Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۷۴ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪74‬‬
                                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ 5‬تا پنجشنبه‪ 11‬شهریورماه ‪1395‬خورشیدی‬

 ‫سرانجام طاقتش طاق شد و بر‬                                      ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)16‬‬                                                                                                                   ‫فصل بیست و یکم‬
 ‫هر احساس دیگری غلبه کرد و مرا‬
 ‫با نارنجی در دست به خانه مهماندار‬           ‫ملتهای اروپایی اکنون خردمند شد ‌هاند و به‬                                                                                                                          ‫سفیر برای شرفیاب شدن به‬
 ‫فرستاد با این پیغام که سفیر نم ‌یتواند‬       ‫تشریفات مثل بازیهای کودکانه م ‌ینگرند‬
 ‫شامش را بدون او بخورد‪ .‬م ‌یدانستم‬                                                                                                                                                                              ‫حضور شاه انگلیس آماده می‬
 ‫که کفار زمانی که عصبانی هستند‪،‬‬              ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬     ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬          ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬         ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬
 ‫سر عقل آوردنشان آسان نیست‬                   ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬           ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬          ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬         ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬    ‫شود و یک مشکل پدید م ‌یآید‬
 ‫مگر تمهیداتی چند چیده شود‪ .‬به‬               ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬         ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬             ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬           ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬
 ‫همین جهت دستپاچه به سراغش‬                                                            ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬          ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬      ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫اگرچه خبری را که از رئیس پیر‬
 ‫رفتم‪ .‬اما در کمال تعجب دیدم بسیار‬                  ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬         ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬            ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                              ‫تشریفات دریافت داشتیم‪ ،‬به آن‬
 ‫خویشتندار است و درست بعد از دعوا‬                                                     ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬             ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                            ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫صورتی نبود که سفیر انتظارش را‬
 ‫مثل یکی از ما رفتار م ‌یکند‪ ،‬آنچنان‬                                                  ‫حیرت است که پس از دویست سال‬             ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬          ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫م ‌یکشید‪ ،‬با این حال از همان لحظه‬
 ‫که اتفاقی نیفتاده و بی معطلی دعوت‬                                                    ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬     ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬        ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫دریافت خبر‪ ،‬خود را برای شرفیابی‬
 ‫سفیر را قبول کرد که با ما شام بخورد‪.‬‬                                                 ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬            ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬        ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫به بارگاه پادشاه انگلستان آماده‬
 ‫وقتی وارد شد‪ ،‬در اتاق کنار میرزا‬                                                     ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬         ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬           ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫ساختیم‪ .‬هدایا از بست ‌ههایش خارج‬
 ‫فیروز بودم و برخوردشان مثل همیشه‬                                                     ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬     ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬         ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫شد و سیاه ‌های از آنها آماده گردید‪.‬‬
 ‫بود‪ .‬دستی از سر لطف به پشت‬                                                           ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬        ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬     ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫اعتبارنام ‌های که از سوی شاه شاهان‬
