Page 21 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۸۷ (دوره جديد
P. 21
صفحه21شماره1852 خویش و غیر خویش فقط از نوع رابطه بیگانگی است». مورد نظر خود را بر اساس اصول آزادی بنا کنند… این
جمعه ۹تا پنجشنبه 1۵نوامبر ۲0۲۲ [ ]۶ازخودبیگانگی نتیجه بیمقدمه شرایطی است که در آن نه فقط حق مردم ،بلکه وظیفه آنهاست که چنین حکومتی
جوامع از هنجارهای حقیقی و متناسب با طبیعت انسانی را کنار بگذارند ،و برای امنیت وآینده خود نگهبانان دیگر
این نگرش به قیامها علیه شرایط اجتماعی و سیاسی و نیازهای مربوط به آن فاصله گرفته است .آنچه در این
نیاز به توضیح بیشتر دارد .در حالت نابسامان جامعه ،فهم شرایط اتفاق میافتد این است که فرد خویشتن خویش را برگزینند]۴[».
شرایط اجتماعی به مراتب پیچیدهتر از هر نوع نگرش فراموش کرده و به موجودی فاقد هر نوع قدرت و توان برای نکته قابل تامل در این بیانات تاکیدی است که نه فقط
مکانیکی به جامعه و روابط آن است .در حالت بسامان، تغییر شرایط تبدیل میشود .بنابراین ازخودبیگانگی معنی بر حق ذاتی برای قیام کردن علیه حکومتهای غیرمردمی
مردم کارکردها و وظایف خود را با توجه به نظامهای ارزشی خود را از شرایطی میگیرد که موجبات چنین گسستی از دارد ،از همه مهمتر قیام علیه آن حکومتهای غیر مردمی
انجام داده و جامعه را در حالت تعادل قرار میدهند .در این خود و ناتوان بودن برای تغییر و حتی عدم امکان اندیشه را به عنوان وظیفهای اجتنابناپذیر برای مردم بر میشمارد.
شرایط متعارف ،پیچیدگیهای اجتماعی ،موانع و مشکلات، ادراک این وظیفه که مرزهای مفهومی آن بیتردید فراتر از
انتظارات و نگرانیها ،و علائق عمومی با نظامهای ارزشی کردن را برای خروج از این اسارت به وجود میآورد. حق داشتن برای سرنگون ساختن حکومت غیرمردمی امتداد
حاکم بر جامعه و روابط آن در حالت طبیعی و عادی دورکهایم نظریه ازخودبیگانگی را در قالبی کارکردگرایانه مییابد ،نکتهای است که میبایست مورد توجه متفکران و
قرار میگیرد ،و به تناسب نیازهای حاصل از پیچیدگیهای ساختاری توضیح داده و روابط اجتماعی در جوامع مدرن را رهبران قیام مردم علیه حکومت مستبد مذهبی قرار گیرد.
روزافزون ،با تغییرات تکاملی به درجات بالاتری از انسجام به گونهای توصیف میکند که در آن مجموعه اجزا توسط مبارزه با هر حکومتی که حرمت انسانی را نادیده انگارد
بسامان و هماهنگ هدایت میشود .دورکهایم معتقد بود نظامهای ارزشی و باورهای اجتماعی سامان یافتهاند .در وظیفهای ناگزیر است .منظور این است که این وظیفه بر
که شکلگیری انسجام بسامان اجتماعی از طریق همگرایی این جوامع رابطه میان اجزا با یکدیگر از طریق مراودات مفهوم حق قیام کردن پیشی میگیرد .درحقیقت ،حق داشتن
میان بازیگرانی که در نقشهای اجتماعی با یکدیگر تفاهم ارگانیک و بر اساس پیچیدگیهای متناسب با آن جامعه برای انقلاب علیه حکومت دینی تمامیتخواه هنگامی معنی
و مراوده دارند ،حاصل میشود .بنابراین ،آگاهیهای خود سامان یافته ،و در عین حال ،هویتها را نیز به ادراک و پیدا میکند که از تعهد مردم برای مبارزه با آن حکومت
را نیز درباره آن ارزشهای اجتماعی که اینگونه مراودات تعریف خود هدایت میکند .منظور این است که جامعه
را در حالت عادی قرار میدهند به وجود میآید .در نظر بر اساس هنجارها و نظامهای ارزشی خود به افراد امکان سرچشمه گیرد.
