Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۷۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪70‬‬
                                                                                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ 8‬تا پنجشنبه‪ 14‬مردادماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫و مردم را وام ‌یداشتند مسیر او را از‬                               ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)11‬‬                                                                                                       ‫مهماندار در شش کلمه همه این‬
‫قلوه سنگ پاک کنند‪ ،‬هرگز ندیده‬                                                                                                                                                                               ‫سخنان را ترجمه کرد و فرماندار در‬
‫بودم که جایی به این نظم و پاکیزگی‬         ‫قربان خدا بروم‪ ،‬ایران ‌یها کجا‪ ،‬فرنگ ‌یها کجا؟ یک‬                                                                                                                 ‫پاسخ فقط گفت‪« :‬اوه»‪ .‬چه طور این‬
‫باشد‪ .‬مکرر از یکدیگر م ‌یپرسیدیم آیا‬      ‫شترچرانایرانیبهترازاینفرماندارکافرحرفم ‌یزند!‬                                                                                                                     ‫همه جملات را در شش کلمه گفته‬
‫این تمهیدات برای ورود سفیر انجام‬
‫نپذیرفته‪ ،‬اما مهماندار به ما م ‌یگفت‬                                                ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬          ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬       ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬              ‫بود‪ ،‬خود جا داشت تا بیاموزیم‪.‬‬
‫در سراسر انگلستان وضع به همین‬                                                       ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬          ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬       ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬    ‫سفیر لحظاتی منتظر پاسخ این‬
‫منوال است و سرانجام این سخن‬                                                         ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬             ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬         ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬        ‫نطق غرا شد و در همان حال که‬
‫را پذیرفتیم چرا که متوجه شدیم‬                                                       ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬          ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬    ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫سبیل خود را تاب م ‌یداد و ریش خود‬
‫عبور ما از این روستاها هیچ شور‬                                                      ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬            ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                            ‫را به امید دریافت تعارفی مشابه مرتب‬
‫و هیجانی بیشتر از عبور یک قافله‬                                                     ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬             ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                          ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫م ‌یکرد‪ ،‬فرماندار سکوت طولانی را با‬
‫شتر در بیابان برنیانگیخت و اگر هم‬                                                   ‫حیرت است که پس از دویست سال‬             ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬        ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫ذکر این نکته شکست که امروز هوا‬
‫روستاییان نگاهی به ما م ‌یافکندند‪ ،‬به‬                                               ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬     ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬      ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫بسیار خوب است‪ .‬این سخن معنایی‬
‫جای آن که تعظیم کنند آنگونه که‬                                                      ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬            ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬      ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫برای ما نداشت و بدان معنا هم نبود‬
‫به ما گفته شده بود در برابر هیأت‬                                                    ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬         ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬         ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫که امروز‪ ،‬روز خوبی است به جهت‬
