برچسب: رضا مقصدی
این منم که در «حَلب»، دوباره کشته میشوم
نه...
نمیتوان به شیونِ زنانه، چشم بست.
نه...
نمیتوان به کودکانِ مرگ
عاشقانه، دل نبست.
اشک را ز چهرهی کبوترانِ زخمدیده، پاک کن!
آرزوی آبی ِ سپیده را
پیشِ چشمِ دخترانِ...
«خشتِ پُل»
میخواستم
با آبهای بندرِ «چمخاله»
یک نامه از برای تو بنویسم.
میخواستم بگویم:
وقتی که از بلندیِ مغرورِ «خشتِ پُل»
بر رقصِ رودخانه، نظر داری-
از شادیِ شکفتهام در سالهای...
چکامهی اندوهناک ِ گُل
باز آمدی
از دوردست ِ خاطرهی من
بی آنکه شادمانی ِ یک لبخند
بر چهره، ارمغان تو باشد.
در جامهدان ِ تو
پیراهنیست
با رنگ وُ بوی راز .
آواز در...
شاعر ِ واژههات کیست؟
دست، به سینه میکشی
سینه، ستاره میشود.
دل، به ترانه میدهی
واژه ، بهاره میشود.
شعر ِچه کس به سینهات
شعلهی تازه آفرید؟
یا که سرودِ سبز را
گوش تو از...
جار بزن! باز مرا بر چمن
رضا مقصدی - دو سال پیش، در چنین روزهایی سیمین بهبهانی، در میانِ اینهمه تنهایی، ما را تنها گذاشت.
سیمین بهبهانی، غزلبانوی ارجمند، بی شک...
با مهربانیهای «چمخاله»
رضا مقصدی - در روزهای تشنهی مرداد/
در من، جوانیهای لبریزم تماشاییست./
چشمانِ عاشقپیشهام چشمِ ترا میجُست./
دستانِ من از مهر ِتابستان، نشانها داشت/
پاهای من، جا پای نرم...
در شعرهای «ناظمِ حکمت» شناورم
رضا مقصدی - دستی به روی آینهها سنگ میزند./
دستی که از تبارِ تباهی وُ وحشت است/
دیوارههای شهرِ ترا رنگ میزند./
هرچند آفتاب
در سینهی سپیدهات گُل...
«باکشورم چه رفتهست»
رضا مقصدی - هم اینک، سیمای صمیمیِ سعید سلطانپور پیش چشم من است. امواج انسانی، در خیابان جام جم تهران اورا در حلقه مهربانش...
در پشتِ پنجره
رضا مقصدی - به تماشای خیابانِ بلندی که پُر از خاطرهی تنهاییست/
پشتِ این پنجره ، میمانم./
شهر را با منِ تنها شده، حرفی نیست./
وان...
ترا مینویسم
رضا مقصدی - ترا مینویسم/
ترا در شبِ شومِ طولانیام می نویسم./
تو معنای گُلخندِ پُر ماجرای اناری/
که در شامِ یلدا/
در آغازِ آوازِ خوشرنگِ...
در «مرضیه» شکفت، غزلهای دلکشات
رضا مقصدی - به خاطرهی شورانگیز بیژن ترقی
نام تو همنشینِ نگینِ ترانه بود
شعرِ تَرت ترانهسرای زمانه بود
***
دستِ تو عاشقانهترین حرف را نوشت
آنجا که...
غزلوارهی سبز
تو برگ وُ بارِ باغی
من، میزبانِ باران.
من، شرحه شرحه، دردم
تو شرحِ اشتیاقی.
خوبا بیا وُ با ما ،چشمِ سپیده بگشا!
در اضطرابِ هستی
مستیِ ارغوان را
رنگین ترانهای...
سرشار و شکوفهبار میباید زیست
رضا مقصدی - دستت را سبز می خواهم، دلت رانیز.
جانت را آبی می خواهم، عشقت را نیز.
جهانت را سپید می خواهم ، آرزویت...
جانِ رها ز تن شدم
رضا مقصدی - سبزه ، به آب دادهام/
دل، به شراب دادهام/
پرسشِ سبزِ سبزه را/
پاسخِ ناب دادهام ./
پیرهنِ چمن شدم
جانِ رها ز تن شدم.
سبزه...
نازنین!
رضا مقصدی - عاشقم به هر بهانه، حرف میزنم.
خندهات اگر ز جنسِ صبح
گریهات اگر ز جنسِ شب
شادیات اگر ز جنسِ شبنم است-
با تو!...
با یادِ هما ناطق
رضا مقصدی - «نه....باور نمیکنم
این شعلهی شکفتهی زیبا را
در دستهای مرگ»
استاد هما ناطق، از تبارِ اندیشهورزان وُ روشنگرانِ تاریخ معاصرایران، در کشور فرانسه و...
با توام سلام! ای غزل!
رضا مقصدی - پس، تو بودهای که نیمه، شب
آب را به خانهی انار، بردهای!
پس، تو بودهای که سیب را
از طنینِ یک ترانه،...