داشته باشیم که همه این روابط با توجه به صلاحیتها فهم خویشت ِن خویش و همچنین جامعه را داده ،و در اثر تئوریهای مختلفی که در مورد علل قیام مردم علیه
و شایستگیهای اجرایی جامعه میتوانند معنای واقعی این امکان هویتیابی ،مسیر حرکت اجتماعی را نیز تعریف حکومتهای خودکامه ارائه شدهاند ،اغلب بر چنین حقی
همبستگی را تحقق ببخشند و ارزشهای حقیقی جامعه میکند .علاوه براین ،تضادهای بالقوه میان تمایلات افراد و برای مردم تکیه کرده و اهمیت وظیفه برای براندازی آن
نیز بر این شایستگیها نظارت دارند .به عبارت بهتر میتوان نظم اجتماعی از در نوعی هماهنگی با یکدیگر در میآید. حکومتها را کمتر مورد توجه قرار دادهاند .این تئوریها
گفت که رابطهای متقابلا پیشبرنده میان صلاحیتها در هرگاه این هنجارهای اجتماعی از مسیر طبیعی خود خارج به اشکال مختلف در نظریههایی مانند «نفرت و کینههای
کاردکردهای متناسب اجتماعی و اجزای آن با آن ارزشهایی شود شرایطی به وجود میآید که در آن هنجارهای واقعی کهن»« ،تضادهای قومی»« ،محرومیت نسبی»« ،طمع برای
که این کارکردها را در مسیر طبیعی قرار میدهند وجود فروریخته و آن حالت طبیعی جامعه را به سوی نوعی کسب قدرت مالی و اقتصادی»« ،جمود فکری و آیینی»،
دارد .رابطه هماهنگ میان صلاحیتها و کارکردها از یکسو، «ساختار بینالمللی» و بعضا «نظریههای توطئه» تبلور
و ارزشهای متناسب با آنها پایه انسجامی پایدار را به آشفتگی میکشاند. یافتهاند .بنابراین طرح این پرسش که چرا مردم تا این اندازه
وجود میآورد .اینها به گونهای جدانشدنی با یکدیگر عجین تلاش اصلی دورکهایم ،برخلاف نظر مارکس ،این بود که خشمگین هستند و چرا علیه حکومت مذهبی قیام کردهاند،
میشوند .این همبستگی است که افراد را به جامعه پیوند توضیح دهد که جامعه ماهیتی بسامان (یعنی ارگانیک) ضرورتا باید با مراجعه به تئوریهای یادشده توضیح داده
دارد تا اینکه یک مجموعه مکانیکی باشد که در آن اجرای شود تا مبنای علمی آن بر اساس معیارهای آکادمیک نیز
میدهد]۹[. جامعه به واسطه آگاهیهای جمعی گروههای خاصی با سامان یابد .گاهی اوقات و در متن شرایط واقعی جوامع
به همین دلیل است که دورکهایم به عنوان نظریه پرداز یکدیگر پیوند یافته باشند .در حقیقت ،در جوامع پیچیده به مختلف نیز ممکن است پارهای از آن تئوریها در یکدیگر
کارکردگرایی[ ]۱۰ساختاری شناخته میشود .این نظریه دلیل ماهیت تقسیم کار ،هر فرد آگاهیهای مربوط به خود ادغام شوند تا بتوانند قیام مردم را بهتر و روشنتر توضیح
میتواند جامعه و نظم حاکم بر آن را به دلیل همان و جایگاهی که در هدایت کل حامعه دارد را میشناسد و دهند .به عنوان مثال ،در شرایط کنونی ایران ،قیام مردم
ساختارهایی که با هم به گونهای موزون مراوده دارند با عملکرد خود و در پناه ارزشهایی که بر آن جامعه حاکم نه فقط به عنوان واکنشی طبیعی نسبت به «کینههای
تعریف میکند« :همه کارکردهای جامعه اجتماعی هستند، است ،با جامعه رابطه برقرار میکند .چنین ساختار اجتماعی کهن آخوندیسم علیه زندگی مدرن» بلکه میتواند به دلیل
همانطور که همه کارکردهای یک اندام بسامان و ارگانیک ماهیتی دارد که توسط ارزشهای ناظر بر جامعه تکوین «محرومیتهای تحمیلی» به مردم در همه ابعاد زندگی،
است» ]۱۱[.آنچه انسجام بسامانی را در جامعه باعث مییابند .این ساختارهای بسامان نظم و هماهنگی را در فرصتطلبی و طمع دست اندرکاران و هواداران حکومت
میشود ،همان تفاهم مردم بایکدیگر ،و در نقشهای درون خود مستتر میسازند به گونهای که در آن همه امور و یا حمایتهای پنهان بخشهایی از ساختار بینالمللی از
حقیقی و متناسب با شایستگیهای آنان ،است .هرگاه به شکل مراوده و تفاهم و رو به تکوین هدایت میشود. حکومت آخوندی ،توضیح داده شود .این نظریهها نشان
تناسب میان صلاحیتها و کارکردها در شرایط نامتوازن و به همین دلیل ،ساختار اجتماعی ماهیتی ارزشی و اخلاقی میدهند که اساسا امکان اصلاح در حکومت فعلی امکانپذیر
نامتقارن قرار گیرند ،تفاهم متعارف اجتماعی رو به زوال به خود میگیرد «زیرا نیاز به نظم ،هماهنگی و همبستگی نیست .بلکه تنها راه نجات مردم برانداختن حکومت جهل و
گذاشته ،و شیرازههای اجتماعی از همه گسیخته میشوند. اجتماعی عموماً نیازهای اخلاقی تلقی میشود» ]۷[.اما
بنابراین بسامان بودن روابط اجتماعی شرط انسجام یک هرچند که «همبستگی اجتماعی یک پدیده کاملاً اخلاقی جنون تمامیتخواه از سرزمینمان است.