 ‫مهماندار گذاشت و سپس با مهر‬                                                          ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                               ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫صادر شده بود‪ ،‬آماده گردید و سفیر‬
 ‫به پشت او زد و گفت‪« :‬مهماندار‪،‬‬                                                       ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                               ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬     ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫در خصوص لباسی که در این مراسم‬
 ‫خدا حفظت کند که یک مرد واقعی‬                                                         ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬      ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬             ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫باید بپوشد‪ ،‬به مشورت پرداخت‪ .‬ما نیز‬
 ‫هستی‪ .‬ببین در ایران چه مسائلی‬                                                        ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬          ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬         ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫بررسیهایی ب ‌هعمل آوردیم در خصوص‬
 ‫ما داریم‪ .‬حال اگر تو آدم ب ‌یتجربه‬                                                   ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬     ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬            ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫حال اسبهایی که قرار بود تقدیم داریم‬
 ‫و دنیا ندید‌های بودی‪ ،‬الان حرص‬                                                                                               ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬           ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫و همه آنها ب ‌هسلامت رسیده بودند‪،‬‬
 ‫م ‌یخوردی و جوش م ‌یآوردی‪ .‬اما‬                                                               ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬         ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬           ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫پرس و جو کردیم و این خود جای‬
 ‫تو آدم دنیادید‌های هستی‪ ،‬م ‌یدانی‬                                                    ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬         ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬           ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫شگفتی داشت که باید برای دیگران‬
 ‫چه وقت خشم بگیری و چه وقت‬                                                            ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬       ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬       ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫تعریف شود که با ترک سرزمینمان و‬
 ‫آتش خشم را فرو نشانی‪ .‬حافظ چه‬                                                                                                                                                                                  ‫جدا کردن آنان از طبیعت و خشکی‬
                                             ‫و بدش نیامد وقتی به او گفتیم که اگر‬      ‫آنگاه مهماندار کلاه بر سر گذاشت‪،‬‬        ‫فحشی نسبت به خود تلقی کرد و آن‬           ‫که شاه ما هم ریش بگذارد‪ .‬هر ملتی‬         ‫و علف و سفری چندماهه بر روی آب‪،‬‬
                       ‫ب ‌هجا گفته‪:‬‬          ‫فرنگی‌ها می‌خواهند درس سفارت‬             ‫به ساعتش نگاهی افکند‪ ،‬تکمه کتش‬          ‫وقت دیگ خشمش جوشید و لبریز شد‬                        ‫آیی ‌نهای خود را دارد‪».‬‬      ‫آنان دوام آوردند‪ .‬سفیر در نظر داشت‬
                                             ‫بگیرند‪ ،‬بهتر است نزد او بیایند‪ .‬گفتم‪:‬‬    ‫را بست‪ ،‬دستکشهایش را ب ‌هدست کرد‪،‬‬                                                                                         ‫مرواری (نام اسب) را به حرمت آن‬
 ‫عشق واقعی چون خشم نادان است‬                 ‫«آنان فکر کردند چون در خانه ایشان‬        ‫عصا به دست گرفت و به ما گفت‪:‬‬                               ‫و فریاد برآورد‪:‬‬       ‫میرزا فیروز گفت‪« :‬زمانی که سفیر‬          ‫که پناه عالمیان بر آن سوار م ‌یشد‪،‬‬
                                             ‫آیینه دارند و ما نداریم‪ ،‬چون ساعت‪،‬‬       ‫«ا ‌نشاءالله سایه شما کم نشود‪ ».‬و با‬    ‫گفتی َدم‪ ،‬من َدم هستم! اگر من‬            ‫شما در ایران به دروازه دارالخلافه تهران‬  ‫خود تقدیم شاه کند و ب ‌ههمین جهت‬
 ‫م ‌یسوزاندحتیوقتیاصلآنمحوشده‬                ‫چاقوی جیبی و پارچه تولید م ‌یکنند‬                                                ‫َدم هستم تو بابای َدم هستی‪ .‬چرا باید‬     ‫رسید‪ ،‬به همان سلوکی پذیرفته شد که‬        ‫د ‌لنگران نشان دادن آن حیوان به‬
