Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۸۸ (دوره جديد
P. 13
صفحه1۳شماره1854 خیابانهای اطراف مدرسه بازگشت .به منزل كه رسید ،قبل نامه مخفیانه هویدا از زندان
جمعه ۲۳تا پنجشنبه ۲۹نوامبر ۲0۲۲ از هر چیز نامه چروكیده هویدا را از مخفیگاهش بیرون چند و چون نخستین بازجوییها را به اعتبار نامهای
كشید .تكه كاغذی كوچك بود و در آن مطالبی به فرانسه میدانیم كه هویدا مخفیانه به خارج از زندان فرستاد .در
پرآشوب ،رهبران مغضوب حزب را ،كلاه بوقی بر سر ،و نوشته شده بود .هویدا آنجا از نخستین بازجوئی گفته بود روز دهم اسفند ،۱۳۵۷دكتر فرشته انشاء به عنوان طبیب
مقوایی بر سینه ،در خیابانها میگرداندند و گاردهای سرخ كه همان روز صورت پذیرفته بود .نوشته بود مرا بیگمان معالج هویدا ،در زندان به دیدارش رفت .در حین این
هم كه خود را تنها پاسداران پالودگی انقلاب میدانستند ،بر در یك دادگاه اسلامی محاكمه خواهند كرد .میگفت، دیدار ،ناگهان سر و صدایی از جایی بلند شد .نگهبان اتاق
این بخت برگشتگان لعن و طعن میگفتند و گاه حتی مورد «وكیل مدافعی در كار نخواهد بود .از ما نفرت دارند .گمان ناچار لحظهای از مراقبت هویدا و ملاقات كنندهاش واماند
ضرب و شتمشان قرار میدادند .در مورد هویدا نیز ،آویزه میكنند هر آنچه را كه عزیز میداشتند ویران كردیم .همه و هویدا هم از همان یك لحظه بهره جست و نامهای را
تحقیر و استغفارش تكه مقوایی بود كه در آن به شلختگی ما را خواهند كشت .شرایط به مراتب بدتر از چیزی است به دست فرشته داد .فرشته هم در عین تردستی و ترس،
دو سوراخ تعبیه كرده بودند و مقوا را در حالی كه نامش كه تصورش را بتوانی كرد .مرگ در قیاس با این وضع فرجی نامه را درسینهبند خود جای داد .میگفت« ،عرق از سر
بر آن نوشته بود ،برگردنش آویختند .لباس نامرتب هویدا، و صورتم جاری بود ،قلبم از هیجان به شدت میزد ».از
حالت بهت زدهاش ،و از همه بدتر زمان غیر متعارف شروع خواهد بود ».دادگاه خلخالی تجسم این نفرت بود.
دادگاه ،همه جزئی از تلاش قاعدتاً سازمان یافته گردانندگان
دادگاه برای تحقیر زندانی و در هم شكستن روحیه مقاومت
او بود.
