Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۵ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1811
جمعه ۲4تا 3۰دیماه۱4۰۰خورشیدی
کشتی بعد از یکماه برگشت ولی دختری از شیراز: دختر 19ساله ،دانشآموز،
گفتند که در راه همۀ پاسپورتها را
گرفتهاند و موضوع منتفی شد .بعد داستان پیرو گروه پیکار ،خروج از
مستقیم به سفارت آمریکا در ابوظبی پرماجرای
رفتیم و من از آنها درخواست پناهندگی فرار از طریق دوبی ،دسامبر 198۲
سیاسی کردم که رد شد .در دوبی دنبال
راههای دیگری میگشتیم تا اینکه از طریق در دوران انقلاب در شیراز به مدرسه
وجود یک کمیتهای که از طرف سازمان دریای طوفانی میرفتم .سال اول نظری بودم .آن
ملل آمده بود اطلاع پیدا کردیم .سالی موقع چون زیاد به دانشگاه میرفتم ،با
یکبار به دوبی میآمدند و به کارهای پژوهشجامعهشناختی»انتشاریافتهاست. خا نم و ید ا نا صحی که د کتر د ر ()3 بچههای چپ (دانشگاهی) آشنا شدم.
پناهندگی رسیدگی میکردند .با دو بخش پایانی این اثر تحقیقی به چند جامعهشناسی از دانشگاه سوربن پاریس و ولی با گروه خاصی کار نمیکردم .فقط
نفر رفتیم مصاحبه کردیم ،گفتند مصاحبه با چند ایرانی مهاجر در فرانسه و دارای سابقه تدریس در دانشگاههای ایران در تظاهرات شرکت میکردم .بعد از
یکسال باید اینجا بمانید بعد از آن کار انگلستاناختصاصداردکهبسیارخواندنی و فرانسه است ،اخیراً به تحقیق درباره نسل انقلاب دو ماهی به تهران رفتم و در
شما درست میشود .ولی در مدت و قابل تأمل است .این بخش از کتاب را برای جدید مهاجران ایرانی ،به ویژه مهاجران یک سری تظاهرات شرکت کردم و با
این یکسال هر مشکلی پیش بیاید مطالعه شما برگزیدهایم که در چند شماره دوره انقلاب و بعد از انقلاب ،پرداخته که با بچههای دیگری آشنا شدم که با بیشتر
مسؤولیت آن با خودتان است .به هر عنوان «ایرانیان در مهاجرت ،بر اساس دو آنهانسبتفامیلیداشتم.سالتحصیلی
حال چون هیچ مدرکی نداشتیم امکان میخوانید. بعد که شروع شد در مدرسه با بچههای
اینکه هر لحظه بیایند و ما را بگیرند بود.
ماندن در آنجا خیلی ریسک داشت و میکردند و پدرم مقداری عربی یاد و بلند شوید» تا به لارک رسیدیم .آنجا به تهران به خانه ما ریخته بودند ولی اینطور عکسالعمل میدیدم .وقتی خط سه آشنا شدم.
پدر من هم میخواست به ایران برگردد گرفته بود آنها میفهمیدند .هشت روز هوا خیلی خراب شد و طوفان شدیدی به منزل خودمان نرفتم .خانۀ یکی از ما رسیدیم هنوز دانشجویان نرسیده س ـ میتوانید دربارۀ خط سه
تا اینکه پدرم یکی از دوستانش را اتفاقی ما در آنجا ماندیم .بدون اینکه اتفاقی شروع شد .وقتی حرکت کردیم باران فامیلها بودم که یک بار دیگر به منزل بودند ولی نیروهای رژیم همه متمرکز
در دوبی پیدا کرد و او گفت که آشنایی بیفتد .تا اینکه پدرم گفت« :من پیش شدید شد .آنها میخواستند باز گردند ما ریختند .یکی از دوستانم هم در یک و آماده بودند .چون تنها گروهی بودیم توضیحاتی بدهید؟
در پاریس دارد که با نهضت مقاومت آنها میروم و میگویم که میخواهیم ولی جریان آب نمیگذاشت و مجبور ماشینسیاهعقبآنهابود.بعدفهمیدیم که جمعی رسیده بودیم تمام جو به هم ج ـ آنها بچههای چپی بودند که با
