Page 12 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۴۴ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه‌‌‌‌‪‌‌‌1‌۲‬شماره‌‪‌1۹10‬‬
                                                                                                                 ‫جمعه ‪ 1۵‬تا ‪ ۲1‬دیماه ‪140۲‬خورشیدی‬

                    ‫«نگاهی از درون به جنبش چپ ایران» (‪)۵‬‬

        ‫دیدار با بن بلا و تبادل نظر با دكتر كشاورز در الجزایر‬

‫بازنشر‬  ‫از زمان اختفا در الجزایر تا انقلاب اسلامی در ایران پانزده بار گذرنامه عوض كردم‬
                               ‫و هربار به یك نام!‬

        ‫(تاریخ نشر در کیهان لندن‪ :‬از مهر تا آذر ماه ‪ - ۱۳۸۴‬از شماره ‪۱۰۷۵‬تا ‪)۱۰۸۲‬‬

           ‫حمید شوكت‬                                     ‫كنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی و سازمان انقلابی كه از ائتلاف آن با حزب توده به‬
                                                         ‫وجود آمد در سوق دادن مبارزه سیاسی به مسیر مبارزه چریكی و اقدام مسلحانه علیه رژیم‬
‫بود میگفت‪ :‬موریس‪ .‬به ما چیزی نگو‪ .‬ما این راه و رسم‬       ‫پیشین ایران نقش مؤثر داشتند‪ .‬حمید شوكت‪ ،‬از فعالان كنفدراسیون‪ ،‬در سالهای اخیر به‬
‫رازداری را از دوره مقاومت و مبارزه با فاشیسم آموختهایم‪،‬‬  ‫تدوین تاریخ شفاهی كنفدراسیون همت گماشته و چند كتاب زیر عنوان «نگاهی از درون به‬

