Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۵۳ (دوره جديد
P. 14
وقتي استاندار کرمان شده بود مرحوم باستانی پاریزی در باشگاه هشتاد سالگان()۲ صفحه - Page 14 - 14شماره 1819
صدر میرحسیني شهردار کرمان که جمعه ۲۰تا ۲۶اسفندماه۱۴۰۰خورشیدی
از اسپیارهاي قدیم بود ضمن معرفي داستان من و رؤساي دانشگاه تهران،
استاندار جدید گفت :ایشان ،علاوه پیش و پس از انقلاب ـ میگویند ـ والعهده علیالراوی ـ
بر همه صفات ،برادر دکتر اقبال هم که آن روزها که هنوز حضرت استادی
هستند… عبدالوهاب اقبال که در دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی دکتر گنجی (آخر او استاد هواشناسی
ردیف اول نشسته بود فرصت نداد که به باشگاه هشتادسالگان پیوست .در ما بود) از اتومبیل اختصاصی معاونت
سخنران جمله را تمام کند ،و از همان فرانسه ،هر کس به عضویت آکادمی وزارت راه استفاده نمیکرده ـ وتنها
پذیرفته میشود بههنگام پوشیدن ریاست ادارۀ هواشناسی را داشته
جا با صداي بلند فریاد زد: لباس زردوزیشدۀ آکادمیسینها ـ روزی با همسر خود در تاکسی
ـ خیر آقا ،دکتر اقبال برادر من است». علیالرسم ،یک خطابۀ ورودی ایراد نشسته بود .از قضا آن روز از روزهایی
من نوشتم :سخن یکي است ،ولي میکند .استاد باستانی نیز با نوشتن بود که وضع هوا ،هواشناسی را بهاقرار
مقالۀ مبسوطی مشتمل بر خاطرات متصدیان مربوط «کلافه» کرده بود
از تعبیر تا تعبیر فرق است. ادبی و فرهنگی خود ،از دوران کودکی ـ یعنی در همان ساعت که راننده
در همانجا من نوشته بودم .یکي و نوجوانی تا امروز که هشتمین دهه پیچ رادیو را باز کرده برنامه اخبار و
پرسید دکتر اقبال در مراسم دریافت عمر را پشت سر مینهد ،آئین ورود وضع هوا پخش میشده ـ در حالی
دکتري افتخاري به چه مياندیشد؟ به باشگاه هشتادسالگان را بهجای که هوا سخت ابری بوده و باران
من گفتم لابد به فکر آن است که بهشدت میباریده ،رادیو بهعادت
سالها پیش ( ۱3۱۱ش ۱۹3۲ /م) آورده است. معهود میگوید :هوای تهران در
وقتي دکتر اقبال در پاریس درس این مقاله در ویژهنامۀ بخارا ـ بیست و چهار ساعت آینده آفتابی
ميخواند ،چگونه براي به دست آوردن مجلۀ ادبی و فرهنگی چاپ تهران و در بعضی ساعات همراه با ابرهای
یک عنوان دکتري ،شب و روز رنج ـ بهمناسبت هشتادمین سال تولد
ميبرد ،کتاب ميخواند ،با مردهها استاد انتشار یافته است .بخشی پراکنده خواهد بود.
