Page 25 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۳ (دوره جديد
P. 25

‫صفحه ‪ 25‬شماره ‪1839‬‬                                       ‫ضمن آن به جسارت بسیار طرح و تصویری از معشوقهی‬                       ‫باز تا حشر د ِر مجلس ِ شورا نشود‬
‫جمعه ‪ 7‬تا پنجشنبه ‪ 13‬اوت ‪۲۰۲۲‬‬                                                                                                     ‫باش پوتین زند اُردنگ به نعلین آنسان‬
                                                         ‫دلفریب و آرمانی شاعر در حالی که آراسته و شنگ و شاد و‬                      ‫که به یک ذلتی افتد که دگر پا نشود‬
                               ‫ایران شده است‪.‬‬            ‫سرمست گشاده رو و رها از همهی قیدهای اسارتگر زمانه به‬
‫وجود این تصنیفها و شعرها نشان میدهند که آرمان آزادی‬                                                               ‫و نیز به این دو بیت از یک غزل بلند عارف توجه کنیم‪ .‬بیتی‬
‫زنان ایران و به ویژه رها شدن آنان از قید سنتهای عتیق‬      ‫سراغ سرایندهی شیفته و غزلخوان میرود‪ ،‬ارائه داده است‪.‬‬    ‫در استهزای شاه قجر است که مل ِت ایران را مقروض سفرهای‬
‫و واپسگرا نزد همه آزادیخواهان عصر مشروطیت به ویژه‬        ‫خواندن این تصنیف برای دریافت و شناخ ِت روحیهی بسیار‬
‫شاعران این دوران و از جمله عارف از اهمیت برخوردار بوده‬   ‫حساس و ظریف هنرمندی همچون عارف و درک عواطف‬               ‫بلهوسانهی خود به فرنگستان کرده بود و بیت بعد با «شیخ‬
‫و مسئله آزادی زنان و ورود آنها به جامعه آرزویی بوده است‬
‫که کشف حجاب دوران رضاشاهی برآیند و ثمرهی آن آرمانها‬      ‫و شور شاعرانه و تغزلی که جان عارف از آن سرشار بود‬        ‫است» که به نیروی جهل و تحجر و خودخواهی و بلاهت‬
‫و آن مبارزهها بوده است‪ .‬خود عارف یادداشت کوتاهی بر‬                                     ‫بیمناسبتنیست‪:‬‬
‫این غزل نوشته و در دیوان خود درج کرده است‪ .‬وی خطاب‬                                                                                ‫ملت ایران را به روز سیاه نشانده بود‪:‬‬
‫به دختران و زنان ایران میگوید‪« :‬این غزل را هم در زمستان‬                  ‫شانه بر زل ِف پریشان زدهای به به به‬                       ‫هزار عقده ز دل ای سرشک واکردی‬
‫امسال (‪ ۱۳۴۱‬ه‪ .‬ق) ساخته و به کلی فراموش کرده بودم و در‬                   ‫دست بر منظرهی جان زدهای به به به‬                          ‫بیا بیا که چه خوش آمدی‪ ،‬صفا کردی‬
‫میان کاغذهای باطله پیدا کردم‪ .‬البته میدانید که هیچوقت‬                   ‫آفتاب از چه طرف سرزده امروز که سر‬
‫شما را فراموش نکردهام ولی بدانید هر شعری که راجع به‬                      ‫به من بیسر و سامان زدهای به به به‬                                                 ‫…‬
                                                                      ‫صبح از دست تو پیراهن ِ طاقت زده چاک‬
                   ‫حجاب است برای شما ساختهام‪».‬‬                           ‫تا سر از چاک ِ گریبان زدهای به به به‬                                  ‫تا آنجا که میگوید‪:‬‬
                  ‫ترک حجاب بایدت ای ماه‪ ،‬رو مگیر‬                       ‫من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی‬                        ‫بسان ِ بخت ِ من ای شه ز تخت برگردی‬
                  ‫در گوش‪ ،‬وعظ واعظ بیآبرو مگیر‬                            ‫باده در خلوت رندان زدهای به به به‬
                                                                       ‫رخ ِ چون آیهی رحمت ز می افروختهای‬                             ‫که ملتی را از یک سفر‪ ،‬گدا کردی‬
                   ‫بالا بزن به ساع ِد سیمین‪ ،‬نقاب را‬                                                                             ‫برو که جغد نشیند به خانهات ای شیخ‬
                ‫گر هرچه شد‪ ،‬به گردنم‪ ،‬آنرا فرو مگیر‬                        ‫آتش ای گبر به قرآن زدهای به به به‬                      ‫چه خانهها که تو محتاج ِ بوریا کردی!‬
                                                                     ‫عارف اینگونه سخن از دگران ممکن نیست‬
                  ‫آشفته کن به ط ّرهی آشفته کار زهد‬                                                                ‫و نیز در یکی از تصنیفهای خود خطاب به زنان (در‬
             ‫یک موی‪ ،‬حرف زاهد خودبین بر او مگیر‬                           ‫دست بالاتر از امکان زدهای به به به‬
                                                         ‫این بخش را با غزل کوتاهی از عارف به پایان میبریم‪ .‬این‬    ‫بیات اصفهان) حجاب و استبداد و تحجر ملایان و ویرانی و‬
               ‫چون شیخ مغزخالی پرحرف و لابهگوی‬           ‫شعر در نکوهش حجاب است که در این سالهای سیاه‬
                   ‫ایراد بیجهت سر هر گفتگو مگیر‬                                                                   ‫نابسامانیکشوررایکجانشانهمیگیرد‪.‬پیداستکهاینترانهها‬
                                                         ‫استبداد دینی بدل به یکی از بزرگترین گرفتاریها و به ویژه‬
                ‫کاخ شکستهی د ِل عارف مکان توست‬           ‫مایهی بسی خواریها و ظلم و آزار برای نیمی از ملت ایران‬    ‫از آنجا که توأم با موسیقی بودهاند و با آواز خوانده میشدند‬
              ‫هرجا مکان چو عارف بی جا و جو مگیر‬          ‫یعنی مادران‪ ،‬خواهران‪ ،‬همسران و دختران و بطور کلی زنان‬
‫[ادامه دارد]‬                                                                                                      ‫شاید مضمون آنها و پیامهایی که در خود داشتند وضوح‬

