‬          ‫اینجا پیاده شوید من برمیگردم‪ .‬گفتم‬        ‫و درس هم نمیتوانستم بخوانم‪ .‬همان‬           ‫خودمان زندگی میکردم تا تابستان‬         ‫بقیه خوشم میآمد‪ .‬روزنامهها از تهران‬
‫من پاسپورت قلابی فرستادند‪ .‬بابام به‬       ‫نمیرسیدیم‪ .‬در آن موقع یک نور‬            ‫اینجا کجاست؟ گفت دوبی است‪ .‬ولی‬            ‫موقع خودم شخصاً تصمیم گرفتم از‬                                                    ‫برایم میرسید و یک سری هم از‬
‫ایران برگشت و من یکماه ماندم و ویزا‬       ‫دیدیم و به طرف آن رفتیم‪ .‬میدانستیم‬      ‫ما میدانستیم که دروغ میگوید چون‬           ‫ایران خارج شوم‪ .‬پدر و مادرم قبل ًا‬                      ‫بعد که به تهران رفتم‪.‬‬     ‫دانشگاه میگرفتم و میخواندم چون‬
‫تلکس شد و به پاریس آمدم‪ .‬مستقیماً از‬      ‫به طرف ایران نمیرویم چون آن سه‬          ‫دوبی کوه ندارد‪ .‬ما را پیاده کردند ولی‬     ‫به من پیشنهاد کرده بودند ولی من‬            ‫س ـ تهران برای فعالیت سیاسی‬            ‫در روزنامهفروشیها نبود‪ .‬ما خودمان‬
‫طریق کویت آمدم و در اینجا هم کسی‬          ‫علامت کوه مانند علائم مشخصۀآبهای‬        ‫نتوانستند بروند‪ ،‬مجبور شدند برگردند‪.‬‬                                                                                        ‫در مدرسه یک گروه کوچک درست‬
                                          ‫ایران بود‪ .‬وقتی به آن خشکی رسیدیم‬       ‫و همانجا ما آتش درست کردیم و‬                                   ‫حاضر نبودم‪.‬‬                        ‫رفتید یا برای دیدار؟‬      ‫کردیم و یک سری مطالعات را شروع‬
                   ‫را نمیشناختم‪.‬‬          ‫دیدیم نفتکش ژاپنی است‪ .‬یک ربع‬           ‫خودمان را خشک کردیم‪ .‬نزدیک دهی‬            ‫آشنایی پیدا کردیم که در بندرعباس‬           ‫ج ـ به عنوان مسافرت رفتم‪ ،‬ولی‬          ‫کردیم‪ .‬ضمناً با بچههای دانشگاه هم در‬
‫فامیلهای منهم که پیکاری بودند‬             ‫داد میزدیم تا کسی آمد و گفتیم که‬        ‫بودیم‪ ،‬در عمان‪ .‬ساعت حدود یک بعد‬          ‫بود و گفت که میتواند راه را به ما‬          ‫مقداری هم تماس داشتم‪ .‬دانشکدۀ‬          ‫ارتباط بودیم‪ ،‬در هستههای مطالعاتی‬
‫فردای آنروز به پاریس میآمدند ولی‬          ‫میخواهیم به رأسالخیمه برویم‪ .‬ناو‬        ‫از ظهر بود‪ .‬همانطور که کنار آتش‬           ‫نشان دهد‪ .‬علتی که تصمیم گرفتم از‬           ‫پزشکی هنوز باز بود‪ .‬از آنجا روزنامه‬     ‫کار میکردیم و روزنامه میفروختیم‪.‬‬
‫تمایلینداشتمباآنهاباشم‪.‬نمیخواستم‬          ‫جهت را به ما نشان داد و به رأسالخیمه‬    ‫نشسته بودیم سرمان را بلند کردیم‪.‬‬          ‫جنوب بیایم این بود که در روابطی که‬         ‫میگرفتیم و اعلامیه پخش میکردیم‪.‬‬        ‫س ـ از چه زمان فعالیت جدی شما‬
‫کمک از آنها بگیرم‪ .‬تا اینکه دوست پدرم‬     ‫رسیدیم و از آنجا با تاکسی به دوبی‬       ‫دورمان را یک عده مسلسل به دست‬             ‫بابا داشت یک سری از شیخهای دوبی‬            ‫من چندین بار تا نزدیکی دستگیری‬
‫مرا به خانهاش برد و قرار بود کمک کند‬                                              ‫گرفته بودند‪ .‬ما را سوار ماشین کردند‬       ‫را میشناخت و به او گفته بودند هر‬           ‫رسیدم ولی خوشبختانه هر بار توانستم‬                           ‫شروع شد؟‬