نخستوزیر امیرعباس هویدا و کابینهاش .هویدا عصا در دست ،هنگام دست تکان دادن
از وجنات هویدا ،هنگام ورودش به دادگاه ،بر می آمد كه هویدا در دادگاه ملاقاتشان یكی دو دقیقه بیشتر نمانده بود .دكتر انشاء
شاید این شگردهای تحقیرآمیز موثر واقع شده بود .او با پاسی از نیمه شب میگذشت كه هویدا را به دادگاه كیف طبابتش را برداشت .با هویدا خداحافظی كرد و با
حالتی گیج و منگ و با قیافهای یكسره آشفته وارد اتاق بزرگ خلخالی وارد كردند .چند روزی به نوروز بیش نمانده بود و آرامش به حیاط مدرسه رفاه وارد شد .در خروجی مدرسه
دادگاه شد .بر چهرهاش عرق نشسته بود .روزنامهنگارانی در چند قدمیاش بود ،اما میگفت به نظرش آن سوی دنیا
كه در جلسه حضور داشتند ،در گزارشهای خود نوشتند كه از انقلاب هم یك ماه نمیگذشت. بود .احساس خطر میكرد .میخواست هر چه زودتر از
وقتی هویدا وارد اتاق شد ،هیچ نمیدانست كجاست و تهران كه در آن چهار فصل مختلف سال را تجربه میتوان آن محیط خارج شود؛ در عین حال نمیخواست با شتابی
به چه علت او را به درون این جمع كشاندهاند .قاعدتا كرد واپسین شبهای یخزده زمستانی سرد را پشت سر بیرویه ،شك و ظن نگهبانان را برانگیزد .دو قدم بیشتر
قیافه عبوس خلخالی شأن نزول جلسه را برایش روشن كرد. میگذاشت .هویدا را از خواب بیدار كردند .دستور دادند به در نمانده بود كه ناگهان صدای نگهبانی از پشت سر
حالات هویدا همه از التهاب و اضطراب درونش حكایت لباسش را به تن كند .ضعیف و رنگ پریده به نظر میرسید. بلند شد« .خانم كجا میروی؟» دكتر انشاء برگشت .پیر
میكرد .چشمانش دو دو میزد و دلهره در چهرهاش نمایان عینك تازهاش را بر چشم گذاشت .در بلبشوی ساعات اول مردی مسلسل به دست دید .میگفت میدانستم كه باید
بود .حدود سیصد نفر در اتاق جمع بودند .از خانواده متهم انقلاب عینكش را گم كرده بود .در ملاقات بعدی از دكتر هر طور شده بر اعصابم مسلط بمانم .به زبان پراقتدار
كسی در آن میان نبود .به علاوه ،از آن دسته مردمی كه فرشته انشاء خواست كه عینك تازهای برایش فراهم كند .در طبیبی از خود راضی گفت« ،دكتر هستم .برای رسیدگی به
معمولا از سركنجكاوی به دادگاه رو میكنند نیز در جمع عكسهایی كه روزنامهها از دادگاه اول هویدا منتشر كردند، مریضها آمده بودم ».پیر مرد پوزش خواست و دكتر انشاء
نشانی نبود .محاكمه هویدا لحظهای تاریخی بود .حضور فرشته همین عینك جدید را بر چهره متهم دید .دو روزی هم حركت خود را به سوی در از سر گرفت .میگفت:
در این صحنه در انحصار برگزیدگان انقلاب بود .هویدا به بود كه اصلاح نكرده بود .ته ریشش ،سایهای بر چهره رنگ «احساس میكردم هر لحظه ممكن است زانوهایم از كار
سرعت حضار جلسه را برانداز كرد .دریافت كه در آن میان باختهاش میانداخت .به علاوه ،در چند هفته اخیر ،حدود
دو سه چهره نسبتا آشنا بیشتر نیست .رئیس دادگاه را از ۲۰كیلو وزن كم كرده بود .چهرهای تكیده و حالتی درمانده بیفتند».
قبل دیده بود و دو نفر از روزنامهنگاران را نیز از دوران داشت .پیش از آن كه از اتاق درسی كه به زندان بدل شده وقتی سرانجام از حیاط مدرسه رفاه خارج شد ،ضعف و
بود بیرون بیاید ،نگهبانان او را واداشتند تا مقوایی را كه از دلهره چنان بر او مستولی بود كه دیگر توان رانندگی نداشت.
صدارتش میشناخت. دو سر به نخی وصل بود دور گردنش بیاویزد .این ارمغان اتومبیلش را كه در آن نزدیكی پارك بود ،همانجا گذاشت.
سنگدلیهای انقلاب فرهنگی چین بود .در آن روزهای با تاكسی به منزل رفت و روز بعد برای برداشتن ماشینش به
دنبالهدارد
وبسایت کیهان لندن به زبان انگلیسی