‫همراه سفیر انگلیس تعظیم کنیم‪،‬‬                                                       ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬     ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬       ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫ورود سفیر‪ ،‬بلکه واقعاً مقصود آن بود‬
‫فقط م ‌یخندیدند و با انگشت ما را به‬                                                 ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬        ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬   ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫که هوا آفتابی است و باران نم ‌یبارد‪.‬‬
                                                                                    ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                             ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫ما نگاهی با یکدیگر مبادله کردیم و به‬
           ‫یکدیگر نشان م ‌یدادند‪.‬‬                                                   ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                               ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬   ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫محض این که فرماندار اجازه مرخصی‬
                                                                                    ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬      ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬           ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫گرفت و مهماندار همراه او نیز ما را‬
‫دو روز اول یک سره سفر کردیم و‬                                                       ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬          ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬       ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫ترک گفت‪ ،‬اجازه بروز همه احساسات‬
                                                                                    ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬     ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬          ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫خود را دادیم‪ .‬یکی از همراهان گفت‪:‬‬
‫شب هنگام در کاروانسرایی به مراتب‬                                                                                            ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬         ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫«تا به حال یک چنین الاغی دیده‬
                                                                                            ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬         ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬         ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫بودید؟ واقعاً فرماندار بود؟» یکی‬
‫بهتر از کاروانسرای پلیموت اقامت‬                                                     ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬         ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬         ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫دیگر گفت‪« :‬یک سگ ایرانی بهتر از‬
                                                                                    ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬       ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬     ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫او رفتار م ‌یکند‪ ».‬سومی گفت‪« :‬قربان‬
‫کردیم‪ .‬آنچه جای اعجاب داشت اینکه‬                                                                                                                                                                            ‫خدا بروم‪ ،‬ایرانیها کجا‪ ،‬فرنگ ‌‌یها کجا؟‬
                                                                                                                                                                                                            ‫یک شتر چران ایرانی بهتر از این‬
‫ما ظرف یک روز بیش از سی فرسنگ‬                                                                                                                                                                               ‫کافر حرف م ‌یزند‪ ».‬آنگاه همه ما به‬
                                                                                                                                                                                                            ‫ستایش از درایت و فصاحت سفیر‬