‫که به آمریکا بروم‪ .‬فکر میکردم حداکثر‬          ‫رفتیم‪ .‬خیلی نزدیک هم هستند‪.‬‬         ‫و به مرکز خودشان بردند‪ .‬یک کسی‬            ‫وقت آمدی ما میتوانیم کمکت کنیم‬             ‫روزنامهها را از خودم دور کنم و هیچ‬     ‫ج ـ بهمن‪ ،‬انقلاب شد و یادم هست که‬
‫یکماه طول میکشد‪ .‬ولی دو ماه ماندم‬                                                 ‫آنجا بود که انگلیسی صحبت میکرد‪.‬‬           ‫و چون آشنا بیشتر داشتیم و خیلی‬                                                    ‫اولین تحصنی که ما در مدرسه کردیم‬
‫و خبری نشد‪ .‬موفق به گرفتن ویزای‬                      ‫در دوبی چه گذشت‬              ‫آمد پرسید چه شده و مدارکمان را‬            ‫از فامیلهای من از همان طریق رفته‬                      ‫وقت چیزی پیش نیامد‪.‬‬         ‫اردیبهشت ماه بود که خواستهایمان را‬
‫آمریکا نشدم وخیلی خسته شده بودم‪.‬‬          ‫آدرس فامیلهایمان را داشتیم و‬            ‫خواست‪ .‬ما چیزی نداشتیم جز یک‬              ‫بودند‪ ،‬تصمیم گرفتم به دوبی بروم‪.‬‬           ‫س ـ چه روزنامهای میفروختید؟‬            ‫دادیم و گفتیم که میخواهیم اجازۀ‬
‫جمعاً ‪ ۹‬ماه طول کشید تا تصمیم‬             ‫به خانۀ آنها رفتیم و با ایران تماس‬      ‫پاسپورت که مال پدرم بود و عکس‬             ‫منتظر بودم که به من اطلاع بدهند‬            ‫ج ـ پیکار‪ .‬جلوی دانشگاه میفروختیم‬      ‫فعالیتسیاسیدرمدرسهداشتهباشیم‪.‬‬
‫گرفتم در فرانسه بمانم تا اینکه بالاخره‬    ‫گرفتیم و خبر دادیم که رسیدیم‪ .‬آنجا‬      ‫منهم در آن بود ولی اعتبار نداشت و‬         ‫که کی باید حرکت کنم‪ .‬بالاخره تلفن‬          ‫که آمدند و دوستم را گرفتند که به‬       ‫میخواستیم زمان تظاهرات دانشگاه‬
‫وسیلۀ آقایی که در منزلش بودم از‬           ‫زندگی خیلی جالب بود‪ .‬ایرانی زیاد‬        ‫قانونی نبود‪ .‬برخورد او خیلی خوب بود‬       ‫زدند و من با مادر و پدرم و پدر بزرگم‬       ‫‪ ۸‬ماه زندان محکوم شد‪ .‬ولی من‬           ‫مدرسه تعطیل بشود تا ما هم بتوانیم‬
‫بورس دانشجویی نهضت کمک ماهانه‬             ‫بود و همه مقام مهمی یا در پلیس‬          ‫و گفت شما شب را اینجا بمانید چون‬          ‫به بندرعباس رفتم و قرار شد همان‬            ‫توانستم فرار کنم‪ .‬بعد از تابستان وقتی‬  ‫در تظاهرات شرکت کنیم‪ .‬ولی رئیس‬
‫گرفتم‪ .‬کلاس زبان اسم نوشتم به‬             ‫و یا در سازمان امنیت آنجا داشتند‪،‬‬       ‫هوا طوفانی است و آن سه نفر را هم‬          ‫شب راه بیفتم‪ .‬ولی گفتند ماه امشب‬           ‫میخواستم به مدرسه بروم که نتیجه‬
‫خوابگاه رفتم و تماسی هم با نهضت‬           ‫ولی عرب شده بودند‪ .‬هندی هم زیاد‬         ‫از ما جدا کردند و ما را توی یک خانه‬       ‫کامل است و نمیتوانیم حرکت کنیم‬             ‫را بگیرم یکی از دوستانم به من گفت‬                   ‫مدرسه اجازه نمیداد‪.‬‬
‫نداشتم‪ .‬دو ماه بعد از ورودم به فرانسه‬     ‫بود که همه کارهای کوچک داشتند‪،‬‬          ‫که متعلق به افسرهای انگلیسی بود‬           ‫چون دیده میشویم‪ .‬تا بندرعباس را‬            ‫که طرف مدرسه اصل ًا نرو‪ .‬رئیس‬          ‫س ـ تظاهرات به مناسبت چه بود؟‬