سر و کله ميزد ،ادرار تجزیه و مزمزه از رسالۀ ورودیۀ استاد باستانی به راننده تاکسی که از این حرف
ميکرد ـ تا توانست یک عنوان دکتري باشگاه هشتادسالگان را که صرفنظر خندهاش گرفته و بهعلت کار نکردن
به چنگ آورد و با آن عنوان با یکي از گزارش احوال و ایام ،مانند اکثر برفپاککن کمی عصبانی هم شده
از دخترخانمهاي خارجي ازدواج کند نوشتههای وی حاوی نکتههای پندآمیز بود ،با عصبانیت پیچ رادیو را بسته و
ـ اما امروز ،هنوز از گرد راه نرسید، و تأملات هوشمندانه است در چند
ببخشید ،از بال هما پاي پائین نگذاشته بهصدای بلند میگوید:
ـ با آب و تاب تمام ،یک دکتري شسته شماره میخوانید. ـ هیچ کس نیست به این رئیس
و رفته ،یک طومار بالا و پیچیده در هواشناسی بگوید :بابا ،مگر مجبوری
جلد چرمین میناکاري ،با احترام تمام دانشکده ادبیات و علوم انساني. زیرا ،لقب جلیل استادي را معتمد نسبت به من لطفي داشتند ،و نیش مقالات مخلص بودهاند .و لام از این دروغها را رو در رو برای مردم
چون صلاحیت ارتقاء شما به مقام در مرگ ،به ناف اعتبارش بستي دکتر جهانشاه صالح شعر مرا «باز شب کام نگشودهاند.بعد از انقلاب نیز دکتر بگوئی؟ مرد ،دستت را از پنجره اتاقت
به او تقدیم ميکنند… دانشیاري براي رشته تاریخ… به آبي که به زندگي ندادي به حسین آمد و شد اول بیداریها…» به خط امشهای که از آل امشه مازندران بود ـ بیرون کن و ببین باران آن را تر میکند
حتما در این لحظه به این شعر تصویب رسیده است… به استناد چونگشتشهید،برمزارشبستي… خوش نوشته بالاي سر خود گذاشته هرچند تا آخرین روز ریاست او ،تانک یا نه؟ آن وقت پیشبینی هوا را بگو.
ماده چهار ،لایحه قانوني استخدام سابقه این بود که از وزارت فرهنگ بود .و گاهي بعضي شوخیها هم من انقلابیون اسلامی برابر دانشکده پارک بین خانم و آقای دکتر گنجی نگاه
حافظ مترنم است: هیأت آموزشي دانشگاه ،از تاریخ سابق و آموزش و پرورش امروز ،روي کرده بود ـ همچنان مدافع دانشجویان خندهداری ر ّد و بدل شد ،و راننده
دولت آن است که بيخون دل ۴۷/۱۲/۷به سمت دانشیار رشته تاریخ سوابق کار و شهرت عام و مراتب با او داشتم. بود .و او روزی از دانشکده کنار رفت توی آئینه متوجه تغییر چهره و رفتار
دانشکده مذکور منصوب ميشوید، علمي و تجربه کلاسداري که در طي ا ز جمله آ ن که یک و قت که دیگر باطری تانک انقلابیون خالی
آید به کنار و به استناد تبصره ماده یازده قانون سالیان خدمت کسب کرده بودند، تصویبنامهاي گذراندند که کساني که شده بود و ناچار شدند آن تانک را با مسافران خود شده با تعجب گفت:
ور نه با سعي و عمل ،باغ جنان این استخدام آموزگاران پیماني ،پایه هشت طي امتحانات و مقدماتي وارد دانشگاه بیش از 35سال داشتند از تبدیل رتبه ـ نکند شما با رئیس هواشناسی قوم
دبیري شما به پایه هشت دانشیاري، دبیري به استادي محروم ميماندند ،و یدککش از دانشکده خارج کنند.
