Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۷۰ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 70
جمعه 8تا پنجشنبه 14مردادماه 1395خورشیدی
و مردم را وام یداشتند مسیر او را از حاجی بابا اصفهانی در انگلستان ()11 مهماندار در شش کلمه همه این
قلوه سنگ پاک کنند ،هرگز ندیده سخنان را ترجمه کرد و فرماندار در
بودم که جایی به این نظم و پاکیزگی قربان خدا بروم ،ایران یها کجا ،فرنگ یها کجا؟ یک پاسخ فقط گفت« :اوه» .چه طور این
باشد .مکرر از یکدیگر م یپرسیدیم آیا شترچرانایرانیبهترازاینفرماندارکافرحرفم یزند! همه جملات را در شش کلمه گفته
این تمهیدات برای ورود سفیر انجام
نپذیرفته ،اما مهماندار به ما م یگفت یافت و ما بخشهایی از آن را در میلادی (برابر با 1224هجری قمری) جیمز موریه ،دیپلمات انگلیسی ،دو بود ،خود جا داشت تا بیاموزیم.
در سراسر انگلستان وضع به همین صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم یکنیم. از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان بار در ایران مأموریت داشت ،بار اول از سفیر لحظاتی منتظر پاسخ این
منوال است و سرانجام این سخن مترجم در مقدمه کتاب ،به این سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام 1808تا 1809میلادی و نوبت دوم از نطق غرا شد و در همان حال که
را پذیرفتیم چرا که متوجه شدیم نکته قابل تأمل اشاره میکند که شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان 1811تا 1814به عنوان کاردار سفارت سبیل خود را تاب م یداد و ریش خود
عبور ما از این روستاها هیچ شور «کتاب ،طنزی است تلخ از شرایط مترجم و راهنما او را همراهی م یکرد. را به امید دریافت تعارفی مشابه مرتب
و هیجانی بیشتر از عبور یک قافله اجتماعی و سیاسی ایران و جای ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در انگلیس در تهران. م یکرد ،فرماندار سکوت طولانی را با
شتر در بیابان برنیانگیخت و اگر هم حیرت است که پس از دویست سال انگلستان» فرآورده این سفر است و ضمناینمأموری تها،موریهکهعلاقه ذکر این نکته شکست که امروز هوا
روستاییان نگاهی به ما م یافکندند ،به بسیاری از ویژگ یهای آئینی ایرانیان دیپلمات انگلیسی ،همانند کتاب اولش زیادی هم به تفحص در احوال و آداب بسیار خوب است .این سخن معنایی
جای آن که تعظیم کنند آنگونه که همچنان برجای مانده و نقدپذیر «ماجراهای حاجی بابای اصفهانی» ،با مردممشرقزمینداشت،باحاجیمیرزا برای ما نداشت و بدان معنا هم نبود
به ما گفته شده بود در برابر هیأت مینماید .حاجی بابای اصفهانی در طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم که امروز ،روز خوبی است به جهت
همراه سفیر انگلیس تعظیم کنیم، انگلستان در واقع آئین های است روشن که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال ورود سفیر ،بلکه واقعاً مقصود آن بود
فقط م یخندیدند و با انگشت ما را به و شفاف در برابر چهرهمان ،تا خود ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت. که هوا آفتابی است و باران نم یبارد.