‫درخواست پناهندگی کردم‪ .‬گفتم که‬            ‫اغلب رانندۀ تاکسی بودند‪ .‬ما در آنجا‬     ‫فرستادند‪ .‬آنها خوب ما را پذیرفتند‪ .‬ولی‬    ‫با ماشین رفته بودیم و از آنجا قرار‬         ‫مدرسۀ ما عوض شده بود‪ .‬من مامانم‬        ‫ج ـ به مناسبت سالگرد کشته‬
‫پاسپورتم تقلبی است و یک سری بریدۀ‬         ‫غیرقانونی بودیم و به خاطر هندیها از‬     ‫شب وقتی خواستیم بخوابیم در زدند که‬        ‫شد با قایق حرکت کنیم‪ .‬آقایی که در‬          ‫را فرستادم مدارکم را به او دادند ولی‬   ‫شدن یکی از چریکهای فدایی و ما‬
‫روزنامه از مسائل خانوادهام داشتم و‬        ‫طرف ادارۀ مهاجرت مرتب میریختند‬          ‫بیایید یک ناو از خشکی به دنبال شما‬        ‫بندرعباس بود پول گرفته بود که این‬          ‫به او گفته بودند که اگر من به مدرسه‬    ‫میخواستیم در تظاهرات شرکت‬
‫آنها را فرستادم‪ .‬بعد از ششماه و یک‬        ‫و کنترل میکردند‪ .‬منزل ما جایی بود‬       ‫آمده و باید بروید‪ .‬ما را سوار ناو کردند‪.‬‬  ‫کار را بکند‪ .‬صد و پنجاه هزار تومان‬         ‫رفته بودم مرا میگرفتند‪ .‬ضمناً گفتند‬    ‫کنیم و بالاخره هم از دیوار مدرسه بالا‬
‫مصاحبه کارت پناهندگی به من دادند‬          ‫که بوتیک و مغازه زیاد بود‪ .‬زندگی‬        ‫بعد سوار یک وانت شدیم‪ ،‬حدود یک‬            ‫برای دو نفر‪ ،‬من و پدرم‪ ،‬گرفته بود‪.‬‬         ‫که مرا از مدرسه اخراج کردهاند‪ .‬من‬      ‫رفتیم و در آن مراسم شرکت کردیم‪.‬‬
‫و خودم کمکم به طرف نهضت رفتم و‬            ‫راحت بود‪ .‬من خودم به سرکار رفتم‪.‬‬        ‫ساعت در یک جادۀ خاکی و کوهستانی‬           ‫پدرم با من تا دوبی آمد و ‪ 5‬ماه ماند‬        ‫آن موقع در منزل خودمان زندگی‬           ‫بعد‪ ،‬در محدودۀ مدرسه به جلب بچهها‬
‫دربرنامههای آنها شرکتکردم‪ .‬اجباری‬         ‫در بوتیک یکی از دوستان پدرم کار‬         ‫رفتیم و به دهی به نام «بوفا» رسیدیم‪.‬‬      ‫بعد دوباره از همان طریق به بندرعباس‬        ‫میکردم ولی یک ماه بعد از خانه رفتم‬     ‫میپرداختیم تا سال بعد که فعالیت ما‬
‫نبود‪ ،‬اگر میخواستم میتوانستم فقط‬          ‫میکردم که دوباره به آنجا آمدند ولی‬      ‫مردها را به یک زندان بردند که در آن‬       ‫برگشت‪ .‬شب را در بندرعباس ماندیم‬            ‫ولی سعی کردم تا جایی که بتوانم به‬      ‫مفصلتر شد و تظاهرات دانشجویی و‬
‫دانشجو باشم ولی یک مقدار برخوردها‬         ‫من از دست آنها در رفتم‪ .‬نسبت به‬         ‫‪ ۱4‬نفر ایرانی قاچاقچی بودند‪ .‬کسانی‬        ‫صبح زود قرار شد در ساحل کنار هتلی‬          ‫خانههای تیمی نروم‪ .‬چون خانهها لو‬
                                          ‫ایرانیها سختگیری نمیکردند ولی‬           ‫که از آن راه میرفتند اکثراً قاچاقچی‬       ‫که بودیم در انتظار آنها بمانیم و قرار بود‬  ‫میرفت‪ .‬به آنجا میریختند و بچهها‬             ‫دانشآموزی به هم نزدیک شد‪.‬‬
         ‫داشتم که برایم جالب بود‪.‬‬         ‫هندیها را مرتب میگرفتند‪ .‬من دنبال‬       ‫بودند‪ .‬ما را هم در یک اطاق جا دادند‬       ‫آنها ما را شناسایی کنند‪ .‬هتل هم تحت‬        ‫را دستگیر میکردند‪ .‬یکی از دوستانم‬      ‫س ـ مخالفت شما بیشتر به خاطر‬
