اگر «رضاخان» خواستار قدرت نبود و «رضاشاه» نمی‌شد چه بر سر ایران می‌آمد؟!

- قدرت به خودی خود نه مایه فساد است و نه مانع آن. بسته به هدف و انگیزه می‌تواند هم شایسته ستایش باشد و هم سزاوار سرزنش. از آنجا که هدف رضاشاه در کسب و اعمال قدرت پیشرفت و آبادی ایران بود، به گواهی تاریخ  اراده او به قدرت سزاوار ستایش است. اگر در اواخر پادشاهی وی، اعمال قدرت او به فساد منجر و شایسته سرزنش شد به سبب نحوه خودکامه اداره قدرت بود که به استبداد سیاسی و زورگوئی انجامید. موثرترین راه پیشگیری رواج فساد، سوء استفاده از قدرت و فرهنگ بت‌سازی، دموکراسی و آزادی است و نه گریز از قدرت! تجربه خوان کارلوس پادشاه پیشین اسپانیا شاهد درستی این باور است. پس از اینکه خوان کارلوس نقش موثری در پایه گذاری دموکراسی و آزادی سیاسی ایفا کرد، زمانی که از طرف رسانه‌های آزاد اسپانیا به فساد مالی متهم شد، مجبور به استعفاء از  پادشاهی شد و قدرت را به پسر خود واگذار کرد.

چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۰۶ سپتامبر ۲۰۲۳


حقیقت‌جو – کمتر کسانی باور دارند که اگر رضاخان  قدرت را به دست نمی‌گرفت  و رضاشاه نمی‌شد ایران می‌توانست از روال بی‌سامانی دوران قاجار نجات یافته و با شتابی بی‌همتا در کمتر از بیست سال به کشوری مدرن در زمان خود تبدیل شود. اگر رضاخان می‌گفت من دنبال مقام و قدرت سیاسی نیستم و هدف من فقط مانند یک شهروند و سیاستمدار کمک به مردم ایران است در آن زمان هیچکدام از این پیشرفت‌ها رخ نمی‌داد و شاید حتی ایرانِ  یکپارچه نیز دیگر وجود نمی‌داشت.

همچنین اگر  پادشاه سابق اسپانیا، خوان کارلوس،  بعد از مرگ فرانکو می‌گفت خواست من پادشاهی و قدرت سیاسی نیست فقط می‌خواهم به عنوان یک شهروند و سیاستمدار به اتحاد احزاب دموکرات و پا گرفتن دموکراسی در اسپانیا کمک کنم نه اتحادی برای دموکراسی در اسپانیا ممکن می‌شد و نه دموکراسی به این زودی‌ها در اسپانیا برقرار می‌گشت.

در هر دو مورد به گمان زیاد همان می‌شد که در افغانستان رخ داد. محمد ظاهر آخرین پادشاه افغانستان وقتی در سال ۲۰۰۲ میلادی به افغانستان بازگشت تصریح کرد که در اندیشه احیای سلطنت در این کشور نیست.  وی گفت: «اینجانب به فکر احیای سلطنت نیستم. آرزوی من فقط خدمت به ملت رنجدیده افغانستان است.» به باور مختار پدرام روزنامه‌نگار افغانی «وقت‌گذرانی محمد ظاهر به عنوان یک پادشاه و زمامدار و ۴۰ سال غفلت ظاهرشاه به نظر من یک فاجعه بشری رقم زد.»[i]

خبرنگاری از یک سیاستمدار کهنه‌کار اروپائی که سالیانی دراز در قدرت بود پرسید آیا درست است که  «قدرت انسان را فاسد می‌کند؟» سیاستمدار در پاسخ گفت «نداشتن قدرت انسان را بیشتر فاسد می‌کند!» این پاسخ را می‌شود به این تعبیر کرد که با نبود قدرت کسانی هستند که می‌کوشند  با چاپلوسی، تعارف و دروغ از قدرتمندان به نفع خود سوء استفاده کنند. نمو‌نه‌های این افراد در اطرافیان محمدرضا شاه نیز[ii] وجود داشتند که با تملق و بت‌سازی شاه را در مقام دیکتاتور تثبیت کردند تا خودشان هر کاری دلشان خواست بکنند. به این ترتیب شاه تصمیم‌گیر نهائی شد و اگر کسی با سیاست دولت مخالف می‌بود طبیعتا به مخالفت با شخص شاه تعبیر می‌شد![iii]