                                             ‫و ما نم ‌یکنیم‪ ،‬و چون مالکیت هند را‬               ‫ظرافت خانه را ترک گفت‪.‬‬                                                  ‫من در اینجا پذیرفته شدم؟ حتی قبل‬         ‫کفار با همۀ شکوه و حال و هوایی‬
 ‫در قبال این سخنان‪ ،‬مهماندار‬                 ‫در اختیار گرفت ‌هاند و ما نگرفت ‌هایم و‬  ‫ما که عادت داشتیم به جوش آوردن‬          ‫اینجا بمانم که به من بگویند « َدم»‪.‬‬      ‫از ورود به شهر عموی شاه به استقبال‬       ‫بود که شایستۀ یک اسب شاهی است‪.‬‬
 ‫پاسخ داد‪« :‬ان‌شاءالله که دوستی‬              ‫چون اسب یدک به دنبال خود افسار‬           ‫سفیر‪ ،‬م ‌یدانستیم اتفاق فو ‌قالعاد‌های‬  ‫هرچه باشد در کشور خودمان کسی‬             ‫ایشان رفت و وقتی وارد شهر شد‪ ،‬در‬         ‫سفیر از مهماندار پرسید آیا ب ‌هشیوۀ‬
 ‫شما نسبت به من هرگز کم نشود‪.‬‬                ‫م ‌یزنند و ما نم ‌یزنیم‪ ،‬باید این چنین‬   ‫نیفتاده‪ .‬او نقش خود را به‌عنوان‬         ‫هستم‪ .‬من تغ ّوط م ‌یکنم به قبر پدر َدم‪.‬‬  ‫گذرگاهها‪ ،‬سپاهیان به سلام نظامی‬          ‫اسبهای قدیمی نم ‌یتوان شکم‪ ،‬پاها‬
 ‫من درخواست شما را با وزیر خارجه‬             ‫رفتار کنند؟ اما قضیه اینطوری نیست‪.‬‬                                               ‫من کاری را م ‌یکنم که خر با مادرش‪،‬‬       ‫ایستاده بودند و نقل و نبات میان مردم‬     ‫و سینۀ اسب را حنا کشید و ب ‌هرنگ‬
                                             ‫ما ایرانی هستیم و ا ‌نشاءالله ب ‌هکمک‬                                                                                     ‫م ‌یریختند که زیر پای اسبان پخش‬          ‫طلایی درآورد؟ و نومید شد که اطلاع‬
                    ‫مطرح کردم‪».‬‬              ‫سفیر درس غای ‌بباشک را با انگشت‬                                                                                           ‫شد‪ .‬طب ‌لها و شیپورها در سراسر شهر‬       ‫یافت کاربرد این رنگها چه برای انسان‬
 ‫سفیر یکپارچه هیجان پرسید‪:‬‬                   ‫کوچک خود به آنان آموزش م ‌یدهیم‪».‬‬                                                                                         ‫ب ‌هصدا آمد و به مردم دستور داده شد‬      ‫و چه برای حیوان بیش از حد تزئینی‬
 ‫«خوب! و ایشان چه جوابی دادند؟»‬              ‫محمدبیگ گفت‪« :‬درست است‪،‬‬                                                                                                   ‫به ایشان هر نوع احترامی را بگذارند‪.‬‬      ‫است و هنوز به این مناطق دورافتاده‬
 ‫کافر در پاسخ گفت‪« :‬ایشان گفتند‪،‬‬             ‫درست است‪ ،‬توکل بر خدا‪ .‬ا ‌نشاءالله‬                                                                                        ‫به سفیر شما خلعت داده شد و به‬            ‫این آیین حنابندان نرسیده‪ .‬بنابراین‬
 ‫هیچ مشکلی نیست که استقبال‬                   ‫که خداوند ایلچی را در کنف حمایت‬                                                                                           ‫ایشان اجازه داده شد در همان اتاقی‬        ‫شیو‌های دیگر باید اندیشید‪ .‬مهماندار‬
 ‫عمومی از شما ب ‌هعمل آید‪ .‬ما تعداد‬          ‫خود گیرد‪ .‬هر کاری که یک فرنگی‬                                                                                             ‫بایستند که شاه شاهان بر تخت شاهی‬         ‫قول داد از نبوغ و استعداد خود و‬
 ‫زیادی سپاهی داریم و تعداد زیادی‬             ‫م ‌یخواهد بکند‪ ،‬ب ‌هخاطر داشته باشیم‬                                                                                      ‫تکیه داده بودند و به خدا قسم اگر با‬      ‫نیز هنرنمایی کشورشان بهره گیرد‬
 ‫کالسکه و انبوهی لباسهای زیبا و‬              ‫که او یک کافر است‪ .‬هر چه م ‌یخواهد‬                                                                                        ‫من این گونه رفتار نشود‪ ،‬خودم با پای‬      ‫و ما اطمینان داشتیم زمانی که روز‬
 ‫کلی اشیاء دیدنی‪ ،‬م ‌یتوانید هر طور‬          ‫بخورد‪ ،‬خواه گوشت خنزیر یا گوشت‬                                                                                            ‫پیاده به دربار رفته به کاخ شاهی وارد‬     ‫ملاقات فرا م ‌یرسد همه چیز مطابق‬
 ‫که مایل باشید به حضور اعلیحضرت‬                                                                                                                                        ‫م ‌یشوم‪ ،‬نامه شاه ایران را به ایشان‬
                                                      ‫بره‪ ،‬باز هم او نجس است‪».‬‬                                                                                         ‫می‌دهم و می‌گویم «خداحافظ» و‬               ‫شأن شاه و کشورشان خواهد بود‪.‬‬
                  ‫شرفیاب شوید‪».‬‬              ‫پس از این سخن همه راضی و‬                                                                                                  ‫یکسره کشورتان را ترک گفته و از‬           ‫مهماندار هر آنچه رئیس تشریفات‬
 ‫سفیر گفت‪« :‬عالی است‪ .‬اصل ًا‬                 ‫خشنود نشستیم و همه صبح را در‬                                                                                                                                       ‫قولش را داده بود‪ ،‬تأیید کرد که‬