را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر». خلقیات و خصوصیات این دولتمرد ما نگاهی با یکدیگر مبادله کردیم و به
یکدیگر نشان م یدادند. زمانی حج تالاسلام رفسنجانی گفت تصویر م یکند. دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در محض این که فرماندار اجازه مرخصی
شاه م یخواست قم را تبدیل به تهران کتاب اخیر جیمز موریه ،برخلاف وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب گرفت و مهماندار همراه او نیز ما را
دو روز اول یک سره سفر کردیم و کند ،خدا نخواست و موفق نشد .ما کتاب اول او ،در ایران شناختهشده ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس ترک گفت ،اجازه بروز همه احساسات
موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم نبود .این کتاب که در سال 1986 داده که در عین حال تصویرگر اوضاع خود را دادیم .یکی از همراهان گفت:
شب هنگام در کاروانسرایی به مراتب توسط روبر پهپن ()Robert Pepin و احوال عمومی سرزمین حاجی «تا به حال یک چنین الاغی دیده
چون خواست خدا چنین بود. از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد، باباپرور ایران در آن دوره است. بودید؟ واقعاً فرماندار بود؟» یکی
بهتر از کاروانسرای پلیموت اقامت گویا خواست خدا این نیز بوده است در سال 1379با ترجمه آقای مهدی حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی دیگر گفت« :یک سگ ایرانی بهتر از
که عقربه زمان را دویست سال به عقب افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار معروف به ایلچی (سفیر) در سال 1809 او رفتار م یکند ».سومی گفت« :قربان
کردیم .آنچه جای اعجاب داشت اینکه خدا بروم ،ایرانیها کجا ،فرنگ یها کجا؟
یک شتر چران ایرانی بهتر از این
ما ظرف یک روز بیش از سی فرسنگ کافر حرف م یزند ».آنگاه همه ما به
ستایش از درایت و فصاحت سفیر
راه پیموده بودیم ،مسافتی که در ایران خود پرداختیم که به راستی در این
دیدار برتری خود را نشان داده بود
سه یا چهار روزه طی م یشد .در اینجا که آن بیچاره در پیش سفیر هیچ
به حساب میآمد .گفتیم که شاه
نه بار کردن قاطران مطرح بود نه بار ایران مردی را برای سفارت برگزیده
که روی ما را در ممالک خارج سفید
برداشتن از دوش آنها .نه زخمی بر برگرداند و ایران را با تصویری همانند خواهد کرد و او کسی است که یک
دوران خاقان مغفور و حاجی بابای نمونه خوب از برتری ایرانی را بر
پشت اسب ظاهر شد که شکوهای اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای دیگران در میان کفار نشان خواهد
داد .سخنان اطمینان بخشی که بر
برانگیزد نه یخدانی جابجا شد نه دیگ قرن بیست و یکم معرفی کند. زبان آوردیم از ناخشنودی سفیر از
برخوردی که با او شده بود ،کاست و
و قابلم های نه وسایل آشپز یای حمل ما خود را با این اندیشه تسلا دادیم که
واقعاً ب یانصافی نسبت به همه ایرانیان
شد ،همه آنها در لحظه نیاز حاضر بود، است که آنان را با شیوخ عرب که در
بوشهر حکومت میکنند ،مقایسه
آنگونه که برای شاه حاضر بود .مثل فرنگ یهایی را که قرار بود ما را تا لندن زمانی که تازه ری شهایمان را آراسته تا این حد مبتکرانه بود در ایران واقع بود برای همه ما تا آنجا را ترک گفته کنند ،همان طور که ب یانصافی است
همراهی کند ،پیاده کرد .در کالسکه را بودیم و قبل از آنکه به طرف قبله م یشد ،به جای آن که در آن اتاقک و هر یک در تختخوابی قرار بگیریم که فرماندار پلیموت را با انگلیسیها
آن بود که از یک ماه پیش مقدمات بست .حسن آشپز و فریدون دلاک را بایستیم برای نماز ،مهماندار ظاهر شد تنگ و تاریک وارد شوند ،آن را در
داخل کالسکه فرستاد و پیش از آن که و هشدار داد با شتاب تمام آماده سوار برابر شاه در روز روشن انجام م یدادند پیش از این وصفش شده بود. مقایسه کنیم.
