Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۵۳ (دوره جديد
P. 14

‫وقتي استاندار کرمان شده بود مرحوم‬            ‫باستانی پاریزی در باشگاه هشتاد سالگان(‪)۲‬‬                                                                                                              ‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1819‬‬
‫صدر میرحسیني شهردار کرمان که‬                                                                                                                                                                         ‫جمعه ‪ ۲۰‬تا ‪ ۲۶‬اسفندماه‪۱۴۰۰‬خورشیدی‬
‫از اسپیارهاي قدیم بود ضمن معرفي‬       ‫داستان من و رؤساي دانشگاه تهران‪،‬‬
‫استاندار جدید گفت‪ :‬ایشان‪ ،‬علاوه‬              ‫پیش و پس از انقلاب‬                                                                                                                                    ‫ـ میگویند ـ والعهده علیالراوی ـ‬
‫بر همه صفات‪ ،‬برادر دکتر اقبال هم‬                                                                                                                                                                   ‫که آن روزها که هنوز حضرت استادی‬
‫هستند… عبدالوهاب اقبال که در‬                                                                                          ‫دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی‬                                              ‫دکتر گنجی (آخر او استاد هواشناسی‬
‫ردیف اول نشسته بود فرصت نداد که‬                                                                                       ‫به باشگاه هشتادسالگان پیوست‪ .‬در‬                                              ‫ما بود) از اتومبیل اختصاصی معاونت‬
‫سخنران جمله را تمام کند‪ ،‬و از همان‬                                                                                    ‫فرانسه‪ ،‬هر کس به عضویت آکادمی‬                                                ‫وزارت راه استفاده نمیکرده ـ وتنها‬
                                                                                                                      ‫پذیرفته میشود بههنگام پوشیدن‬                                                 ‫ریاست ادارۀ هواشناسی را داشته‬
         ‫جا با صداي بلند فریاد زد‪:‬‬                                                                                    ‫لباس زردوزیشدۀ آکادمیسینها‬                                                   ‫ـ روزی با همسر خود در تاکسی‬
‫ـ خیر آقا‪ ،‬دکتر اقبال برادر من است‪».‬‬                                                                                  ‫علیالرسم‪ ،‬یک خطابۀ ورودی ایراد‬                                               ‫نشسته بود‪ .‬از قضا آن روز از روزهایی‬
‫من نوشتم‪ :‬سخن یکي است‪ ،‬ولي‬                                                                                            ‫میکند‪ .‬استاد باستانی نیز با نوشتن‬                                            ‫بود که وضع هوا‪ ،‬هواشناسی را بهاقرار‬
                                                                                                                      ‫مقالۀ مبسوطی مشتمل بر خاطرات‬                                                 ‫متصدیان مربوط «کلافه» کرده بود‬
        ‫از تعبیر تا تعبیر فرق است‪.‬‬                                                                                    ‫ادبی و فرهنگی خود‪ ،‬از دوران کودکی‬                                            ‫ـ یعنی در همان ساعت که راننده‬
‫در همانجا من نوشته بودم‪ .‬یکي‬                                                                                          ‫و نوجوانی تا امروز که هشتمین دهه‬                                             ‫پیچ رادیو را باز کرده برنامه اخبار و‬