کار میکند و میتواند کمکتان کند. به ایران برگردیم» .شیخ آنجا با ما بودیم به طرف جنوب برویم تا به که عدۀ زیادی را لو داده است .تمام خورد و درگیری شروع شد .من جایی
من شخصاً تمایل زیادی نداشتم .ولی دوست شده بود .بابای من به آنها گفت قسمتی رسیدیم که آبهای بینالمللی بچهها را به غیر از ۲یا 3نفر دستگیر بودم که مشکلی برایم پیش نیامد. شوروی مرزبندی داشتند
با بچههای سیاسی که به دوبی آمده که ما میخواهیم اجازه بدهید که به شروع میشد .قایق مدتی در آنجا لنگر کردند .حدود 4۰نفر توسط چند نفر فقط چهار نفر توانستیم فرار کنیم. س ـ میتوانید بیشتر توضیح
بودند هم کنار نمیآمدم و هیچ علاقهای ایران برگردیم .دو روز قبل از آن یک انداخت تا شاید هوا بهتر شود ولی اول لو رفته بودند .بالاخره مجبور شدم بقیه را گرفتند با دو اتوبوس بردند که
نداشتم کارهایم از طریق آنها درست هلیکوپتر آمد و آن ۱4نفر ایرانی را برد طوفانی بود که یک هفته طول کشید .ما به تهران بروم ،چون 5بار در طول این البته همان شب آزاد کردند .فردای آن دهید؟
بشود .از بچههای پیکاری چند نفری و تحویل سفارت ایران در بحرین داد از لارک گذشته بودیم که لنگر انداختیم مدت به خانۀ ما ریخته بودند .در تهران روز که به مدرسه رفتیم گفتند تو حق ج ـ من شخصاً یک سری مطالعات
بودند که دوستانی در پاریس داشتند. ولی ما را نفرستاند .میدانستند که ما ولی قایق نمیتوانست حرکت کند .در بارها خانه عوض کردم و چند بار هم نداری به مدرسه بیایی و شب هم یک داشتم چون پدرم از قبل با حزب توده
قاچاقچی نیستیم .آنها هم قبول کردند وسط سه قطعۀ کوه مانند لنگر انداخت. از خطر دستگیری جستم تا بالاخره نامه فرستادند و 3روز اخراجمان کردند ارتباط داشت ولی همیشه با هم بحث
س ـ چرا با آنها نمیساختید؟ که ما را به ایران بفرستند .با آن سه منطقهای که آنها قاچاق ویدئو میکنند. تصمیم گرفتم با یکی از دوستانم به که البته ما به هر ترتیبی بود به مدرسه
ج ـ چون از همۀ آنها زده شده بودم و نفر دیگر دوباره سوار قایق شدیم .به ما یک غار مانند بود که میخواست ما را رفتیم و آنجا هم باز تحصن و تظاهرات داشتیم.
حس میکردم که دقیقاً آنها اگر کاری آنقدر سوخت دادند که به آبهای ایران به آنجا ببرد ولی چون قایقرانها با هم شیراز برگردم... بود .مدرسه یک هفته تعطیل شد و س ـ خط سه کدام گروهها را در
بکنند برای این است که باز هم با آنها برسیم و یک ناو هم همراه ما کردند که اختلاف داشتند ما را نبردند ،گفتند که تمام جادهها تحت کنترل بود. هیچکس را راه نمیدادند .در آن موقع
همکاری کنم .و من شخصاً تمایل پشت سر ما تا آبهای بینالمللی آمد و نمیخواهیم آنجا را یاد بگیرید .قرار بود خصوصاً قم و ما هم از قم رد میشدیم. در شهر هم درگیریهایی بود .بچههای بر میگرفت؟
زیادی نداشتم که ادامه بدهم .خصوصاً ساعت 5بود که به آنجا رسیدیم و قطب دو ساعته به دوبی برسیم .چون فاصله آنجا اتومبیل را کنترل کردند ولی مدرسۀ عشایری بهمن بیگی هم شلوغ ج ـ عمدهترین آنها پیکار بود.
