Page 24 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۸ (دوره جديد
P. 24
صفحه۲4شماره18۹4
جمعه 1۷تا ۲۳شهریورماه 140۲خورشیدی
«اگر دیوارهای سنگی شهر پاریس نبودند یقینا سرنوشت من تغییر میکرد»
یکی از آثار محمود شکراللهی =محمود شکراللهی شاعر ،نویسنده ،کارگردان و بازیگر
است .او سالهای طولانی است که در فرانسه و در شهر
اولین کتاب شعرم اختصاص داده بودند .دوستان عزیزم عتیق میکرد». پاریس اقامت دارد .از وی سه رمان ،دو مجموعه قصه و
رحیمی ،که این کتاب را به زبان فارسی عتیقی برگردانده ،و وی ادامه میدهد« :در محلهای زندگی میکنم که یک چهار کتاب شعر تا کنون در انتشارات «لو سوپیرایل» به
عباس بختیاری ،آهنگساز و نوازندهی توانمند دف ،مرا در این طرفش به خانهی ویکتور هوگو راه میبرد و طرف دیگرش چاپ رسیده است .او تمام آثار خود را به زبان فرانسه نوشته
شب که شعرهایی را به زبان فرانسه میخواندم همراهی به آتلیهی کامیل کلودل .پیادهرویهای روزانهام کنار و میگوید «به زبان فرانسه مینویسم زیرا شعر زندگی را
میکردند .شبی فراموش نشدنی از آمیزش زبان فرانسه و رودخانهی سن و خیابانهای اطراف کلیسای نتردام است.
زبان فارسی و موسیقی اعجازانگیز و اصیل ایرانی .هرچند گهگاهی وقتی در کوچه پسکوچههای جزیره سن لویی قدم به زبان فرانسه هر روز زندگی میکنم».
همیشه عتیق مرا به انتشار نوشتههایم به زبان مادری میزنم پسربچهای را به یاد میآورم که با کتاب «بینوایان»
تشویق میکرد اما نطفهی فکر انتشار آنها در ذهنم در در جیب ،در کوچههای تنگ و باریک محلهمان در قم، کتایون حلاجان – « سه پنجره .شاید بسته شاید باز .از
این شب شعرخوانی شکل گرفت .باید زمانش میرسید که پاریس را آنطور که ویکتور هوگو نوشته بود در ذهناش اینجایی که من نگاه میکنم هیچ فرقی نمیکند.
رسید .عباس بختیاری مرا بههادی خوجینیان (انتشارات تصویر میکرد .تا جایی که کوچه «فرجام» میشد کوچه
مهری) معرفی کرد و امروز سه نوشته توسط نشر مهری خیالی «پیک پوس» که آنزمان «پی ِک بوس» میخواندم. در میان پنجره ی اول از سمت چپ ،یک پالتوی سیاه در
در انگلستان به چاپ رسیده است و از این بابت بسیار بعدها فهمیدم که نام واقعی خیابان پیک پوس است و یک باد تکان میخورد .در پنجره ی اول از سمت راست ،یک
خوشحالم .چرا که این نوشتهها را در زبانی که در این دوران اشتباه چاپی توانسته بود ذهن مرا به ناکجاهای ممنوعه
طولانی مرا به ایران پیوند زده است ،میبینم .شاید سرنوشت نیمتنه بیحرکت بیرون را نگاه میکند.
من زیستن در شاعرانگیهای زبان فرانسه بوده اما هرگز ببرد». نیمتنه میتواند نیمتنه ی مردی باشد یا نیمتنه ی یک زن.
شکراللهی در ادامه میافزاید« :رابطه با مکانی که در آن
نتوانستم از زبان فارسی جدا بشوم. زندگی میکنیم ،آداب و رسومی که در آن روز را شب و هیچ فرقی نمیکند .چون هرگز او را نخواهیم دید*».
تنها همین زبان فارسی است که فاصله من و ایران را پر شب را روز میکنیم ،عاداتی که در آن روزم ِرگیهایمان را « ژوزف میداند که صبحها با بزرگترین خطرها شروع
مینویسم… هرگز ما را ترک نمیکنند .من در دهکدهای میشوند .وقتی ساکنان از تهدیدهای شبانه رها میشوند،
کرده است. در چهل کیلومتری شهر قم به دنیا آمدهام و آنچه از دوران خواستار نظم و امنیتاند .آنها صادقاند .به راحتی درددل
کودکی و نوجوانی در ذهنم مانده است روح معماری میکنند .ظهر اما شور صحبگاهی محو میشود و از بعد
– «مرض زندگی» اولین کتاب شماست که به فارسی قصههای امروزم را تشکیل میدهد .خانههای گلی طغرود،
منتشر شده و متأثر از دیداری است که شما با نویسنده زادگاهام ،دو قلعهی بالا و پاییناش ،پاچنار و قهوهخانه و ازظهر ،اضطرا ِب شب به کلمات فرو میریزد**».
