Page 11 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۸۸ (دوره جديد
P. 11

‫صفحه‌‌‪‌‌1‌‌1‬شماره‌‪1854‬‬                                   ‫کالبدشکافی یک طغیان (‪)۲۶‬‬                                        ‫پایانداستـان‬
‫جمعه ‪ ۲۳‬تا پنجشنبه ‪ ۲۹‬نوامبر ‪۲0۲۲‬‬
                                                            ‫( کیهان لندن شماره ‪) ۱۱۲۵-۱۱۰۰‬‬                        ‫«رستمالحکما» داستان قتل فتحعلی خان قاجار را‬
                               ‫تصدیقش نمودند‪.‬‬                     ‫فروردین تا مهر ‪۱۳۸۵‬‬                             ‫بهگونهای دیگر روایت میکند‪ .‬بنابراین روایت‪ ،‬فتحعلی‬
‫نواب ولیعهدی چند روز ملول و محزون بود و آئین‬                                                                      ‫خان پس از آن که از طهماسب میرزا رنجید و رنجنامه به او‬
‫تعزیت و فاتحهخوانی بهجهت عالیجاه فردوس آرامگاه‬              ‫احمد احـرار بازنشر‬                                    ‫نوشت‪ ،‬عازم طبرستان و استراباد شد‪« :‬پس این عریضه را سر‬
‫فتحعلی خان قاجار تیموری مظلوم شهید سعید برپا نمودند‪.‬‬                                                              ‫به ُمهر به خدمت ملک رفعت نواب اقدس ولیعهد فرستاد و‬
‫پس نادر قلیخان قرخلوی نامدار جهانپهلوان سفاک‬                             ‫نادرشاه افشار‬                            ‫عازم طبرستان و استراباد شد و حکم کرد خیمه و خرگاهش‬
‫به خاکپای نواب ولیعهدی عرض نمود که مرخص فرما تا‬         ‫خطاب فرمود که بی رخصت و اذن ما چرا از شهر بیرون‬           ‫را در بیرون شهر برپا نمودند و خود با کوکبه و دستگاه‬
‫بهجانب اصفاهان بروم و اشرف شاه افغان را با توابعش به‬    ‫رفتی و میخواستی به کجا بروی؟ عرض نمود از دست‬
‫جزائی که شاید و باید برسانم و بهضرب شمشیر آبدار‪ ،‬شجرۀ‬   ‫آقای سفیهالعقل بیتمیز قدر خدمت نشناس بیانصاف‬                ‫سپهداری از شهر بیرون رفته و نزول اجلال به منزل نمود‪.‬‬
                                                                                                                  ‫پس نواب اقدس ولیعهدی‪ ،‬عالیجاه نادرقلیخان قرخلوی‬
              ‫حنظل دولت افغان را قلع و قمع نمایم‪.‬‬                                  ‫میخواستم فرار نمایم!‬           ‫سفاک را طلب فرموده و عریضه را بعد از مطالعۀ خود به‬
‫پس به استصواب وزرا و ارکان دولت مرخص و مخلّع‬            ‫فرمود آیا در قوۀ تو هست که از چنگ ما رهایی یابی‬           ‫نادرقلیخان داد‪ .‬معظمالیه چون عریضه را مطالعه نمود آتش‬
‫گردید و با هفت هزار مرد جنگی از افشار قرخلو و خراسانی‬   ‫و فرار نمائی؟ به پرخاش و تندی عرض نمود که آن کس‬           ‫غیظ و کینهاش شعلهور شد که نزدیک بود برق غضبش‬
                                                        ‫که تواند مرا منع از رفتن نماید کیست؟ که ناگاه عالیجاه‬     ‫خرمن وجودش را بسوزاند‪ .‬عرض نمود که‪ :‬ای شهنشاهزاده‬
                       ‫بهجانب اصفهان روان شد»‪.‬‬          ‫نادرقلیخان شمشیر آبدار از غلاف بیرون کشیده و بر گردن‬      ‫مالکالرقاب‪ ،‬فتحعلی خان بسیار مغرور و خودپسند است‪،‬‬
‫بههر تقدیر‪ ،‬نادر پس از آن که میدان بیرقیبی در دستگاه‬    ‫آن ی ّکه سالار نامدار شیرشکار زد‪ ،‬سر مبارکش بر زمین‬
‫شاهزاده صفوی بهدست آورد‪ ،‬بهعنوان سپهدار و سپهسالار‬                                                                                         ‫باید او را گوشمالی دادن‪.‬‬
                                                                                               ‫افتاد‪.‬‬             ‫نواب ولیعهدی فرمود‪ :‬چون حق حیات بر ما دارد از چارۀ‬
           ‫نقشههای جنگی خود را بهموقع اجرا گذارد‪.‬‬       ‫نواب ولیعهدی برآشفت و بهتندی فرمود چرا چنین کردی‬          ‫او عاجزیم‪ ،‬لکن ما تو را در دستگاه سلطنت خود صاحب‬
‫طهماسب میرزا در مشهد اقامت گزید و آن شهر را پایگاه‬      ‫و چون چشم آن افتخارملوک بر سر جدا از تن و تن جدا‬