‫س ـ الآن مخارجتان را خودتان‬               ‫راهی بودم که از دوبی خارج شوم‪.‬‬          ‫که تا صبح نشستیم‪ .‬صبح ما را برای‬          ‫کنترل بود‪ .‬وقتی ما پایین آمدیم سه‬          ‫از یکی از همین خانهها دستگیر شد و‬      ‫شرکتدرتظاهراتبودیامخالفتهای‬
                                          ‫هدفم رفتن به آمریکا بود چون اکثر‬        ‫بازجویی بردند‪ .‬و پرسیدند چرا از ایران‬     ‫نفر پاسدار پرسیدند کجا میرویم‪ .‬پدرم‬        ‫یک ماه بعد در روزنامه خواندم که او را‬  ‫اساسی دیگری با حکومت داشتید؟‬
                  ‫تأمین میکنید؟‬           ‫افراد فامیلم آنجا بودند‪ .‬دو ماه بعد‬     ‫آمدید؟ چکار میخواهید بکنید؟ ما‬            ‫گفت که این دختر مریض است و دل‬                                                     ‫ج ـ مخالفت اولش سر یک مقدار‬
‫ج ـ نصف آن را خودم تأمین میکنم و‬          ‫بقیۀ فامیلهایم آمدند‪ .‬آنها خیلی‬         ‫هم یک مقدار پول نقد ایرانی داشتیم‪.‬‬        ‫درد گرفته است‪ ،‬تاکسی گرفتیم که او را‬                           ‫اعدام کردهاند‪.‬‬     ‫مسائلی در همین حد بود‪ ،‬چیز خاصی‬
‫نصف دیگر آن را نهضت تأمین میکند‪.‬‬          ‫راحت آمده بودند‪ ،‬سه ساعته رسیده‬         ‫پولها را گرفتند و من و پدرم را از بقیه‬    ‫به بیمارستان ببریم‪ .‬ما تا ساحل آمدیم‬       ‫س ـ چه کسی خانههای تیمی را‬             ‫مطرح نبود‪ .‬بحثهای مختلف میشد و‬
‫س ـ میخواهید در فرانسه بمانید‬             ‫بودند و دستۀ دیگری که بعد بیرون‬         ‫جدا کردند و باز با یک ماشین ما را به‬      ‫و قایق را آوردند و در آب انداختند‪.‬‬                                                ‫هر کس توقع داشت به یک اندازه از‬
                                          ‫آمدند‪ ،‬چون میبایست از قشم خارج‬          ‫بلدیه بردند و چون من دختر بودم برای‬       ‫خیلی کوچک بود‪ .‬جا فقط برای پنج‬                                    ‫لو میداد؟‬       ‫انقلاب سهم ببرد‪ .‬و مشخص بود که‬
                            ‫یا نه؟‬        ‫شوند ده روز در قشم مانده بودند‪ .‬راه‬     ‫آنها موضوع عجیب و غریبی بود‪ .‬آنها‬         ‫شش نفر داشت‪ .‬قرار بود ما دو نفر‬            ‫ج ـ از خود گروههای چپ کسانی را‬         ‫از آن جلوگیری خواهد شد و همه‬
‫ج ـ فعل ًا نمیدانم‪ .‬امسال درسم تمام‬       ‫اولی که پیش پای ما گذاشتند گرفتن‬        ‫تا آن موقع چنین موردی نداشتند‪ .‬در‬         ‫باشیم ولی بعداً یک پسر دیگر هم آمد‬         ‫میگرفتند و همانها اجباراًلو میدادند‪.‬‬   ‫سعی میکردند به نوعی آنچه را که به‬
‫میشود‪ .‬بعد میخواهم کار کنم ولی‬            ‫پاسپورتپاکستانیبود‪.‬لباسپاکستانی‬         ‫یک اطاق که زندان مانند بود پدرم با‬        ‫و دو نفر هم قایقران بودند و یک راهنما‪.‬‬                                            ‫دست آورده بودند حفظ کنند‪ .‬اوایل تا‬
‫نهایتاً فکر میکنم به ایران برگردم‪ .‬به‬     ‫پوشیدم و عکس انداختم و قرار شد یک‬       ‫آدمهای خوبی آشنا شد که از عشایر‬           ‫ما راه افتادیم و مجبور بودیم ته قایق‬                  ‫س ـ پس کجا رفتید؟‬           ‫حد زیادی موفق بودیم‪ .‬با اینکه دفتر‬
‫این امید هستم که وضع عوض بشود‪.‬‬            ‫پاسپورت پاکستانی که ‪ ۷۰۰‬دلار بود‬        ‫آنجا بودند و بابای من با آنها حرف زد‪.‬‬     ‫بخوابیم‪ .‬آنها به عنوان قایق ماهیگیری‬       ‫ج ـ از خانهمان به تهران رفتم چون‬       ‫سیاسی گروه خاصی در مدرسه نبود‬