پاسگاهاش ،شنزاری و گورستان… پرلاشزش ،خیابان پاسکال «خیره در چشمانتان نگاه میکند و میگوید“ :شما نیز
فرانسوی مارگاریت دوراس داشتید. و کتابخانهی دانشگاه سوربناش و… همه و همه در ذهن به آن مبتلا هستید و از آن خواهید مرد” با خونسردی از او
– فکر میکنم برای هر نویسندهای مشکل باشد تا درباره من کلیتی را تشکیل میدهند ،بیآنکه ،دیگر ،بدانم کجا میپرسید“ :چه وقت ؟” میگوید :اصلا مهم نیست .میتواند
ی نوشتههایش صحبت کند .وقتی کتابی به چاپ رسید از متعلق به طغرود است یا به پاریس .نانواییای که از آن
نویسندهاش جدا میشود و دیگر ربطی به او ندارد .موجود نان میخرم ،همانی که ویکتور هوگو از آن نان میخریده هر لحظه فرا رسد .الان ،فردا یا…”»***
مستقلی میشود که به هر کوی و برزن بیاجازهی خالقاش است ،در میدان پاچنار است یا روبروی قهوهخانهی فصل «مرض زندگی» اولین رمان کوتاه محمود شکراللهی است
سر میکشد .میتواند با خواننده تبانی کند و خالقاش را گیلاسهای خیابان الهههای الهام کوچک محلهی باستیل». که به فارسی ترجمه شده و توسط انتشارات مهری به چاپ
به باد انتقاد بگیرد .شاید هم انتقام آنچه میخواسته باشد رسیده است .این کتاب الهام نویسنده از دیدار با مارگاریت
و نشده را از او بگیرد .نویسنده خود اگر پس از مدتی -به زبان فارسی کاملا مسلط هستید چرا به این زبان
خوانندهی نوشتهاش شود معمولا با آن احساس غریبی و نمینویسید؟ خصوصا اشعارتان را؛ فارسی زبان شعر است… دوراس نویسنده فرانسوی و کتاب «مرض مرگ» اوست.
بیگانگی میکند چرا که هر نوشتهای محصول دورانیست – چند سال پیش در انستیتو «جهان عرب» در شهر پاریس محمود شکراللهی شاعر ،نویسنده ،کارگردان و بازیگر
که با گذشت زمان نویسنده از آن فاصله میگیرد .با شب شعری بود که در آن زمانی را به «رسالت گمشده» است .او سالهای طولانی است که در فرانسه و در شهر
گذشت زمان ،نویسنده تغییر میکند اما متن کتاب چاپ پاریس اقامت دارد .از وی سه رمان ،دو مجموعه قصه و
چهار کتاب شعر تا کنون در انتشارات «لو سوپیرایل» به
شده نه .اینجاست که میان کتاب و نویسندهاش چاپ رسیده است .او تمام آثار خود را به زبان فرانسه نوشته
و میگوید «به زبان فرانسه مینویسم زیرا شعر زندگی
را به زبان فرانسه هر روز زندگی میکنم .نوشتن در زبان
فرانسه به همان اندازه برای من که در پاریس زندگی میکنم
طبیعیست که نوشتن به فارسی برای نویسنده ایرانی که
در ایران زندگی میکند .رابطه با زبان مادری مقولهی
دیگریست که بحث عمیقی میطلبد».
رمان «مرض زندگی» و «فریاد» و یک مجموعه داستان
کوتاه با عنوان «ساعت آبی» از این نویسنده توسط انتشارات
مهری به فارسی ترجمه شده و به چاپ رسیده است .این
ترجمهها سرآغاز ورود نویسنده به زبان فارسی است.
محمود شکراللهی روایت میکند که «من هرگز به زیبایی
پاریس عادت نکردهام .آنچه مرا مجذوب این شهر میکند،
از همان روز اول ،دیوارهای سنگی و قدیمی آن است.
دیوارهایی که ما را به قدم زدن و زندگی کردن در تاریخ
دعوت میکنند .بعدها فهمیدم که در تاریخ زندگی کردن
مسئولیت شهروندی را بزرگتر و تعهد به سرنوشت آیندگان
را ریشهدارتر میکند .آدمی را محرم اسراری میکند که
پشت این دیوارهای ضخیم ،در دل این سنگهای حجیم
پنهان شدهاند .اسراری که شعر زندگیاند و روزم ِرگیهای
شاعرانهی این شهر را میسازند .امروز به جرأت میتوانم
بگویم که اگر این دیوارها نبودند یقینا سرنوشت من تغییر