محمود مسائلی – در میان جریانهای سیاسی موجود اعم از مشروطهخواهان پادشاهیگرا[i] تا هواداران نظام جمهوری شاید شاخصترین ویژگی مشترک، رویکردی است که بر دو محورِ عقلگرایی و طرد سنت استوار است. این رویکرد معمولاً در قالب گفتمانهایی با عنوان «مدرنیته» عرضه میشود؛ گفتمانی که با نگاهی تقلیلگرایانه، سنت را نه به عنوان بخشی از هویت تاریخی، بلکه صرفاً مانعی در مسیر پیشرفت تفسیر میکند. در چهارچوب چنین نگاهی، غالباً این باور ترویج میشود که بحرانهای امروز جامعه ایران و حتی کل منطقه ریشه در تداوم سنتگرایی دارد، و راه رهایی نیز در تکیه بر عقلانیت مدرن نهفته است. از این رو، چه در تحلیل آنچه به مثابه «بیماری» درک میشود، و چه در ارائه نسخههای «درمانی»، عقلگرایی نه فقط به عنوان ابزار، بلکه به مثابه مرجع نهایی معنا و مشروعیت مطرح میشود.
نهضت عقلگرایانهای که از قرن هجدهم به بعد با عنوان «روشنگری» شناخته میشود و اغلب همردیف با مفهوم «مدرنیته» به کار میرود از همان ابتدا با دو جریان نقادانه جدی مواجه بوده است. نخست، متفکران مکتب رمانتیسم مانند یوهان گوتفرید هردر، گوتلیب فیخته، و فریدریش شیللر، که با رویکردی انتقادی نسبت به عقلگرایی ابزاریِ مسلط در گفتمان روشنگری، بر نقش احساسات انسانی، زیباییشناسی، پیوند ارگانیک با طبیعت، فردیت ریشهدار (و نه فردگرایی انتزاعی)، و معنویت در حیات انسانی تأکید ورزیدند. آنان با نفی علمگرایی مکانیکی و نظم سیاسیِ ساختگی برخاسته از آن، خواهان بازگشت به جنبههای زندهتر، شاعرانهتر و تجربه عینی زندگی انسانی بودند.
دوم، محافظهکارانی بودند که با نگرشی انتقادی نسبت به عقلگرایی گسسته از بسترهای تاریخی و فرهنگی، بر اهمیت عقل عملی– یا خرد جمعی- تجربه تاریخی، و سنتهای نهادمند تأکید کردند. از منظر آنان، عقلانیت اگر از متن زیست جهان اجتماعی جدا شود، نهتنها نمیتواند راهگشا باشد، بلکه به ابزار ویرانگری بدل خواهد شد. آنان همچنین از نهادهایی چون پادشاهی مشروطه به مثابه نماد تداوم تاریخی و ثبات اجتماعی دفاع میکردند.
ادموند بورک سیاستمدار و فیلسوف ایرلندیتبار، از بنیانگذاران اندیشه محافظهکاری در عرصه سیاست و فرهنگ به شمار میرود. او عمدتاً به عنوان عضو حزب ویگ در مجلس عوام بریتانیا فعالیت داشت، اما رویکردش به سیاست با محافظهکاری عقلانی و تدریجی پیوند داشت. آثار او تأثیر قابل توجهی بر شکلگیری افکار عمومی در بریتانیا و فرانسه، به ویژه پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، برجای گذاشتند، و نام او همچنان در میان اندیشمندان و سیاستورزان محافظهکارِ معاصر با احترام یاد میشود.
بورک بر تقویت فضایل اخلاقی از مسیر سنتهای اجتماعی و ارزشهای نهادینهشده تأکید داشت و دین را عنصری بنیادین برای حفظ ثبات اخلاقی و خیر عمومی در دولت میدانست. به عنوان نماینده مجلس عوام از بریستول، بورک همچنین از اقدامات دولت بریتانیا در قبال مستعمرات آمریکایی، از جمله سیاستهای مالیاتی آن، انتقاد کرد. بورک از حقوق ساکنان مستعمرات برای مقاومت در برابر اقتدار دولت مرکزی حمایت میکرد، هرچند با تلاش برای کسب استقلال مخالفت داشت. از دیگر اقدامات بهیادماندنی او میتوان به حمایت طولانی از آزادی کاتولیکها، درخواست استیضاح مدیرمسئول کمپانی هند شرقی به دلیل بدرفتاری با مردم هند، و مخالفت سرسختانهاش با انقلاب فرانسه اشاره کرد. علت مخالفت او با انقلاب فرانسه این بود که باور داشت چنین انقلابی در حال نابود کردن بنیانهای یک جامعه سالم و نهادهای سنتی دولت و اجتماع است.