‫راه پیموده بودیم‪ ،‬مسافتی که در ایران‬                                                                                                                                                                        ‫خود پرداختیم که به راستی در این‬
                                                                                                                                                                                                            ‫دیدار برتری خود را نشان داده بود‬
‫سه یا چهار روزه طی م ‌یشد‪ .‬در اینجا‬                                                                                                                                                                         ‫که آن بیچاره در پیش سفیر هیچ‬
                                                                                                                                                                                                            ‫به حساب می‌آمد‪ .‬گفتیم که شاه‬
‫نه بار کردن قاطران مطرح بود نه بار‬                                                                                                                                                                          ‫ایران مردی را برای سفارت برگزیده‬
                                                                                                                                                                                                            ‫که روی ما را در ممالک خارج سفید‬
‫برداشتن از دوش آنها‪ .‬نه زخمی بر‬           ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬                                                                                                                              ‫خواهد کرد و او کسی است که یک‬
                                          ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬                                                                                                                                    ‫نمونه خوب از برتری ایرانی را بر‬
‫پشت اسب ظاهر شد که شکو‌های‬                ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬                                                                                                                                  ‫دیگران در میان کفار نشان خواهد‬
                                                                                                                                                                                                            ‫داد‪ .‬سخنان اطمینان بخشی که بر‬
‫برانگیزد نه یخدانی جابجا شد نه دیگ‬               ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬                                                                                                                                  ‫زبان آوردیم از ناخشنودی سفیر از‬
                                                                                                                                                                                                            ‫برخوردی که با او شده بود‪ ،‬کاست و‬
‫و قابلم ‌های نه وسایل آشپز ‌یای حمل‬                                                                                                                                                                         ‫ما خود را با این اندیشه تسلا دادیم که‬
                                                                                                                                                                                                            ‫واقعاً ب ‌یانصافی نسبت به همه ایرانیان‬
‫شد‪ ،‬همه آنها در لحظه نیاز حاضر بود‪،‬‬                                                                                                                                                                         ‫است که آنان را با شیوخ عرب که در‬
                                                                                                                                                                                                            ‫بوشهر حکومت می‌کنند‪ ،‬مقایسه‬
‫آنگونه که برای شاه حاضر بود‪ .‬مثل‬          ‫فرنگ ‌یهایی را که قرار بود ما را تا لندن‬  ‫زمانی که تازه ری ‌شهایمان را آراسته‬     ‫تا این حد مبتکرانه بود در ایران واقع‬   ‫بود برای همه ما تا آنجا را ترک گفته‬      ‫کنند‪ ،‬همان طور که ب ‌یانصافی است‬