همه نیست… و ماهي ۱۸۸۰۰ریال حقوق تبدیل دکتر مجتبوی رئیس بعدی که برای و خویش باشید؟
(از پاریز تا پاریس ،ص )۲94 سفر کاشان(آبان )1354از چپ :دکتر محمد سیاسی ،حبیب یغمائی ،فیضی ،بیژن رفع چشمزخم از استادان دانشکده خانم دکتر گنجی به راننده تاکسی
رئیس روابط عمومي شرکت نفت، ميگردد… الخ ترقی ،پارسا تویسرکانی ،باستانی پاریزی ،ابوالقاسم حالت ،خرمشاهی ،منشی گاو بیچارهای را در برابر در دانشکده
طي نامهاي به یغما اعتراض کرد و رئیس دانشگاه ادبیات قربانی کرد نیز ما را از آن گفت:
نوشت …« :جناب آقاي دکتر اقبال، پروفسور فضلالله رضا ميشدند (و به عقیده من ،این یکي چندین نفر از معلمین باسواد دانشکده گوشت بینصیب نگذاشت ،و دکتر ـ حق با شماست آقای راننده ،ولی
گذشته از تصدي مقاماتي چون با پروفسور رضا شوخي کرده نوشتم: از بهترین امکانات و در حکم خزانه شامل این حکم ميشدند که تا آنجا که شیخالاسلامی پسر برادر روحانی اگر بدانید که این دروغ آقای رئیس
وزارت فرهنگ و ریاست شوراي عالي عنوان این ابلاغ از نوع بستن مهار زیرسازي جامعه دانشگاهي بود و به یاد ميآورم ،مرحوم آل آقا و مرحوم نامدار مجد اصطهباناتی که خانوادگی هواشناسی در برابر دروغهای بزرگی
فرهنگ و ریاست دانشگاه ،عمري به شتر حاجي محتضر به دم چارپا در همه استادان قدیم و ندیم دانشگاه بدیعالزماني کردستاني ،و مرحوم دکتر خوانندۀ نوشتههای من بودند ـ و خود که در خانه میگوید ـ چه قدر کوچک
خدمات فرهنگي و دانشگاهي اشتغال مثل جلال همائي و بهمنیار کرماني نجات ،و آقاي دکتر شهیدي و آقاي مجد اصطهباناتی قبل از نابینایی خود است ،به این دروغ او راضی میشوید!
داشتهاند… موجب و معناي اعطاي کاروان بود. و بدیعالزمان فروزانفر و فاضل توني و دکتر محمد خوانساري و بنده لرزنده چند تا از نامههای پیغمبر دزدان را به خانم دکتر گنجی از زنان متع ّین
دکتراي افتخاري دانشگاه بخارست به و لابد داستان براي خوانندگان دکتر هشترودي ،وليالله نصر ،نصرالله به هیچ نیرزنده باستاني پاریزي در من داد ـ نیز همخوان و همپیغمبر
جناب آقاي دکتر اقبال… فقط از نظر معروف است که یک وقت یک حاجي فلسفي و عباس اقبال و دکتر مجتهدي جزء این جمع بودیم که اینها به صد بودیم ،و اینک نیز دکتر علی افخمی بیرجند است.
خدمات برجسته علمي و دانشگاهي پولدار دم مرگ بود ،همه را خواست و از دارالفنون و شرف و البرز و غیر آن یزدی عقدائی آخرین رئیس دانشکده، این را هم عرض کنم که من در
ایشان بوده… لیکن «مسائل نفتي و از همه خواست و از همه بحل بودي پاي به دانشگاه گذاشته بودند و امروز در زدند و هیچ جا جواب نشنیدند. طبعاً با ما بد نیست که خیلی هم خوب ایامی که دکتر نصر کیا بیا داشت ـ
مبادلات تجاري در کشور» را نميتوان طلبید .زن و فرزند و غلام و کنیز و هم دانشگاههاي ما از این نیروي بالقوه به خاطر دارم که مرحوم دکتر است ،چه قوم و خویشهای او در عقدا آخر او با کیاهای نوری قوم و خویش
سبب اعطاي دکتراي افتخاري دانشگاه حتي طوطي و سگ و گربه و شتر نجات رفته بود پیش مرحوم جعفري جزء مرتزقین «وقف پابرهنه» بودهاند است ـ آری ،در آن وقت ،گاهگاهی با
و بالفعل بينیاز نیستند). وزیر فرهنگ وقت ،که این دکتر صالح ـ که موقوفهای از خواجه کریمالدین او درافتادگی که نه ،ولی شوخیهایی
بخارست… به شمار آورد». و غیره. قرار بر این بود که این دبیران انتقالي با تبدیل رتبه ما مخالفت ميکند ـ و پاریزی بوده است ـ و اینها همه تند داشتهام .از آن جمله مثلا وقتی او
