Page 26 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۷ (دوره جديد
P. 26
ادامه زندگی در شرایط کنونى برایم ممکن نیست». و لاغری هستی ،برای جذابتر شدن باید مقداری چربی صفحه2۶شماره18۹3
اضافه کنی!» جمعه 10تا 1۶شهریورماه 140۲خورشیدی
آنا ٣٨ ،ساله :من زندگى خود را به خطر انداختهام
آنا قهرمان سابق ورزش که در تهران رشته تربیت بدنی ماموران زن آنها را به ماشینهایى با شیشههاى سیاه جایی رفتم و زنی به من حمله کرد و گفت« :تو
تدریس میکند و مادر دو فرزند است ،میگوید« :سال برگرداندند« :آنها فقط در یک دایره رانندگی میکردند و منزجرکنندهای» و تهدید کرد که از من عکس خواهد گرفت.
گذشته یک بیداری بود .اینجا هیچ جنگی در خیابانها وجود ما را میگرداندند .شنیدم که مردی به زن چادری گفت: گفتم« :باشه ،بگیر!» اما افراد زیادی جمع شدند و به او
ندارد ،اما اکنون میبینم که ما همیشه تحت جنگ روانی «آن چاقو چطوره؟» من جیغ زدم .قرار بود چکار کنند؟ گفتند« :برو ،عکس بگیر!» او در پایان تلفناش را بست
قرار داشتهایم و زیر یک سایهی شوم زندگی میکنیم؛ جایی ماشین ایستاد و زن گفت« :حالا میخواهیم تو را ببریم و
که هنگام خرید ،پیادهروی ،حتی در پارکی که بچهها در از صخره پرت کنیم ».یکی از مردها گفت« :بیا قبل از اینکه و رفت».
آن بازی میکنند ،انتظار میرود که تحقیر شوید .من صرفاً او را بکشیم ،کمی با او خوش بگذرانیم ».آنها مرا بیرون شهرزاد شانه بالا میاندازد و میگوید« :یک انقلاب فراز
با همین دفتر خاطرات نیز زندگیام را به خطر میاندازم». آوردند .تا آن زمان پذیرفته بودم که میمیرم .دستبندهایم را و نشیبهای زیادی دارد .آنها دوربینهاى مداربسته زیادی
او کمی پس از مرگ مهسا شروع به نوشتن دفتر خاطرات برداشتند و گفتند تا ٧٠بشمار وقتی به آخر برسه ،میمیری. نصب کردهاند ،مخصوصاً در اطراف دانشگاه ،و من گاهی
کرد .وى در یکی از اولین یادداشتهایش در ٢٢سپتامبر زوزه میکشیدم ،گریه میکردم ،به خدا التماس میکردم که حجاب دارم تا بتوانم بدون آزار و اذیت کارها را پیش ببرم،
مرگم تا حد امکان بدون درد باشد .به ٢٠که رسیدم ،صدای اما به خودم یادآوری میکنم ،نه ،مردم برای این حق جان
خود را از دست دادهاند .مبارزه هنوز ادامه دارد و ما باید
مهسا امینی پس از مرگ مغزی در بیمارستان
ادامه دهیم».
نوشت« :این استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران را دیدم موتور ماشین را شنیدم .رفته بودند!»
که در تلویزیون میگوید شعار آشوبگران زن“ ،فحشا، اما بعد لیلا صدای موتورسیکلتهایی را شنید که مردان لیلا ٢٣ ،ساله :دهانم را با نوار چسب بسته بودند
فحشا» است! این دروغ خونم را به جوش آورد .من این نقابدار عین شبهنظامیان بسیجی و پاسداران بطرزی لیلا که در رشته زبانهاى خارجى تحصیل و در یک بوتیک
کلیپ را به اشتراک گذاشتم و یک توضیح به آن اضافه کردم وحشیانه رانندگی میکردند .خوشبختانه یک ماشین با در تهران کار میکند ،میگوید« :فکر میکنم همه ما متوجه
که« :میتوانم کرمها را در مغز پوسیده او ببینم .متاسفم دیدن وضعیت او متوقف شد و لیلا به راننده التماس کرد شدیم که عصبانی ِت خالی کافی نیست .با اینکه همه ما به
برای کشوری که چنین موجودی استاد دانشگاه آن است». که او را به خانه برساند .ساعت از ۴صبح گذشته بود که
اینترنت آنقدر کند بود که برای به اشتراک گذاشتن این پست به خانه رسید« :به مدت دو هفته نمیتوانستم بیرون بروم، شدت خشمگین هستیم».