این سفر آماده شده بود .همه قبول بتوانیم بگوییم «خدا حفظت کند» مثل شدن به کالسکه شویم و نباید لحظ های و مبتکر آن خلعت دریافت م یداشت. شب در آرامش م یگذشت که ناگاه شام در کاروانسرای با همان
تیری که از چله کمان رها شود ،کالسکه راستش را بخواهید در جمع خود به با صدای سفیر که از جایی به گوش تشریفاتی آورده و عرضه شد که در
داشتیم که اسمعیل بیگ طلایی ـ از جای خود جست و به حرکت درآمد. را از دست داد. یکدیگر مکرراً گفتیم که انگلیس یها میرسید بیدار شدم .از جای خود کشتی داده م یشد ،اما از دیدن آن
از زمان تولدم هرگز چنین چیز عجیبی گفتم« :آخرین این همه شتاب در تاریکی برخاستم و متوجه شدم همه ظروف نقره و تزئینات بر روی
او را به این نام م یخواندند ـ شخص را ندیده بودم .حسن و فریدون هر یک کارهایی را که طبیعت خیلی آسان در که سفیر به شدت مضطرب است و میز همچنان شگفت زده ماندیم و
رو به روی دختری در کالسکه نشسته برای چیست؟ مگر یک روز تمام پیش اختیار ما گذاشته ،به صورت پیچیدهای با ناتوانی این سو و آن سو میرود گفتیم« :آیا اینجا کاروانسرای است
مورد علاقه شاه ،همان کسی که با بودند که نقابی بر چهره نداشتند و هیچ روی ما نیست؟ آفتاب در این جا مثل و صاحب و همسر کاروانسرا و همه یا این که دارند ما را فریب م یدهند؟
ابایی نداشتند که در تماس با مردانی کشور ما چندان داغ نیست که ناچار درآوردهاند. خدمتکاران در پی او روان هستند .این ما باید خیلی شانس آورده باشیم که
قدرتمندترین فرمانی که تا کنون شویم استراحتگاه خود را به این زودی گروه نم یتوانستند درک کنند سفیر را در برابر دروازه کاروانسرایی در ایران،
باشند که از آیینی دیگرند. فصل شانزدهم چه شده است کفار کامل ًا گیج به نظر یک بقالی باشد که به ما یک تکه نان و
صادر شده بود ،از پیش به اصفهان، شاخصترین ویژگی شخصیتی ترک کنیم». م یرسیدند ،نم یدانستند منظور سفیر یک پیاز بفروشد ،اما در اینجا صحبت
انگلیس یها این است که ظاهراً هیچ مهماندار پاسخ داد« :ما کاری به سفیر مسافرت خود را پی چیست و در همان حال سفیر خشم
پر شکوهترین شهر ایران فرستاده شد چیز را نجس نم یدانند .آنان با جهودها گرمای آفتاب نداریم ،وقت در اینجا تلف میگیرد .تازگی رفتار کالسکه خود را با آمیزهای غریب از کلمات از ثروت حاتم طایی است».
دست م یدهند .مثل این که از خودشان نم یشود،هردقیق هاشکلیارزشدارد». برای ایرانیان ،خاطرات حاجی بابا فارسی و انگلیسی بیان م یداشت .به مهماندار به ما اطمینان داد که
تا مقدمات سفر شاه شاهان را فراهم هستند و بعد هم غسل نم یکنند ،اما در محمد بیگ که هنوز زانو زده نشسته محض اینکه چشمش به من افتاد فریاد اینجا یک کاروانسرا است و چیزی
واقع جایی برای حیرت و تعجب باقی بود و زیر لب استغفار م یکرد ،گفت: از سفرهای انگلیس یها زد« :من مردهام ،من مردهام ،آنان مرا فراتر از یک کاروانسرا نیست و در
آورد ،هرگز نتوانست آنچه در اینجا نم یماند وقتی م یدیدیم که حیوانات «آخر این وقت تلف کردن است که آدم مهماندار سرانجام اطلاع داد اکنون کشت هاند .ان شاء الله این خانه خراب هر شهری از انگلستان نه یکی از
نجس را پرورش م یدهند و هم شاهشان قصد داریم مقدمات سفر به پایتخت را شود ،ان شاء الله هم هشان به جهنم اینها که چندین کاروانسرای از این
دیدیم و تسهیلاتی که در اینجا در و هم رؤساشان و هم مردم عادی در سر فرصت نمازش را بخواند؟» آماده سازیم .رئیس ما تا حدودی یکه واصل شوند ».بعد از بررسی معلوم دست را م یتوان دید که در بسیاری
مهماندار فریاد زد« :مرد! این خورد ،زیرا که انتظار داشت عدهای از شد که خدمه کاروانسرا پنداشتهاند موارد بهتر و باشکوهتر از اینجاست.