واقعیت اما اینست که قدرت به خودی خود نه مایه فساد است و نه مانع آن. بسته به هدف و انگیزه می‌تواند هم شایسته ستایش باشد و هم سزاوار سرزنش. از آنجا که هدف رضاشاه در کسب و اعمال قدرت پیشرفت و آبادی ایران بود، به گواهی تاریخ  اراده او به قدرت سزاوار ستایش است. اگر در اواخر پادشاهی وی، اعمال قدرت او به فساد منجر و شایسته سرزنش شد به سبب نحوه خودکامه اداره قدرت بود که به استبداد سیاسی و زورگوئی انجامید. موثرترین راه پیشگیری رواج فساد، سوء استفاده از قدرت و فرهنگ بت‌سازی، دموکراسی و آزادی است و نه گریز از قدرت! تجربه خوان کارلوس پادشاه پیشین اسپانیا شاهد درستی این باور است. پس از اینکه خوان کارلوس نقش موثری در پایه گذاری دموکراسی و آزادی سیاسی ایفا کرد، زمانی که از طرف رسانه‌های آزاد اسپانیا به فساد مالی متهم شد، مجبور به استعفاء از  پادشاهی شد و قدرت را به پسر خود واگذار کرد.

همانطور که الاهه بقراط نویسنده و روزنامه‌نگار و سردبیر کیهان لندن می‌نویسد «پیروزی در مبارزه برای جایگزینی قدرت استبدادی با قدرت دموکراتیک، بدون رهبری قابل اعتماد و شفاف» ممکن نیست. و «نقش اراده قدرت با بیان اینکه «من» و «ما» به دنبال قدرت نیستیم، از بین نمی‌رود!»[iv]   تمامی‌ تئوری‌های جنبش‌های اجتماعی، به روایت هومن خلیلی فعال مدنی و سیاسی و عضو «حزب ایران نوین» نیز بر این باورند که «همبستگی حول یک مرجعیت‌ سیاسی یا همان رهبر… به عنوان یکی از عوامل کلیدی در پیروزی جنبش‌های انقلابی تلقی می‌شود. برای مثال، در تجربه جنبش ۵۷ ایران، مرجعیت سیاسی روح‌الله خمینی با ارتباط مستقیم با مفاهیم دینی و ایده‌آل‌های اسلامی، توانست جنبش‌های مختلف ایران را تحت پرچم همبستگی امتی  یکپارچه‌‌سازی کند و با جلب حمایت اجتماعی، به عبور از حکومت شاهنشاهی پهلوی رسید.»[v]

اراده قدرت؛ برای تأمین دموکراسی باید دموکراتها به قدرت برسند

به این نتیجه‌گیری‌های درست باید افزود که اراده قدرت و مرجعیت سیاسی بدون سازماندهی نمی‌تواند شکل بگیرد و موثر باشد. به عنوان مثال، مرجعیت سیاسی خمینی بدون شبکه‌های مذهبی که در تمام نقاط کشور وجود داشت و درواقع واسطه خمینی و جامعه بود هرگز قدرت ایجاد همبستگی و حمایت اجتماعی لازم برای عبور از حکومت پهلوی را نمی‌داشت. تصمیم‌گیری‌های خمینی به عنوان مرجعیت سیاسی و رهبری همه بر مبنای اطلاعاتی که او از طریق این شبکه دریافت می‌کرد و با آگاهی از شرایط موجود انجام می‌گرفت. خمینی لازم نبود خودش در ایران حضور داشته باشد و این عدم حضور خود را بهانه‌ای برای پرهیز از فراخوان دادن و رهبری مبارزات مردم بداند. نقش اساسی مرجعیت و رهبری جنبش درواقع آگاهی از مجموعه عوامل در سطح کشوری است که تنها با دریافت اخبار و اطلاعات از گوشه و کنار کشور ممکن است. برای این منظور مرجعیت سیاسی باید مجهز به تشکیلات و شبکه‌های ارتباطی در تمام کشور باشد. همچنین فراخوان‌های مرجعیت بدون وجود این تشکیلات و شبکه‌ها ضمانت اجرائی نداشته و بیهوده است.

