Page 24 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۸ (دوره جديد
P. 24

‫(‪ ۱۳۲۷‬قمری) (‪ ۱۱۶‬سال پیش) در یزد برخلاف رسم جاری و‬          ‫جزبهآزاد ِی ملتنبودآبادی‪،‬آه‬                                                                     ‫صفحه‌‪‌‌24‬شماره‌‪‌1844‬‬
                                                             ‫اگرمملکتیم ّل ِتآزادنداشت!‬                                                       ‫جمعه ‪ ۱۸‬تا ‪ ۲4‬شهریورماه ‪۱4۰۱‬خورشیدی‬
‫به دور از انتظار نمایندگان رسمی حکومت‪ ،‬شعری میخواند‬
                                                            ‫درباره شعر مشروطیت ایران (‪)۱۰‬‬                            ‫=سراسر کارنامه ادبی و روزنامهنگاری فرخی یزدی چه‬
                                  ‫با مطلع زیر‪:‬‬
           ‫عید جم شد ای فریدونخو بُ ِت ایرانپرست‬                       ‫محمد جلالی چیمه (م‪ .‬سحر)‬                      ‫در روزنامه و چه در هفتهنامه «طوفان» به شدت زیر تأثیر‬
       ‫مستبدی‪ ،‬خوی ضحاکیست این خو‪ ،‬نه ز دست‬                                     ‫فرخی یزدی طنینانداز بودهاند‪.‬‬         ‫اینگونه درگیریها و کشمکشهای اجتماعی و سیاسی شکل‬
                                                                                                                     ‫گرفته است‪ .‬تا جایی که حاکم اشرافزادهی یزد دستور‬
‫تا میرسد به آنجا که حاکم یزد ضیغمالدوله قشقایی را‬          ‫زندگی شخصی و اجتماعی فرخی دچار اضطراب و تلاطم‬
                                                           ‫بسیار بود و فرصت کوتاه ما اجازه توصیف آنچه را بر او رفته‬             ‫میدهد دهان شاعر را با نخ و سوزن بدوزند‪.‬‬
‫مورد خطاب قرار داده و ابیات زیر را که نهیبی به حاکم و‬      ‫نمیدهد‪ .‬تنها اشاره میکنم که وی به دلیل روحیه استبدادستیز‬  ‫امسال ‪ ۱۱۶‬سال از ‪ ۱۴‬امرداد ‪ ۱۲۸۵‬که پیروزی انقلاب‬
                                                           ‫و جسارت کمنظیری که در مقابله با ظلم و بیعدالتی داشت‪،‬‬      ‫مشروطه با امضای فرمان توسط مظفرالدین شاه قاجار به‬
 ‫ستایشنامهای در برایر قانون و قانونخواهیست میخواند‪:‬‬                                                                  ‫تشکیل مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی مشروطه‬
             ‫خود تو میدانی نیم از شاعران چاپلوس‬                                 ‫روزگار دشواری را از سر گذراند‪.‬‬
                ‫کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس‬           ‫او هم به عنوان شاعر و هم در موقعیت روزنامهنگار منتقد‬               ‫پیروزی حقوقی خود را به ثبت رساند‪ ،‬میگذرد‪.‬‬
               ‫یا رسانم چرخریسی را به چرخ آبنوس‬                                                                      ‫شاعر گرامی محمد جلالی چیمه (م‪ .‬سحر) کتاب خود با‬
                                                               ‫و مبارز درگیریهای فراوانی با اهل قدرت داشته است‪.‬‬      ‫عنوان «درباره شعر مشروطیت ایران» را برای انتشار در اختیار‬
         ‫من نمیگویم تویی هنگام هیجا همچو طوس‬               ‫بارها محاکمه شد و به زندان افتاد‪ .‬از همان اوان جوانی‬      ‫کیهان لندن قرار داده است تا همزمان با سالگردی دیگر از‬
            ‫لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی‬            ‫با اشراف زورگوی حکومت یزد درگیر بود و سپس در تهران‬        ‫انقلابی مترقی و آزادیخواهانه که راه زندگی ایرانیان را به سوی‬
           ‫بهمن و کیخسرو جمشید و افریدون شوی‬               ‫با زورمندان سیاست و قدرت از جمله با رضاخان سردارسپه‬       ‫جهان مدرن و «ایران نوین» در دوران پهلویها گشود‪ ،‬منتشر‬
                                                                                                                     ‫شود‪ .‬کیهان لندن این مجموعه را در بخشهای مختلف در‬
‫پیداست که حاکم اشرافزاده مستبد یزد این جسارت شاعر‬                            ‫کشمکشهای ناگواری داشته است‪.‬‬
                                                           ‫خلاصه آنکه سراسر کارنامه ادبی و روزنامهنگاری او چه‬                             ‫اختیار خوانندگان قرار میدهد‪.‬‬
‫جوان را بر نمیتابد و دستور میدهد تا دهان شاعر را با نخ‬     ‫در روزنامه و چه در هفتهنامه «طوفان» به شدت زیر تأثیر‬                         ‫*****‬
                                                           ‫اینگونه درگیریها و کشمکشهای اجتماعی و سیاسی شکل‬
                                ‫و سوزن بدوزند‪.‬‬                                                                                                         ‫بخش دهم‬
            ‫اندرین دوره که قانونشکنی دلها خست‬                                                 ‫گرفته است‪.‬‬                                              ‫فرخی یزدی‬
       ‫گر ز هممسلک خویشت خبری نیست به دست‬                  ‫فرخی به شهادت تاریخ نخستین شاعریست که دست‬                                    ‫خیزید و ز بیدادگران داد بگیرید‬
                                                           ‫مستبدان وقت بیشرم دهان او را با سوزن و نخ دوخته و‬                             ‫از دادستانان جهان یاد بگیرید‬
              ‫شرح این قصه شنو از دو ل ِب دوختهام‬           ‫تنها سخنور مبارزیست که در کشور ما به شاعر دهاندوخته‬                        ‫وز دادستانی ره و رسم ار نشناسید‬
                 ‫تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام‬                                                                                      ‫در مدرسه این درس ز استاد بگیرید‬
                                                                                         ‫نامبردار شده است‪.‬‬           ‫در این بخش چند کلامی درباره شاعر غزلسرای با احساس و‬
‫فرخی را میتوان شاعر جناح چپ و کوششگر مقاوم و‬               ‫اشارهای هرچند کوتاه به ماجرای دوختن لبان این شاعر‬         ‫دردمند و روزنامهنگار منتقد و مبارز ایران در عصرمشروطیت‬
                                                           ‫لطیفطبع غزلسرا و در عین حال طغیانگر به دستور حاکم یزد‬                  ‫یعنی از فرخی یزدی سخن خواهیم گفت‪.‬‬