برای ادراک نقطه نظرات بورک مطالعه سه کتاب او پیشنهاد میشود:
۱. دفاعی از جامعه طبیعی؛ یا نگاهی به رنجها و شرارتهایی که از هر نوع جامعه مصنوعی بر انسان تحمیل میشود[ii]
۲. پژوهشی فلسفی در باره زیبایی و موضوع والایی[iii]
۳. تاملاتی در باره انقلاب فرانسه[iv]
نقش عقلانیت تدریجی به عنوان تبلور سنت و ثبات در برابر آرمانگرایی انقلابی
با مطالعه سه کتاب یادشده بهتر میتوان مشخصات فکری سیاسی- اجتماعی- و ویژگیهای معنایی- این متفکر مکتب محافظهکاری قرن هیجدهم را که هنوز هم یکی از بانفوذترین جریانات اندیشه سیاسی معاصر است، دریافت. در این نوشتار، کتاب «تاملاتی درباره انقلاب فرانسه» مورد نظر است. اهمیت این کتاب در سه موضوع است:
۱. کتاب با تأملاتی درباره انقلاب فرانسه یکی از برجستهترین نقدهای فکری انقلاب فرانسه به شمار میآید و به عنوان متنی بنیادین در فلسفه محافظهکاری مدرن و نظریه روابط بینالملل شناخته میشود.
۲. این اثر، نقطه عطفی در تلاشهای ادموند بورک برای تبدیل سنتگرایی به یک فلسفه سیاسی جامع و خودآگاه محافظهکارانه است.
۳. در شرایط حاضر، با بازخوانی این اثر، استدلالهای بورک را میتوان به عنوان نقدی جدی بر برنامههای انقلابی، به ویژه گروههای چپگرا، تفسیر کرد.
سرگذشت تدوین کتاب از این قرار است که پس از سقوط زندان باستیل در سال ۱۷۸۹، اشرافزاده فرانسوی شارل ژان فرانسوا دوپون از ادموند بورک درباره انقلاب فرانسه پرسید و او در پاسخ دو نامه نوشت. نامه دوم که پس از مطالعه سخنرانی ریچارد پرایس (کشیش طرفدار انقلاب فرانسه) درباره «عشق به وطن»در ژانویه ۱۷۹۰ نوشته شد، به کتاب «تأملاتی درباره انقلاب فرانسه» تبدیل گردید. این کتاب در نوامبر ۱۷۹۰ منتشر و به سرعت پرفروش شد. در چند هفته اول ۱۳ هزار نسخه از کتاب به فروش رفت و به سرعت ۱۱ بار بازنشر یافت.
بورک نشان میدهد که علاقهای به تفکر عقلانی انتزاعی ندارد؛ آزادی محصول قانون است و نه بهانهای برای هرگونه رفتار دلبخواهی؛ تغییرات رادیکال به زیان جامعه است؛ و پیشبینی میکرد انقلابخواهانی که در پی اعمال تغییرات شدید هستند با بحرانهای بزرگتر مواجه خواهند شد، زیرا توانایی مدیریت سیاسی جامعه را ندارند. نقش باورهای دینی نیز در افکار او به خوبی آشکار است: «هنگامی که انسانها نقش خدا را بازی میکنند، خیلی زود مانند شیطان رفتار میکنند».
برای دریافت اهم نقطه نظرات او، پیشنهاد میشود چند محور به شرح زیر مورد توجه علاقمندان قرار گیرد.