‫پرسید دکتر اقبال در مراسم دریافت‬                                                                                      ‫عمر را پشت سر مینهد‪ ،‬آئین ورود‬                                               ‫وضع هوا پخش میشده ـ در حالی‬
‫دکتري افتخاري به چه مياندیشد؟‬                                                                                         ‫به باشگاه هشتادسالگان را بهجای‬                                               ‫که هوا سخت ابری بوده و باران‬
‫من گفتم لابد به فکر آن است که‬                                                                                                                                                                      ‫بهشدت میباریده‪ ،‬رادیو بهعادت‬
‫سالها پیش (‪ ۱3۱۱‬ش ‪ ۱۹3۲ /‬م)‬                                                                                                                   ‫آورده است‪.‬‬                                           ‫معهود میگوید‪ :‬هوای تهران در‬
‫وقتي دکتر اقبال در پاریس درس‬                                                                                          ‫این مقاله در ویژهنامۀ بخارا ـ‬                                                ‫بیست و چهار ساعت آینده آفتابی‬
‫ميخواند‪ ،‬چگونه براي به دست آوردن‬                                                                                      ‫مجلۀ ادبی و فرهنگی چاپ تهران‬                                                 ‫و در بعضی ساعات همراه با ابرهای‬
‫یک عنوان دکتري‪ ،‬شب و روز رنج‬                                                                                          ‫ـ بهمناسبت هشتادمین سال تولد‬
‫ميبرد‪ ،‬کتاب ميخواند‪ ،‬با مردهها‬                                                                                        ‫استاد انتشار یافته است‪ .‬بخشی‬                                                                ‫پراکنده خواهد بود‪.‬‬
‫سر و کله ميزد‪ ،‬ادرار تجزیه و مزمزه‬                                                                                    ‫از رسالۀ ورودیۀ استاد باستانی به‬                                             ‫راننده تاکسی که از این حرف‬
‫ميکرد ـ تا توانست یک عنوان دکتري‬                                                                                      ‫باشگاه هشتادسالگان را که صرفنظر‬                                              ‫خندهاش گرفته و بهعلت کار نکردن‬
‫به چنگ آورد و با آن عنوان با یکي‬                                                                                      ‫از گزارش احوال و ایام‪ ،‬مانند اکثر‬                                            ‫برفپاککن کمی عصبانی هم شده‬
‫از دخترخانمهاي خارجي ازدواج کند‬                                                                                       ‫نوشتههای وی حاوی نکتههای پندآمیز‬                                             ‫بود‪ ،‬با عصبانیت پیچ رادیو را بسته و‬
‫ـ اما امروز‪ ،‬هنوز از گرد راه نرسید‪،‬‬                                                                                   ‫و تأملات هوشمندانه است در چند‬
‫ببخشید‪ ،‬از بال هما پاي پائین نگذاشته‬                                                                                                                                                                           ‫بهصدای بلند میگوید‪:‬‬
‫ـ با آب و تاب تمام‪ ،‬یک دکتري شسته‬                                                                                                        ‫شماره میخوانید‪.‬‬                                           ‫ـ هیچ کس نیست به این رئیس‬