جامعهی متعارف و عادی و طبیعی است ]۱۲[.اما باید در است» اما به خودی خود نمیتواند قابل مشاهده دقیق و نظریه ناهنجاریها
نظر داشته باشیم که این ساختارها فقط توضیح دهنده اندازهگیری باشد»[ .]۸آنچه اهمیت این وضعیت اخلاقی را
رفتار افراد و اقدامات و افکار آنان نیست .این هنجارها نشان میدهد ،همان وجود نظم اجتماعی پیوسته رو به جامعهشناس فرانسوی ،امیل دورکهایم با تلاش برای ارائه
و واقعیتهای اجتماعی هستند که احساسات مشترک تکامل و هماهنگی با نیازهای اجتماعی است .همبستگی بدیلی در برابر نظریه «ازخودبیگانگی»[ ]۵از کارل مارکس،
و جریانهای اجتماعی را تنظیم کرده و آنها را در مسیر اجتماعی ممکن است در اثر رویههای رو به رشد ،و یا به عنوان عامل تسلیم مردم در برابر حکومتها ،نظریهای
متعارف و عادی قرار میدهد .این هنجارها که از کنشهای قوانین مربوط به روابط اجتماعی و تقسیم وظایف شکل را مطرح ساخت که هنوز میتواند چارچوب کلاسیک قابل
اجزای جامعه به وجود میآیند ،خود را به صورت نهادها و گرفته باشند .بنابراین ،رابطهای میان فرآیند سیر طبیعی اعتباری برای بسیار از قیامهای مردمی ،از جمله قیام مردم
نظامهای ارزشی نشان میدهند که بر افراد تأثیر میگذارند. و تکاملی جامعه و انسجام اجتماعی وجود دارد که در ایران علیه رژیم اسلامی فراهم آورد .به نظر مارکس ،در
حال اگر در اثر بروز دگرگونیهای ناگهانی و غیرمتناسب پرتو ارزشهای ناظر بر آنها جامعه را در حالت معمول و سیستم سرمایهداری انحصاری ،کارگران امکان هیچ همگرایی
نظم متعارف و عادی با وقفه و گسست مواجه شود، متعارف نگه میدارد .هرگاه این انسجام اجتماعی در اثر با کارفرمایان خود ندارند بلکه مانند مهرههایی در یک ماشین
ارزشهای اجتماعی نیز فرو میریزند .در حقیقت رخدادهایی مورد تزلزل قرار گیرد ،کل نظم اجتماعی ارزشی بزرگ هستند که تنها وظایف محول شده توسط کارفرمایان
دگرگونیهایی غیرمتناسب و غیرعادی در ارتباط با نیز با تهدیدهایی مواجه شده ،و در نهایت قیامهایی از را انجام میدهد .بنابراین ،کارگران از همه ویژگیهای
ساختارهای اجتماعی تقسیم کار ،صلاحیتها و شایستگیها، درون همان جامعه در مقابل زوال ارزشهای اجتماعی ،که انسانی خود گسیخته شده و از خود بیگانه گشتهاند .گویا
و بهم ریختگی مراودات اجتماعی ،مسیر طبیعی جامعه را با کارگران از هویت انسانی خود منتزع و مجزا شدهاند و
مکثهایی مواجه میسازد که ممکن است همه آن جامعه ماهیتی هنجاری و اخلاقی دارند ،اجتنابناپذیر میشود. تنها آنچیزی که به آنها فهمی از خود میدهد رابطه میان
شرایط کار و تولید سرمایهداری است« :بنابراین رابطه میان
را در مخاطره قرار دهد .در اینجاست که هنجارهای