Page 13 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۴۴ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه‌‌‌‪‌‌‌‌1‌3‬شماره‌‪1۹10‬‬                                    ‫=هیچ فكر نمیكردی ممكن است پیش از ترك بروكسل‬               ‫من موافق این كار نبودم و گفتم مایلم به پاریس‬
‫جمعه ‪ ۵‬تا پنجشنبه ‪ 11‬ژانویه ‪۲0۲4‬‬                                                    ‫در فرودگاه دستگیر شوی؟‬            ‫بروم و با دوستانم ملاقات كنم‪ ،‬چون مدتی است از وضع‬
                                                                                                                      ‫آنها بیخبرم‪ .‬پدر پییر گفت‪ :‬مانعی ندارد فردا ترتیب این‬
‫ــ نه‪ ،‬درسطح روابط گرم ودوستانه باقی ماند‪ .‬دیگر به‬          ‫ــ نگران كه بودم؛ اما آن روزها كنترل مرزها به شكل‬         ‫كار را می دهیم‪ .‬فقط خیلی احتیاط كن‪ ،‬چون ما مسئول‬
                       ‫نوعی اهل خانه شده بودم‪.‬‬              ‫امروز نبود‪ .‬حتی به این كه موعد تمدیدگذرنامه ایرانیام نیز‬  ‫سلامت تو هستیم و نمیخواهیم برایت اتفاق ناگواری رخ‬
                                                            ‫سرآمده‪ ،‬اهمیتی ندادم علاوه براین چارهای نداشتم‪ .‬هرچه‬
‫=شب و روزشان چگونه میگذشت و چه فعالیتی‬                      ‫زودتر اروپا را ترك میكردم خطر دستگیری كمتر میشد‪.‬‬                                                 ‫دهد‪.‬‬
                                     ‫داشتند؟‬                ‫درفرودگاه الجزایر دو فرانسوی‪ ،‬كه خود را از دوستان ژولی‬    ‫روز بعد‪ ،‬یكی از روستائیان آمد و مرا با اتومبیل به‬
                                                            ‫معرفی كردند به استقبالم آمدند‪ .‬با آنها به منزلشان كه‬      ‫پاریس برد‪ .‬فردای آن روز با ژولی تماس گرفتم‪ .‬او ظاهرا از‬
‫ــ نمی پرسیدم چه میكنند‪ .‬این یك اصل اساسی بود‬                                                                         ‫آمدنم به پاریس توسط پدر پییر اطلاع یافته بود و با هم‬
‫كه هیچ وقت سئوالی نكنیم و اگر مطلبی عنوان می شد‪،‬‬                     ‫درنزدیكی میدان پست مركزی قرارداشت رفتم‪.‬‬          ‫دركافهای ملاقات كردیم‪ .‬ژولی گفت چون پلیس فرانسه در‬
‫كنجكاوی نداشته باشیم‪ .‬همین قدر میتوانم بگویم كه آن‬                            ‫=آنها در الجزایر چه میكردند؟‬            ‫تعقیبم است‪ ،‬ماندنم در آن كشور صلاح نیست‪ .‬به همین‬
‫روزها آوازه انقلاب الجزایر و كوبا درتمام جهان پیچیده بود‪.‬‬                                                             ‫جهت بهتراست به بلژیك بروم و در آنجا مدتی با استقاده‬
‫انقلابیونی كه زندان دیده‪ ،‬شكنجه شده‪ ،‬شكست خورده و‬           ‫ــ درآن خانه چهار زن فرانسوی زندگی میكردند كه از‬          ‫از امكاناتی كه در اختیار دارند منتظر بمانم‪ .‬اما این امكانات‬
‫تحت تعقیب بودند‪ ،‬به الجزایر و كوبا دل میبستند و آن‬          ‫دوره مبارزات آزادیبخش با جنبش استقلال طلبانه الجزایر‬      ‫نیز موقتی است و راه دیگر این است كه اگر مایل باشم به‬
‫را میهن و سرزمین خود می دانستند‪ .‬از خاورمیانه‪ ،‬آمریكای‬      ‫همكاری داشتند و با پیروزی انقلاب در الجزایرماندگار شده‬
‫لاتین‪ ،‬آسیا و آفریقا‪ ،‬انقلابیون به سوی الجزایر و كوبا روان‬  ‫بودند‪ .‬بیش از آن نیز مدتها در مصر زندگی كرده و روزگاری‬                                      ‫الجزایر بروم‪.‬‬
                                                            ‫عضو حزب كمونیست مصر بودند و به اجبار آن كشور را‬                                         ‫=چرا الجزایر؟‬
                                       ‫بودند‪.‬‬               ‫ترك كرده بودند‪ .‬هر چهار نفر زبان عربی را خیلی خوب‬
‫شبها وقتی در خیابانهای الجزایر قدم میزدی آرژانتینی‬                                                                    ‫ــ گروهی كه ژولی عضو آن بود‪ .‬با جنبش آزادی بخش‬
‫و پرتغالی و عرب و ترك و هزار و یك جماعت دیگر را‬                  ‫صحبت میكردند و انگلیسی و فرانسه میدانستند‪.‬‬           ‫الجزایر همكاری و به آن جنبش كمك میكرد‪ .‬ژولی‬
