آزاده سلیمانی – مهاجرت از حقوق بشر است؛ از زمان انسانهاى اولیه تا کنون یک سنت انسانى و شیوهاى براى بقاء و ارتقاء شانس و کیفیت زیست بوده و هست.
اگر زمانى به جستجوى آب و مرتع از سرزمینى به سرزمین دیگر مىرفت، در کوهستان یخ مىزد یا در کویر از بى آبى مىمرد، در سرزمین موعود در صورت لزوم مىجنگید و در صورت لزوم مىکشت و کشته مىشد، امروزه از مناطق فقیر و بحرانزده یا کشورهاى کمتر توسعه یافته و استبدادزده به سوى کشورهاى امنتر، مترقىتر و مرفهتر مىرود، دار و ندار مختصرش را خرج راه مىکند، از هفت خوان رستم مىگذرد تا اگر در دریا غرق نشد و در کامیون حمل گوشت یخ نزد، تازه در مرز کشور مرفه موعود براى حق ورود و حق ماندن بجنگد و اعتصاب کند و لبهایش را به هم بدوزد و در سرما عریان تحصن کند. یعنى که تنها دارایىاش: پیکرش را اسلحه مىکند در مبارزهاى که براى زندگى بهتر است. زندگى بهترى که باور دارد در کشورى مرفه و امن در انتظار اوست.

Reuters©
با این همه، هدف وسیله را توجیه نمىکند. من قائل به مسئولیت فردى هستم، نه تنها در وقایع اجتماعى بلکه در انتخابات فردى و انتخاب روشها در رسیدن به وضعیت بهتر فردى. من خود پناهنده نبودهام اما به مسالهى حق پناهندگى حساس بودهام و در کنار دوستان کنشگر سوییسىام براى حقوق پناهجویان اخراجى مبارزه کردهام. هرگز اما در تمام این سالها نفهمیدم با چه وجدان فردى و اجتماعى بسیارانى از جوانان ایرانى “کیسسازى” و دروغ پردازى و جعل هویت مبارز و شکنجه شده و مورد تعقیبى را مىکنند که هرگز نبودهاند، اگر مىماندند هرگز نمىبودند. همین حالا و در آینده هرگونه مبارزه و “حرف سیاسى” و “کار سیاسى” را مسخره و تخطئه مىکنند؛ همان چیزهایى را که بلیت ورودشان به کشور مرفه میزبان کردهاند و وسیلهاى در رسیدن به زندگى بهتر با کار کمتر. سیل مهاجران و پناهجویان اجتماعى ایرانى در دو دههى گذشته همواره در بحرانهاى سیاسى داخلى و بحرانهاى منطقهاى اوج ناگهانى و عجیبى گرفته است. پس از ١٨ تیر ٧٨ و در کنار فرار مغزها، پس از وقایع ٨٨ و به نام مبارزان و دستگیرشدگان… و حالا در سایهى جنگ زدگان سورى! به مورد آخر باز خواهیم گشت. اما بیشتر پناهجویان ایرانى که از واقعهى ٨٨ تا کنون پایشان اغلب با روشهاى بى خطر و امنى مانند ویزاى خریدارى شده و پرواز مستقیم به یکى از شهرهاى اروپاى غربى رسیده بود، در درخواست پناهندگىشان “کیس”هایى را جعل کردند و با آن اجازهى ماندن گرفتند که هیچ تناسخى با طرز فکر و شیوهى زندگى عموماً مسئولیت گریزانهى آنان نداشت. کیسهاى تراژیک پر از شلاق و تجاوز و زندان و تعقیب آنان در واقع شرح حال واقعى کسان دیگرى بود که در ایران یا ترکیه مانده بودند و در سختترین و تهدیدآمیزترین شرایط با زخمها و وحشتهایشان زندگى مىکردند چون امکان و پول و توان خارج شدن را بر خلاف این جماعت ابنالوقت نداشتند. بسیارانى در مرخصى ٢۴ ساعته از زندان فقط فرصت داشتند کوله پشتىشان را از ضروریات اولیه پر کنند و چند تکه طلاى مادر را به عنوان پشتوانهى راه بپذیرند و از راه کوهستان و با راهنمایان کورد به ترکیه بروند تا دورهاى دو سه ساله یا درازتر از انتظار و یأس و بلاتکلیفى و کار سیاه (با هر شرایط و سوء استفادهاى) برایشان آغاز شود.