                                          ‫همراهی کند‪ ،‬پیاده کرد‪ .‬در کالسکه را‬       ‫بودیم و قبل از آنکه به طرف قبله‬         ‫م ‌یشد‪ ،‬به جای آن که در آن اتاقک‬       ‫و هر یک در تختخوابی قرار بگیریم که‬       ‫فرماندار پلیموت را با انگلیسی‌ها‬
‫آن بود که از یک ماه پیش مقدمات‬            ‫بست‪ .‬حسن آشپز و فریدون دلاک را‬            ‫بایستیم برای نماز‪ ،‬مهماندار ظاهر شد‬     ‫تنگ و تاریک وارد شوند‪ ،‬آن را در‬
                                          ‫داخل کالسکه فرستاد و پیش از آن که‬         ‫و هشدار داد با شتاب تمام آماده سوار‬     ‫برابر شاه در روز روشن انجام م ‌یدادند‬         ‫پیش از این وصفش شده بود‪.‬‬                             ‫مقایسه کنیم‪.‬‬
‫این سفر آماده شده بود‪ .‬همه قبول‬           ‫بتوانیم بگوییم «خدا حفظت کند» مثل‬         ‫شدن به کالسکه شویم و نباید لحظ ‌های‬     ‫و مبتکر آن خلعت دریافت م ‌یداشت‪.‬‬       ‫شب در آرامش م ‌یگذشت که ناگاه‬            ‫شام در کاروانسرای با همان‬
                                          ‫تیری که از چله کمان رها شود‪ ،‬کالسکه‬                                               ‫راستش را بخواهید در جمع خود به‬         ‫با صدای سفیر که از جایی به گوش‬           ‫تشریفاتی آورده و عرضه شد که در‬
‫داشتیم که اسمعیل بیگ طلایی ـ‬              ‫از جای خود جست و به حرکت درآمد‪.‬‬                              ‫را از دست داد‪.‬‬       ‫یکدیگر مکرراً گفتیم که انگلیس ‌یها‬     ‫می‌رسید بیدار شدم‪ .‬از جای خود‬            ‫کشتی داده م ‌یشد‪ ،‬اما از دیدن آن‬
                                          ‫از زمان تولدم هرگز چنین چیز عجیبی‬         ‫گفتم‪« :‬آخرین این همه شتاب‬                                                      ‫در تاریکی برخاستم و متوجه شدم‬            ‫همه ظروف نقره و تزئینات بر روی‬
‫او را به این نام م ‌یخواندند ـ شخص‬        ‫را ندیده بودم‪ .‬حسن و فریدون هر یک‬                                                 ‫کارهایی را که طبیعت خیلی آسان در‬       ‫که سفیر به شدت مضطرب است و‬               ‫میز همچنان شگفت زده ماندیم و‬
                                          ‫رو به روی دختری در کالسکه نشسته‬           ‫برای چیست؟ مگر یک روز تمام پیش‬          ‫اختیار ما گذاشته‪ ،‬به صورت پیچید‌های‬    ‫با ناتوانی این سو و آن سو می‌رود‬         ‫گفتیم‪« :‬آیا اینجا کاروانسرای است‬
‫مورد علاقه شاه‪ ،‬همان کسی که با‬            ‫بودند که نقابی بر چهره نداشتند و هیچ‬      ‫روی ما نیست؟ آفتاب در این جا مثل‬                                               ‫و صاحب و همسر کاروانسرا و همه‬            ‫یا این که دارند ما را فریب م ‌یدهند؟‬
                                          ‫ابایی نداشتند که در تماس با مردانی‬        ‫کشور ما چندان داغ نیست که ناچار‬                               ‫درآورد‌هاند‪.‬‬     ‫خدمتکاران در پی او روان هستند‪ .‬این‬       ‫ما باید خیلی شانس آورده باشیم که‬
‫قدرتمندترین فرمانی که تا کنون‬                                                       ‫شویم استراحتگاه خود را به این زودی‬                                             ‫گروه نم ‌یتوانستند درک کنند سفیر را‬      ‫در برابر دروازه کاروانسرایی در ایران‪،‬‬
                                                   ‫باشند که از آیینی دیگرند‪.‬‬                                                          ‫فصل شانزدهم‬                  ‫چه شده است کفار کامل ًا گیج به نظر‬       ‫یک بقالی باشد که به ما یک تکه نان و‬
‫صادر شده بود‪ ،‬از پیش به اصفهان‪،‬‬           ‫شاخص‌ترین ویژگی شخصیتی‬                                         ‫ترک کنیم‪».‬‬                                                ‫م ‌یرسیدند‪ ،‬نم ‌یدانستند منظور سفیر‬      ‫یک پیاز بفروشد‪ ،‬اما در اینجا صحبت‬
                                          ‫انگلیس ‌یها این است که ظاهراً هیچ‬         ‫مهماندار پاسخ داد‪« :‬ما کاری به‬          ‫سفیر مسافرت خود را پی‬                  ‫چیست و در همان حال سفیر خشم‬
‫پر شکو‌هترین شهر ایران فرستاده شد‬         ‫چیز را نجس نم ‌یدانند‪ .‬آنان با جهودها‬     ‫گرمای آفتاب نداریم‪ ،‬وقت در اینجا تلف‬    ‫می‌گیرد‪ .‬تازگی رفتار کالسکه‬            ‫خود را با آمیزه‌ای غریب از کلمات‬                ‫از ثروت حاتم طایی است‪».‬‬
                                          ‫دست م ‌یدهند‪ .‬مثل این که از خودشان‬        ‫نم ‌یشود‪،‬هردقیق ‌هاشکلیارزشدارد‪».‬‬       ‫برای ایرانیان‪ ،‬خاطرات حاجی بابا‬        ‫فارسی و انگلیسی بیان م ‌یداشت‪ .‬به‬        ‫مهماندار به ما اطمینان داد که‬