 ‫نتو ا نستیم شما ا نگلیسی‌ها ر ا‬             ‫ستایش سفیر گذراندیم که اینچنین‬                                                                                              ‫همان راهی که آمدم‪ ،‬بازم ‌یگردم‪».‬‬       ‫موجب خوشحالی بسیار همه شد‪ .‬شاه‬
 ‫بشناسیم‪ .‬شما اهل مشکلتراشی‬                  ‫جدی و قوی‪ ،‬از شکوه و عزت شاه ما‬                                                                                           ‫مهماندار گفت‪« :‬تا آنجا که به‬             ‫انگلستان سفیر را در فاصل ‌های کمتر‬
 ‫نیستید‪ ،‬شما جایی برای چانه زدن‬              ‫در خارج از کشور‪ ،‬دفاع کرده است‪.‬‬                                                                                           ‫خودتان مربوط می‌شود خیلی هم‬              ‫از یک هفته ب ‌هحضور م ‌یپذیرفت و‬
                                             ‫اما وقتی روز سپری شد و از مهماندار‬                                                                                        ‫خوب است‪ ،‬اما سلطان ما برای خودش‬          ‫وقتی محمدبیگ آن روز را با تقویم‬
                ‫باقی نم ‌یگذارید‪».‬‬           ‫خبری نشد‪ ،‬اندک اندک این اضطراب‬                                                                                            ‫کسی است و احتمالاً در این مورد با او‬     ‫تطبیق داد‪ ،‬بسیار شادمان شدیم که‬
 ‫مهماندار پاسخ داد‪« :‬نه برای مسائل‬           ‫به سراغمان آمد که چه بسا فرنگ ‌یها‬                                                                                        ‫مشورت م ‌یشود‪ .‬فرض کنید با ملاقات‬        ‫دانستیم این ملاقات دقیقاً در روزی‬
                                             ‫این شیوۀ گشودن باب مذاکره را‬                                                                                                                                       ‫انتفحاقس م* ا‌یافستدت‪ .‬که بعد از چهارشنبه‬
                        ‫کوچک‪».‬‬               ‫نپسندیده باشند و نکند پس کله و‬                                                                                               ‫شما موافقت نکند‪ ،‬آن وقت چه؟»‬          ‫میرزا فیروز‪ ،‬تحقیقی ب ‌هعمل آورد‬
 ‫ـ مسائل کوچک؟ شما استقبال‬                   ‫مچ پایمان را بگیرند و از مملکتشان‬                                                                                         ‫ما دیدیم که توفان دارد شروع‬              ‫که مراسم تشریفات چگونه صورت‬
 ‫از یک سفیر را یک مسألۀ کوچک‬                 ‫بیرو ‌نمان کنند‪ .‬آن وقت میرزا شفیع‬                                                                                        ‫م ‌یشود و کلام مهماندار ته گلویش‬         ‫می‌پذیرد و مهماندار پاسخ داد او‬
 ‫م ‌یدانید؟ در ایران این اقدامی نیست‬         ‫به شاه شاهان بگوید که نمایندۀ‬                                                                                             ‫باقی ماند‪ .‬چهرۀ سفیر در هم رفت و‬         ‫با همان تشریفاتی بار داده خواهد‬
 ‫که کوچک شمرده شود‪ .‬و آیا شکوه‬               ‫اعلیحضرت راستش اگر خلعت لازم‬                                                                                              ‫محاسنش از انقباض عضلانی صورتش‬            ‫شد که سفرای کبرای سایر قدرتها‬
 ‫و عظمت شاه چیزی ب ‌هشمار نم ‌یآید؟‬          ‫دارد به جهت آن است که پش ‌تدر‬                                                                                             ‫ورم کرد و از هر سوراخ پوستش عرق‬
 ‫مهماندار گفت‪« :‬ملتهای اروپایی‬               ‫پشت خر است‪ .‬این اضطراب اندک‬                                                                                                                                                         ‫پذیرفته شد‌هاند‪.‬‬
 ‫در ادوار گذشته آنقدر احمق بودند که‬          ‫اندک چون خوره به جان میرزا فیروز‬                                                                                                                  ‫بیرون زد‪.‬‬        ‫میرزا فیروز پرسید‪« :‬و این بار دادن‬
 ‫به تشریفات دولتی خیلی توجه نشان‬                                                                                                                                       ‫سفیر گفت‪« :‬در یک کلام ـ» در‬
 ‫م ‌یدادند و آنان عموماً منافع اساسی‬                                                                                                                                   ‫چشمانش برق خشم م ‌یجهید «من‬                                ‫چگونه است؟»‬
 ‫را فدای این تشریفات م ‌یکردند‪ .‬اما‬                                                                                                                                                                             ‫مهماندار گفت‪« :‬شاه در اقامتگاه‬