Reuters©
هموطنان پناهجوی کیسساز و غیرسیاسی (بخوانید غیرمسئول) ما عادت دارند در پاسخ به انتقادها از حق مسلم خود برای دستیابی به زندگی بهتر بگویند. غافل از آنکه در تلاششان برای دستیابی به این حق مسلم و بهرهگیری از هر ابزار ممکن و به هر شیوهای، حق مسلمتر پناهجویان واقعى سیاسى و عقیدتى را مخدوش مى کنند و امکانى به نام “حق پناهندگى” را به مرور از بین مىبرند. و این دیگر هیچ گونه توجیه اخلاقى ندارد. این دسته از پناهندگان ایرانی معمولا به روی خود نمیآورند که مسئولان امور مهاجرت و پناهندگى بیشتر کشورهاى غربى، با تکیه بر فریبکارىهاى لو رفتهى همین گروه، با استناد به گرفتن پاس ایرانى و سفرهاى هر ساله به ایرانشان (جایى که مدعى بودند جانشان آنجا در خطر است) به محض گرفتن اقامت، قوانین مهاجرت و پذیرش پناهجو را در بیست سال گذشته به طور پیوسته سختگیرانهتر کردهاند و مىکنند. این دسته از جویندگان زندگی بهتر، امکانى را لوث و ضایع کردهاند که در درجهى اول حق کسان دیگرى بوده است. امکانی به نام حق پناهندگی.


به راستى چه چیز مسألهى پناهندگى را مبدل به وظیفهاى از سوى کشورهاى غربى و حقى براى پناهجویان کشورهاى جهان سوم کرده است؟ در کنار تمام دلایل و صدمات تاریخى- استعمارى مانند جنایات فرانسهى استعمارگر در الجزایر و باقى مستعمراتش، نقش انگلیس و امریکا در کودتاى ٢٨ مرداد براى کنترل بهتر منابع نفتى ما، نقش دولتهای غربى در انقلاب اسلامى و جنگ هشت ساله با عراق، نقش آنها در تداوم بحران سوریه و پیدایش داعش و… به باور من و به بیان بسیار ساده، دلیل امضاى کنوانسیون ژنو ١٩۵١ یا منشور پناهندگى در یکى از نشستهاى فوقالعادهى مجمع عمومى سازمان ملل بیش از هر چیز تقویت روح “همبستگى” در جهان بود. جهانى که پس از پایان جنگ جهانی دوم حالا مىخواست کمر راست کند و ارزشهاى انسانى و مدنى را باز به یاد خود بیاورد، پس از پایان جنگى خانمان برانداز که در آن بمب اتمى بود و کورههاى آدمسوزى و میلیونها کشته و آواره…
مطابق این کنوانسیون (١) “پناهنده” به کسى اطلاق مىشود که:
/ […] به علت ترس موجه از اینکه به علل مربوط به نژاد یا مذهب یا ملیت یا عضویت در گروههاى اجتماعى خاص یا داشتن عقاید سیاسى تحت شکنجه قرار گیرد. در خارج از کشور محل سکونت عادى خود به سر مىبرد و نمىتواند و یا به علت ترس مذکور نمىخواهد خود را تحت حمایت آن کشور قرار دهد یا به علت ترس مذکور نمىخواهد به آن کشور باز گردد./ (ترجمهى واژه به واژه)
در ماههاى شوم اخیر به میلیونها آواره جهان، صدها و صدها هزار آوارهى جنگ زدهى سورى افزوده شد؛ انسانهاى نگون بختى که از جهنمى که حاصل همکارى و رقابت ایران و عربستان و ترکیه و روسیه و زامبىهاى داعشِ ساخته و پرداخته غرب در کشورشان است به زحمت گریختهاند. رسیدنشان به سواحل اروپا ابتدا آژیر وضعیت اضطرارى را در مرزهاى اروپا به صدا درآورد و تصویر مهیب اجساد آب آوردهى کودکانشان مرزهاى اروپاى غربى را به رویشان براى مدتى گشود تا با خطر ترورهاى انتقامى داعشیان دوباره بسته شود. سورىهایى که به اروپا مىرسند اما خوشبختترین و توانگرترین آوارگان بودهاند. بینواترین جنگ زدگان سورى سه چهار سال است که در اردوگاهها یا دخمههاى حاشیهى شهرهاى کشورهای اطراف مانند لبنان و اردن و ترکیه به مشقت و بى هیچ افقى روزگار مىگذرانند، کودکانشان در زباله مىلولند، دخترکانشان تن به تنفروشى مىدهند تا زندگى کنند.
