Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۴۱۰ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه‌‌‌‌‌‪‌1‌‌۳‬شماره‌‪18۷۶‬‬
‫جمعه ‪ ۵‬تا پنجشنبه ‪ 11‬مه ‪۲0۲۳‬‬

                                                                                                          ‫بود‪ .‬افزود‪« :‬فعلا نباید به او هیچ بهانهای داد كه خود‬
                                                                                                          ‫را قربانی وانمود كند‪ ،‬چون او از هر آخوری آب میآشامد‪ .‬اگر‬

                                                                                                                            ‫ممكن است‪ ،‬چشم از او برندارید‪».‬‬
                                                                                                          ‫با این حال‪ ،‬چند هفته بعد‪ ،‬شاه گویا به خواهش شهبانو‪ ،‬آن‬

                                                                                                                       ‫شخص را بهمدت پانزده دقیقه ملاقات كرد‪.‬‬
                                                                                                          ‫شرفیابی من كوتاه بود‪ .‬بیست دقیقه هم بهدرازا نكشید‪.‬‬
                                                                                                          ‫هنگامی كه میخواستم مرخص شوم ناگهان از من پرسید‪:‬‬
                                                                                                          ‫«نظرتان در مورد شریف امامی چیست؟» این‪ ،‬پرسشی غیر‬
                                                                                                          ‫عادی بود‪ ،‬زیرا شاه هرگز از وزیران در مورد نخستوزیر كه‬
                                                                                                          ‫رئیسشان بود پرسشی نمیكرد‪ ،‬زیرا نمیخواست او را تضعیف‬
                                                                                                          ‫كند‪ .‬پاسخ دادم‪« :‬قربان‪ ،‬جلسات هیأت دولت را خوب‬
                                                                                                          ‫میگرداند‪ ».‬كه حقیقت داشت‪ .‬او گفت‪« :‬بله‪ ،‬حتماً‪ ».‬آیا او از‬

                                                                                                                         ‫انتخاب خود پشیمان شده بود؟ احتمالا‪.‬‬

                                                                                                          ‫خشم شاه‬

                                                                                                          ‫روز یازدهم سپتامبر‪ ،‬ساعت هشت و نیم صبح در اتومبیل‬

                                                                                                          ‫اداری در بلوار كمربندی تهران كه شهرداری آن را «دوگل»‬

                                                                                                          ‫نام داده بود‪ ،‬در حال ورود به پایتخت بودیم‪ .‬چند دقیقه‬

                                                                                                          ‫پیش‪ ،‬اخبار بامدادی رادیو دولتی كه بر حسب عادت گوش‬

                                                                                                          ‫میدادم‪ ،‬پایان یافته بود‪ .‬تا وزارتخانه ده دقیقه راه بود‪ .‬تلفن‬

                                                                                                          ‫اتومبیل زنگ زد‪ .‬مأمور محافظم پاسخ داد‪ .‬ناگهان رنگش پرید‪.‬‬

                                                                                                          ‫دستش تقریباً میلرزید‪ .‬با هیجان بسیار گفت‪« :‬اعلیحضرت‬

                                                                                                          ‫میخواهند با شما صحبت كنند‪ ».‬البته خود شاه نبود‪ ،‬تلفنچی‬

                                                                                                          ‫كاخ بود‪ .‬من نیز كمتر از محافظ شگفت زده نشدم‪ .‬شاه‪ ،‬هرگز‬

                                                                                                          ‫به وزیران تلفن نمیكرد‪ .‬كسی هم جز شهبانو‪ ،‬نخست وزیر‪،‬‬

                                                                                                          ‫وزیر دربار ــ و بسیار كمتر ــ رئیس ستاد كل ارتش‪ ،‬به او تلفن‬

                                                                                                          ‫نمیكرد‪ .‬اردشیر زاهدی نیز هنگامی كه وزیر امور خارجه بود‬

                                                                                                          ‫این كار را میكرد‪ ،‬اما نه وزیران پیش از او‪ ،‬و نه جانشینش‬

                              ‫رادیو و تلویزیون ملی ایران‬                                                  ‫عباس خلعتبری چنین نمیكردند‪ .‬آنان در موارد اضطراری‪ ،‬از‬
                                                                                                          ‫طریق نخست وزیر تماس میگرفتند‪ .‬حتماً وضع بدی پیش‬

