در شاهنامه، بهره گرفتن یا نگرفتن از خرد و رایزنی و گزینش، همواره سرگذشتساز میشود، زیرا همچنان که آمد این خود انسان است که با گزینش خردورزانه و رایزنیِ به هنگام و درست، سرگذشتساز خود گشته و آن را برای آیندگان به یادگار مینهد.
بخش ۱۵: رایزنی و گزینش؛ سرگذشتسازِ انسان در فرهنگ ایرانی
در این باره نه تنها در شاهنامه که در بخشهای دیگر ادب و فرهنگ پشته ایران نمونههای فراوانی دیده میشود. ناصرخسرو قبادیانی به روشنی آنچه را که شماری خواست روزگار و همانند آن بر میشمارند، نمیپذیرد، و سرگذشتسازی را هوده و نتیجه کارهای خود انسان یادآور میگردد:
نکوهش مکـن چـرخ نیلوفــری را
برون کن ز سر باد خیره سری را
بَـری دان ز افعـال چرخِ برین را
نشایــد ز دانــــا نکوهش بــری را
ناصرخسر به همین بسنده نمیکند و یادآور میشود کاری که آیندهساز تو میباشد را هم امروز سامان بده و داوری را به فردا میفکن:
هم امروز از پشت بارت بیفکن
میفکن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را…
در داستان سیامک و درگیری او با دیوان، نقش کارسازِ هماهنگی و رای زدن دیوبچه و خانواده و دوستانش دیده میشود:
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالیــد بـــال
و سیامک اگر چه سروش در پوشش انسانی به نزدش میآید و او را از این نیرنگ آگاه میکند:
یکایک بیامد خجسته سروش
به سان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سَخُـن در به در
که دشمن چه سازد همی با پدر
به رایزنی با پدر که جهاندیدهتر است نمیپردازد و بر پایه جوانی و نامجویی و مهری که به پدر دارد، میکوشد دشواری را خود به تنهایی از میان بردارد و بدون رایزنی به جنگ میپردازد:
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاهبچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
در اینجا شاهنامه و استاد سخن، به همراه گزارش داستان، باری دیگر نقش مردم و جامعهشناسانه خود را به نمایش در میآورد و چگونگی پوشش و آیین جنگی در آن دوران را برای خواننده روشن میکند:
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
سیامک به جنگ دیو میرود و…
روشن است دستیابی رایزننده به پیروزی میتواند آسانتر باشد، اگرچه دیو و بچهدیو، و آن که رایزنی نمیکند، بازنده شود، اگرچه سیامک باشد و فرزند شاهی دادگستر و همگان یار:
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنــه تنــــا
برآویخت با پـور آهرمنـــا*
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دو تا اندر آورد بالای شــاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
فردوسی در پی کشته شدن سیامک، رای و سرگذشتسازی انسانی به دست خودش را چنین باز میگوید:
سیامک به رای خود و دست دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
شاهنامه و مردم و یا جامعهشناسی
مردم و جامعهشناسی با داستان کیومرس آغاز و همواره دنبال میشود، از آنجا که از نبود خورش و پرورش و پوشش میگوید، و یا در روی آوردن انسان به غارنشینی و سپس چگونگی پوشش و آیین جنگ. در اینجا و در این هنگام نیز، چگونگی سوگواری مردمان پشته ایران در آن دوران به نمایش گذاشته میشود:
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برون شـد سپـاه
نمایشی که با سوگواری این دوره مردم لر نزدیکی دارد:
فرود آمد از تخـت ویلهکنـان
زنان بر سر و دست و بازو کنان (در جاهایی موی و رخ را کنان)
دو رخساره پـُر خون و دل سوگوار
دو دیده پـُـر از نـَم چـو ابــر بهــار
خروش که باز هم همچون روش امروزی شماری از تیره های ایرانی، با همدلی و همراهی و هماندوهی دوران و نزدیکان همراه بوده است و میباشد:
خروشی بـرآمــد ز لشکــر به زار
کشیدند صف بــر در شهـــریــار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ بادهرنگ
دو چشم ابرخونین و رخ بادرنگ
چونهای از همدلی همگانی، از دد و دام گرفته تا مرغ و نخجیری که مهربانی دیدهاند، و این نیز ارزشگذاری فرهنگ کهن ایران به زیستبوم و همه زیندگان باز میگردد:
دد و مـُرغ و نخجیر گشته گروه
برفتنـد ویلـهکنـان ســوی کــوه
برفتنـد با سوگــواری و درد
ز درگاه کیشاه برخاست گرد
این سوگواری پیرامون یک سال به درازا میکشد -(باز هم)- همانند چند تیره و تبار از پشته ایران، که هم امروز نیز چنین کنند:
نشستند سالی چنین سـوگـوار
پیام آمـد از داور کـردگــــار
و باز هم سروش به دیدار و این ندای درونی و هشداردهنده یادآور میشود که زندگی روان است. در اینجا ویژگی دیگری از مردمشناسی ایرانی به نمایش در میآید، و آن پاسخگویی با سنگ، یورشبر و کلوخانداز راست زیرا فرهنگ ایرانی اگرچه میآموزد که یورش نبرید، همچنین یادآور میگردد، اگر آشتیجویی شما در برابر یورش، یورشگر را به راه درست باز نگردانید، چشم از او نپوشید تا بر آشتیجویان ستم روا نشود:
درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و باز آر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
بـرآور یکی گـَرد از آن انجمن
از آن بدکُنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
و کیومرس نیز، این سخن را میپذیرد .
کی نامور سر سوی آسمان
بر آورد و بد خواست بر بدگمان
بدان برترین نام یــزدانش را
بخواند و بپالود مژگانـش را
و به انگیزه چنین ستمی، کینجویی به نمایش در میآید:
وزان پس به کین سیامک شتافـت
شـب و روز آرام و خفتـن نیـافـت
*انگرومئینَی: اهرمن، اهریمن، روان نابودگر، ناامید از نیکی
۱۲ ژوییه ۲۰۱۵
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [ادامه بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نهم] [بخش دهم] [بخش یازدهم] [بخش دوازدهم] [بخش سیزدهم] [بخش چهاردهم]