‫تا مقدمات سفر شاه شاهان را فراهم‬          ‫هستند و بعد هم غسل نم ‌یکنند‪ ،‬اما در‬      ‫محمد بیگ که هنوز زانو زده نشسته‬                                                ‫محض اینکه چشمش به من افتاد فریاد‬         ‫اینجا یک کاروانسرا است و چیزی‬
                                          ‫واقع جایی برای حیرت و تعجب باقی‬           ‫بود و زیر لب استغفار م ‌یکرد‪ ،‬گفت‪:‬‬              ‫از سفرهای انگلیس ‌‌یها‬         ‫زد‪« :‬من مرد‌هام‪ ،‬من مرد‌هام‪ ،‬آنان مرا‬    ‫فراتر از یک کاروانسرا نیست و در‬
‫آورد‪ ،‬هرگز نتوانست آنچه در اینجا‬          ‫نم ‌یماند وقتی م ‌یدیدیم که حیوانات‬       ‫«آخر این وقت تلف کردن است که آدم‬        ‫مهماندار سرانجام اطلاع داد اکنون‬       ‫کشت ‌هاند‪ .‬ان شاء الله این خانه خراب‬     ‫هر شهری از انگلستان نه یکی از‬
                                          ‫نجس را پرورش م ‌یدهند و هم شا‌هشان‬                                                ‫قصد داریم مقدمات سفر به پایتخت را‬      ‫شود‪ ،‬ان شاء الله هم ‌هشان به جهنم‬        ‫اینها که چندین کاروانسرای از این‬
‫دیدیم و تسهیلاتی که در اینجا در‬           ‫و هم رؤساشان و هم مردم عادی در‬                  ‫سر فرصت نمازش را بخواند؟»‬         ‫آماده سازیم‪ .‬رئیس ما تا حدودی یکه‬      ‫واصل شوند‪ ».‬بعد از بررسی معلوم‬           ‫دست را م ‌یتوان دید که در بسیاری‬
                                                                                    ‫مهماندار فریاد زد‪« :‬مرد! این‬            ‫خورد‪ ،‬زیرا که انتظار داشت عد‌های از‬    ‫شد که خدمه کاروانسرا پنداشته‌اند‬         ‫موارد بهتر و باشکو‌هتر از اینجاست‪.‬‬
‫جاد‌ههای انگلستان وجود داشت و‬                    ‫همه سطوح آنها را م ‌یخورند‪.‬‬        ‫کالسک ‌هرا ‌نها کاری به عبادت ندارند‪،‬‬   ‫شخصی ‌تهای فرنگی برای بردن او به‬       ‫که ما چون از منطق ‌های با آب و هوای‬      ‫در هر حال راز کوچکی در این‬
                                          ‫سفیر بعد از یک ساعت که هیأت‬               ‫راه خودشان را م ‌یروند‪ ».‬در یک لحظه‬     ‫لندن‪ ،‬از مرکز فرستاده شوند و در‬        ‫گرم آمد‌هایم‪ ،‬لحاف فراوانی روی تخت‬       ‫میان نهفته مانده بود‪ ،‬از نظر مادی‬
‫هرگز انتظار آن نم ‌یرفت‪ ،‬فراهم آورد‪.‬‬      ‫همراه خود را روانه کرد‪ ،‬با من و‬           ‫صدای بوقی شنیده شد که شبیه‬              ‫انتظار ورود ایشان بود و امید آن را‬     ‫خواب سفیر افکنده‌اند و این تعداد‬         ‫رضایت خاطر ما را تأمین کرده بود‬
                                          ‫مهماندار در یک کالسکه نشست و کنیز‬         ‫صدای بوق حمام‌های ایران بود که‬          ‫داشت که بعد از آن سفر دریایی از لذت‬    ‫لحاف به قدری بوده که او احساس‬            ‫و تردیدی نداشتیم که ویران ‌ههایی‬
‫در لحظ ‌های که کالسک ‌ههای ما ظاهر‬        ‫چرکسی و دو مراقب او در کالسک ‌های‬         ‫خبر م ‌یداد زنان م ‌یتوانند وارد حمام‬   ‫لمیدن روی تختخوا ‌بهای کاروانسرای‬      ‫خفگی کرده‪ .‬او از زیر لحا ‌فها گریخته‪،‬‬    ‫که کاروانسرای م ‌ینامیم‪ ،‬فرودس ‌تتر‬
                                          ‫دیگر نشستند‪ .‬من هرگز در سوار شدن‬          ‫شوند و به ما گفته شد که این آخرین‬       ‫بهر‌همند شود‪ .‬همچنین انتظار داشت‬       ‫آنچنان که از توطئه‌ای برای مرگ‬           ‫از کاروانسرای آنان است‪ ،‬ولی وقتی‬
‫شدند‪ ،‬آنچنان بود که گویی در میان‬          ‫بر محملی تا این حد کیف نکرده بودم‪.‬‬        ‫هشدار کالسک ‌هران است‪ .‬در پی این‬        ‫آن تشریفاتی که به هنگام عبور یک‬        ‫گریخته باشد و در راهرو قدم گذارده‬        ‫خواستیم آنجا را ترک کنیم‪ ،‬یک برگه‬
                                          ‫در این مورد مسلماً انگلیسی‌ها بر‬          ‫بوق‪ ،‬صدای اعتراض سفیر درآمد‪« :‬ای‬        ‫سفیر یا یک شخصیت خارجی در‬              ‫و بنای داد و فریاد نهاده‪ ،‬با فریاد او‬    ‫کوچک آوردند که نام آن «بیل» بود‬
‫آنان پیشکسوتان و ستاره شناسان‬             ‫ایرانیان برتری داشتند‪ .‬با آن که تخت‬       ‫ناپاکان‪ ،‬شما پدرسوخته‌ها‪ ،‬متوجه‬         ‫کشور ایران رعایت م ‌یشود‪ ،‬در آنجا‬      ‫همه کارکنان کاروانسرا پیرامونش‬           ‫که در آن هر غذایی که خورده‪ ،‬هر‬
                                          ‫روان سوار شده بودم وقتی اسب‌ها‬            ‫نیستید که فرنگی‌ها منتظرند‪ ،‬چرا‬         ‫نیز با بوق و کرنای بیشتری انجام‬        ‫جمع شده بودند‪ .‬با آرام کردن او و‬         ‫شمعی که سوزانده و هر بشقابی که‬
‫حضور دارند که ورود ما را به ایشان‬         ‫یورتمه م ‌یرفتند یا وقتی یکی به میل‬       ‫این پا و آن پا م ‌یکنید‪ ،‬سلاح بردارید‬   ‫پذیرد‪ ،‬چرا که ما به خوبی به خاطر‬       ‫رفع مشکلش‪ ،‬مجدداً به بسترهایمان‬          ‫شکسته شده بود‪ ،‬با دقت فهرست‬