‫ولی اگر هم عوض نشود فکر میکنم بعد‬         ‫برایم بگیرند‪ .‬یک کشتی از پاکستان‬        ‫فارسی دست و پاشکستهای صحبت‬                ‫از آن استفاده میکردند‪ ،‬موتور قایق هم‬       ‫از مدرسه هم اخراج شده بودم و ورودم‬     ‫ولی در تمام دانشگاهها دفتر سیاسی‬
                                                                                                                            ‫خیلی ضعیف بود‪ .‬از جزیرۀ هرمز و قشم‬         ‫به همۀ مدارس آنجا ممنوع شده بود‪.‬‬       ‫وجود داشت‪ .‬یادم هست خود ما رفتیم‬
       ‫از چند سال به ایران برگردم‪.‬‬              ‫(کراچی) پاسپورتها را میآورد‪.‬‬                                                ‫رد شدیم به ما گفتند‪« :‬خطر تمام شد‬          ‫در تهران منزل یکی از فامیلها بودم‪.‬‬     ‫بنایی کردیم و دفتر ساختیم‪ .‬هر کاری‬
‫س ـ تا چه حد فکر میکنید‬                                                                                                                                                ‫میخواستم بمانم شاید هم کاری پیدا‬       ‫میخواستیم میکردیم تا اینکه رفته‬
‫در فرانسه جا افتادهاید؟ دوست‬                                                                                                                                           ‫کنم و یا درسی بخوانم‪ .‬ولی آنجا هم‬
‫فرانسوی دارید؟ با فرانسویها‬                                                                                                                                            ‫امکانش نبود‪ .‬یکی دو ماه بعد دوباره به‬           ‫رفته جلوی آن گرفته شد‪.‬‬
                                                                                                                                                                       ‫شیراز برگشتم‪ .‬با اینکه بعد از رفتن من‬  ‫س ـ چه شد که مجبور شدید‬
               ‫معاشرت میکنید؟‬
‫ج ـ من اول که کلاس زبان میرفتم‬                                                                                                                                                                                  ‫مخفی شوید و از ایران بگریزید؟‬
‫و بعد یکسال به دانشگاه‪ ،‬با چند‬                                                                                                                                                                                ‫ج ـ تقریباً بعد از سیام خرداد ‪۶۰‬‬
‫فرانسوی دوست شدم ولی اکثر دوستان‬                                                                                                                                                                              ‫بود که دانشگاهها تعطیل شدند‪ .‬ما‬
‫و معاشرین من ایرانی هستند‪ .‬دوست‬                                                                                                                                                                               ‫مدرسه بودیم که به ما خبر دادند دور‬