          ‫همه هم و غمشان راحتی و آسایش من بود‪.‬‬                      ‫جنبش چپ ایران» انتشار داده كه آخرین آنها گفتگو با محسن رضوانی است‪.‬‬
        ‫=در فكر خدمت به خدا و خلق خدا بودند؟‬             ‫در این كتاب‪ ،‬گفتنیهای بسیار از كم و كیف فعالیتهای پنهان و ارتباطات كنفدراسیون و‬
‫ــ واقعا همین طور بود‪ .‬انگار جز این وظیفه دیگری‬
‫نداشتند اغلب سرشام از تجربیاتشان هنگام اشغال فرانسه‬                ‫سازمان انقلابی بهصورت گفت و شنود بین شوكت و رضوانی بازگو شده است‪.‬‬
‫به دست ارتش آلمان نازی و دشواریهایی كه در آن زمان با آن‬  ‫خوانندگان عزیز و پژوهندگان تاریخ معاصر ایران را به مطالعه این كتاب كه بخشهایی از آن‬
‫رو به رو بودند سخن میگفتند‪ .‬یك بارسرشام یكی از آنها‬
‫به من گفت‪ :‬موریس‪ .‬خوب از این سالاد و سبزیجات بخور‪.‬‬                     ‫برای درج در صفحه خاطرات و تاریخ برگزیده شده است دعوت میكنیم‪.‬‬
‫دورهای كه ما با فاشیسم مبارزه میكردیم ازاین خبرها نبود‪.‬‬  ‫گزیده كتاب را از مأموریت پرویز نیكخواه و عزیمت وی به تهران میآغازیم‪« .‬گروه‬
‫بخت با تو یار است كه دراین روزگار وارد مبارزه شدهای و‬    ‫نیكخواه» پس از حادثه تیراندازی به محمدرضاشاه در كاخ مرمر (‪۲۱‬فروردین ‪ ) ۱۳۴۴‬به عنوان‬
‫همه به صدای بلند میخندیدند‪ .‬باید این را نیز اضافه كنم‬    ‫متهم اصلی شناخته شد‪ .‬پرویز نیكخواه و تعدادی دیگر از افراد تیم او بازداشت و محاكمه‬
‫كه در تمام آن مدت یك بار با من از مسیح و انجیل یا دین و‬  ‫شدند‪ .‬نیكخواه پس از آن كه قسمتی از دوران محكومیت خود را در زندان گذراند آزاد شد و‬
‫ایمان سخنی به میان نیاوردند و كمترین نشانی درمیان نبود‬   ‫چون به تحولات ناشی از «انقلاب سفید» در جامعه ایران عقیده پیدا كرده بود مانند كورش‬
      ‫كه بخواهند مرا تحت تاثیر عقاید خود قرار دهند‪.‬‬      ‫لاشایی تصمیم به همكاری برای پیشبرد این برنامه گرفت‪ .‬او در سازمان رادیو تلویزیون ملی‬
                                                         ‫ایران مشغول كار شد و پس از انقلاب اسلامی در شمار نخستین كسانی بود كه اعدام شدند‪.‬‬
                  ‫=مربوط به چه فرقهای بودند؟‬
‫ــ كلیسایی در فرانسه هست كه به آن كلیسای مذهبیون‬         ‫شبیه به قدحی كه قطرش شاید یك متر و روزگاری قسمتی‬        ‫=محسن رضوانی ــ به هر تقدیر ژولی گفت حقیقت‬
‫اهل عمل میگویند و این با كلیسای رسمی كاتولیك تفاوت‬       ‫از تنه درخت تنومندی بود قرارداشت‪ .‬در این ظرف برای‬       ‫امر هرچه باشد باید فورا پنهان شوم‪ ،‬چون درصورت‬
‫دارد‪ .‬پدر پییر كه شصت و چند ساله مینمود و بقیه ساكنان‬    ‫همه سالاد درست میكردند‪ .‬غذای اصلی آنها اغلب همین‬        ‫دستگیری‪ ،‬پلیس فرانسه مرا تحویل دولت ایران خواهد‬
‫آن صومعه كه كم و بیش سالی درهمین حدود داشتند به‬          ‫سالاد و سبزیجاتی بود كه مورد علاقه توست‪ .‬سبزی ها را‬     ‫داد‪ .‬پس‪ ،‬شبانه مرا به خانه پرفسوری كه با گروه او‬
                                                         ‫هم خودشان میكاشتند و خودكفا بودند‪ .‬كارشان شب و روز‬
            ‫كلیسای مذهبیون اهل عمل تعلق داشتند‪.‬‬                                                                                              ‫همكاری داشت برد‪.‬‬
            ‫=جز آنها با كس دیگری تماس نداشتی؟‬                                  ‫‪ ،‬مطالعه و دعا و نیایش بود‪.‬‬             ‫=حمید شوكت ــ او نیز جزو گروه «توما» بود؟‬
‫ــ با هیچ كس‪ .‬روزهای یكشنبه هم كه روستائیان برای‬         ‫=شب و روزت چگونه میگذشت و با چه زبانی‬                   ‫ــ چنین حدس میزدم‪ .‬بعدها با چند نفردیگر از اعضای‬
‫عبادت به كلیسا میآمدند به من میگفتند از اتاقم خارج‬                                                               ‫این گروه نیز آشنا شدم‪ .‬اغلب استاد دانشگاه بودند و خانه‬
                                                                                       ‫صحبت میكردید؟‬             ‫هایی مجلل داشتند و با كلفت و نوكر و راننده از من‬
                                       ‫نشوم‪.‬‬             ‫ــ من تاحدودی فرانسه بلد بودم و آنها نیز كمی انگلیسی‬    ‫پذیرایی میكردند‪ .‬سرشام صحبت برسر حادثه و كاخ مرمر‬
                ‫=چه مدتی در آن صومعه بودی؟‬               ‫میدانستند‪ .‬بیشتر وقتم به خواندن كتاب میگذشت‪.‬‬            ‫و نقش نیكخواه‪ ،‬و اوضاع ایران بود‪ .‬وقتی شام تمام شد او‬