‫و رفته‪ ،‬یک طومار بالا و پیچیده در‬                                                                                                                                                                  ‫هواشناسی بگوید‪ :‬بابا‪ ،‬مگر مجبوری‬
‫جلد چرمین میناکاري‪ ،‬با احترام تمام‬         ‫دانشکده ادبیات و علوم انساني‪.‬‬       ‫زیرا‪ ،‬لقب جلیل استادي را‬               ‫معتمد نسبت به من لطفي داشتند‪ ،‬و‬        ‫نیش مقالات مخلص بودهاند‪ .‬و لام از‬     ‫این دروغها را رو در رو برای مردم‬
                                      ‫چون صلاحیت ارتقاء شما به مقام‬            ‫در مرگ‪ ،‬به ناف اعتبارش بستي‬            ‫دکتر جهانشاه صالح شعر مرا «باز شب‬      ‫کام نگشودهاند‪.‬بعد از انقلاب نیز دکتر‬  ‫بگوئی؟ مرد‪ ،‬دستت را از پنجره اتاقت‬
           ‫به او تقدیم ميکنند…‬        ‫دانشیاري براي رشته تاریخ… به‬             ‫آبي که به زندگي ندادي به حسین‬          ‫آمد و شد اول بیداریها…» به خط‬          ‫امشهای که از آل امشه مازندران بود ـ‬   ‫بیرون کن و ببین باران آن را تر میکند‬
‫حتما در این لحظه به این شعر‬           ‫تصویب رسیده است… به استناد‬               ‫چونگشتشهید‪،‬برمزارشبستي…‬                ‫خوش نوشته بالاي سر خود گذاشته‬          ‫هرچند تا آخرین روز ریاست او‪ ،‬تانک‬      ‫یا نه؟ آن وقت پیشبینی هوا را بگو‪.‬‬
                                      ‫ماده چهار‪ ،‬لایحه قانوني استخدام‬          ‫سابقه این بود که از وزارت فرهنگ‬        ‫بود‪ .‬و گاهي بعضي شوخیها هم من‬          ‫انقلابیون اسلامی برابر دانشکده پارک‬   ‫بین خانم و آقای دکتر گنجی نگاه‬
               ‫حافظ مترنم است‪:‬‬        ‫هیأت آموزشي دانشگاه‪ ،‬از تاریخ‬            ‫سابق و آموزش و پرورش امروز‪ ،‬روي‬                                               ‫کرده بود ـ همچنان مدافع دانشجویان‬     ‫خندهداری ر ّد و بدل شد‪ ،‬و راننده‬
‫دولت آن است که بيخون دل‬               ‫‪ ۴۷/۱۲/۷‬به سمت دانشیار رشته تاریخ‬        ‫سوابق کار و شهرت عام و مراتب‬                                 ‫با او داشتم‪.‬‬     ‫بود‪ .‬و او روزی از دانشکده کنار رفت‬    ‫توی آئینه متوجه تغییر چهره و رفتار‬
                                      ‫دانشکده مذکور منصوب ميشوید‪،‬‬              ‫علمي و تجربه کلاسداري که در طي‬         ‫ا ز جمله آ ن که یک و قت‬                ‫که دیگر باطری تانک انقلابیون خالی‬
                     ‫آید به کنار‬      ‫و به استناد تبصره ماده یازده قانون‬       ‫سالیان خدمت کسب کرده بودند‪،‬‬            ‫تصویبنامهاي گذراندند که کساني که‬       ‫شده بود و ناچار شدند آن تانک را با‬      ‫مسافران خود شده با تعجب گفت‪:‬‬
‫ور نه با سعي و عمل‪ ،‬باغ جنان این‬      ‫استخدام آموزگاران پیماني‪ ،‬پایه هشت‬       ‫طي امتحانات و مقدماتي وارد دانشگاه‬     ‫بیش از ‪ 35‬سال داشتند از تبدیل رتبه‬                                           ‫ـ نکند شما با رئیس هواشناسی قوم‬
                                      ‫دبیري شما به پایه هشت دانشیاري‪،‬‬                                                 ‫دبیري به استادي محروم ميماندند‪ ،‬و‬        ‫یدککش از دانشکده خارج کنند‪.‬‬
                  ‫همه نیست…‬           ‫و ماهي ‪ ۱۸۸۰۰‬ریال حقوق تبدیل‬                                                                                           ‫دکتر مجتبوی رئیس بعدی که برای‬                          ‫و خویش باشید؟‬
‫(از پاریز تا پاریس‪ ،‬ص ‪)۲94‬‬                                                     ‫سفر کاشان(آبان ‪ )1354‬از چپ‪ :‬دکتر محمد سیاسی‪ ،‬حبیب یغمائی‪ ،‬فیضی‪ ،‬بیژن‬          ‫رفع چشمزخم از استادان دانشکده‬         ‫خانم دکتر گنجی به راننده تاکسی‬
