Page 40 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۵۰ (دوره جديد
P. 40

‫صفحه‌‌‌‪‌‌‌4‌‌0‬شماره‌‪‌1۹1۶‬‬
                                                                                                                    ‫جمعه ‪ ۲۷‬بهمنماه تا ‪ ۳‬اسفندماه ‪140۲‬خورشیدی‬

 ‫متن کامل گزارش «مجله شیکاگو»‪ :‬بخش‪۲‬‬

‫چگونه ‪ ۲۵۰۰‬سال پیش کاتبان لوحههای تاریخی برگ آزادی یک پروفسور‬
        ‫باستانشناس را از زندان جمهوری اسلامی نوشتند!‬

                                                                                                                    ‫=عباس علیزاده باستانشناس که در سال ‪ ۲۰۲۱‬برای‬

                                                                                                                    ‫كاوش به ایران سفر کرده بود‪ ،‬پس از مدتى به اتهام واهی‬
                                                                                                                    ‫جاسوسی دستگیر شد و مجبور شد بدون مدرک شناسایی و‬

                                                                                                                                        ‫پاسپورت در حصر خانگی بماند‪.‬‬
                                                                                                                    ‫=در سال ‪ 2٠٠4‬عباس علیزاده شخصاً الواح ایلامی را‬
                                                                                                                    ‫از مجموعه آیساک به ایران بازگرداند‪ ۱۵ .‬سال بعد‪ ،‬دوباره‬

                                                                                                                                  ‫صدها لوح دیگر را به ايران تحويل داد‪.‬‬
                                                                                                                    ‫=حالا نیز او مطمئن است که دریافت لوحههای مشهور‬
                                                                                                                    ‫تنها دلیلی است که جمهوری اسلامی با آزادی و خروج وی‬
                                                                                                                    ‫از ایران موافقت کرده است‪ .‬اگرچه مسئولان حكومت تهران‬
                                                                                                                    ‫هرگز بطور رسمی این را تصدیق نمیکنند‪ .‬علیزاده میگوید‪:‬‬
                                                                                                                    ‫«چه کسی میتوانست بداند که ‪ 2٥٠٠‬سال پیش در تخت‬