‫میدیدی كه بیش و كم هم سرنوشت تو بودند و از همین‬                               ‫=با ژولی چه رابطهای داشتند؟‬             ‫میگفت‪ :‬ما در الجزایر امكانات زیادی داریم و میتوانیم آن‬
‫واقعیت احساس یگانگی و غرور میكردی‪ .‬در آن روزگار‬
‫الجزایر به انقلاب ایران كمك میكرد و من هنگام اقامت در‬       ‫ــ عضو همان گروه توما بودند و می گفتند یهودی‬                               ‫جا برایت گذرنامه الجزایری بگیریم‪.‬‬
‫آن كشور با چند ایرانی كه سیاسی بودند و آنها را از اروپا‬     ‫هستند و این نكتهای درخور توجه است‪ .‬یعنی از ژولی‬                                       ‫=موافقت كردی؟‬
‫میشناختم رو به رو شدم‪ .‬بدون آن كه بپرسم چرا و برای‬          ‫كارشناس زبان كردی تا پدر پی یر مسیحی و یهودیانی‬
                                                            ‫كه روزگاری عضو حزب كمونیست مصر بودند‪ ،‬همگی‬                ‫ــ به نظرم پیشنهاد خوبیآمد‪ .‬چون در فرانسه یا بلژیك‬
                          ‫چه به الجزایر آمدهاند‪.‬‬                                                                      ‫به هرحال خطر دستگیری و تحویلم به دولت ایران وجود‬
                                                                              ‫احمد بن بلا‬                             ‫داشت‪ .‬حال آن كه درالجزایر دست و بالم بازتر بود‪ .‬برای‬
               ‫دكتر فریدون كشاورز‬                           ‫دریك سمت و سو در یك تشكیلات برای سالیان طولانی‬            ‫مدتی از ماجرا دور میشدم و میتوانستم صبركنم تا آبها‬
                              ‫دیدار با بن بلا‬               ‫فعالیت و مبارزه كرده بودند‪ .‬بعد ها متوجه شدم یكی از‬       ‫از آسیاب بیفتد‪ .‬علاوه براین‪ ،‬كشاورز نیز در الجزایربود‬
                                                            ‫آنها كه نادیا نام داشت خواهر ژولی است‪ .‬نادیا با آن كه‬     ‫ویاد حرف چینیها افتاده بودم كه میگفتند‪ :‬اگر تصمیم‬
                   ‫=دیدار با بن بلا چگونه بود؟‬              ‫هنوز سی سال نداشت دندانهایش شكسته بود‪ .‬میگفت‬              ‫گرفتید به چین بیائید با رفیق فریدون كشاورز تماس‬
‫ــ وقتی كار گرفتن گذرنامه الجزایری به تاخیر افتاد‪،‬‬          ‫درجریان بازجوییهایی كه در مصر متحمل شد‪ ،‬به این‬
‫ازمیزبانانم پرسیدم آیاهیچ راهی هست كه به بن بلا رجوع‬                                                                                                        ‫بگیرید‪.‬‬
‫كنیم؟ چند روز بعد گفتند برایم از او وقت گرفتهاند‪ .‬با‬                                       ‫روز افتاده است‪.‬‬            ‫بر این اساس با پیشنهاد ژولی موافقت كردم‪ .‬با این همه‬
‫بن بلا در كاخ ریاست جمهوری ملاقات كردم‪ .‬دیدار با او‬                   ‫=این اطلاعات را چگونه به دست آوردی؟‬             ‫قرار شد اول به بلژیك كه امن تر بود برگردم و از آنجا به‬
‫احساس شادی و شعفی فوق العاده در من ایجاد كرد‪ .‬آن‬            ‫ــ سه ماهی با آنها زندگی كردم‪ .‬نسبت به من خیلی‬            ‫الجزایر بروم‪ ،‬ژولی نشان محلی را در مرز فرانسه و بلژیك‬
‫روزها از بن بلا‪ ،‬با احترام و ویژگی خاصی نام برده میشد‪.‬‬      ‫مهربان بودند‪ ،‬اما علی رغم آن چه در آغاز كار گفته بودند‬    ‫به من داد‪ .‬با آذر هوشنگ توكلی به سمت مرز رفتیم‪ .‬پیش‬
‫به هرحال‪ ،‬در ملاقات كوتاهی كه با او داشتم موقعیتم را‬        ‫كه ظرف یكی دوهفته برایم گذرنامه الجزایری میگیرند‪،‬‬         ‫از ترك فرانسه با برخی كادرها و رهبران گروههای سیاسی‬
‫تشریح كردم و توضیح دادم به چه علت به الجزیره آمدهام‪.‬‬        ‫هرچه دوندگی میكردیم به جایی نمیرسیدیم‪ .‬حتی موفق‬           ‫ایرانی تماس گرفتیم تا مسأله دفاع ازگروه نیكخواه را برنامه‬
‫همچنین اضافه كردم كه در ماجرای كاخ مرمر نقشی‬                ‫شدند برایم از بن بلا‪ ،‬رئیس جمهور الجزایر وقت ملاقات‬
‫نداشتهام و بعید میدانم كه نیكخواه و یارانش نیز دراین‬                  ‫بگیرند‪ ،‬اما نمیدانم چرا گذرنامه درست نشد؟‬                                          ‫ریزی كنیم‪.‬‬
                                                            ‫=آیا آن مهربانیها به روابط عاطفی و عاشقانه نیزكشید؟‬                      ‫=درآن جا با چه كسی قرار داشتی؟‬