                                                                                                                                                                                                              ‫دانشگاه سیم خاردار کشیدهاند و اجازه‬
                ‫فرانسوی هم دارم‪.‬‬                                                                                                                                                                              ‫نمیدهند دانشجویان داخل شوند‪.‬‬
‫س ـ در حال حاضر مشکل خاصی‬                                                                                                                                                                                     ‫مدرسهای که من در شیراز میرفتم‬
                                                                                                                                                                                                              ‫خیلی بزرگ بود و تعداد بچههای‬
                          ‫دارید؟‬                                                                                                                                                                              ‫سیاسی در آن از مدارس دیگر بیشتر‬
‫ج ـ خودم نه‪ ،‬ولی خانوادهام در ایران‬                                                                                                                                                                           ‫بود‪ .‬ما بچهها را جمع کردیم و تصمیم‬
                                                                                                                                                                                                              ‫گرفتیم به دانشگاه برویم‪ .‬دانشجویان‬
                ‫هنوز مشکل دارند‪.‬‬                                                                                                                                                                              ‫هنوز نرسیده بودند‪ .‬در مدرسه ما را هم‬
‫در شماره آینده‪:‬‬                                                                                                                                                                                               ‫زنجیر زده بودند که کسی خارج نشود‬
‫داستان فرار پسر جوان دیپلمه‬                                                                                                                                                                                   ‫ولی بیش از دو سوم بچهها از مدرسه‬
                                                                                                                                                                                                              ‫بیرون آمدند‪ ،‬حتی کسانی که سیاسی‬
                                                                                                                                                                                                              ‫هم نبودند آمدند‪ .‬اولین بار بود که من‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18