جادههای انگلستان وجود داشت و همه سطوح آنها را م یخورند. کالسک هرا نها کاری به عبادت ندارند، شخصی تهای فرنگی برای بردن او به که ما چون از منطق های با آب و هوای در هر حال راز کوچکی در این
سفیر بعد از یک ساعت که هیأت راه خودشان را م یروند ».در یک لحظه لندن ،از مرکز فرستاده شوند و در گرم آمدهایم ،لحاف فراوانی روی تخت میان نهفته مانده بود ،از نظر مادی
هرگز انتظار آن نم یرفت ،فراهم آورد. همراه خود را روانه کرد ،با من و صدای بوقی شنیده شد که شبیه انتظار ورود ایشان بود و امید آن را خواب سفیر افکندهاند و این تعداد رضایت خاطر ما را تأمین کرده بود
مهماندار در یک کالسکه نشست و کنیز صدای بوق حمامهای ایران بود که داشت که بعد از آن سفر دریایی از لذت لحاف به قدری بوده که او احساس و تردیدی نداشتیم که ویران ههایی
در لحظ های که کالسک ههای ما ظاهر چرکسی و دو مراقب او در کالسک های خبر م یداد زنان م یتوانند وارد حمام لمیدن روی تختخوا بهای کاروانسرای خفگی کرده .او از زیر لحا فها گریخته، که کاروانسرای م ینامیم ،فرودس تتر
دیگر نشستند .من هرگز در سوار شدن شوند و به ما گفته شد که این آخرین بهرهمند شود .همچنین انتظار داشت آنچنان که از توطئهای برای مرگ از کاروانسرای آنان است ،ولی وقتی
شدند ،آنچنان بود که گویی در میان بر محملی تا این حد کیف نکرده بودم. هشدار کالسک هران است .در پی این آن تشریفاتی که به هنگام عبور یک گریخته باشد و در راهرو قدم گذارده خواستیم آنجا را ترک کنیم ،یک برگه
در این مورد مسلماً انگلیسیها بر بوق ،صدای اعتراض سفیر درآمد« :ای سفیر یا یک شخصیت خارجی در و بنای داد و فریاد نهاده ،با فریاد او کوچک آوردند که نام آن «بیل» بود
آنان پیشکسوتان و ستاره شناسان ایرانیان برتری داشتند .با آن که تخت ناپاکان ،شما پدرسوختهها ،متوجه کشور ایران رعایت م یشود ،در آنجا همه کارکنان کاروانسرا پیرامونش که در آن هر غذایی که خورده ،هر
روان سوار شده بودم وقتی اسبها نیستید که فرنگیها منتظرند ،چرا نیز با بوق و کرنای بیشتری انجام جمع شده بودند .با آرام کردن او و شمعی که سوزانده و هر بشقابی که
حضور دارند که ورود ما را به ایشان یورتمه م یرفتند یا وقتی یکی به میل این پا و آن پا م یکنید ،سلاح بردارید پذیرد ،چرا که ما به خوبی به خاطر رفع مشکلش ،مجدداً به بسترهایمان شکسته شده بود ،با دقت فهرست
خود حرکت م یکرد و دیگری را شلاق داشتیم چگونه آخرین سفیر انگلیس برگشتیم ،اما شگفتی ما را پایانی نبود شده و هزینه آن ب یوقفه پرداخت
خبر داده بودند .همه آنان ظاهراً بهتر به راه م یانداخت ،کسی که در قفس و سوار کالسکه شوید». در ایران با غنایمی که از شهرها و که دیدیم چطور زن و مرد کفار در گردید ،ب یآنکه کسی به قاضی مراجعه
تخت روان نشسته ،دچار تکانهای با این سخن ،بدون حرفی دیگر، روستاهای مسیر سفرش گردآوری کنار یکدیگر بودند ب یآنکه خود به این کند و یا فریاد دادخواهی سر دهد و یا
از ما م یدانستند ،به چه چیز نیاز عجیب و غریبی م یشد ،اما در کالسکه کمربندها را بستیم ،شمشیرها را از شده بود ،ثروتمند گردید .همچنین به مسأله توجهی داشته باشند و مردها کالای غریب های مصادره شود یا شاید
همه حرکتها آرام و مقبول است. حمایل آویختیم ،تپانچ هها را به کمر خاطر داشتیم چه تعداد آدمها به زود چه ب یاعتنا م یدیدند که همسران و
داریم و همه چیز بدون هیچ کلامی آنچنان بدون تکان حرکت م یکند که بستیم ،تیردا نها را پشت سر نهادیم، واداشته شدند که بر این کفار خیرمقدم دخترانشان منتظر ما بودند و به کارهای کسی به زندان افکنده شود.