چند ماهی که در دوبی بودم با عدهای نمای قایق را هم گرفتند تا اینکه وقتی ۶۰کیلومتربیشترنیست.ساعتپنجو مسألهای پیش نیامد .چند ماهی در کرده بودند .آنها نمیخواستند مدرسۀ رزمندگان بود و خیلی گروههای دیگر
از آنها زندگی کردم و کل ًا با آنها به برگشتیم دیدیم ناو همراه ما نمیآید. نیم صبح راه افتادیم و تا ساعت دوازده و شیراز بودیم ولی نه در خانۀ خودمان. پسرها و دخترها جدا باشد .میگفتند ما که چندین بار انشعاب کردند .من در
مرزبندی رسیدم و دیگر برایم قابل ما به قایقران گفتیم برگردد .ولی او نیم هیج جا نبودیم تا اینکه بالاخره یک بعد مجبور شدیم به یک ده برویم .آنجا همه جا و در مزرعه با هم کار میکنیم شیراز با این گروه در ارتباط بودم ولی
قبول نبودند .من ترجیح میدادم که از میترسید و میگفت ناو رادار دارد و خشکی دیدیم ،هوا مهآلود بود و معلوم آرامتر بود .پیش پدر بزرگم رفتم .سه میخواهیم در کلاس هم با هم باشیم. روزنامههای تهران را هم که از طریق
ما را میبیند .ولی بالاخره او را راضی نبود کجا میرویم .قایقران خوشحال چهار ماه ماندیم ولی دیدیم نمیشود آن مدرسه هم از همان موقع تعطیل دوستان و فامیل به دستم میرسید
همانجا از آنها ببرم. کردیم برگردد .حدود ساعت یازده شب شد .ما را به آنجا رساند و گفت شما اینطور ادامه داد .هیچ تماسی نداشتم شد .آن موقع من هنوز در منزل میخواندم .و از بحثهای آنها بیش از
خلاصه آنقدر ماندم تا از فرانسه برای بود هرچه میرفتیم به هیچ خشکیای اینجا پیاده شوید من برمیگردم .گفتم و درس هم نمیتوانستم بخوانم .همان خودمان زندگی میکردم تا تابستان بقیه خوشم میآمد .روزنامهها از تهران
من پاسپورت قلابی فرستادند .بابام به نمیرسیدیم .در آن موقع یک نور اینجا کجاست؟ گفت دوبی است .ولی موقع خودم شخصاً تصمیم گرفتم از برایم میرسید و یک سری هم از
ایران برگشت و من یکماه ماندم و ویزا دیدیم و به طرف آن رفتیم .میدانستیم ما میدانستیم که دروغ میگوید چون ایران خارج شوم .پدر و مادرم قبل ًا بعد که به تهران رفتم. دانشگاه میگرفتم و میخواندم چون
تلکس شد و به پاریس آمدم .مستقیماً از به طرف ایران نمیرویم چون آن سه دوبی کوه ندارد .ما را پیاده کردند ولی به من پیشنهاد کرده بودند ولی من س ـ تهران برای فعالیت سیاسی در روزنامهفروشیها نبود .ما خودمان
طریق کویت آمدم و در اینجا هم کسی علامت کوه مانند علائم مشخصۀآبهای نتوانستند بروند ،مجبور شدند برگردند. در مدرسه یک گروه کوچک درست
ایران بود .وقتی به آن خشکی رسیدیم و همانجا ما آتش درست کردیم و حاضر نبودم. رفتید یا برای دیدار؟ کردیم و یک سری مطالعات را شروع
را نمیشناختم. دیدیم نفتکش ژاپنی است .یک ربع خودمان را خشک کردیم .نزدیک دهی آشنایی پیدا کردیم که در بندرعباس ج ـ به عنوان مسافرت رفتم ،ولی کردیم .ضمناً با بچههای دانشگاه هم در
فامیلهای منهم که پیکاری بودند داد میزدیم تا کسی آمد و گفتیم که بودیم ،در عمان .ساعت حدود یک بعد بود و گفت که میتواند راه را به ما مقداری هم تماس داشتم .دانشکدۀ ارتباط بودیم ،در هستههای مطالعاتی
فردای آنروز به پاریس میآمدند ولی میخواهیم به رأسالخیمه برویم .ناو از ظهر بود .همانطور که کنار آتش نشان دهد .علتی که تصمیم گرفتم از پزشکی هنوز باز بود .از آنجا روزنامه کار میکردیم و روزنامه میفروختیم.