پیرمرد یغمائي ،پس از چاپ این وقتي شتر را حاضر کرده با او گفتگو پس از آن که درجه دکتري دریافت جعفري که خودش قانون استقلال میدانند که باستانی پاریزی ،بهقول در کنگره مولوی در ُرم شرکت کرده
یادداشت ،در آخر افزوده بود« :مجله ميکرد ،گفت :شتر عزیر تو از همه کردند رتبه دبیري آنان تبدیل ميشد دانشگاه را نقض کرده بود ـ به دکتر نیکبخت صاحب حروفچینی گنجینه: بود ،نوشتم ...« :اکنون که سفره دلار
یغما ،اشتباه آقاي دکتر باستاني را با بیشتر به گردن من حق داري که مرا به رتبه استادیاري و پس از چند سالي، نجات گفته بود :دانشگاه خودش همین است که هست ،حصیر کهنۀ مرتضیعلی نفت پهن است با دریافت
به حج رساندي ،و بیابانها طي کردي طي شرایطي به رتبه دانشیاري و مستقل است و این امر ربطي به ما ندارد. گوشه مسجد است ،نه دوختنی است ماهی دویست هزار تومان حقوق و
شرمساري تصحیح ميکند». و خار خوردي و بار بردي ،اگر غفلتي سپس استادي .و مخلص نیز یکي از آن من یک روز به دکتر نجات گفتم :این و نه سوختنی ،و نه دورانداختنی و نه مزایا ،و به پشتوانه بلیتهای دوسره
(یغما ،بهمن 1349ش کردهام از من درگذر و مرا ببخش .من، کساني بود که درجه دکتري دریافت رتبه فسقلي دانشیاري آیا آنقدر اهمیت هواپیمایی ملی ،درویشهای قرن،
فوریه 1961م :ص )64۲ کرده بودند ،اما ناگهان یک تصویبنامه دارد که پیرمردي مثل تو برود اطاق فروختنی.
ریاست دکتر اقبال بر دانشگاه ،و حاجي همت تو هستم. وزیرپسند شاه فریب صادر شد که جعفري و گردن کج کند؟ دکتر نجات بهقول مولانا:
سوختن ماشین او توسط دانشجویان شتر ،طبق معمول گفت :نه ،از هیچ براي اینکه جوانان به دانشگاه جلب گفت :این حق من است ،علاوه بر آن، آننیستکهحافظرا،رندیبشدازخاطر در زمستان سوی هندستان شوند
در محوطه دانشگاه را هم به چشم چیز گله ندارم ،نه از سرما و نه از گرما. شوند و پیران ،جلوي ترقي جوانان را من آرزو دارم که بر سنگ قبرم نوشته کاینسابقۀپیشین،تاروزپسینباشد
دیدم .در ریاست دکتر احمد فرهاد پدر نه از کمي نواله و نه از سنگیني بار .ولي نگیرند ،این پیردبیران قرباني اول این شود :دکتر نجات استاد دانشگاه تهران. البته با رؤسای دانشگاه ـ غیر از در بهاران سوی ترکستان شوند
زن پسر دکتر امیني نیز که واقعه اول تنها از یک چیز در روز قیامت نخواهم تصویبنامه شدند ،چه بیش از سي و از قضاي اتفاق ،دکتر نجات همان دکتر سیاسی ـ معمولاً کمتر برخورد تا با اقامت در هتلهای «سه ستاره»،
بهمن پیش آمد و کماندوها به دانشگاه گذشت ،و آن اینکه در کاروان ،مهار روزها دچار سرطان شد و خیلي زود حضوری داشتم .رؤسای دانشگاه در باب فقر مولانا و سنت تصوف او
ریختند و استاد و معلم و محصل را یک مرا به دم چارپایي بستي که وقتي من پنج سال داشتند. درگذشت ،و خدا ميداند که شاید از تهران در ابتدا معمولاً وزرای فرهنگ سخنرانی ایراد فرمایند .در حالی که
جا به چوب راندند ـ یعني همه را به زانو هم زده باشم باز از قد آن چارپا بگذریم از این که چه مقدماتي غصه استادي دچار سرطان شده بود. وقت بودند ،مثل علی اصغر حکمت و شبها در هتل هیلتون ،جوجه کباب
چوب بستند ـ نیز دیدم و هم شعري که ایستاده بلندتر هستم( .اشاره به پیش آمد و کار به کجا رسید که فرداي مرگ او ،دکتر صالح براي جلب اسماعیل مرآت و دکتر صدیق اعلم،
در باب آن روز سرودم؛ گرفت ،دامن رسمي است که معمولا ساربانان در مرحوم هویدا به عنوان رئیس هیأت نظر معلمان و استادان دانشگاه ،یک و تدین و مصطفی عدل و دکتر علی میل کرده بودهاند».
