از جان یکدیگر چه می‌خواهیم؟ تأملی روانشناختی و هستی‌شناسانه بر خشونت انسان و بازتولید شرّ سیاسی

- سایه‌های ما، اگر سرکوب شوند، به بیرون فرافکنی می‌شوند و «دیگری» را تجسم شرّ می‌سازند. در نتیجه، خشونت موجه جلوه می‌کند و جنگ، سرکوب و تحقیر با لباسی از مشروعیت وارد عرصه سیاسی می‌شوند. هرگاه جامعه‌ای نتواند با زخم‌های تاریخی، ترس‌های روانی، و ناکامی‌های اخلاقی خود مواجه شود، آنها را به هیولایی بیرونی بدل می‌کند. اما این تنها یک روی ماجراست.
- شرّ سیاسی همواره بازتولید می‌شود، مگر آنکه جامعه، آگاهانه به فرآیند بازشناسی سایه‌های خود بپردازد.
- شاید بزرگترین تراژدی ما این باشد که در کوتاه‌ترین فرصت هستی، بیشترین آسیب را به خود، همنوعان و سیاره‌مان رسانده‌ایم. و باز، پرسش بنیادین تکرار می‌شود: در این فرصت اندک هستی، واقعا ما از جان یکدیگر چه می‌خواهیم؟ چرا نمی‌توانیم در صلح و همزیستی با هم زندگی کنیم؟

شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۰۵ ژوئیه ۲۰۲۵


دکتر علی سرکوهی – در مقایسه با عمر جهان، قدمت زندگی انسان بر روی کره زمین بسیار کوتاه و ناچیز است. عمر جهان را حدود ۱۳/۸ میلیارد سال تخمین زده‌اند و عمر زمین را حدود ۴/۵ میلیارد سال. پیدایش گونه‌ی انسان هوشمند با قدمت تقریبی ۳۰۰ هزار سال، تنها ذره‌ای از ثانیه‌ای در «زمان کیهانی» است. با اینهمه، تاریخ کوتاه بشر مملو از جنگ‌ها، خشونت‌ها، نزاع‌های ایدئولوژیک و سلطه‌طلبی است. گویی در این حضور کوتاه ‌مدت، انسان بیشتر به نابودی خود و دیگران اندیشیده تا به معنای زندگی، مهربانی و صلح.

پرسش اینجاست که ما انسان‌ها در این فرصت اندک هستی، واقعاً از جان یکدیگر چه می‌خواهیم؟!

پاسخ به این پرسش را هم در داده‌های تاریخی و سیاسی بایستی جستجو کرد، هم در لایه‌های پنهان‌تر روان انسان؛ جایی که سرچشمه‌های شرّ، نه در «دیگری» و بیرون از ما بلکه در درون خود ما نهفته‌اند.

کارل گوستاو یونگ روان‌تحلیلگر سوئیسی، مفهومی بنیادی به نام «سایه» را معرفی می‌کند. از منظر او بخش‌هایی از روان فردی و جمعی ما احساسات و تمایلات سرکوب‌شده‌ای چون خشم، نفرت، ترس، حسادت و میل به سلطه را در خود نهفته دارند. اگر این سایه‌ها به رسمیت شناخته نشوند، در سطح فردی به تخریب و در سطح اجتماعی به سیاست‌های اقتدارگرا و چرخه‌های بازتولید خشونت منجر می‌شوند.

در این روند، «شرّ» مفهومی رازآلود یا ماورایی نیست، بلکه زاییده‌ی بخش‌های ناشناخته‌ی روان انسان و روان جمعی اوست. برخی رهبران کشورهای مختلف با وجود تفاوت‌ها، دقیقاً در چنین بستر روانیِ بحران‌زده‌ای رشد کرده‌اند. آنها با دامن‌زدن به ترس‌های ناپذیرفته، فرافکنی بحران‌ها و ساختن دشمنان خیالی، نوعی احساس امنیت روانی، اما کاذب به جامعه عرضه می‌کنند. امنیتی که بهای آن، از دست رفتن آزادی، تنوع، همزیستی و کرامت انسانی است.

سایه‌های ما، اگر سرکوب شوند، به بیرون فرافکنی می‌شوند و «دیگری» را تجسم شرّ می‌سازند. در نتیجه، خشونت موجه جلوه می‌کند و جنگ، سرکوب و تحقیر با لباسی از مشروعیت وارد عرصه سیاسی می‌شوند. هرگاه جامعه‌ای نتواند با زخم‌های تاریخی، ترس‌های روانی، و ناکامی‌های اخلاقی خود مواجه شود، آنها را به هیولایی بیرونی بدل می‌کند. اما این تنها یک روی ماجراست.