تمایلینداشتمباآنهاباشم.نمیخواستم جهت را به ما نشان داد و به رأسالخیمه نشسته بودیم سرمان را بلند کردیم. جنوب بیایم این بود که در روابطی که میگرفتیم و اعلامیه پخش میکردیم. س ـ از چه زمان فعالیت جدی شما
کمک از آنها بگیرم .تا اینکه دوست پدرم رسیدیم و از آنجا با تاکسی به دوبی دورمان را یک عده مسلسل به دست بابا داشت یک سری از شیخهای دوبی من چندین بار تا نزدیکی دستگیری
مرا به خانهاش برد و قرار بود کمک کند گرفته بودند .ما را سوار ماشین کردند را میشناخت و به او گفته بودند هر رسیدم ولی خوشبختانه هر بار توانستم شروع شد؟
که به آمریکا بروم .فکر میکردم حداکثر رفتیم .خیلی نزدیک هم هستند. و به مرکز خودشان بردند .یک کسی وقت آمدی ما میتوانیم کمکت کنیم روزنامهها را از خودم دور کنم و هیچ ج ـ بهمن ،انقلاب شد و یادم هست که
یکماه طول میکشد .ولی دو ماه ماندم آنجا بود که انگلیسی صحبت میکرد. و چون آشنا بیشتر داشتیم و خیلی اولین تحصنی که ما در مدرسه کردیم
و خبری نشد .موفق به گرفتن ویزای در دوبی چه گذشت آمد پرسید چه شده و مدارکمان را از فامیلهای من از همان طریق رفته وقت چیزی پیش نیامد. اردیبهشت ماه بود که خواستهایمان را
آمریکا نشدم وخیلی خسته شده بودم. آدرس فامیلهایمان را داشتیم و خواست .ما چیزی نداشتیم جز یک بودند ،تصمیم گرفتم به دوبی بروم. س ـ چه روزنامهای میفروختید؟ دادیم و گفتیم که میخواهیم اجازۀ
جمعاً ۹ماه طول کشید تا تصمیم به خانۀ آنها رفتیم و با ایران تماس پاسپورت که مال پدرم بود و عکس منتظر بودم که به من اطلاع بدهند ج ـ پیکار .جلوی دانشگاه میفروختیم فعالیتسیاسیدرمدرسهداشتهباشیم.
گرفتم در فرانسه بمانم تا اینکه بالاخره گرفتیم و خبر دادیم که رسیدیم .آنجا منهم در آن بود ولی اعتبار نداشت و که کی باید حرکت کنم .بالاخره تلفن که آمدند و دوستم را گرفتند که به میخواستیم زمان تظاهرات دانشگاه
وسیلۀ آقایی که در منزلش بودم از زندگی خیلی جالب بود .ایرانی زیاد قانونی نبود .برخورد او خیلی خوب بود زدند و من با مادر و پدرم و پدر بزرگم ۸ماه زندان محکوم شد .ولی من مدرسه تعطیل بشود تا ما هم بتوانیم
بورس دانشجویی نهضت کمک ماهانه بود و همه مقام مهمی یا در پلیس و گفت شما شب را اینجا بمانید چون به بندرعباس رفتم و قرار شد همان توانستم فرار کنم .بعد از تابستان وقتی در تظاهرات شرکت کنیم .ولی رئیس
گرفتم .کلاس زبان اسم نوشتم به و یا در سازمان امنیت آنجا داشتند، هوا طوفانی است و آن سه نفر را هم شب راه بیفتم .ولی گفتند ماه امشب میخواستم به مدرسه بروم که نتیجه
خوابگاه رفتم و تماسی هم با نهضت ولی عرب شده بودند .هندی هم زیاد از ما جدا کردند و ما را توی یک خانه کامل است و نمیتوانیم حرکت کنیم را بگیرم یکی از دوستانم به من گفت مدرسه اجازه نمیداد.
نداشتم .دو ماه بعد از ورودم به فرانسه بود که همه کارهای کوچک داشتند، که متعلق به افسرهای انگلیسی بود چون دیده میشویم .تا بندرعباس را که طرف مدرسه اصل ًا نرو .رئیس س ـ تظاهرات به مناسبت چه بود؟
درخواست پناهندگی کردم .گفتم که اغلب رانندۀ تاکسی بودند .ما در آنجا فرستادند .آنها خوب ما را پذیرفتند .ولی با ماشین رفته بودیم و از آنجا قرار مدرسۀ ما عوض شده بود .من مامانم ج ـ به مناسبت سالگرد کشته
پاسپورتم تقلبی است و یک سری بریدۀ غیرقانونی بودیم و به خاطر هندیها از شب وقتی خواستیم بخوابیم در زدند که شد با قایق حرکت کنیم .آقایی که در را فرستادم مدارکم را به او دادند ولی شدن یکی از چریکهای فدایی و ما
روزنامه از مسائل خانوادهام داشتم و طرف ادارۀ مهاجرت مرتب میریختند بیایید یک ناو از خشکی به دنبال شما بندرعباس بود پول گرفته بود که این به او گفته بودند که اگر من به مدرسه میخواستیم در تظاهرات شرکت
آنها را فرستادم .بعد از ششماه و یک و کنترل میکردند .منزل ما جایی بود آمده و باید بروید .ما را سوار ناو کردند. کار را بکند .صد و پنجاه هزار تومان رفته بودم مرا میگرفتند .ضمناً گفتند کنیم و بالاخره هم از دیوار مدرسه بالا
مصاحبه کارت پناهندگی به من دادند که بوتیک و مغازه زیاد بود .زندگی بعد سوار یک وانت شدیم ،حدود یک برای دو نفر ،من و پدرم ،گرفته بود. که مرا از مدرسه اخراج کردهاند .من رفتیم و در آن مراسم شرکت کردیم.