                                                                                                                  ‫کمتری مییافته‪ .‬از این رو وقتی به عنوان یک متن شاعرانه‬

                                                                                                                  ‫خوانده میشود‪ ،‬پیام شاعر وضوح و نمود روشنتری مییابد‪.‬‬
                                                                                                                                           ‫تا رخت مقید نقاب است‬

                                                                                                                                   ‫دل چو پیچهات به پیچ و تاب است‬
                                                                                                                                      ‫مملکت چو نرگست خراب است‬
                                                                                                                                          ‫چارهی خرابی انقلاب است‬

                                                                                                                                                           ‫…‬
                                                                                                                                                   ‫ریشهای‪ ،‬بدان!‬
                                                                                                                                  ‫تو این بدان! تو این بدان‪ ،‬تو این بدان‬
                                                                                                                                    ‫هست امید‪ ،‬ریشه تا در آب است‪.‬‬
                                                                                                                                          ‫ممان که خصم خیره گردد‬
                                                                                                                                              ‫در انتخاب چیره گردد‬
                                                                                                                                               ‫چنانکه روزگار ملت‬
                                                                                                                                             ‫چو ط ّرهی تو تیره گردد‬
                                                                                                                                    ‫شحنه مست و شیخ بیکتاب است‬

                                                                                                                  ‫در تصنیف مشهور دیگر خود به نام «گریه را به مستی بهانه‬

                                                                                                                  ‫کردم» که بسیاری با صدای گرم و ساز پرلطف عبدالوهاب‬

                                                                                                                  ‫شهیدی در یاد و خاطره خود نگاه داشتهاند ‪ ،‬باز هم به‬

                                                                                                                  ‫موضوعآزادیزنانومسئله تحقیرآمیزحجابتأکید میورزد‬

                                                                                                                  ‫و بهخصوص در ترجیعبند آن زنان ایران را به دریدن نقاب‬

                                                                                                                  ‫و کهنه و اسارتباری که به نام پوشش و محافظ «عفاف» و‬

                                                                                                                  ‫«شرم» و «نجابت» از سوی ملایان و پاسبانان رسوم مندرس و‬

                                                                                                                  ‫و پوسیدهی ضد آزادی بر نیمی از انسانهای کشور ما تحمیل‬

                                                                                                                             ‫میشد‪ -‬و میشود‪ -‬تشویق و ترغیب میکند‪:‬‬
                                                                                                                                         ‫گریه را به مستی بهانه کردم‬
                                                                                                                                         ‫شکوهها ز دس ِت زمانه کردم‬
                                                                                                                                          ‫آستین چو از چشم برگرفتم‬

                                                                                                                                      ‫سیل خون به دامان روانه کردم‬
                                                                                                                                ‫همچو چشم ِ مستت جهان خراب است‬

                                                                                                                                  ‫از چه روی روی ِ تو در حجاب است؟‬
                                                                                                                                    ‫رخ مپوش! کاین دور ِ انتخاب است‬
                                                                                                                                        ‫من تو را به خوبی نشانه کردم‬

                                                                                                                                ‫دلا خموشی چرا؟ چو ُخم نجوشی چرا؟‬
                                                                                                                                ‫برون شد از پرده راز تو پردهپوشی چرا؟‬
                                                                                                                  ‫و این دوخط آخر ترجیع تصنیف است که در سه بن ِد متوالی‬

                                                                                                                                     ‫تکرار میشود‪ :‬تو پرده پوشی چرا؟‬

                                                                                                                  ‫اینهم چند سطر از تصنیفی که عارف در آواز دشتی ساخته و‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30