نمیتوانستم به کلاس یا کار بروم و نمیتوانستم بخوابم .من او هنوز میتواند نفس مردى را که اکتبر گذشته وى را
صدها بار تلاش کردم». مدام کابوس میدیدم .وقتی شروع به بیرون رفتن کردم، دستگیر و مورد تجاوز جنسی قرار داد ،روی گردن خود
زمانی که چند روز بعد از خبر مرگ مهسا ،کشته شدن نیکا احساس کند« :من با پنج دوست -سه دختر و دو پسر -بودم
شاکرمی ١۶ساله اتفاق افتاد ،آنا و دوستانش تصمیم گرفتند فهمیدم که مرتب تحت تعقیب هستم». که متوجه پمپ بنزینی شدیم که چراغهایش خاموش بود؛
به تظاهرات بپیوندند .عصر روز سوم اکتبر در «پارک ملت» لیلا در ابتدا به اعتراضات برنگشت .اما پس از چند ماه همزمان تعداد زیادی ون ارشاد (پلیس امنیت اخلاقی)
شروع به شرکت در برخی از آنها نمود که در آن زمان بسیار دیدیم و شروع کردیم به برگشتن؛ بعد متوجه شدیم گروهی
همدیگر را ملاقات کردند. کمتر و کوچکتر شده بودند .او که تمام روسرىهایش را از نیروهای امنیتی آمدند؛ ما دویدیم .آنها نیز به دنبال ما
او در دفتر خاطرات خود نوشت« :ما ده نفر هستیم. سوزانده تأکید مى کند« :من دیگر هرگز حجاب نخواهم دویدند و من و پسرها را گرفتند و دستانم را دستبند زدند
همه دلشکسته و عصبانى .بعد از پارک به سمت خیابان داشت .دوربین مداربسته زیاد است و چند بار بدون حجاب تا نتوانم حرکت کنم .دهانم را بستند تا نتوانم فریاد بزنم و
«ولیعصر» حرکت کردیم تا به تظاهرات بپیوندیم، رانندگی میکردم و آنها پیامکی فرستادند که «باید حجاب
ماشینهایمان پشت سر هم برای حمایت از یکدیگر حرکت اجباری را رعایت کنید ».اگر عکس دیگری بگیرند ،میتوانند یک گونی روی سرم کشیدند».
میکردند .در دو طرف جاده نیروهای امنیتی حضور داشتند ماشینم را توقیف کنند ،اما من توجهی نمیکنم .اگر آنها لیلا ادامه میدهد« :مرا به پشت پمپ بنزین بردند .گردنبند
اما در تمام مسیر آن خیابان زیبا تا میدان تجریش ماشینها طلایم را درآوردند و گفتند در بازداشتگاه اجازه داشتن طلا
در حرکت بودند و مردم بوق میزدند .آهنگ «برای» از اکثر اتومبیلم را بگیرند ،فقط سوار تاکسی خواهم شد». ندارى .گوشیام را هم گرفتند .بعد گونی را برداشتند و ما
ایران کشوری جوان است و ۶٠درصد از جمعیت تقریبا را داخل یک ماشین بردند ،که بجز یک دختر ،همگی مرد
ماشینها در حال پخش بود». ٨٩میلیونی آن زیر ٣٠سال هستند .نسل Zدر خط مقدم بودند .اول فکر کردم دختر هم یکی از خود آنهاست چون
وی همچنین نوشته« :دختران روسریهایشان را برداشتهاند اعتراضات آزادیخواهی ایران قرار دارد .اما زنان مسنتر نیز بین اینهمه مرد عجیب به نظر میرسید .سعی میکرد با
و بیرون از ماشینشان دست تکان میدهند .دو دختر سوار به آنها میپیوندند .لیلا میگوید« :حتی مادرم هم دیگر هم صحبت کنیم .اما فکر میکنم مىخواست اطلاعاتی به
بر ام وی ام (ماشین ایرانی) در حال خواندن آهنگ هستند دست آورد .مردها مدام حرفهای کثیف میزدند و وقتی
و فریاد میزنند« :زن ،زندگی ،آزادی!» موتورسواران نیز حجاب ندارد و این یک تغییر ١٨٠درجه است». من چیزی میگفتم با مشت به صورتم میکوبیدند .یک
شعار میدهند .نزدیک میدان تجریش پر از نیروهای امنیتی این دختر جوان اکنون مشتاقانه در حال یادگیری زبان مرد مدام با دستش بدن مرا لمس مىکرد .پس از حدود نیم
است که در حال آماده شدن هستند .آنها با نقابهای سیاه انگلیسی است .او میگوید« :برای من دو راه بیشتر وجود ساعت توقف کردند ،ما را به اتاقی بردند و آن دختر ناپدید
ندارد :یا این رژیم سرنگون میشود یا من از اینجا میروم. شد .دو مرد وارد شدند و از من بازجویی کردند .یکی پرسید:
صورت خود را پوشاندهاند و شبیه جلادان فیلمهای «شما رهبر تظاهرات هستید؟» در حالی که مردی که پشت
سرم بود داشت مرا میزد .سپس رمز تلفنام را خواستند و
تهدید کردند« :تو را در زندان فشافویه میاندازیم و پوست
و استخوانت را به خانوادهات میدهیم ».مجبور شدم رمز را
بدهم و همه پیامهای دوست پسرم را بررسی کردند .سپس
چشمبند را برداشتند و از من خواستند کاغذی را امضا کنم
یا انگشتنگاری کنم .من نپذیرفتم اما آنها مدام مرا کتک
زدند ،نزدیک صورتم نفس میکشیدند و کلمات جنسی
میگفتند».
لیلا در مقابل دوربین مجبور شد اعتراف کند که یکی از
رهبران اعتراضات است! کارت شناسایی او را گرفتند« :همه
اینها ،ساعتها ادامه داشت و من میتوانستم صدای
فریاد پسرها را بشنوم -آنها را با دستگاههای برقی شکنجه
مىدادند».
سرانجام دو زن چادری ما را به اتاق دیگری بردند« :آنها
وادارمان کردند که همه لباسهای خود را در بیاوریم ،سپس
به ما دست زدند و ما را پیش مردها بردند .یکی از آنها مدام
باسنام را لمس میکرد و میگفت :تو خیلی دختر کوچک