‫یا پایتخت موقت خود قرار داد‪ .‬نادر نیز به تسخیر تمامی‬    ‫از سر فتحعلی خان قاجار تیموری افتاد و خدمتگزاریها و‬              ‫اختیار فرمودیم‪ ،‬هرچه صلاح دولت ما دانی بکن‪.‬‬
‫خطۀ خراسان کمر بست‪ .‬در پی فروپاشی سلطنت صفویه‪،‬‬          ‫مهربانیها و غمخواریهای وی بهیادش آمد بیاختیار فریاد‬       ‫نادرقلیخان قرخلوی غیور سفاک بیباک‪ ،‬یگانه پهلوان‬
‫حکمرانان محلی که در شهرهای مختلف خراسان نسبت‬            ‫برآورد و کلاه با عمامه از سر مبارک برگرفت و بر زمین زد‬    ‫بینظیر هفت کشور‪ ،‬سر فرود آورد و بیرون آمد و سوار‬
‫به حکومت جدید اعلام سرسپردگی کرده بودند بهصورت‬                                                                    ‫شد و با فوجی از غلامان خونخوار خود از شهر بیرون آمده‬
‫نیمهمستقل و زیر نظارت افغانها به حکمرانی ادامه‬                                         ‫و بیهوش گردید‪.‬‬             ‫به جانب خرگاه عالیجاه فخرالامرا‪ ،‬فتحعلی خان قاجار‬
‫میدادند‪ .‬افغانها پس از مختصر مقاومتی از مقابل سپاهیان‬   ‫پس اعیان دولت به لُموم چند او را بههوش آوردند‪ .‬بسیار‬      ‫تیموری‪ ،‬روان گردید و چون از دور جمعیت و دستگاه عالی‬
‫نادر گریختند و این شهرها یکی بعد از دیگری به قلمرو‬      ‫گریه کرد و فرمود ای ظالم بیرحم خونخوار چرا فتحعلی خان‬     ‫فتحعلی خان را دید اندیشهای که بهخاطر داشت تغییر داد‬
‫فرمانروایی طهماسب میرزا افزوده شدند‪ .‬آنگاه نادر به سوی‬                                                            ‫و جمعیت خود را به جایی واداشت و خود با دو نفر وارد‬
‫هرات روی آورد و آن شهر را نیز بدون برخورد با مقاومتی‬          ‫را بهعبث کشتی که حق حیات بر گردن ما داشت‪.‬‬           ‫خیمۀ عالیجاه فتحعلی خان گردید و از روی خدعه و مکر‬
                                                        ‫نادرقلیخان قرخلوی سفاک به خاک افتاد و عرض نمود‬
                ‫چندان‪ ،‬از تصرف ابدالیها خارج کرد‪.‬‬       ‫خداوندگارا‪ ،‬آنچه بر این بندۀ اخلاصشعار معلوم و مفهوم‬                       ‫مراسم تعظیم بهجای آورد و ایستاد‪.‬‬
‫تا این زمان‪ ،‬اشرف افغان طهماسب میرزا و تحرکات او را‬     ‫گردیده این است که فتحعلی خان میخواست به استراباد‬          ‫عالیجاه فتحعلی خان او را اذن نشستن داد و جا نمود‪،‬‬
‫به چیزی نمیگرفت‪ .‬دربارۀ او بهتحقیر سخن میگفت و یقین‬     ‫و مازندران برود و اساسی برپا نماید و دولتت را بر هم بزند‬  ‫نشست و به شیرینسخنی و چربزبانی شروع نمود به‬
‫داشت که از جانب این شاهزاده عشرتطلب هرگز خطری‬           ‫و چون منصب صاحباختیاری مرا شفقت فرمودی از روی‬             ‫عذرخواهی و گفت من به رضای خود به در خانۀ ولیعهدی‬
‫متوجه وی نخواهد بود‪ .‬اما پس از آن که افغانهای فراری به‬  ‫مصلحت این خدمت عاقلپسند نمودم‪ .‬همۀ ارکان دولت‬             ‫نیامدهام‪ ،‬خود میدانی که مرا بهزور آوردند و هر خدمت‬
‫اصفهان رسیدند و خبرهای خراسان را آوردند‪ ،‬اشرف دریافت‬                                                              ‫مشکلی که فرمودند بهجای آوردم و تو از نواب ولیعهدی‬
‫که صورت قضایا عوض شده است و باید بجنبد و دفع خطر‬                                                                  ‫بیسبب رنجیدهای‪ ،‬اگر بهسبب من رنجیدهای مرا تقصیری‬
                                                                                                                  ‫نیست و همۀ عالم میدانند که مؤسس این اساس تو بودهای‬
                                        ‫کند‪.‬‬                                                                      ‫و حق حیات بر نواب ولیعهدی داری‪ .‬استدعای من این است‬
‫افغانها در طول هفت سال‪ ،‬چنان تاخت و تاز کرده و‬                                                                    ‫که ترک رفتن نمایی و کار را ناتمام و دولت ایران را ضایع و‬
‫بیرحمی نشان داده و زهر چشم از سایر ایرانیان گرفته‬                                                                 ‫مختل نگذاری‪ ،‬که در این وقت رفتن تو کمال نامردی است‬