و خودم کمکم به طرف نهضت رفتم و راحت بود .من خودم به سرکار رفتم. ساعت در یک جادۀ خاکی و کوهستانی پدرم با من تا دوبی آمد و 5ماه ماند آن موقع در منزل خودمان زندگی بعد ،در محدودۀ مدرسه به جلب بچهها
دربرنامههای آنها شرکتکردم .اجباری در بوتیک یکی از دوستان پدرم کار رفتیم و به دهی به نام «بوفا» رسیدیم. بعد دوباره از همان طریق به بندرعباس میکردم ولی یک ماه بعد از خانه رفتم میپرداختیم تا سال بعد که فعالیت ما
نبود ،اگر میخواستم میتوانستم فقط میکردم که دوباره به آنجا آمدند ولی مردها را به یک زندان بردند که در آن برگشت .شب را در بندرعباس ماندیم ولی سعی کردم تا جایی که بتوانم به مفصلتر شد و تظاهرات دانشجویی و
دانشجو باشم ولی یک مقدار برخوردها من از دست آنها در رفتم .نسبت به ۱4نفر ایرانی قاچاقچی بودند .کسانی صبح زود قرار شد در ساحل کنار هتلی خانههای تیمی نروم .چون خانهها لو
ایرانیها سختگیری نمیکردند ولی که از آن راه میرفتند اکثراً قاچاقچی که بودیم در انتظار آنها بمانیم و قرار بود میرفت .به آنجا میریختند و بچهها دانشآموزی به هم نزدیک شد.
داشتم که برایم جالب بود. هندیها را مرتب میگرفتند .من دنبال بودند .ما را هم در یک اطاق جا دادند آنها ما را شناسایی کنند .هتل هم تحت را دستگیر میکردند .یکی از دوستانم س ـ مخالفت شما بیشتر به خاطر
س ـ الآن مخارجتان را خودتان راهی بودم که از دوبی خارج شوم. که تا صبح نشستیم .صبح ما را برای کنترل بود .وقتی ما پایین آمدیم سه از یکی از همین خانهها دستگیر شد و شرکتدرتظاهراتبودیامخالفتهای
هدفم رفتن به آمریکا بود چون اکثر بازجویی بردند .و پرسیدند چرا از ایران نفر پاسدار پرسیدند کجا میرویم .پدرم یک ماه بعد در روزنامه خواندم که او را اساسی دیگری با حکومت داشتید؟
تأمین میکنید؟ افراد فامیلم آنجا بودند .دو ماه بعد آمدید؟ چکار میخواهید بکنید؟ ما گفت که این دختر مریض است و دل ج ـ مخالفت اولش سر یک مقدار
ج ـ نصف آن را خودم تأمین میکنم و بقیۀ فامیلهایم آمدند .آنها خیلی هم یک مقدار پول نقد ایرانی داشتیم. درد گرفته است ،تاکسی گرفتیم که او را اعدام کردهاند. مسائلی در همین حد بود ،چیز خاصی
نصف دیگر آن را نهضت تأمین میکند. راحت آمده بودند ،سه ساعته رسیده پولها را گرفتند و من و پدرم را از بقیه به بیمارستان ببریم .ما تا ساحل آمدیم س ـ چه کسی خانههای تیمی را مطرح نبود .بحثهای مختلف میشد و
س ـ میخواهید در فرانسه بمانید بودند و دستۀ دیگری که بعد بیرون جدا کردند و باز با یک ماشین ما را به و قایق را آوردند و در آب انداختند. هر کس توقع داشت به یک اندازه از
آمدند ،چون میبایست از قشم خارج بلدیه بردند و چون من دختر بودم برای خیلی کوچک بود .جا فقط برای پنج لو میداد؟ انقلاب سهم ببرد .و مشخص بود که
یا نه؟ شوند ده روز در قشم مانده بودند .راه آنها موضوع عجیب و غریبی بود .آنها شش نفر داشت .قرار بود ما دو نفر ج ـ از خود گروههای چپ کسانی را از آن جلوگیری خواهد شد و همه