‫آمده بود‪ .‬شاه‪ ،‬كه به او ادای احترام كردم‪ ،‬بدون تأمل تقریباً بیانیه را در آخر اخبار گذاشته بودند كه آن تصنیف را بعدش نبود‪ ،‬ولی بهندرت پخش میشد‪ .‬شاه حق داشت‪ .‬این احتمالا‬
                                                           ‫فریاد زد‪« :‬شنیدید؟» گفتم كه در اتومبیلم هستم و اگر اجازه بگذارند‪.‬‬
‫تحریك بود‪ .‬ما در دوران نشانهها و اشارهها بودیم‪.‬‬                                                           ‫دهد به فرانسه سخن بگویم و پاسخ دهم‪.‬‬

‫من‪ ،‬توجه نكرده بودم‪ .‬تصنیفی بود انقلابی مربوط به اوایل ــ اعلیحضرت‪ ،‬از من چه برمیآید؟ رادیو در اختیار من‬  ‫ــ در چه مورد؟ اعلیحضرت‪.‬‬

                              ‫قرن كه شعرش را «ملكالشعرای بهار» سروده بود‪ .‬تصنیفی نیست‪.‬‬                    ‫ــ بیانیه شما را پخش كردند‪.‬‬

‫بود كه بهگونهای از استبداد شاه سخن میگفت و از ترانههای ــ یك كاری كنید‪ .‬این فاجعه است‪ ،‬خرابكاری است‪.‬‬
‫ــ گمان میكنم كه خود اعلیحضرت امر فرموده بودید‪ .‬مربوطبه«انقلابمشروطیت»بود‪.‬داستانبلبلیكهرؤیایش برای یك بار‪ ،‬حرف درستی زده شد‪ ،‬سپس‪ ،‬قطع كرد‪.‬‬
‫ــ البته‪ .‬ولی تصنیفی كه پس از آن پخش كردند… این ترك قفس و آزادانه خواندن بود‪ .‬ترانهای كه پخشش ممنوع خشكم زده بود‪ .‬رئیس رادیو ــ تلویزیون ملی پسر دایی‬

‫و همانند برادر شهبانو بود‪ .‬معمولا هیچ كاری بدون اجازه‬

‫او انجام نمیشد‪ .‬باید او را به كاخ احضار میكردند‪ ،‬وگرنه‪،‬‬

‫نباید نخست وزیر را كه در این گونه موارد مخاطب همیشگی‬

‫بود مورد پرسش قرار میدادند؟ متوجه شدم شاه‪ ،‬كه همیشه‬

‫همه از او اطاعت میكردند‪ ،‬حتی در یك مورد پیش پا افتاده‬

                              ‫نمیداند باید چه كند‪.‬‬

‫چند ساعت بعد با خبر شدم نخست وزیر‪ ،‬كه شاه دست‬

‫او را باز گذاشته بود تا هرچه میخواهد بكند‪ ،‬دو روز پیش‬

‫ازآن‪ ،‬از شاه تقاضای بركناری رضا قطبی را كرده بود ــ از آن‬

‫رو كه او از بستگان و تقریباً برادر شهبانو بود‪ ،‬شاه گفته‬

‫بود كه بركناری او همسرش را ناراحت خواهد كرد و افزوده‬

‫بود‪« :‬آخرین اخطار را به قطبی بدهید‪ .‬باید كمونیستهایی‬

‫را كه اطرافش را گرفتهاند و مهار همه چیز را در دست‬

‫دارند‪ ،‬بیرون كند‪ ».‬و نخست وزیر پاسخ داده بود‪« :‬او حتی‬

‫تلفنهای مرا پاسخ نمیدهد‪ ».‬این شاید توجیهی باشد كه شاه‬

‫چون خود را تا حدودی مقصر میدانست‪ ،‬به شریف امامی‬

                              ‫زنگ نزده بود‪.‬‬

‫بهراستی نمی دانستم در این مورد‪ ،‬چه باید كرد‪ .‬به وزیر‬

‫اطلاعات كه رئیس رضا قطبی بود تلفن كردم و ملاحظات شاه‬

‫را به او گفتم‪ .‬همكارم گفت كه خواهد كوشید او را بیابد‪ ،‬و‬    ‫رضا قطبی در کنار شهبانو فرح پهلوی‬

‫(ادامه دارد)‬  ‫افزود‪« :‬اما این‪ ،‬كار آسانی نیست‪».‬‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18