                         ‫مسأله دخیل بوده باشند‪.‬‬
                           ‫=بن بلا چه گفت؟‬                                                                            ‫ــ حساب همه چیزرا كرده بودند‪ .‬در مرز فرانسه در‬
                                                                                                                      ‫خانهای كه نشانی آن را به ما داده بودند منتظرشدیم و‬
                                                                                                                      ‫سرساعت معین براساس كروكیای كه كشیده بود پیاده از‬
                                                                                                                      ‫منطقهای كه خاك فرانسه را از بلژیك جدا میكرد گذشتیم‪.‬‬
                                                                                                                      ‫آذرهوشنگ توكلی از همین جا برگشت و من پس از ده‬
                                                                                                                      ‫پانزده دقیقه راه پیمایی وارد خاك بلژیك شدم‪ .‬دراین جا یك‬
                                                                                                                      ‫خانم بلژیكی در اتومبیل سیتروئن مشكی رنگی در انتظارم‬
                                                                                                                      ‫بود‪ .‬با رد و بدل كردن رمز كوتاهی سوار شدم و به سمت‬
                                                                                                                      ‫بروكسل آمدیم‪ .‬نردیكیهای غروب‪ ،‬پس از یك ساعت‬
                                                                                                                      ‫رانندگی به بروكسل رسیدیم‪ .‬او مرا به خانه و خانوادهای‬
                                                                                                                      ‫بلژیكی برد و چند روز بعد با هم به سفارت الجزایر در‬
                                                                                                                      ‫بلژیك رفتیم‪ .‬گمان میكنم هنوز سفارت نبود و بیشتر حالت‬

                                                                                                                                                ‫دفتر نمایندگی را داشت‪.‬‬
                                                                                                                                        ‫=خود را چگونه معرفی كردی؟‬

                                                                                                                      ‫ــ گفتم موریس و تبعه ایران هستم‪ .‬این رمزی بود كه‬
                                                                                                                      ‫ژولی پیشاپیش قرارش را با آنها گذاشته بود‪ .‬ده دقیقهای‬
                                                                                                                      ‫بیش نگذشته بود كه روی ورقهای به من ویزا دادند‪ .‬بیرون‬
                                                                                                                      ‫دفتر نمایندگی‪ ،‬همان خانم با سیتروئن مشكی رنگش در‬
                                                                                                                      ‫انتظارم نشسته بود‪ .‬از آنجا برگشتیم و همان روز بلیطی‬
                                                                                                                      ‫برایم گرفتند و دو روز بعد با شركت هواپیمایی سابتا به‬

                                                                                                                                                        ‫الجزایر رفتم‪.‬‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18