گذشته از تمرکز اطلاعات و پشتوانه اجرائی و تاثیرگذاری سیاسی، رهبری جنبش نیازمند مشورت و تصمیم‌گیری جمعی است. در انقلاب ۵۷، خمینی بدون کمک فکری اطرافیان که ارتباط گسترده با محافل مذهبی و اطلاعات دقیق از وضعیت جنبش در ایران داشتند و اطرافیانی که به نحوه ارتباطات و اطلاع‌رسانی بین‌المللی آشنا بودند، مانند بنی صدر، قطب زاده و یزدی، هرگز نمی‌توانست شخصا تصمیم‌گیری‌های موفقی بگیرد. جنبش انقلابی در ایران اکنون فاقد چنین توانی برای تصمیم‌گیری‌های جمعی و شورائی است.

این کمبودها  اکنون به روشنی در مورد سالگرد مهسا به چشم می‌خورد. هیچ مرجعی وجود ندارد که با اطلاع از اوضاع کشور، مانند میزان آمادگی مردم برای شرکت در تظاهرات و آمادگی نیروهای سرکوب برای مقابله با جنبش، بتواند تصمیمات واقع‌بینانه در سالگرد جنبش زن، زندگی و آزادی بگیرد. حرف‌هایی مانند اینکه «با هم بایستید» و «هوای همدیگر را داشته باشید»، «شرکت میلیونی مردم در مبارزات مدنی و خیابانی لازمه موفقیت جنبش است» و… بدون توضیح اینکه به چه ترتیبی و با کدام سازماندهی این شرکت می‌تواند شکل گیرد، یا تکرار لزوم وحدت سازمان‌های سیاسی و کلیدی بودن آن بدون اینکه آنها در در داخل حضور داشته باشند تا  اتحاد آنها بتواند تاثیری در همبستگی مردم در کشور داشته باشد، کمکی به تصمیم‌گیری مردم نمی‌کند.

در دورانی که کشور دچار بحران‌های افتصادی، اخلاقی و سیاسی است و مردم در شدیدترین آشفتگی روانی و بحرانی بسر می‌برند، این مرجعیت به گفته ماکس وبر باید فرد یا افرادی کاریسماتیک باشند که مردم به وجود مشخصات و توانائی ویژه و استثنائی در آنها  باورمند هستند[vi] از سوی دیگر، این مرجعیت باید شبکه‌های اجتماعی و تشکیلات گسترده‌ای در اختیار داشته باشد تا بتواند جنبش انقلابی را با حمایت عملی مردم به پیروزی رهبری کند.

به باور هومن خلیلی، شاهزاده رضا پهلوی  تمامی ‌عوامل مورد نیاز را به عنوان مرجعیت سیاسی برای عبور از حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی و برای رسیدن به یک حکومت دموکراتیک دارد. شاهزاده به گفته خلیلی “توانایی جذب همبستگی ملی را با تأکید بر ارتباط مؤثر با ارزش‌ها و ایده‌آل‌های اجتماعی، دموکراتیک و آزادانه، و ارتباط مردمی‌قوی به عنوان مرجعیت سیاسی” دارا است.

همبستگی و نقش مرجعیت سیاسی در پیروزی جنبش‌های انقلابی

شواهد موجود نشان می‌دهند که شاهزاده در پهنه سیاسی ایران تنها کسی است که مشخصات مرجعیت سیاسی و رهبری جنبش را دارد. فرصت برای اینکه اپوزیسیونی متحد شکل بگیرد، اعتماد مردم را جلب کند و مرجعیت و رهبری آن مورد پذیرش جامعه باشد وجود ندارد. اگر وجود می‌داشت در این چهل و چهار سال و به ویژه بعد از جنبش مهسا رخ داده بود. اوضاع بحرانی جامعه و خطر بروز تحرکات خودسر، خشونت‌بار و تجزیه‌طلب بیش از آن است که بتوان در انتظار ایجاد چنین مرجعیتی نشست. پیشینه پادشاهی پهلوی به عنوان تنها قدرت سیاسی که توانسته بود با اتکا به قدرت سیاسی بر خرافات مذهبی و تشکیلات گسترده طایفه حاکم چیره شود و کشور را در راه پیشرفت و جامعه‌ای مدرن هدایت کند بطوری که  جمهوری اسلامی هم با تمام ابزار نتواند آن را خنثی کند، مبنای اعتماد و طرفداری از وارث قانونی این پادشاهی در ایران است. مواضع شاهزاده در دفاع از دموکراسی، آزادی و حق انتخاب مردم در سرنوشت خود به این اعتماد بیش از پیش افزوده است.