‫ــ پانزده روز‪ .‬یك بار پس از صرف شام پدر پییر به اتاقم‬    ‫فرصت خوبی پیدا كرده بودم كه انجیل بخوانم و این كار‪،‬‬     ‫گفت ماندن من در پاریس خطرناك است و قرار است مرا‬
‫آمد و گفت‪ ،‬موریس بیش از این صلاح نیست كه این جا‬          ‫گاه شبها تا دیروقت ادامه پیدا میكرد‪ .‬فقط شب هنگام‬       ‫به نقطه امنی ببرند‪ .‬همان شبانه مرا سوار اتومبیل شیكی‬
‫بمانی‪ .‬تصمیم گرفتهایم محل امنتری را برایت تدارك ببینیم‪.‬‬  ‫خواب كمی سخت میگذشت‪ .‬اتاق كوچكی به من داده‬              ‫كردند و با رانندهاش به دهی كه درفاصله یك ساعت و نیمی‬
‫این محل در بلژیك است و باید به آنجا بروی‪ .‬من میخواهم‬     ‫بودند كه بی شباهت به محراب نبود؛ با مجسمهای از مریم‬     ‫پاریس قرار داشت رفتیم‪ .‬پیش از حركت نیز مقداری پول‬
                                                         ‫مقدس كه لبخند معنیداری برگوشه لب داشت و شمع‬
                     ‫دراین باره باهم صحبت كنیم‪.‬‬          ‫بزرگی كه همواره روشن بود‪ .‬از من خواسته بودند هیچ‬                                           ‫به من داد‪.‬‬
                                                         ‫گاه آن شمع را خاموش نكنم و من به احترام چنین میكردم‪.‬‬                             ‫=درآن ده چه كردی؟‬
                                                         ‫پس‪ ،‬كم و بیش خواب چندانی در میان نبود؛ آن هم در فكر‬
                                                         ‫دائمی ماجرای كاخ مرمر و اضطرابی كه نیكخواه و یارانش‬     ‫ــ مرا به منزل نجاری كه با خانوادهاش زندگی میكرد‬
                                                         ‫با چنان اتهام سنگینی در اسارت دشمن درچه موقعیتی‬         ‫بردند و مدت یك هفته آن جا ماندم‪ .‬پس از آن صاحب‬
                                                                                                                 ‫خانه گفت باید تغییرمكان دهم و مرا این بار به صومعهای‬
                                                                                      ‫قرارخواهند داشت؟‬           ‫بردند‪ .‬اقامت من در این صومعه دو هفته طول كشید كه‬
                                                         ‫=و همه اینها درشعله شمع و نگاه و لبخند معنی دار‬         ‫دوره جالبی بود‪ .‬درهر اتاقی نیز یك شمایل حضرت مریم‬
                                                         ‫مریم مقدس و صومعه ای كه هزاران كیلومتر از ایران فاصله‬
                                                                                                                                                ‫را آویخته بودند‪.‬‬
                                                                                              ‫داشت‪...‬‬                            ‫=آن صومعه كجا واقع شده بود؟‬
                                                         ‫ــ صبح وقتی ازخواب بیدار میشدم بلافاصله رادیو بی‬
                                                         ‫بی سی را میگرفتم تا ببینم آیا خبرتازهای از سرنوشت گروه‬  ‫ــ منطقهای در شمال فرانسه و نزدیك مرز بلژیك با‬
                                                                                                                 ‫دیوارهای سنگی بزرگی كه دور تا دورش پر از باغ و‬
                                                                            ‫نیكخواه به دست خواهم آورد؟‬           ‫درخت و دشت و چمن بود‪ .‬نزدیك این صومعه كلیسایی‬
                                                                    ‫=كشیش ها میدانستند سیاسی هستی؟‬               ‫قرار داشت كه یكشنبهها روستاییان برای عبادت به آنجا‬
                                                                                                                 ‫میآمدند‪ .‬گمان میكنم بیست كشیش در آنجا زندگی‬
                                                         ‫ــ میدانستند اما ازجزئیات بیخبر بودند‪ .‬اصولا كمترین‬     ‫میكردند‪ .‬در زیر زمین صومعه میز چوبی قدیمی بسیار‬
                                                         ‫كوششی نیز نمیكردند كه بدانند ماجرا از چه قرار است‪.‬‬      ‫بزرگی قرار داشت‪ .‬در انتهای میز یك ظرف بزرگ چوبی‪،‬‬
                                                         ‫خاطرم هست پدر پییر كه به نوعی مسئول تماس با من‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17