‫رئیس روابط عمومي شرکت نفت‪،‬‬                              ‫ميگردد… الخ‬            ‫ترقی‪ ،‬پارسا تویسرکانی‪ ،‬باستانی پاریزی‪ ،‬ابوالقاسم حالت‪ ،‬خرمشاهی‪ ،‬منشی‬          ‫گاو بیچارهای را در برابر در دانشکده‬
‫طي نامهاي به یغما اعتراض کرد و‬        ‫رئیس دانشگاه‬                                                                                                           ‫ادبیات قربانی کرد نیز ما را از آن‬                                ‫گفت‪:‬‬
‫نوشت‪ …« :‬جناب آقاي دکتر اقبال‪،‬‬        ‫پروفسور فضلالله رضا‬                      ‫ميشدند (و به عقیده من‪ ،‬این یکي‬         ‫چندین نفر از معلمین باسواد دانشکده‬     ‫گوشت بینصیب نگذاشت‪ ،‬و دکتر‬            ‫ـ حق با شماست آقای راننده‪ ،‬ولی‬
‫گذشته از تصدي مقاماتي چون‬             ‫با پروفسور رضا شوخي کرده نوشتم‪:‬‬          ‫از بهترین امکانات و در حکم خزانه‬       ‫شامل این حکم ميشدند که تا آنجا که‬      ‫شیخالاسلامی پسر برادر روحانی‬          ‫اگر بدانید که این دروغ آقای رئیس‬
‫وزارت فرهنگ و ریاست شوراي عالي‬        ‫عنوان این ابلاغ از نوع بستن مهار‬         ‫زیرسازي جامعه دانشگاهي بود و‬           ‫به یاد ميآورم‪ ،‬مرحوم آل آقا و مرحوم‬    ‫نامدار مجد اصطهباناتی که خانوادگی‬     ‫هواشناسی در برابر دروغهای بزرگی‬
‫فرهنگ و ریاست دانشگاه‪ ،‬عمري به‬        ‫شتر حاجي محتضر به دم چارپا در‬            ‫همه استادان قدیم و ندیم دانشگاه‬        ‫بدیعالزماني کردستاني‪ ،‬و مرحوم دکتر‬     ‫خوانندۀ نوشتههای من بودند ـ و خود‬     ‫که در خانه میگوید ـ چه قدر کوچک‬
‫خدمات فرهنگي و دانشگاهي اشتغال‬                                                 ‫مثل جلال همائي و بهمنیار کرماني‬        ‫نجات‪ ،‬و آقاي دکتر شهیدي و آقاي‬         ‫مجد اصطهباناتی قبل از نابینایی خود‬    ‫است‪ ،‬به این دروغ او راضی میشوید!‬
‫داشتهاند… موجب و معناي اعطاي‬                                ‫کاروان بود‪.‬‬        ‫و بدیعالزمان فروزانفر و فاضل توني و‬    ‫دکتر محمد خوانساري و بنده لرزنده‬       ‫چند تا از نامههای پیغمبر دزدان را به‬  ‫خانم دکتر گنجی از زنان متع ّین‬
‫دکتراي افتخاري دانشگاه بخارست به‬      ‫و لابد داستان براي خوانندگان‬             ‫دکتر هشترودي‪ ،‬وليالله نصر‪ ،‬نصرالله‬     ‫به هیچ نیرزنده باستاني پاریزي در‬       ‫من داد ـ نیز همخوان و همپیغمبر‬
‫جناب آقاي دکتر اقبال… فقط از نظر‬      ‫معروف است که یک وقت یک حاجي‬              ‫فلسفي و عباس اقبال و دکتر مجتهدي‬       ‫جزء این جمع بودیم که اینها به صد‬       ‫بودیم‪ ،‬و اینک نیز دکتر علی افخمی‬                          ‫بیرجند است‪.‬‬
‫خدمات برجسته علمي و دانشگاهي‬          ‫پولدار دم مرگ بود‪ ،‬همه را خواست و‬        ‫از دارالفنون و شرف و البرز و غیر آن‬                                           ‫یزدی عقدائی آخرین رئیس دانشکده‪،‬‬       ‫این را هم عرض کنم که من در‬
‫ایشان بوده… لیکن «مسائل نفتي و‬        ‫از همه خواست و از همه بحل بودي‬           ‫پاي به دانشگاه گذاشته بودند و امروز‬      ‫در زدند و هیچ جا جواب نشنیدند‪.‬‬       ‫طبعاً با ما بد نیست که خیلی هم خوب‬    ‫ایامی که دکتر نصر کیا بیا داشت ـ‬
‫مبادلات تجاري در کشور» را نميتوان‬     ‫طلبید‪ .‬زن و فرزند و غلام و کنیز و‬        ‫هم دانشگاههاي ما از این نیروي بالقوه‬   ‫به خاطر دارم که مرحوم دکتر‬             ‫است‪ ،‬چه قوم و خویشهای او در عقدا‬      ‫آخر او با کیاهای نوری قوم و خویش‬
‫سبب اعطاي دکتراي افتخاري دانشگاه‬      ‫حتي طوطي و سگ و گربه و شتر‬                                                      ‫نجات رفته بود پیش مرحوم جعفري‬          ‫جزء مرتزقین «وقف پابرهنه» بودهاند‬     ‫است ـ آری‪ ،‬در آن وقت‪ ،‬گاهگاهی با‬
                                                                                         ‫و بالفعل بينیاز نیستند)‪.‬‬     ‫وزیر فرهنگ وقت‪ ،‬که این دکتر صالح‬       ‫ـ که موقوفهای از خواجه کریمالدین‬      ‫او درافتادگی که نه‪ ،‬ولی شوخیهایی‬