 ‫اکنون خردمندتر و عاقلتر شد‌هاند و‬                                                                                                                                                ‫سفیر هستم یا نیستم؟»‬          ‫خود شما را پذیرا م ‌یشود‪ .‬شما با‬
 ‫به تشریفات مثل بازیهای کودکانه‬                                                                                                                                                                                 ‫کالسکه‌تان تا کاخ می‌روید‪ .‬ابتدا‬
 ‫می‌نگرند‪ .‬در هر حال با توجه به‬              ‫افتاد و لحظه به لحظه م ‌یپرسید آیا‬       ‫یک مذاکره‌کنندۀ موفق ایفا کرده‪،‬‬         ‫خواهرش‪ ،‬زنش و همه کس و کارش‬              ‫مهماندار پاسخ داد‪« :‬شاه ما شاه‬           ‫رئیس تشریفات به پیشواز شما‬
 ‫تشریفاتی که شما ایرانیان آن را بر‬           ‫مهماندار برنگشته و برای آن که خود‬        ‫ما را متقاعد کرده بود که حرمت‬           ‫م ‌یکند‪ .‬من این همه راه را نیامد‌هام‬     ‫هست یا نیست؟» و صدایش به همان‬            ‫می‌آید و به وزیر خارجه معرفی‬
 ‫همه چیز مقدم م ‌یشمرید‪ ،‬ما همان‬             ‫را تسلا دهد‪ ،‬اطراف خانه قدم م ‌یزد و‬     ‫پناه عالمیان را والایی بخشیده و‬         ‫که َدم بخورم‪ ،‬آن هم از دست یک‬            ‫خش ‌مآلودی صدای سفیر بود و در زبان‬       ‫م ‌یشوید و آنگاه اعتبارنامۀ خود را‬
 ‫طور رفتار م ‌یکنیم که شما دوست‬              ‫هر کس را که م ‌یدید م ‌یپرسید‪« :‬مگر‬      ‫م ‌یدانست که این رفتار مطلوب طبع‬                                                 ‫خودش کلم ‌های مثل َدم (‪ )damn‬یا‬
                                             ‫بد حرف زدم؟ در واقع پاسخ من مثل‬          ‫دربار ایران است و دشمن او میرزا‬                             ‫چنین آدمی‪».‬‬          ‫َد َمی (‪ )damn it‬را بلغور کرد‪ .‬این‬                       ‫تقدیم م ‌یکنید‪».‬‬
                          ‫دارید‪».‬‬            ‫تیرهایی بود که به هدف نشست‪ .‬یک‬           ‫شفیع فرصت آن را نم ‌ییابد تا گامی‬       ‫بعد از این سخنان از جای جست‬              ‫کلمه به گوش میرزا رسید و به یاد‬          ‫ایلچی گفت‪« :‬آن وقت به این ریش‬
 ‫با این سخن سفیر دستی به‬                     ‫قزلباش‪ ،‬یک ایرانی جا ‌ننثار‪ ،‬نیامده‬      ‫علیه او بردارد‪ .‬دیری نپایید که نزد ما‬   ‫و از اتاق بیرون زد و مهماندار را با‬      ‫آورد که این کلمه مکرر در مکرر در‬         ‫قسم که من از این بار دادن احساس‬
 ‫محاسن خود کشید‪ .‬ریش در مشت‪،‬‬                                                          ‫بازگشت‪ ،‬خشنود و راضی از رفتار خود‬       ‫چشمان گشاده از حیرت و در بهت‬             ‫عرشه ب ‌هکار م ‌یرفته و آن را ب ‌هعنوان‬
 ‫چانه را بالا داد و برای مدتی در فکر‬                ‫اینجا که به ریشش بخندند‪».‬‬                                                                                                                                                  ‫رضایت م ‌یکنم؟»‬
 ‫فرو رفت‪ .‬او خود را در پیش روی‬                                                                                                                  ‫ب ‌هجای گذاشت‪.‬‬                                                  ‫مهماندار پاسخ داد‪« :‬چرا نکنید؟‬
 ‫فرنگیان‪ ،‬حقیر احساس کرد و در‬                                                                                                                                                                                   ‫این شیو‌های است که سایر سفرا نیز‬
 ‫همان حال می‌دانست راه دیگری‬                                                                                                                                                                                    ‫پذیرفته م ‌یشوند و شما چه چیزی‬
 ‫نمی‌دانسته و نمی‌توانسته به گونه‬
 ‫دیگری عمل کند‪ .‬سرانجام گفت‪:‬‬                                                                                                                                                                                             ‫بیشتر از دیگران دارید؟»‬
 ‫«و شما انگلیسی‌ها فکر می‌کنید‬                                                                                                                                                                                  ‫نماینده شاه به‌خشم گفت‪« :‬من‬
 ‫که ما مردمی جنگل‌نشین هستیم‬                                                                                                                                                                                    ‫درباره دیگر سفرا چه می‌دانم؟‬
 ‫و الاغهایی بارکش که نمی‌دانیم در‬                                                                                                                                                                               ‫همانطور که شاهانی در انواع‬
 ‫جهان چه می‌گذرد؟ باشد‪ ،‬باشد‪ ،‬اما‬                                                                                                                                                                               ‫مختلف در جهان داریم‪ ،‬نمایندگان‬