م یتواند در آن نماز گزارد ،قلیان کشید نیزهها را به دست گرفتیم ،پای راست بگویند و در این اندیشه بودیم که لذت ما رسیدگی م یکردند که ما همین زمان به کندی و پر کسالت
آماده بود .چه کسی دیده که کاروانی یا غذا خورد .در ابتدا احساس کردیم که را ابتدا پیش نهاده از آستانه در عبور جبران فل کهای رعیت ایرانی را روی امور را فقط به حرمسراهایمان احاله م یگذشت تا ساعت خواب فرا رسید.
هوای داخل کالسکه خفه است و با بالا کردیم و با یک بسم الله کاروانسرای را پای کشاورزان انگلیسی احساس کنیم. م یکردیم .در پی این حادثه دریافتیم ما با کشیدن طنابهایی خود را مشغول
در ایران به راه افتد یا حتی قافل های از کشیدن تعدادی از پنجرههای کالسکه اما این رؤیاها نقش بر آب شد ،آنگاه که در انگلستان تفاوتی بین ساختما نهای کردیم که از پیش بخاری آویزان
مشکل هوا حل شد ،اما نتوانستیم آنها ترک گفته ،وارد گذرگاه شدیم. مهماندار به ما گفت صبح فردا ،لختی محل اقامت مردان و زنان آنگونه که بود و م یخواستیم مطمئن شویم با
قاطران حرکت کنند و در میان دنگ را پایین بکشیم ،ما تقریباً کلافه شده رئیس مرا خطاب کرد و گفت: بعد از نماز صبحگاهی ،کالسکهای در ایران مرسوم است ،وجود ندارد. کشیدن آن طنا بها مستخدمین یا
بودیم که یکی از کفار راه پایین کشیدن «م یخواهم همراه من باشی ،سعید، م یآید تا ما را به پایتخت ببرد ،و به چه در غیر این صورت ساکنان آنها غلامان کاروانسرا ظاهر م یشوند و
دنگ و زنگ زنگ ما لها ،هزاران صدا محبوب و کنیز چرکسی نیز همین ما هشدار داد که در ساعت مقرر آماده نم یتوانستند با هم از خواب بیدار شوند. اطمینان پیدا کردیم که با کشیدن
آن را نشانمان داد. طور .اما از من خواست تا بر راه انداخت باشیم و اطمینان داد هرچند باورش زنان بیگمان به زیبایی روز هنگام آن نخها ،آنها ظاهر میشوند ولی
برنخیزد ،و داد و ب یداد و فریاد به در تردید بودم آیا کالسکه در ایران دیگران بدون معطلی نظارت کنم. برایمان دشوار بود که کالسکهرانان خود نبودند زیرا پیرامون چهرههایشان سرانجام آنان از این کار خسته شدند
عمومیت مییابد .برای این که چه مهماندار قصد داشت در محلی که چهار دارای طبیعت مستبدانهای هستند کاغذهای کوچکی قرار گرفته بود که و دیگر کشیدن نخها فایدهای نداشت
فلک نرسد؟ اما در اینجا به خدا قسم چیزی بهتر از اسب م یتواند محمل نفر م ینشینند ،پنج نفر را جای دهد که و آنان برای خاطر هیچ کس منتظر فکر کردیم این کاغذها باید طلسماتی و ظاهراًپس از احضار مکرر و کشیدن
انسان باشد؟ این استفاده عمومی فریادها به آسمان رفت« :ترا به خدا ،ترا نمیمانند ،حتی برای شخص شاه باشد که از زیبایی آنها مراقبت م یکند و پی در پی نخها ،طلسم شکسته شد،
که شاهد بر همه چیز است ،کلامی از حیوان است که ایرانیان را چنان به روح پدرت ،مگر جای دیگری وجود حاضر نم یشوند سفر خود را یکی دو آنها را مراقبت م یکند و آنان را از چشم اما وقتی کامل ًا خسته و خواب آلوده
که هستند کرده است ،یعنی فعال ندارد ،مگر م یخواهید ما را بکشید. ساعت به تأخیر اندازند .و حقیقت این زخم نگاه م یدارد و یا چین و چروک را شدیم ،آن مستخدمه گرد صورت با