حالا؛
با فرض اینکه ظرفیت پناهجوپذیرى اروپاى غربى و شمالى محدود است، که هست، با فرض اینکه از میان تمام کشورهاى خاورمیانه سوریه بحران زدهتر است، که هست، و با دانستن اینکه پناهجویان سورى جانشان در کشورشان سر سوزنى در امان نیست، که نیست… آیا این جوانان خوش تیپ و خالکوبى شدهى ایرانى که قطعا با دشوارىهاى ریز و درشت اجتماعى و اقتصادى که همهى ما مىشناسیم و تجربه کردهایم، در ایران دست به گریبان بودهاند، اما قطعا به طبقهى متوسط ایرانى تعلق دارند، قطعاً سقفى بالاى سر داشتهاند که بمبى رویش هر آن نمى افتاده، اجاق خانهشان گرم بوده و سه وعده غذا در روز مىخوردهاند، احتمالا اتومبیلى داشتهاند و خرج راهشان به سوى اروپا کردهاند… حقیقتاً آن گونه که شعار مىدهند باور دارند که فرقى بین آنها و یک سورى جنگزده نیست؟
این جوانان آیا به چیزى به نام “حق تقدم” ضعیفترها در شرایط کمبود فکر مىکنند؟ آیا به این فکر مىکنند که هر یک نفر ایرانى و افغان که موفق شود در این محشر کبرى پناهندگى با یک “کیس قوى” بگیرد، ممکن است جاى به حق یک زن یا مرد یا کودک جنگ زدهى سورى را اشغال کرده باشد؟ توصیه مىکنم به این جوانان لب دوختهى خود را برهنه کرده در سرماى مقدونیه: لطفا یک بار دیگر به تصویر کودکان آب آوردهى سورى نگاه کنید، و به عکسهاى تلخ آن پدر گریان با تکه نانى در دست و کنار کودکش و عکسهاى بی شمار از اردوگاههاى جنگ زدگان سورى: اینها رنج واقعىست، رنج عریان و غیرقابل اجتناب و خارج از اختیار. رنج تعمدى ایجاد شده به قصد نمایش به رسانهها و وادار کردن این کشور و آن کشور به تن دادن به خواستهى ورود و اقامت شما نیست. شما همبستگى را از مردم و دولت کشور مقصدتان انتظار دارید و طلب مىکنید، آیا خود شما ذرهاى حس همبستگى با مردم دیگرى که بیش از شما در بحراناند دارید؟
مایلم در اینجا بار دیگر به نکات نخست این نوشتار ارجاع دهم: مهاجرت براى زندگى بهتر یک حق اولیهى بشرىست. اما به همان اندازه به مسئولیت پذیرى فردى تحت هر شرایطى معتقدم و کنش انسانى و مسئولانه. موج سوارى و فرصت طلبى و فقدان حس مسئولیت اجتماعى ویژگىهاى نکوهیدهاى هستند که متاسفانه در بین ایرانیان بسیار رایجاند. همان طور که ترس از سخنى بر خلاف نظر عمومى در وقایع روز به زبان آوردن و سکوت را ترجیح دادن!
نوامبر ٢٠١۵، زوریخ
*از متن کنوانسیون، وبسایت کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل ch