تاریخ را کتاب حساب /که اي دروغ بیابانها ،براي سرعت بخشیدن بیشتر به امناء دانشگاه ،این گره را باز کرد و آگهي چاپ کرده بود« :به مناسبت اکبر سیاسی ـ که این مرد ،حق بزرگ البته در آنجا از کسی نامی نبرده
قدمهاي شتر ،مهار اولین شتر را به دم ابلاغ این بنده و آن چند تن پیر دبیر فوت استاد محترم آقاي کتر نجات… به گردن دانشگاه دارد ،و هموست که بودم ،ولی همه میدانستند که
زن ماجرائي ک ّذاب… الخ یک خر تندرو ميبندند و راه ميافتند). استادکار نامدار ،به امضاي رئیس وقت مجلس ختم… الخ… امضاء رئیس قانون استقلال دانشگاه را بهتصویب سخنرانی دکتر نصر در باب فقر مولانا
(مجله یغما ،بهمن ۱3۴۰ش /فوریه گله هم از این بود که ابلاغ دانشیاري دانشگاه آقاي پروفسور رضا صادر شد. رساند .انتقال من به دانشگاه هم به
۱۹۶۲م)وهممقالهکوبندهايدرمجله و استادي مخلص نیز نه بر اساس در این مورد مخلص با پروفسور رضا دانشگاه تهران ،دکتر صالح» بوده است.
خواندنیها شماره ۴۷سال ۲۲تحت استعداد و شایستگي و قوانین معمولي هم ـ که همیشه مرا مورد تشویق قرار من همان روز یک شعر گفتم که مرحمت او صورت گرفت. خود دکتر نصر ،وقتی این مطلب
عنوان «دانشگاه و جامعه» که مستقیما دانشگاه،بلبهمرحمت«قانوناستخدام داده است ـ یک شوخي کرده بودم که تضمین گونه است و خدمت رئیس بعد از بیست و هشت مرداد و را خوانده بود یک روز مرا به اتاق
تعرض به وزیر فرهنگ وقت داشت. آموزگاران پیماني» صادر شده بود. محض انبساط خاطر خوانندگان نقل دانشگاهفرستادم وچندجاهمچاپشد: سقوط مصدق ،دکتر سیاسی نیز از خود خواست ـ و آن روزها او رئیس
با دکتر هوشنگ نهاوندي نیز بیگانه ميکنم .او ابلاغ داده بود :آقاي محمد در مرگ نجات ،اي جناب صالح چشم بزرگان افتاد ،و کوشش شد دانشکده ادبیات بود ـ و به من گفت:
نبودم و او یادداشتي در باب کتاب دولت آنست که… ابراهیم باستاني پاریزي ـ استادیار الحق ،که دهان دوستدارش بستي که دیگر رئیس دانشگاه نباشد ،ولی من مقالهتان را خواندم ،و خیلی هم
سیاست و اقتصاد صفوي مخلص دکتر اقبال را هم یک بار ،آن نیز همچنان رئیس دانشکده ماند ،تا خود لذت بردم .اما یک اشتباه داشت .من
نگاشته است .دکتر احمد هوشنگ اتفاقا در روماني دیدم .توضیح آن که اول کمی نگران شدم که رئیس ،لابد
شریفي ،دکتر عالیخاني ،دکتر قاسم من یک ماه در روماني بودم (اکتبر بازنشسته شد. میخواهد بهانهجویی کند و حساب مرا
معتمدي آخرین رئیس دانشگاه قبل ،۱۹۶۰مهر وآبان ۱3۴۹ش) و در علاوه بر مرحوم حکمت که جایزه برسد .خواستم عذرخواهی کنم که اگر