ج ـ فعل ًا نمیدانم .امسال درسم تمام اولی که پیش پای ما گذاشتند گرفتن تا آن موقع چنین موردی نداشتند .در باشیم ولی بعداً یک پسر دیگر هم آمد میگرفتند و همانها اجباراًلو میدادند. سعی میکردند به نوعی آنچه را که به
میشود .بعد میخواهم کار کنم ولی پاسپورتپاکستانیبود.لباسپاکستانی یک اطاق که زندان مانند بود پدرم با و دو نفر هم قایقران بودند و یک راهنما. دست آورده بودند حفظ کنند .اوایل تا
نهایتاً فکر میکنم به ایران برگردم .به پوشیدم و عکس انداختم و قرار شد یک آدمهای خوبی آشنا شد که از عشایر ما راه افتادیم و مجبور بودیم ته قایق س ـ پس کجا رفتید؟ حد زیادی موفق بودیم .با اینکه دفتر
این امید هستم که وضع عوض بشود. پاسپورت پاکستانی که ۷۰۰دلار بود آنجا بودند و بابای من با آنها حرف زد. بخوابیم .آنها به عنوان قایق ماهیگیری ج ـ از خانهمان به تهران رفتم چون سیاسی گروه خاصی در مدرسه نبود
ولی اگر هم عوض نشود فکر میکنم بعد برایم بگیرند .یک کشتی از پاکستان فارسی دست و پاشکستهای صحبت از آن استفاده میکردند ،موتور قایق هم از مدرسه هم اخراج شده بودم و ورودم ولی در تمام دانشگاهها دفتر سیاسی
خیلی ضعیف بود .از جزیرۀ هرمز و قشم به همۀ مدارس آنجا ممنوع شده بود. وجود داشت .یادم هست خود ما رفتیم
از چند سال به ایران برگردم. (کراچی) پاسپورتها را میآورد. رد شدیم به ما گفتند« :خطر تمام شد در تهران منزل یکی از فامیلها بودم. بنایی کردیم و دفتر ساختیم .هر کاری
س ـ تا چه حد فکر میکنید میخواستم بمانم شاید هم کاری پیدا میخواستیم میکردیم تا اینکه رفته
در فرانسه جا افتادهاید؟ دوست کنم و یا درسی بخوانم .ولی آنجا هم
فرانسوی دارید؟ با فرانسویها امکانش نبود .یکی دو ماه بعد دوباره به رفته جلوی آن گرفته شد.
شیراز برگشتم .با اینکه بعد از رفتن من س ـ چه شد که مجبور شدید
معاشرت میکنید؟
ج ـ من اول که کلاس زبان میرفتم مخفی شوید و از ایران بگریزید؟
و بعد یکسال به دانشگاه ،با چند ج ـ تقریباً بعد از سیام خرداد ۶۰
فرانسوی دوست شدم ولی اکثر دوستان بود که دانشگاهها تعطیل شدند .ما
و معاشرین من ایرانی هستند .دوست مدرسه بودیم که به ما خبر دادند دور
دانشگاه سیم خاردار کشیدهاند و اجازه
فرانسوی هم دارم. نمیدهند دانشجویان داخل شوند.
س ـ در حال حاضر مشکل خاصی مدرسهای که من در شیراز میرفتم
خیلی بزرگ بود و تعداد بچههای
دارید؟ سیاسی در آن از مدارس دیگر بیشتر
ج ـ خودم نه ،ولی خانوادهام در ایران بود .ما بچهها را جمع کردیم و تصمیم
گرفتیم به دانشگاه برویم .دانشجویان
هنوز مشکل دارند. هنوز نرسیده بودند .در مدرسه ما را هم
در شماره آینده: زنجیر زده بودند که کسی خارج نشود
داستان فرار پسر جوان دیپلمه ولی بیش از دو سوم بچهها از مدرسه
بیرون آمدند ،حتی کسانی که سیاسی
هم نبودند آمدند .اولین بار بود که من