                                                                                                                      ‫جمشید چند کاتب کوچک برگ آزادی مرا مینوشتند؟!»‬

‫عباس علیزاده باستانشناس‬                                                                                             ‫علیزاده در کلیه آن بازدیدها در تمام آن سالها‪ ،‬هیچوقت‬
                                                                                                                    ‫با رژیم مشکلی نداشت که نتواند از پس آن بربیاید‪ .‬اما‬
‫علیزاده با عصبانیت از فنجان آبی که جلویش گذاشته‬           ‫متوقف شدند‪ .‬وقتی او را از ون بیرون کشیدند و به داخل‬
‫بودند مینوشید‪ ،‬در حالی که دهانش آنقدر خشک شده‬                     ‫ساختمان خاکستری رنگی بردند‪ ،‬او وحشت کرد‪.‬‬                                        ‫اینبار متفاوت بود‪.‬‬
                                                                                                                    ‫با ورود به آپارتمان علیزاده‪ ،‬مأموران امنیتی با تفنگ شروع‬
          ‫بود که به سختی تشنگیاش را از بین میبرد‪.‬‬         ‫مدتهاست در میان ایرانیان زمزمههایی درباره شبکهای‬          ‫به جابجا کردن وسایل او و برادرش کردند‪ :‬آنان کتابها‬
‫بازجوهایش مانند رویه همیشگی‪ ،‬به نظر میرسید که‬             ‫از خانههای مخفی که مانند تار عنکبوت در سراسر تهران‬        ‫را بررسی نمودند‪ ،‬مقالات دانشگاهی وى را ورق زدند‪،‬‬
‫یکى نقش پلیس خوب و دیگرى نقش پلیس بد را بازی‬              ‫پخش شده‪ ،‬شنیده میشد که دستگاههای امنیتی برای‬              ‫رختخوابش را جدا کردند‪ ،‬زیر تشک و بالشها را جستجو‬
                                                          ‫بازجویی و شکنجه از آنها استفاده میکنند‪ .‬مأموران او را‬     ‫کردند‪ ،‬کشوهای آشپزخانه را باز کردند و زیر فرش ها را‬
                                     ‫میکنند‪.‬‬              ‫از سه پله بالا بردند و به دفتر تقریباً خالی رساندند‪ .‬حین‬
‫«دروغ نگو‪ .‬ما می دانیم که شما باستانشناسان خیلی‬           ‫ورودشان‪ ،‬مردی ریشدار پشت میز کنفرانس مستطیل‬                                                ‫بازرسى کردند‪.‬‬
                                                          ‫بزرگی نشسته بود‪ .‬میثم و یک افسر دیگر کنار افسر ریشو‪،‬‬      ‫مأموری که به نظر میرسید مسئول بقیه است به او و‬
                               ‫بیخدا هستید‪».‬‬                                                                        ‫برادرش گفت‪« :‬بروید در اتاق نشیمن بنشینید»‪ .‬دیگران این‬
‫یکی از آنها هم گفت‪« :‬تو یک کرم‪ ،‬یک سگ‪ ،‬یک الاغ‬              ‫روبروی جایی که علیزاده را نشانده بودند‪ ،‬جاى گرفتند‪.‬‬     ‫مرد را «میثم» صدا میکردند‪ ،‬هرچند علیزاده فکر میکند‬
                                                          ‫علیزاده زحمت درخواست وکیل را به خود نداد‪ .‬تعداد‬
                                ‫کثیف هستی‪».‬‬               ‫کمی از وکلای ایرانی حاضر به رسیدگی به پروندههای‬                                      ‫که نام مستعارش بود‪.‬‬
‫اما میثم که با احترام با علیزاده رفتار مىنمود و او را‬     ‫جاسوسی هستند‪ .‬چون برای دفاع از یک جاسوس متهم‪،‬‬             ‫برادران در سکوت نشسته بودند و تماشا میکردند که‬
‫«دکتر» خطاب مىکرد گفت که اصلاً تقصیرى از جانب این‬                                                                   ‫یکی از مأموران دستگاهی را به لپتاپ علیزاده وصل و‬
‫آقاى پرفسور برای رفتن به اسرائیل سر نزده است‪ .‬شاید او‬             ‫خطر زندانی شدن به همراه موکل خود را دارند‪.‬‬        ‫ظاهراً آن را هک میکند تا فایلها و ایمیلهای او را برای‬
                                                          ‫افسر ریشو گفت‪« :‬شما بارها به ما گفتید که هرگز به‬          ‫بازرسی دانلود کند‪ .‬سپس تمام گوشیها‪ ،‬تبلتها‪ ،‬رایانهها و‬