       ‫بخارست… به شمار آورد‪».‬‬                                  ‫و غیره‪.‬‬         ‫قرار بر این بود که این دبیران انتقالي‬  ‫با تبدیل رتبه ما مخالفت ميکند ـ و‬      ‫پاریزی بوده است ـ و اینها همه‬         ‫تند داشتهام‪ .‬از آن جمله مثلا وقتی او‬
‫پیرمرد یغمائي‪ ،‬پس از چاپ این‬          ‫وقتي شتر را حاضر کرده با او گفتگو‬        ‫پس از آن که درجه دکتري دریافت‬          ‫جعفري که خودش قانون استقلال‬            ‫میدانند که باستانی پاریزی‪ ،‬بهقول‬      ‫در کنگره مولوی در ُرم شرکت کرده‬
‫یادداشت‪ ،‬در آخر افزوده بود‪« :‬مجله‬     ‫ميکرد‪ ،‬گفت‪ :‬شتر عزیر تو از همه‬           ‫کردند رتبه دبیري آنان تبدیل ميشد‬       ‫دانشگاه را نقض کرده بود ـ به دکتر‬      ‫نیکبخت صاحب حروفچینی گنجینه‪:‬‬          ‫بود‪ ،‬نوشتم‪ ...« :‬اکنون که سفره دلار‬
‫یغما‪ ،‬اشتباه آقاي دکتر باستاني را با‬  ‫بیشتر به گردن من حق داري که مرا‬          ‫به رتبه استادیاري و پس از چند سالي‪،‬‬    ‫نجات گفته بود‪ :‬دانشگاه خودش‬            ‫همین است که هست‪ ،‬حصیر کهنۀ‬            ‫مرتضیعلی نفت پهن است با دریافت‬
                                      ‫به حج رساندي‪ ،‬و بیابانها طي کردي‬         ‫طي شرایطي به رتبه دانشیاري و‬           ‫مستقل است و این امر ربطي به ما ندارد‪.‬‬  ‫گوشه مسجد است‪ ،‬نه دوختنی است‬          ‫ماهی دویست هزار تومان حقوق و‬
       ‫شرمساري تصحیح ميکند‪».‬‬          ‫و خار خوردي و بار بردي‪ ،‬اگر غفلتي‬        ‫سپس استادي‪ .‬و مخلص نیز یکي از آن‬       ‫من یک روز به دکتر نجات گفتم‪ :‬این‬       ‫و نه سوختنی‪ ،‬و نه دورانداختنی و نه‬    ‫مزایا‪ ،‬و به پشتوانه بلیتهای دوسره‬
‫(یغما‪ ،‬بهمن ‪ 1349‬ش‬                    ‫کردهام از من درگذر و مرا ببخش‪ .‬من‪،‬‬       ‫کساني بود که درجه دکتري دریافت‬         ‫رتبه فسقلي دانشیاري آیا آنقدر اهمیت‬                                          ‫هواپیمایی ملی‪ ،‬درویشهای قرن‪،‬‬
‫فوریه ‪ 1961‬م‪ :‬ص ‪)64۲‬‬                                                           ‫کرده بودند‪ ،‬اما ناگهان یک تصویبنامه‬    ‫دارد که پیرمردي مثل تو برود اطاق‬                              ‫فروختنی‪.‬‬
‫ریاست دکتر اقبال بر دانشگاه‪ ،‬و‬                    ‫حاجي همت تو هستم‪.‬‬            ‫وزیرپسند شاه فریب صادر شد که‬           ‫جعفري و گردن کج کند؟ دکتر نجات‬                                                                   ‫بهقول مولانا‪:‬‬
‫سوختن ماشین او توسط دانشجویان‬         ‫شتر‪ ،‬طبق معمول گفت‪ :‬نه‪ ،‬از هیچ‬           ‫براي اینکه جوانان به دانشگاه جلب‬       ‫گفت‪ :‬این حق من است‪ ،‬علاوه بر آن‪،‬‬       ‫آننیستکهحافظرا‪،‬رندیبشدازخاطر‬          ‫در زمستان سوی هندستان شوند‬
‫در محوطه دانشگاه را هم به چشم‬         ‫چیز گله ندارم‪ ،‬نه از سرما و نه از گرما‪.‬‬  ‫شوند و پیران‪ ،‬جلوي ترقي جوانان را‬      ‫من آرزو دارم که بر سنگ قبرم نوشته‬      ‫کاینسابقۀپیشین‪،‬تاروزپسینباشد‬
‫دیدم‪ .‬در ریاست دکتر احمد فرهاد پدر‬    ‫نه از کمي نواله و نه از سنگیني بار‪ .‬ولي‬  ‫نگیرند‪ ،‬این پیردبیران قرباني اول این‬   ‫شود‪ :‬دکتر نجات استاد دانشگاه تهران‪.‬‬    ‫البته با رؤسای دانشگاه ـ غیر از‬        ‫در بهاران سوی ترکستان شوند‬
‫زن پسر دکتر امیني نیز که واقعه اول‬    ‫تنها از یک چیز در روز قیامت نخواهم‬       ‫تصویبنامه شدند‪ ،‬چه بیش از سي و‬         ‫از قضاي اتفاق‪ ،‬دکتر نجات همان‬          ‫دکتر سیاسی ـ معمولاً کمتر برخورد‬      ‫تا با اقامت در هتلهای «سه ستاره»‪،‬‬
‫بهمن پیش آمد و کماندوها به دانشگاه‬    ‫گذشت‪ ،‬و آن اینکه در کاروان‪ ،‬مهار‬                                                ‫روزها دچار سرطان شد و خیلي زود‬         ‫حضوری داشتم‪ .‬رؤسای دانشگاه‬            ‫در باب فقر مولانا و سنت تصوف او‬