‫شجاع طبقات فرودست و رنجبر نیز به شمار آورد زیرا در‬         ‫برای شناختن روحیه و شخصیت این شاعر شجاع و حقطلب‬           ‫فرخی یزدی همچون نامی که برای روزنامهاش «طوفان»‬
                                                           ‫بیمناسبت نیست‪ .‬شاعر جوان در مراسم نوروزی ‪۱۲۸۸‬‬             ‫برگزیده بود‪ ،‬روحی توفنده و ناآرام داشت هرچند شاعری بود‬
‫بسیاری از اشعار خود رنج جانکاه مردم فقیر و زحمتکش را‬                                                                                   ‫لطیفطبع و غزلپرداز و پراحساس‪.‬‬
                                                                                                                     ‫با آنکه بارها جسم و روانش از ظلم مستبدان آزرده شد و‬
 ‫مطرح کرده و خواستار عدالت و حقوق رنجبران شده است‪.‬‬                                                                   ‫ستمها بر وی رفت‪ ،‬اما همواره بر سر عهد و پیمان خود با‬
                                                                                                                     ‫آزادی و آرمان عدالتخواهی ایستادگی کرد و بر قلم و قدم‬
‫فرخی اگر کمتر به مسائل سیاسی و اجتماعی در شعر خود‬                                                                             ‫در راه مبارزه برای عدالت و آزادی تأکید ورزید‪:‬‬
                                                                                                                                        ‫هرگز دل ما ز خصم در بیم نشد‬
‫میپرداخت‪ ،‬بیشک از بزرگترین غزلسرایان و نغمهسرایان‬                                                                                         ‫در بیم ز صاحبان دیهیم نشد‬
                                                                                                                                      ‫ای جان به فدای آنکه پیش دشمن‬
‫تغرلی عصر خود میبود زیرا زبان شعر او روان و پر احساس‬                                                                                     ‫تسلیم نمود جان و تسلیم نشد‬
                                                                                                                     ‫هرگز جاذبه قدرت او را نفریفت و به امتیازات رنگارنگی‬
         ‫و مشحون از ادراک عاطفی و رنج انسان است‪.‬‬                                                                     ‫که از ِقبل اهل قدرت نصیب این و آن میشود‪ ،‬وقعی ننهاد‬
                                                                                                                     ‫و ذرهای از مسیری که در راه آزادی و عدالت برگزیده بود‬
‫این غزل مشهور وی را‪ -‬که خبر از حساسیت شاعرانه‪،‬‬                                                                                                       ‫منحرفنگشت‪.‬‬
‫ظرافت ِذوقورق ِتعواط ِفتغ ّزلیاوداردونشانهیروحیهی‬                                                                                     ‫آنزمان که بنهادم سر به پای آزادی‬
                                                                                                                                   ‫دست خود ز جان ُشستم از برای آزادی‬
             ‫غزلسرا و نغمهپرداز اوست‪ ،‬با هم بخوانیم‪:‬‬                                                                                 ‫تا مگر به دست آرم دامن وصالش را‬
         ‫شب چو در بستم و مست از می نابش کردم‬                                                                                          ‫میدوم به پای سر در قفای آزادی‬
                                                                                                                                      ‫با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز‬
             ‫ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم‬                                                                                         ‫حمله میبرد دائم بر بنای آزادی‬
              ‫دیدی آن تُرک َختا دشمن ِ جان بود مرا‬                                                                              ‫در محیط طوفانزای ماهرانه در جنگ است‬
           ‫گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم‬                                                                                              ‫ناخدای استبداد با خدای آزادی‬
             ‫منزل ِ مردم ِ بیگانه چو شد خانهی چشم‬                                                                                    ‫شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار‬
                                                                                                                                     ‫چون بقای خود بیند در فنای آزادی‬
                 ‫آنق َدر گریه نمودم که خرابش کردم‬                                                                                  ‫دامن محبت را گر کنی به خون رنگین‬
              ‫شرح داغ ِ دل ِ پروانه چو گفتم با شمع‬                                                                                       ‫میتوان ترا گفتن پیشوای آزادی‬
                                                                                                                                 ‫فرخی ز جان و دل میکند در این محفل‬
                ‫آتشی در دلش افکندم و آبش کردم‬                                                                                         ‫دل نثار استقلال‪ ،‬جان فدای آزادی‬
            ‫غرق ِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد‬                                                                      ‫میبینید که آن آرزوها و آرمانها که در دوران ما به همت‬
           ‫خواندم افسانهی شیرین و به خوابش کردم‬                                                                      ‫ارتجاع و واپسگرایی حکومت ملاها بر باد رفتند‪ ،‬بیش از صد‬
           ‫دل که خونابهی غم بود و جگرگوشهی درد‬                                                                       ‫سال پیش نیز به صدایی رسا از حنجره جانهای شیفتهای چون‬