                                          ‫خود حرکت م ‌یکرد و دیگری را شلاق‬                                                  ‫داشتیم چگونه آخرین سفیر انگلیس‬         ‫برگشتیم‪ ،‬اما شگفتی ما را پایانی نبود‬     ‫شده و هزینه آن ب ‌یوقفه پرداخت‬
‫خبر داده بودند‪ .‬همه آنان ظاهراً بهتر‬      ‫به راه م ‌یانداخت‪ ،‬کسی که در قفس‬                      ‫و سوار کالسکه شوید‪».‬‬        ‫در ایران با غنایمی که از شهرها و‬       ‫که دیدیم چطور زن و مرد کفار در‬           ‫گردید‪ ،‬ب ‌یآنکه کسی به قاضی مراجعه‬
                                          ‫تخت روان نشسته‪ ،‬دچار تکان‌های‬             ‫با این سخن‪ ،‬بدون حرفی دیگر‪،‬‬             ‫روستاهای مسیر سفرش گردآوری‬             ‫کنار یکدیگر بودند ب ‌یآنکه خود به این‬    ‫کند و یا فریاد دادخواهی سر دهد و یا‬
‫از ما م ‌یدانستند‪ ،‬به چه چیز نیاز‬         ‫عجیب و غریبی م ‌یشد‪ ،‬اما در کالسکه‬        ‫کمربندها را بستیم‪ ،‬شمشیرها را از‬        ‫شده بود‪ ،‬ثروتمند گردید‪ .‬همچنین به‬      ‫مسأله توجهی داشته باشند و مردها‬          ‫کالای غریب ‌های مصادره شود یا شاید‬
                                          ‫همه حرکت‌ها آرام و مقبول است‪.‬‬             ‫حمایل آویختیم‪ ،‬تپانچ ‌هها را به کمر‬     ‫خاطر داشتیم چه تعداد آدمها به زود‬      ‫چه ب ‌یاعتنا م ‌یدیدند که همسران و‬
‫داریم و همه چیز بدون هیچ کلامی‬            ‫آنچنان بدون تکان حرکت م ‌یکند که‬          ‫بستیم‪ ،‬تیردا ‌نها را پشت سر نهادیم‪،‬‬     ‫واداشته شدند که بر این کفار خیرمقدم‬    ‫دخترانشان منتظر ما بودند و به کارهای‬            ‫کسی به زندان افکنده شود‪.‬‬
                                          ‫م ‌یتواند در آن نماز گزارد‪ ،‬قلیان کشید‬    ‫نیز‌هها را به دست گرفتیم‪ ،‬پای راست‬      ‫بگویند و در این اندیشه بودیم که لذت‬    ‫ما رسیدگی م ‌یکردند که ما همین‬           ‫زمان به کندی و پر کسالت‬
‫آماده بود‪ .‬چه کسی دیده که کاروانی‬         ‫یا غذا خورد‪ .‬در ابتدا احساس کردیم که‬      ‫را ابتدا پیش نهاده از آستانه در عبور‬    ‫جبران فل ‌کهای رعیت ایرانی را روی‬      ‫امور را فقط به حرمسراهایمان احاله‬        ‫م ‌یگذشت تا ساعت خواب فرا رسید‪.‬‬
                                          ‫هوای داخل کالسکه خفه است و با بالا‬        ‫کردیم و با یک بسم الله کاروانسرای را‬    ‫پای کشاورزان انگلیسی احساس کنیم‪.‬‬       ‫م ‌یکردیم‪ .‬در پی این حادثه دریافتیم‬      ‫ما با کشیدن طنابهایی خود را مشغول‬
‫در ایران به راه افتد یا حتی قافل ‌های از‬  ‫کشیدن تعدادی از پنجر‌ههای کالسکه‬                                                  ‫اما این رؤیاها نقش بر آب شد‪ ،‬آنگاه که‬  ‫در انگلستان تفاوتی بین ساختما ‌نهای‬      ‫کردیم که از پیش بخاری آویزان‬
                                          ‫مشکل هوا حل شد‪ ،‬اما نتوانستیم آنها‬             ‫ترک گفته‪ ،‬وارد گذرگاه شدیم‪.‬‬        ‫مهماندار به ما گفت صبح فردا‪ ،‬لختی‬      ‫محل اقامت مردان و زنان آنگونه که‬         ‫بود و م ‌یخواستیم مطمئن شویم با‬
‫قاطران حرکت کنند و در میان دنگ‬            ‫را پایین بکشیم‪ ،‬ما تقریباً کلافه شده‬      ‫رئیس مرا خطاب کرد و گفت‪:‬‬                ‫بعد از نماز صبحگاهی‪ ،‬کالسکه‌ای‬         ‫در ایران مرسوم است‪ ،‬وجود ندارد‪.‬‬          ‫کشیدن آن طنا ‌بها مستخدمین یا‬
                                          ‫بودیم که یکی از کفار راه پایین کشیدن‬      ‫«م ‌یخواهم همراه من باشی‪ ،‬سعید‪،‬‬         ‫م ‌یآید تا ما را به پایتخت ببرد‪ ،‬و به‬  ‫چه در غیر این صورت ساکنان آنها‬           ‫غلامان کاروانسرا ظاهر م ‌یشوند و‬
‫دنگ و زنگ زنگ ما ‌لها‪ ،‬هزاران صدا‬                                                   ‫محبوب و کنیز چرکسی نیز همین‬             ‫ما هشدار داد که در ساعت مقرر آماده‬     ‫نم ‌یتوانستند با هم از خواب بیدار شوند‪.‬‬  ‫اطمینان پیدا کردیم که با کشیدن‬
                                                          ‫آن را نشانمان داد‪.‬‬        ‫طور‪ .‬اما از من خواست تا بر راه انداخت‬   ‫باشیم و اطمینان داد هرچند باورش‬        ‫زنان بی‌گمان به زیبایی روز هنگام‬         ‫آن نخها‪ ،‬آنها ظاهر می‌شوند ولی‬
‫برنخیزد‪ ،‬و داد و ب ‌یداد و فریاد به‬       ‫در تردید بودم آیا کالسکه در ایران‬         ‫دیگران بدون معطلی نظارت کنم‪.‬‬            ‫برایمان دشوار بود که کالسکه‌رانان‬      ‫خود نبودند زیرا پیرامون چهر‌ههایشان‬      ‫سرانجام آنان از این کار خسته شدند‬
                                          ‫عمومیت می‌یابد‪ .‬برای این که چه‬            ‫مهماندار قصد داشت در محلی که چهار‬       ‫دارای طبیعت مستبدانه‌ای هستند‬          ‫کاغذهای کوچکی قرار گرفته بود که‬          ‫و دیگر کشیدن نخها فاید‌های نداشت‬