‫ریختند و استاد و معلم و محصل را یک‬    ‫مرا به دم چارپایي بستي که وقتي من‬                        ‫پنج سال داشتند‪.‬‬        ‫درگذشت‪ ،‬و خدا ميداند که شاید از‬        ‫تهران در ابتدا معمولاً وزرای فرهنگ‬    ‫سخنرانی ایراد فرمایند‪ .‬در حالی که‬
‫جا به چوب راندند ـ یعني همه را به‬     ‫زانو هم زده باشم باز از قد آن چارپا‬      ‫بگذریم از این که چه مقدماتي‬            ‫غصه استادي دچار سرطان شده بود‪.‬‬         ‫وقت بودند‪ ،‬مثل علی اصغر حکمت و‬        ‫شبها در هتل هیلتون‪ ،‬جوجه کباب‬
‫چوب بستند ـ نیز دیدم و هم شعري‬        ‫که ایستاده بلندتر هستم‪( .‬اشاره به‬        ‫پیش آمد و کار به کجا رسید که‬           ‫فرداي مرگ او‪ ،‬دکتر صالح براي جلب‬       ‫اسماعیل مرآت و دکتر صدیق اعلم‪،‬‬
‫در باب آن روز سرودم؛ گرفت‪ ،‬دامن‬       ‫رسمي است که معمولا ساربانان در‬           ‫مرحوم هویدا به عنوان رئیس هیأت‬         ‫نظر معلمان و استادان دانشگاه‪ ،‬یک‬       ‫و تدین و مصطفی عدل و دکتر علی‬                        ‫میل کرده بودهاند‪».‬‬
‫تاریخ را کتاب حساب ‪ /‬که اي دروغ‬       ‫بیابانها‪ ،‬براي سرعت بخشیدن بیشتر به‬      ‫امناء دانشگاه‪ ،‬این گره را باز کرد و‬    ‫آگهي چاپ کرده بود‪« :‬به مناسبت‬          ‫اکبر سیاسی ـ که این مرد‪ ،‬حق بزرگ‬      ‫البته در آنجا از کسی نامی نبرده‬
                                      ‫قدمهاي شتر‪ ،‬مهار اولین شتر را به دم‬      ‫ابلاغ این بنده و آن چند تن پیر دبیر‬    ‫فوت استاد محترم آقاي کتر نجات…‬         ‫به گردن دانشگاه دارد‪ ،‬و هموست که‬      ‫بودم‪ ،‬ولی همه میدانستند که‬
         ‫زن ماجرائي ک ّذاب… الخ‬       ‫یک خر تندرو ميبندند و راه ميافتند‪).‬‬      ‫استادکار نامدار‪ ،‬به امضاي رئیس وقت‬     ‫مجلس ختم… الخ… امضاء رئیس‬              ‫قانون استقلال دانشگاه را بهتصویب‬      ‫سخنرانی دکتر نصر در باب فقر مولانا‬
‫(مجله یغما‪ ،‬بهمن‪ ۱3۴۰‬ش ‪ /‬فوریه‬        ‫گله هم از این بود که ابلاغ دانشیاري‬      ‫دانشگاه آقاي پروفسور رضا صادر شد‪.‬‬                                             ‫رساند‪ .‬انتقال من به دانشگاه هم به‬
‫‪ ۱۹۶۲‬م)وهممقالهکوبندهايدرمجله‬         ‫و استادي مخلص نیز نه بر اساس‬             ‫در این مورد مخلص با پروفسور رضا‬               ‫دانشگاه تهران‪ ،‬دکتر صالح»‬                                                                   ‫بوده است‪.‬‬
‫خواندنیها شماره ‪ ۴۷‬سال ‪ ۲۲‬تحت‬         ‫استعداد و شایستگي و قوانین معمولي‬        ‫هم ـ که همیشه مرا مورد تشویق قرار‬      ‫من همان روز یک شعر گفتم که‬                       ‫مرحمت او صورت گرفت‪.‬‬         ‫خود دکتر نصر‪ ،‬وقتی این مطلب‬
‫عنوان «دانشگاه و جامعه» که مستقیما‬    ‫دانشگاه‪،‬بلبهمرحمت«قانوناستخدام‬           ‫داده است ـ یک شوخي کرده بودم که‬        ‫تضمین گونه است و خدمت رئیس‬             ‫بعد از بیست و هشت مرداد و‬             ‫را خوانده بود یک روز مرا به اتاق‬
‫تعرض به وزیر فرهنگ وقت داشت‪.‬‬          ‫آموزگاران پیماني» صادر شده بود‪.‬‬          ‫محض انبساط خاطر خوانندگان نقل‬          ‫دانشگاهفرستادم وچندجاهمچاپشد‪:‬‬          ‫سقوط مصدق‪ ،‬دکتر سیاسی نیز از‬          ‫خود خواست ـ و آن روزها او رئیس‬
‫با دکتر هوشنگ نهاوندي نیز بیگانه‬                                               ‫ميکنم‪ .‬او ابلاغ داده بود‪ :‬آقاي محمد‬    ‫در مرگ نجات‪ ،‬اي جناب صالح‬              ‫چشم بزرگان افتاد‪ ،‬و کوشش شد‬           ‫دانشکده ادبیات بود ـ و به من گفت‪:‬‬
‫نبودم و او یادداشتي در باب کتاب‬                  ‫دولت آنست که…‬                 ‫ابراهیم باستاني پاریزي ـ استادیار‬      ‫الحق‪ ،‬که دهان دوستدارش بستي‬            ‫که دیگر رئیس دانشگاه نباشد‪ ،‬ولی‬       ‫من مقالهتان را خواندم‪ ،‬و خیلی هم‬