ولی پرسش مهم این است که آیا شاهزاده به گفته الاهه بقراط به نقش تاریخی خود به عنوان رهبری «در مبارزه سرنوشت‌ساز بین «جمهوری اسلامی» و «ایران»» آگاه است؟ یا همانطور که در این چند دهه مشاهده شده است،  می‌خواهد «به عنوان شخصیت همراه مردم و برای ایران و کسی که «به دنبال قدرت و مقام» نیست مطرح شود؟[vii]

دموکراسی بدون اراده قدرت به دست نمی‌آید!

شاهزاده در یکی از گفتگوهای رسانه ای خود وعده داده بود که «به هر مقیاسی که هم‌میهنانم نقش مرا مفید و مؤثر می‌دانند باید بدانید هرچه دارم در توانم برای آزادی کشورم» انجام خواهم داد.[viii]  شاهزاده بی‌گمان ندای هم‌میهنان را که در تمامی‌ مراسم عمومی ‌ایرانیان که او شرکت می‌کند و در اکثر یادداشت‌های رسانه‌ای و گزارش‌های تحلیلی طنین‌انداز است و او را به ایفای این نقش تاریخی دعوت می‌کنند باید شنیده باشد. [ix]

شاهزاده حتما می‌شنود که بسیاری از هم‌میهنان  رو در رو به او می‌گویند که «شاهزاده تو تنها امید ما هستی». منظور از بیان این امید  این نیست که مسئولیت تصمیم‌گیری‌ها را به گردن شاهراده بیاندازند و خود در کناری نشسته نظاره کنند و یا حکومت فردی و بت‌سازی را اشاعه دهند و گوسفندوار دنبال چوپان راه بیافتند. این مردم همانطور که نشان داده‌اند آماده هر نوع مسئولیت‌پذیری، فداکاری و جانفشانی برای نجات میهن هستند.  این مردم از اینکه کسی با عنوان رهبر انقلاب و ولی فقیه برای آنها تصمیم بگیرد به تنگ آمده و بیزارند. اگر این هم‌میهنان  به شاهزاده امید دارند برای این است که می‌دانند همانطور که او بارها گفته است انگیزه او تمرکز قدرت در دست تعدادی محدود و سلب آزادی و حق تعیین سرنوشت از مردم نیست. اعتماد مردم به شاهزاده به دلیل اطمینان به پیشینه خاندان پهلوی است که در نقش رهبری سیاسی کشور توان و اراده خود را در راستای پیشرفت جامعه به اثبات رسانده است. اگر این هم‌میهنان شاهزاده را تنها امید می‌پندارند برای این است که اعتماد به شاهزاده سرمایه اجتماعی است که آن را نمی‌توان به آسانی، در کوتاه‌مدت با ایجاد اتحاد و همبستگی‌های بدون پیشینه  (Ad hoc) توسط افراد یا سازمانه‌ای ناآشنا و ناآزموده به دست آورد.