بر زبانها رانده نشد ،اسبها طبق برنامه و ماجراجو .در حالی که فرنگیان را هرچه مهماندار بیشتر اصرار کرد ،آنان امر صبح روز بعد بر ما مکشوف شد و پاک م یکند .ما به طرز دردناکی آب شمعی روشن در دست ظاهر شد و
کالسکه به این سو و آن سو م یبرد .در بیشتر مقاومت کردند .آنان به شیوه برای وضو لازم داشتیم ،زیرا آب در همه سفیر را به استراحت دعوت کرد که
مقرر به گاریها بسته شدند ،آماده ودر جایی م ینشینند که زنان ما م ینشینند خودشان در هر گوشه کالسکه چمباتمه جا بود ،مگر در جایی که باید باشد و ما سفیر با رضایت پذیرا شد .این علامتی
و با نشستن در جای گرم و نرم به دور زدند .سرانجام مهماندار با زور یکی از نیاز داشتیم .در اتاقک کوچکی که به ما
انتظار افسار نهادن .کالسکه رانان از گرما و سرما به جای نشستن روی نشان داده شد ،جریان آب چنان بود
زین سخت و قرار گرفتن در معرض هوا که جاری م یشد و به شیوهای جادویی
همه لباس پوشیده و شلاق به دست و تلون هوا ،زندگی را تحقیر م یکنند. قطع م یشد ،به همان شکل عجیبی که
ما از روستایی م یگذشتیم که سراسر آب از لول ههای داخل فوارهها بیرون
منتظر بودند و پیش از اینکه بتوانیم آن بیش از با غهایمان در تخت کرج میزند .این شیوه جهش آب توجه
تهران یا هشت بهشت اصفهان ،آبیاری جلودار تنبل و مهترها را جلب کرد و
یک دور تسبیح بشمارم ،دیگر بار در و مراقبت شده بود .در جاده یک قلوه وقتی بیکار شدند شروع به باز کردن
آب لول هها و جهش آنها کردند و به این
کالسکه بودیم و در جاده در حرکت. سنگ نیز نبود. ترتیب خود را سرگرم کردند که موجب
در جاده یک قلوه سنگ نیز نبود .از آزار فرنگ یها شد .اگر این تمهیدات که
و وقتی به کاروانسرای رسیدیم ،به خیالمان گذشت که ج نها و پر یها
جاده را تمیز نگاه داشت هاند ،زیرا به
جای آنچه غالباً در ایران م یدیدیم استثنای زمانی که شاه وارد شهر م یشد
که در گیر یای بین نوکران و اربابان،
آشپزان و قاطرچ یها درم یگیرد و هر
کدام م یکوشند اتاقی را برای خود در
اختیار گیرند و بر دیگری پیشی گیرند
تا شبی را به صبح رسانند .در این جا
برخلاف ایران نظم غریبی برقرار بود.
هر فرد از راه رسیدهای طی مراسمی
به اتاقش بدرقه میشد ،آنچنان
اتا قهای کاروانسرای مجهز بود که
گویی خانه خود اوست و مدت بیست
سال است که در آنجا اقامت دارد و در
هر اتاقی نخی آویزان بود تا با کشیدن
آن زنگی به صدا آید و پیشخدمتی
را فرا خواند ،جایی که هر چه صدا
بیشتر تولید شود دردسر بیشتری
تولید م یشود و صاحبان کاروانسرا
ظاهر م یشدند تا ترا خشنود سازند.
وقتی دستور شام صادر شود ،جای
شگفتی است که ببینند چه تحرک
و پویایی در سراسر کاروانسرای پدید
م یآید .حال آنکه وقتی در ایران بودیم
بعد از یک روز کامل پیاده روی ،خوش
حال میشدیم بدون آنکه با آشپر
دعوا و مرافعه کنیم ،پلویی جلویمان
بگذارند .اما در عین حال باید بگویم
با همان قاطعیتی که در پی هر شبی،
روزی است ،نشد یک لقمه غذا بخوریم
ـ نشد به چپ یا راست برویم ـ نشد
کاروانسرای را ترک کنیم بدون آنکه
در انگلستان نتیج های ناگزیر در پی
نداشته باشد و صورت حسابی تحویل
«دنباله دارد» ندهند.