‫بودند که شکلگیری یک جنبش مقاومت و تغییر روحیۀ‬                                                                     ‫و در عالم به نامردی مشهور و بدنام خواهی شد‪ .‬پندم را‬
‫عمومی را در برابر قدرت حاکم‪ ،‬کمتر کسی احتمال میداد‪.‬‬                                                               ‫بپذیر و بیا با هم به خدمت نواب ولیعهدی برویم و تدبیری‬
‫اشرف تصمیم گرفت با لشکرکشی به خراسان‪ ،‬یک بار برای‬                                                                 ‫نما و مرا مرخص و مستخلص کن که به مکان خود بروم و‬
‫همیشه خود را از مزاحمت طهماسب میرزا خلاص کند‪ .‬ابتدا‬                                                               ‫تو را دعاگو باشم‪ ،‬و چنین فهمیدم که اگر به خوشی نیائی‬
‫سپاهی به فرماندهی صیدلی خان به سمت خراسان گسیل‬                                                                    ‫به ناخوشی تو را خواهند برد و ممکن نیست که نواب‬
‫داشت‪ .‬صیدلی خان در قریه مهماندوست دامغان با حاجی‬
‫بیک از سرداران سپاه نادر روبرو شد و بهسختی شکست‬                                                                       ‫ولیعهدی دست از تو بردارد و چشم از حق تو بپوشد‪.‬‬
                                                                                                                  ‫به لطایفالحیل و چربزبانی آن عالیجاه را فریب داده‬
                                       ‫خورد‪.‬‬                                                                      ‫و با هم دست در دست سوار گردیدند و آمدند وارد شهر‬
‫نبرد مهماندوست و شکست سپاهیان افغان‪ ،‬روحیه‬                                                                        ‫گردیدند و آمدند تا به د ِر خلوت شهنشاهی‪ ،‬عالیجاه نادر‬
‫مقاومت و مبارزه را در ایرانیان تقویت کرد‪« .‬ژان اوتر»‬                                                              ‫قلیخان قرخلو از روی خدعه و مکر عالیجاه فتحعلی خان را‬
‫مینویسد‪« :‬افغانها که به شکست دادن ایرانیها عادت کرده‬                                                              ‫پیش روی خود روان کرد‪ .‬چون خواست داخل خلوت شود‬
‫بودند آنان را مردمی بیمقدار و ملتی بیحمیّت میشمردند‬                                                               ‫قاپوچی با ادب و تعظیم گفت امروز قدغن شده که کسی‬
‫و پیروزی آسان را به خود نوید میدادند‪ .‬با این اطمینان‬                                                              ‫با یراق داخل خلوت نشود‪ .‬عالیجاه نادرقلیخان اول از راه‬
‫خاطر وارد کارزار شدند‪ .‬آنان نمیدانستند که ایرانیان با‬                                                             ‫تزویر یراق خود را گشود‪ .‬عالیجاه فتحعلی خان هم گشود و‬
‫فرماندهی چون نادر دیگر آن ایرانیانی نیستند که توسط‬
                                                                                                                                            ‫گستاخانه داخل گردید‪.‬‬
           ‫فرماندهان نالایق و خائن رهبری میشدند»‪.‬‬                                                                 ‫عالیجاه نادرقلیخان قرخلوی شمشیر خود را بر میان‬
‫دو جنگ سرنوشتساز‪ ،‬ابتدا در دامغان و سپس در‬                                                                        ‫بست و از عقب وی داخل گردید و بهجای خود ایستاد‪.‬‬
‫نزدیکی اصفهان‪ ،‬بین دو سپاه رخ داد‪ .‬در هر دو جنگ‪،‬‬                                                                  ‫نواب ولیعهدی از روی عتاب به عالیجاه فتحعلی خان‬
‫نادر بر اشرف غلبه کرد‪ .‬اشرف در پی دومین شکست‪،‬‬
‫اصفهان را غارت کرد و گریخت و بههنگام فرار‪ ،‬گرفتار‬
‫عبدالله خان یکی از سران عشایر بلوچ شد و به هلاکت‬

                                       ‫رسید‪.‬‬
‫«پایان»‬
   6   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16