اگر شاهزاده در راستای  کسب قدرت تلاش کند مردم با آغوش باز از آن استقبال خواهند کرد چون به عنوان وارث قانونی خاندان پهلوی می‌دانند که شاهزاده از این قدرت در راستای آزادی و پیشرفت میهن استفاده خواهد کرد.  درواقع تعداد زیادی از ایرانیان، در داخل و خارج کشور، با نامیدن شاهزاده به عنوان «شاه» یا «رضاشاه دوم» تصمیم خود را در واگذاری  این قدرت بیان کرده‌اند. عدم توجه به این تصمیم به معنی بی‌ارزش انگاشتن و یا پشت زدن به اراده این هم‌میهنان است. شاهزاده برای تحقق بخشیدن به امید آنها نیاز به تشکیلات و سازماندهی گسترده و با نفوذ در عرصه‌های اجتماعی دارد. هیچ جنبش انقلابی در تاریخ بدون سازماندهی و تشکیلات و شبکه‌های ارتباطی گسترده به پیروزی دست نیافته است. با اتکاء به این شبکه‌ها و تشکیلات است که رهبری می‌تواند با آگاهی جامع به اوضاع و اطلاعات از گوشه و کنار میهن برای جنبش تصمیم‌گیری کند و تصمیمات خود را   به صورت هماهنگ در تمام عرصه‌های اجتماعی به اجرا در آورد. برای این منظور نیاز به حضور در داخل کشور نیست همانطور که خمینی بعد از سالیان دراز دوری و با اتکاء به رهبری تشکیلات وسیعی که در درون مرز در اختیار داشت و صدور فراخوان‌ها و پیام‌ها از بیرون مرز موفق شد بلای رژیم ولایت فقیه را بر سر مردم ایرانزمین بیاورد.


[i]  رادیو فردا ۱۳۸۷
[ii] نگاه کنید به مصاحبه امیر افشاروزیر تشریفات دربار با بابک کلهر- اکتبر ۱۴ ۲۰۱۹
[iii]  خلاصه‌ای از گفتگوهای شاهزاده (خط قرمز – گفتگو مهدی فلاحتی با شاهزاده رضا پهلوی –  Jun 12, 2018، اتاق خبر با پوریا زراعتی  گفتگو با شاهزاده رضا پهلوی- Nov 1, 2018- بخش نخست مصاحبه شاهزاده رضا پهلوی با تلویزیون اندیشه – Nov 2, 2012. در تائید نظر شاهزاده در مورد علت مخالفت مردمی‌ با سلطنت محمدرضا شاه، ماکس وبر، یکی از بنیانگذاران جامعه‌شناسی مدرن شکست کوشش در جایگزینی صدراعظم در دوران قاجار با بوروکراسی اداری را به این سبب می‌داند که  با این کار باور به قدرت کاریسماتیک شاه به لرزه افتاده بود. From Max Weber, Essays in Sociology (1958), P.263. در ادامه مطلب وبر نظر قابل ملاحظه‌ای در مورد برتری نظام پادشاهی مشروطه پارلمانی (از نوع انگلیسی و نه قاره‌ای) به جمهوری در مشروعیت دادن به نظام دموکراتیک ارائه می‌دهد. همانجا ص. ۴-۲۶۳
[iv] الاهه بقراط؛ «دموکراسی بدون اراده قدرت به دست نمی‌آید!» کیهان لندن – اول سپتامبر ۲۰۲۳ و  «اراده قدرت؛ برای تأمین دموکراسی باید دموکرات‌ها به قدرت برسند» کیهان لندن  فوریه ۲۰۰۷.
[v] هومن خلیلی؛ «همبستگی و نقش مرجعیت سیاسی در پیروزی جنبش‌های انقلابی» – کیهان لندن ۲۵ اوت . ۲۰۲۳٫
[vi]  ماکس وبر؛ «جامعه‌شناسی قدرت کاریسماتیک» ص. ۲۴۵
[vii] همانجا
[viii] گفتگوی رضا پهلوی در برنامه افق صدای آمریکا – Oct 2, 2012
[ix]از آنهائی که  «سوراخ دعا را گم کرده‌اند» و ضد سلطنت و دربار شعار می‌دهند و سخن‌پراکنی  می‌کنند باید پرسید آیا یکبار هم شده از خود پرسیده و به دیگران گفته باشند چه کسانی خواهان احیای آن سلطنتی هستند که مد نظر آنهاست و با آن دشمنی می‌کنند؟ دشمنی  این افراد با سلطنت خیالی خود یادآور داستان دن کیشوت نوشته سروانتس است که به آسیاب بادی حمله می‌کرد و عاشق معشوقی خیالی به نام دلسینا بود که ساخته و پرداخته ذهن او بود و در اثر مطالعه زیاد و خواب کم دچار آشقتگی و هذیان‌گوئی شده بود!


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲۸ / معدل امتیاز: ۴٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=329799