از انقلاب هم به مخلص مرحتمکي آن روزها اتفاقا دکتر اقبال براي عقد یونسکو را براي کتاب «تلاش آزادي»
داشتهاند.اوایل انقلاب نیز ،هم دکتر قراردادهاي نفتي به روماني آمده بود، به من داد و اسماعیل مرآت ،و دکتر جسارتی شده ببخشید .اما او گفت:
ملکي ،هم دکتر عارفي (که یک و دانشگاه روماني یک دکتراي افتخاري صدیق اعلم که با آنان کم و بیش ـ آری ،آن هتل که نوشته بودی
شوخي نیز با او در نون جو دارم)،و Doctor Honoris Csussبه سلام و علیک داشتم،با دکتر سیاسي
دکتر گرجي ،و دکتر افروز ،دکتر صورت طوماري گرانبها به سنت که سالها رئیس دانشگاه بود ،و پیش سهستاره نبود ،پنج ستاره بود.
صمدي یزدي ـ همه از تقصیرات قدیم در لولهاي چرمین به او داد که از آن رئیس دانشکده ادبیات بود، عرض کردم :ممنونم ،در چاپهای
مخلص گذشتهاند و دکتر عارف یزدي بسیاري از عبارات آن نیز به لاتین مستقیما سر و کار داشتم ،و به خاطر
که منتهاي لطف را داشت ،تا دکتر خوانده شد .من در سفرنامه روماني چاپ مجله ،که وسواس عجیبي درباب بعدی تصحیح میکنم ـ و کردم!
خلیل عراقي ،و دکتر فرجي دانا ـ که که داشتم ـ و در یغما چاپ ميشد مطالب و نحوه چاپ آن داشت ،تقریبا اما به هرحال ،بعد از انقلاب ـ
هر دو یادداشت محبت آمیز نیز به ـ نوشتم« :نميدانم چرا هر وقت نام که دیگر دکتر نصر ،آنجا رفت «که
مخلص داده ،جایزه تحقیق بخشیده ،از دکتر اقبال را ميشنوم به یاد برادر هر روز یک بار او را ميدیدم. عرب رفت و نی انداخت» ـ یا بهقول
بازنشستگي زودرس مخلص! (البته بعد ایشان عبدالوهاب اقبال ميافتم که بعد از آن نیز رؤساي دانشگاه که فردوسی ،به بیگانه کشور فراوان بماند
از 5۴سال و هشتاد سال عمر) چشم دکتر اقبال باشد و دکتر احمد فرهاد ـ من در جایی در فضائل دکتر نصر و
پوشیده ،تعیین تکلیف این ناتوان را مراتب دینداری و تحقیقات مذهبی او
به دست تواناي آیتالله شیخ عباسعلي
عمید زنجاني سپردهاند ،و من اطمینان نوشتم و بهشوخی گفته بودم:
دارم که ایشان نیز همان محبت را ـ ـ تا وقتی که دکتر نصر ،در خدمت
به گفته سعدي ـ ادامه خواهند داد. انقلاب اسلامی نباشد ،و تا وقتی که کار
استادی شیخ عبدالله نورانی نیشابوری
دنباله دارد درست نشود ـ من انقلابش را قبول
دارم ـ جمهوری هم هست ،ولی
اسلامی...؟ چه عرض کنم».
دکتر محمدحسن جلیلی رئیس
بعدی دانشکده ،سید جلیل نجیب
یزدی فرزند مرشد یزد ـ که دهها
دانشجوی بندی را از بند آزاد کرد،
همه اینها در ایام پیش از انقلاب سپر