‫فلک نرسد؟ اما در اینجا به خدا قسم‬         ‫چیزی بهتر از اسب م ‌یتواند محمل‬           ‫نفر م ‌ینشینند‪ ،‬پنج نفر را جای دهد که‬   ‫و آنان برای خاطر هیچ کس منتظر‬          ‫فکر کردیم این کاغذها باید طلسماتی‬        ‫و ظاهراًپس از احضار مکرر و کشیدن‬
                                          ‫انسان باشد؟ این استفاده عمومی‬             ‫فریادها به آسمان رفت‪« :‬ترا به خدا‪ ،‬ترا‬  ‫نمی‌مانند‪ ،‬حتی برای شخص شاه‬            ‫باشد که از زیبایی آنها مراقبت م ‌یکند و‬  ‫پی در پی نخها‪ ،‬طلسم شکسته شد‪،‬‬
‫که شاهد بر همه چیز است‪ ،‬کلامی‬             ‫از حیوان است که ایرانیان را چنان‬          ‫به روح پدرت‪ ،‬مگر جای دیگری وجود‬         ‫حاضر نم ‌یشوند سفر خود را یکی دو‬       ‫آنها را مراقبت م ‌یکند و آنان را از چشم‬  ‫اما وقتی کامل ًا خسته و خواب آلوده‬
                                          ‫که هستند کرده است‪ ،‬یعنی فعال‬              ‫ندارد‪ ،‬مگر م ‌یخواهید ما را بکشید‪.‬‬      ‫ساعت به تأخیر اندازند‪ .‬و حقیقت این‬     ‫زخم نگاه م ‌یدارد و یا چین و چروک را‬     ‫شدیم‪ ،‬آن مستخدمه گرد صورت با‬
‫بر زبانها رانده نشد‪ ،‬اسبها طبق برنامه‬     ‫و ماجراجو‪ .‬در حالی که فرنگیان را‬          ‫هرچه مهماندار بیشتر اصرار کرد‪ ،‬آنان‬     ‫امر صبح روز بعد بر ما مکشوف شد و‬       ‫پاک م ‌یکند‪ .‬ما به طرز دردناکی آب‬        ‫شمعی روشن در دست ظاهر شد و‬
                                          ‫کالسکه به این سو و آن سو م ‌یبرد‪ .‬در‬      ‫بیشتر مقاومت کردند‪ .‬آنان به شیوه‬                                               ‫برای وضو لازم داشتیم‪ ،‬زیرا آب در همه‬     ‫سفیر را به استراحت دعوت کرد که‬
‫مقرر به گاریها بسته شدند‪ ،‬آماده ودر‬       ‫جایی م ‌ینشینند که زنان ما م ‌ینشینند‬     ‫خودشان در هر گوشه کالسکه چمباتمه‬                                               ‫جا بود‪ ،‬مگر در جایی که باید باشد و ما‬    ‫سفیر با رضایت پذیرا شد‪ .‬این علامتی‬
                                          ‫و با نشستن در جای گرم و نرم به دور‬        ‫زدند‪ .‬سرانجام مهماندار با زور یکی از‬                                           ‫نیاز داشتیم‪ .‬در اتاقک کوچکی که به ما‬
‫انتظار افسار نهادن‪ .‬کالسکه رانان‬          ‫از گرما و سرما به جای نشستن روی‬                                                                                          ‫نشان داده شد‪ ،‬جریان آب چنان بود‬
                                          ‫زین سخت و قرار گرفتن در معرض هوا‬                                                                                         ‫که جاری م ‌یشد و به شیو‌های جادویی‬
‫همه لباس پوشیده و شلاق به دست‬             ‫و تلون هوا‪ ،‬زندگی را تحقیر م ‌یکنند‪.‬‬                                                                                     ‫قطع م ‌یشد‪ ،‬به همان شکل عجیبی که‬
                                          ‫ما از روستایی م ‌یگذشتیم که سراسر‬                                                                                        ‫آب از لول ‌ههای داخل فوار‌هها بیرون‬
‫منتظر بودند و پیش از اینکه بتوانیم‬        ‫آن بیش از با ‌غهایمان در تخت کرج‬                                                                                         ‫می‌زند‪ .‬این شیوه جهش آب توجه‬
                                          ‫تهران یا هشت بهشت اصفهان‪ ،‬آبیاری‬                                                                                         ‫جلودار تنبل و مهترها را جلب کرد و‬
‫یک دور تسبیح بشمارم‪ ،‬دیگر بار در‬          ‫و مراقبت شده بود‪ .‬در جاده یک قلوه‬                                                                                        ‫وقتی بیکار شدند شروع به باز کردن‬
                                                                                                                                                                   ‫آب لول ‌هها و جهش آنها کردند و به این‬
‫کالسکه بودیم و در جاده در حرکت‪.‬‬                              ‫سنگ نیز نبود‪.‬‬                                                                                         ‫ترتیب خود را سرگرم کردند که موجب‬
                                          ‫در جاده یک قلوه سنگ نیز نبود‪ .‬از‬                                                                                         ‫آزار فرنگ ‌یها شد‪ .‬اگر این تمهیدات که‬
‫و وقتی به کاروانسرای رسیدیم‪ ،‬به‬           ‫خیالمان گذشت که ج ‌نها و پر ‌یها‬
                                          ‫جاده را تمیز نگاه داشت ‌هاند‪ ،‬زیرا به‬
‫جای آنچه غالباً در ایران م ‌یدیدیم‬        ‫استثنای زمانی که شاه وارد شهر م ‌یشد‬