‫سیاست و اقتصاد صفوي مخلص‬              ‫دکتر اقبال را هم یک بار‪ ،‬آن نیز‬                                                                                        ‫همچنان رئیس دانشکده ماند‪ ،‬تا خود‬      ‫لذت بردم‪ .‬اما یک اشتباه داشت‪ .‬من‬
‫نگاشته است‪ .‬دکتر احمد هوشنگ‬           ‫اتفاقا در روماني دیدم‪ .‬توضیح آن که‬                                                                                                                           ‫اول کمی نگران شدم که رئیس‪ ،‬لابد‬
‫شریفي‪ ،‬دکتر عالیخاني‪ ،‬دکتر قاسم‬       ‫من یک ماه در روماني بودم (اکتبر‬                                                                                                           ‫بازنشسته شد‪.‬‬       ‫میخواهد بهانهجویی کند و حساب مرا‬
‫معتمدي آخرین رئیس دانشگاه قبل‬         ‫‪ ،۱۹۶۰‬مهر وآبان ‪ ۱3۴۹‬ش) و در‬                                                                                           ‫علاوه بر مرحوم حکمت که جایزه‬          ‫برسد‪ .‬خواستم عذرخواهی کنم که اگر‬
‫از انقلاب هم به مخلص مرحتمکي‬          ‫آن روزها اتفاقا دکتر اقبال براي عقد‬                                                                                    ‫یونسکو را براي کتاب «تلاش آزادي»‬
‫داشتهاند‪.‬اوایل انقلاب نیز‪ ،‬هم دکتر‬    ‫قراردادهاي نفتي به روماني آمده بود‪،‬‬                                                                                    ‫به من داد و اسماعیل مرآت‪ ،‬و دکتر‬       ‫جسارتی شده ببخشید‪ .‬اما او گفت‪:‬‬
‫ملکي‪ ،‬هم دکتر عارفي (که یک‬            ‫و دانشگاه روماني یک دکتراي افتخاري‬                                                                                     ‫صدیق اعلم که با آنان کم و بیش‬         ‫ـ آری‪ ،‬آن هتل که نوشته بودی‬
‫شوخي نیز با او در نون جو دارم)‪،‬و‬      ‫‪ Doctor Honoris Csuss‬به‬                                                                                                ‫سلام و علیک داشتم‪،‬با دکتر سیاسي‬
‫دکتر گرجي‪ ،‬و دکتر افروز‪ ،‬دکتر‬         ‫صورت طوماري گرانبها به سنت‬                                                                                             ‫که سالها رئیس دانشگاه بود‪ ،‬و پیش‬           ‫سهستاره نبود‪ ،‬پنج ستاره بود‪.‬‬
‫صمدي یزدي ـ همه از تقصیرات‬            ‫قدیم در لولهاي چرمین به او داد که‬                                                                                      ‫از آن رئیس دانشکده ادبیات بود‪،‬‬        ‫عرض کردم‪ :‬ممنونم‪ ،‬در چاپهای‬
‫مخلص گذشتهاند و دکتر عارف یزدي‬        ‫بسیاري از عبارات آن نیز به لاتین‬                                                                                       ‫مستقیما سر و کار داشتم‪ ،‬و به خاطر‬
‫که منتهاي لطف را داشت‪ ،‬تا دکتر‬        ‫خوانده شد‪ .‬من در سفرنامه روماني‬                                                                                        ‫چاپ مجله‪ ،‬که وسواس عجیبي درباب‬           ‫بعدی تصحیح میکنم ـ و کردم!‬
‫خلیل عراقي‪ ،‬و دکتر فرجي دانا ـ که‬     ‫که داشتم ـ و در یغما چاپ ميشد‬                                                                                          ‫مطالب و نحوه چاپ آن داشت‪ ،‬تقریبا‬      ‫اما به هرحال‪ ،‬بعد از انقلاب ـ‬
‫هر دو یادداشت محبت آمیز نیز به‬        ‫ـ نوشتم‪« :‬نميدانم چرا هر وقت نام‬                                                                                                                             ‫که دیگر دکتر نصر‪ ،‬آنجا رفت «که‬
‫مخلص داده‪ ،‬جایزه تحقیق بخشیده‪ ،‬از‬     ‫دکتر اقبال را ميشنوم به یاد برادر‬                                                                                             ‫هر روز یک بار او را ميدیدم‪.‬‬    ‫عرب رفت و نی انداخت» ـ یا بهقول‬