                  ‫بر س ِر آتش ِ جور ِ تو کبابش کردم‬
               ‫زندگی کردن ِ من ُمردن ِ تدریجی بود‬
              ‫آنچه جان کند تنم‪ُ ،‬عمر حسابش کردم‬
‫فرخی این ذوق و روحیهی حساس و غزلسرای خود را در‬

‫خدمت اندیشهی سیاسی و آرمان آزادیخواهانه و عدالتطلب‬

‫خود نهاد و به جناح چپ جنبش اجتماعی و سیاسی و‬

                ‫فرهنگی دوران مشروطیت هدیه کرد‪.‬‬

‫به همان صورت که غزلیات عارف قزوینی پر است از ستایش‬

‫وطن و ملت و آزادی‪ ،‬غزلیات فرخی یزدی از عدالت و رنجبر‬

‫و کارگر و نیز از زورگویی ارباب و اغنیا و از استثمار طبقات‬

              ‫تنگدست و البته از آزادی سخن میگوید‪:‬‬
        ‫کیست در شهر که از دست ِ غمت داد نداشت‬

            ‫هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت‬
       ‫خوش به گُل درد ِ دل ِ خویش به افغان میگفت‬

            ‫مرغ ِ بی دل خبر از حیلهی صیاد نداشت‬
   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29