‫که در گیر ‌یای بین نوکران و اربابان‪،‬‬

‫آشپزان و قاطرچ ‌یها درم ‌یگیرد و هر‬

‫کدام م ‌یکوشند اتاقی را برای خود در‬

‫اختیار گیرند و بر دیگری پیشی گیرند‬

‫تا شبی را به صبح رسانند‪ .‬در این جا‬

‫برخلاف ایران نظم غریبی برقرار بود‪.‬‬

‫هر فرد از راه رسید‌های طی مراسمی‬

‫به اتاقش بدرقه می‌شد‪ ،‬آنچنان‬

‫اتا ‌قهای کاروانسرای مجهز بود که‬

‫گویی خانه خود اوست و مدت بیست‬

‫سال است که در آنجا اقامت دارد و در‬

‫هر اتاقی نخی آویزان بود تا با کشیدن‬

‫آن زنگی به صدا آید و پیشخدمتی‬

‫را فرا خواند‪ ،‬جایی که هر چه صدا‬

‫بیشتر تولید شود دردسر بیشتری‬

‫تولید م ‌یشود و صاحبان کاروانسرا‬

‫ظاهر م ‌یشدند تا ترا خشنود سازند‪.‬‬

‫وقتی دستور شام صادر شود‪ ،‬جای‬

‫شگفتی است که ببینند چه تحرک‬

‫و پویایی در سراسر کاروانسرای پدید‬

‫م ‌یآید‪ .‬حال آنکه وقتی در ایران بودیم‬

‫بعد از یک روز کامل پیاده روی‪ ،‬خوش‬

‫حال می‌شدیم بدون آنکه با آشپر‬

‫دعوا و مرافعه کنیم‪ ،‬پلویی جلویمان‬

‫بگذارند‪ .‬اما در عین حال باید بگویم‬

‫با همان قاطعیتی که در پی هر شبی‪،‬‬

‫روزی است‪ ،‬نشد یک لقمه غذا بخوریم‬

‫ـ نشد به چپ یا راست برویم ـ نشد‬

‫کاروانسرای را ترک کنیم بدون آنکه‬

‫در انگلستان نتیج ‌های ناگزیر در پی‬

‫نداشته باشد و صورت حسابی تحویل‬

‫«دنباله دارد»‬  ‫ندهند‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16