                  ‫فقط جوان و سادهلوح بوده است‪.‬‬
‫علیزاده یک فنجان دیگر آب ریخت‪ .‬هنگام نوشیدن‬                     ‫اسرائیل نرفتهاید‪ .‬اما شواهد و مدارک نزد ماست‪».‬‬                ‫پاسپورتهای ایرانی و آمریکاییاش را گرفتند‪.‬‬
                                                          ‫بازجو هنگام بیرون آوردن نسخهای از اشکلون اول‪،‬‬             ‫در کمال تعجب‪ ،‬تلفن برادرش را مصادره نکردند‪ .‬از این‬
                              ‫دستش می لرزید‪.‬‬              ‫تکنگاری که برای عده کمی در خارج از مجموعه کوچک‬            ‫رو علیزاده از او خواست که با یکی از دوستان قدیمی دوران‬
‫او به ناچار اعتراف کرد‪« :‬بسیار خوب‪ ،‬بله‪ ،‬من به آنجا‬       ‫متخصصان باستانشناسی شام شناخته میشود‪ ،‬کاملا از خود‬        ‫دانشگاه و یکی از شاگردان سابق خود که هر دو به مقامات‬
‫رفتم‪ ».‬زیرا میدانست که زیر شکنجه میشکند‪ ،‬بنابراین‬         ‫راضی به نظر میرسید‪ .‬این کتاب بر اساس بیش از یک دهه‬        ‫بالا در حکومت ایران رسیده بودند و شاید مىتوانستند از‬
‫تصمیم گرفت قبل از اینکه به او آسیبی برسانند‪ ،‬اعتراف کند‪.‬‬  ‫کار میدانی در یک سایت حفاری در نزدیکی شهر ساحلی‬           ‫نفوذ خود به نفع وى استفاده کنند‪ ،‬تماس بگیرد‪ .‬علیزاده با‬
‫آنها از او درباره مقالاتی که دانشجویان باستانشناسی‬        ‫اسرائیل‪ ،‬اشکلون‪ ،‬با تصاویر سیاه و سفید واضحی ثبت شده‬      ‫پیشبینی اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد با برادرش زمزمه‬
‫ایرانی برای بررسی فرستاده بودند‪ ،‬پرسیدند که شامل‬          ‫که نشان میداد علیزاده برخلاف انکارهاى گذشتهاش‪ ،‬هر‬         ‫کرد‪« :‬وقتی من رفتم‪ ،‬فقط به این افراد زنگ بزن و به آنها‬
‫نقشههایی مانند بسیاری از نشریات باستانشناسی بود که‬
‫مکان دقیق حفاریهای ایرانی و فواصل بین آنها را نشان‬           ‫سال از سال ‪ ١٩٨5‬تا ‪ ١٩٩١‬از اسرائیل بازدید کرده بود‪.‬‬                           ‫بگو که آمدند و مرا بردند‪».‬‬
‫میداد‪ .‬آنها او را متهم کردند که این نقشههای دقیق را‬       ‫علیزاده فکر کرد؛ من تمام شدم‪ .‬اما چگونه به این مدارک‬      ‫ماموران علیزاده را به طبقه پایین همراهى کردند‪ ،‬تعدادی‬
‫در اختیار سازمانهای اطلاعاتی غربی قرار داده و از او‬                                                                 ‫جلو و تعدادی در عقب داخل یک ون سفید بدون علامت‬
‫پرسیدند‪« :‬بنابراین شما با جاسوسان ایرانی برای به دست‬                                   ‫دست یافته بودند؟‬             ‫و بدون پنجره نشستند‪ .‬علیزاده در مورد این وانتها شنیده‬
‫آوردن این اطلاعات همکاری میکنید‪ .‬این نقشهها را به چه‬      ‫او بلافاصله به یک باستانشناس رقیب ایرانی مشکوک شد‬         ‫بود‪ :‬مانند ولگاهای سیاه ‪ KGB‬و فورد فالکون سبز تیره‬
                                                          ‫و فکر کرد هیچکس دیگری جز او نمیتوانست چنین مدرکى‬          ‫حکومت نظامی آرژانتین؛ ون سفید هم وسایل نقلیه مورد‬
              ‫کسانی در آمریکا و اسرائیل میدهید؟»‬                                                                    ‫استفاده جمهورى اسلامى براى ایجاد ترس در مردم ایران‬
     ‫علیزاده پاسخ داد‪« :‬به گوگل بروید‪ ،‬آنها پر از این‬                                ‫در اختیار آنها بگذارد‪.‬‬
                                                                                                                                                           ‫است‪.‬‬
                                                                                                                    ‫مأموران با علیزاده نزدیک به یک ساعت در خیابانهای‬
                                                                                                                    ‫شلوغ رانندگى کردند و سپس در قلب پر هیاهوى شهر‬
   35   36   37   38   39   40   41   42   43   44   45