 ‫این را هم بدانید‪ ،‬ملتی که به‌شیوه‬                                                                                                                                                                              ‫و سفرایی در انواع مختلف داریم‪.‬‬
 ‫اجدادی خود‪ ،‬جمشید‪ ،‬رفتار‬                                                                                                                                                                                       ‫فقط می‌دانم من چه نماینده‌ای‬
 ‫می‌کند و شاهانی چون چنگیز‪،‬‬                                                                                                                                                                                     ‫هستم ‪ .‬سلطا ن ما میر ا ث‌د ا ر‬
 ‫تیمور‪ ،‬نادرشاه‪ ،‬آقامحمدخان و‬                                                                                                                                                                                   ‫باستانی‌ترین تاج و تخت در جهان‬
 ‫فتحعلی شاه داشته‪ ،‬نمی‌تواند بازی‬                                                                                                                                                                               ‫است‪ .‬اگر می‌خواهید بدانید اجداد‬
 ‫کودکانه بکند و دیگر این که لازم‬                                                                                                                                                                                ‫ما که بودند‪ ،‬می‌توانم سلسله‌نسب‬
 ‫نمی‌بیند در هر رفتاری که مرتبط‬                                                                                                                                                                                 ‫خود را به نوح برسانم‪ .‬در هر حال‬
 ‫با شکوه شاهانه باشد‪ ،‬مثل فرنگی‌ها‬                                                                                                                                                                              ‫پیشدادیان برای خودشان مردمی‬
                                                                                                                                                                                                                ‫بودند و اگر آنان را با شاهان فرنگ‬
                      ‫عمل کند‪».‬‬                                                                                                                                                                                 ‫مقایسه کنید که نامشان تا کنون‬
 ‫با این سخن و بعد از کمی بده‬                                                                                                                                                                                    ‫به ایران نرسیده و این طور که‬
 ‫و بستان بین طرفین‪ ،‬شام خورده‬                                                                                                                                                                                   ‫معلوم است شما فاصله چندانی از‬
 ‫شد و سفرۀ مهما ‌ننوازی به میدان‬                                                                                                                                                                                ‫جایی ندارید که مردم ُگه خودشان‬
 ‫مسابقه برای نشان دادن حسن نیت‬
 ‫ت_ب_دی__ل_ش_د_‪_«________.‬دن_ب_ال_ه__دا_رد»‬                                                                                                                                                                                       ‫را می‌خورند‪».‬‬
                                                                                                                                                                                                                ‫مهماندار گفت‪« :‬این حرفها چیست‬
‫*ایرانیان چهارشنبه‌ها را روز نحس‬                                                                                                                                                                                ‫که م ‌یگویید؟ آیا م ‌یخواهید شیوۀ‬
                                                                                                                                                                                                                ‫رفتاری و سلوک خود را تغییر دهیم؟‬
‫می‌شمردند‪ .‬آخرین چهارشنبه ماه صفر‪،‬‬                                                                                                                                                                              ‫اگر شاه شما ریش دارد‪ ،‬دلیل ندارد‬

‫روزی است که تصور م ‌یرود در صور اسرافیل‬

‫دمیده خواهد شد و روز جزا دانسته م ‌یشود‬

‫و آنان این روز را به همۀ چهارشنبه تعمیم‬

                              ‫داد‌هاند‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16