از منظر اخترفیزیک*، زمین تنها یکی از میلیاردها سیاره در کهکشان است. اگر این جهان بیکران را آینه‌ای برای درک کوچکی و ناپایداری انسان بدانیم، شاید بتوان گفت که حیات بشر فرصتی موقتی‌ست برای تجربه‌ی معنا، مهر، خلاقیت و همدلی، نه برای تخریب و سلطه. در جهانی که مرگ سرانجام قطعی همه‌ی ماست، پافشاری بر مالکیت بیشتر، حذف، خشونت و تحقیر، چه معنا و کارکردی دارد؟

برخی نظریه‌پردازان، مانند توماس هابس**انسان را ذاتاً خودخواه و «گرگ یکدیگر» می‌دانند، و برخی دیگر مانند ژان ژاک روسو***معتقدند که ساختارهای اجتماعی فاسد، انسان را به خشونت سوق داده‌اند. اما روانشناسی مرگ‌هراسی نشان می‌دهد که بسیاری از رفتارهای خشونت‌بار، واکنش‌هایی ناخودآگاه به اضطراب ناشی از فناپذیری‌اند. بشر، برای فرار از ترس مرگ، به جاودانگی نمادین پناه می‌برد: قدرت، ایدئولوژی، ملت برتر، نژاد و گاهی نیز «دشمنِ مشترک».

به همین دلیل است که شرّ سیاسی همواره بازتولید می‌شود، مگر آنکه جامعه، آگاهانه به فرآیند بازشناسی سایه‌های خود بپردازد.

راه خروج از این چرخه معیوب، نه از مسیر قدرت تام، که از مسیر خودآگاهی، گفتگوی انتقادی، آموزش اخلاقی و روانی، و بازسازی هویت جمعی بر پایه‌ی صلح و تنوع ممکن است. انسانیت نیازمند بازآموزی عمیق در فلسفه‌ی زندگی‌، پذیرش دیگری، و مسئولیت‌پذیری جهانی‌ است.

شاید بزرگترین تراژدی ما این باشد که در کوتاه‌ترین فرصت هستی، بیشترین آسیب را به خود، همنوعان و سیاره‌مان رسانده‌ایم. و باز، پرسش بنیادین تکرار می‌شود: در این فرصت اندک هستی، واقعا ما از جان یکدیگر چه می‌خواهیم؟ چرا نمی‌توانیم در صلح و همزیستی با هم زندگی کنیم؟

پاسخ به این پرسش، تنها یک دغدغه‌ی اخلاقی نیست، بلکه شاید کلید نجات تمدن انسانی باشد.

*دکتر علی سرکوهی روانشناس


* در «اخترفیزیک»، دانشمندان تلاش می‌کنند تا بفهمند که چگونه اجسام آسمانی شکل می‌گیرند، چگونه تکامل می‌یابند، و چه فرآیندهایی در آنها رخ می‌دهد. این شاخه ترکیبی از نجوم (مشاهده و جمع‌آوری داده‌ها درباره اجرام فضایی) و فیزیک نظری و تجربی است.
**توماس هابس (۱۵۸۸–۱۶۷۹) فیلسوف انگلیسی و نویسنده کتاب «لِویاتان» است که نظریه قرارداد اجتماعی و ضرورت حکومت مطلقه را برای حفظ نظم اجتماعی  مطرح کرد. از نظر او انسان‌ها قراردادی اجتماعی می‌بندند و به یک قدرت حاکم (دولت) اختیار می‌دهند تا امنیت و نظم را برقرار کند. این دولت باید قدرتمند و مطلقه باشد تا بتواند به سود خیر جامعه از هرج و مرج جلوگیری کند. هابس در این نظریه بر این نکته‌ی مهم نیز تأکید کرده که اگر همین حکومت مطلقه خلاف خیر و منافع جامعه رفتار کند، حق سرپیجی از آن و خلع زمامداران برای انسان‌ها محفوظ است.
*** ژان‌ژاک روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲) فیلسوف و نویسنده سوئیسی- فرانسوی بر آزادی فردی، قرارداد اجتماعی و بازگشت به طبیعت،تأکید داشت و نظرات وی تأثیرات عمیقی بر فلسفه سیاسی و روشنگری گذاشت.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۵ / معدل امتیاز: ۳٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=380972