‫بازنشستگي زودرس مخلص! (البته بعد‬      ‫ایشان عبدالوهاب اقبال ميافتم که‬                                                                                        ‫بعد از آن نیز رؤساي دانشگاه که‬        ‫فردوسی‪ ،‬به بیگانه کشور فراوان بماند‬
‫از ‪ 5۴‬سال و هشتاد سال عمر) چشم‬                                                                                                                               ‫دکتر اقبال باشد و دکتر احمد فرهاد‬     ‫ـ من در جایی در فضائل دکتر نصر و‬
‫پوشیده‪ ،‬تعیین تکلیف این ناتوان را‬                                                                                                                                                                  ‫مراتب دینداری و تحقیقات مذهبی او‬
‫به دست تواناي آیتالله شیخ عباسعلي‬
‫عمید زنجاني سپردهاند‪ ،‬و من اطمینان‬                                                                                                                                                                       ‫نوشتم و بهشوخی گفته بودم‪:‬‬
‫دارم که ایشان نیز همان محبت را ـ‬                                                                                                                                                                   ‫ـ تا وقتی که دکتر نصر ‪ ،‬در خدمت‬
 ‫به گفته سعدي ـ ادامه خواهند داد‪.‬‬                                                                                                                                                                  ‫انقلاب اسلامی نباشد‪ ،‬و تا وقتی که کار‬
                                                                                                                                                                                                   ‫استادی شیخ عبدالله نورانی نیشابوری‬
  ‫دنباله دارد‬                                                                                                                                                                                      ‫درست نشود ـ من انقلابش را قبول‬
                                                                                                                                                                                                   ‫دارم ـ جمهوری هم هست‪ ،‬ولی‬

                                                                                                                                                                                                           ‫اسلامی‪...‬؟ چه عرض کنم‪».‬‬
                                                                                                                                                                                                   ‫دکتر محمدحسن جلیلی رئیس‬
                                                                                                                                                                                                   ‫بعدی دانشکده‪ ،‬سید جلیل نجیب‬
                                                                                                                                                                                                   ‫یزدی فرزند مرشد یزد ـ که دهها‬
                                                                                                                                                                                                   ‫دانشجوی بندی را از بند آزاد کرد‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                   ‫همه اینها در ایام پیش از انقلاب سپر‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18