الف: نقد عقلگرایی انتزاعی و انقلابگرایی
عقل انتزاعی و بیریشه با نابودی ناگهانی سنتها و نهادها بیثباتی، خشونت و استبداد را به همراه آورده است. در بخشهای مختلف کتاب این نقد نسبت به عقلانیت فلسفی که با حقوق انتزاعی مانند حقوق بشر جهانشمول و آزادی و برابری مطلق همراه شده است، در خلاأهای تاریخی و بدور از شرایط اجتماعی قابل امکان نیست. این نوع عقلگرایی ابزاری بدون توجه به سنت، تاریخ، و ساختارهای آزمودهشده، خطرناک و ویرانگر استت: «آیا صرفاً به این دلیل که «آزادی» در مقام مفهومی انتزاعی یکی از نعمات بشری به شمار میرود، باید دیوانهای را که از قید و بندهای محافظ و تاریکی مفیدِ سلول خود گریخته، به خاطر بازگشتش به نور و آزادی، تبریک بگویم؟ آیا باید راهزن و قاتلی را که از زندان گریخته، بابت پس گرفتن «حقوق طبیعیاش» ستایش کنم؟ چنین کاری چیزی نیست جز بازآفرینی صحنهای از نمایش محکومان به زنجیر، و ستایش نجاتدهنده قهرمان، آن شوالیه متافیزیکی با سیمایی اندوهبار!»[v]
با نقد همان عقلانیت انتزاعی در بخشها مختلفی از کتاب،[vi] بورک به نقد خودبنیادی عقل میپردازد و آن را نوعی «خودبینی» میداند که با حذف نهادهای سنتی، به هرج و مرج میانجامد. در این نقد، بورک عقلانیت روشنگری را با «حسابگرانی سرد و بیروح» مقایسه میکند که روح جامعه را از بین میبرند: «عصر جوانمردی بسر آمده است. اکنون دوران سفسطهگران، اقتصاددانان و حسابگران فرا رسیده؛ و شکوه اروپا برای همیشه خاموش شده است. دیگر هرگز، هرگز نخواهیم دید آن وفاداری بزرگوارانه به جایگاه و جنسیت، آن فروتنیِ باافتخار، آن فرمانبرداریِ آراسته، آن نظم قلبی که حتی در دل بندگی، روح آزادی والا را زنده نگه میداشت. آن لطفِ بیپاداشِ زندگی، آن مدافع کمهزینه ملتها، آن پرورشدهنده احساسات مردانه و بلندهمتی قهرمانانه از میان رفته است! از میان رفته است آن احساسپذیری برآمده از اصول، آن پاکدامنیِ شرافت که لکهای را چون زخمی احساس میکرد، که در عین برانگیختن شجاعت، از شدت خشونت میکاست، که هر آنچه را لمس میکرد ارجمند میساخت، و حتی در زیر سایهاش، فساد نیمی از زشتی خود را از دست میداد، چرا که ناپاکیِ عریان خود را از دست میداد.»[vii]
با طرح اینگونه نقدهاست که بورک به دفاع از سنت بهعنوان نوعی عقلانیت یا نوعی عقلانیت که در تاریخ، رسوم، مذهب و نهادها همدلی یافته است تاکید میکند. استدلال اساسی او این است که سنتها شکل تکاملیافتهای از عقلانیت هستند که در طول زمان خود را اثبات کردهاند، برخلاف عقلانیت انتزاعی که به سرعت تبدیل به ابزار تخریب میشود. در بخشهایی از کتاب توضیح میدهد که حتی در شرایطی که مردم حاکمان خود را بر میگزینند، به این معنی نیست که چنین شرایطی باید به یک اصل و قاعده تبدیل شود.[viii] هدف او این است که توضیح دهد که انقلابیون فرانسه از خرد جمعی یا عقل عملی که سرمایهای تاریخی است، روی برگرداندند و عقلانیت ابزاری را جایگزین آن ساختند که نتیجه آن تباهی جامعه بوده است.
ب: اهمیت سنت و نهادها
عقل عملی که حاصل تجربه تاریخی است، سنتهای اجتماعی را مبنایی برای ثبات و تعادل اجتماعی در نظر میگیرد. در جایی از کتاب توضیح میدهد که در قانون مشهور سال سوم سلطنت چارلز اول، که به «دادخواست حقوق» معروف است، پارلمان به پادشاه میگوید: «رعایای تو این آزادی را به ارث بردهاند»، و حقوق خود را نه بر پایه اصول انتزاعی مانند «حقوق بشر»، بلکه به عنوان «حقوق انگلیسیها» و به عنوان میراثی که از نیاکانشان به آنها رسیده، مطالبه میکنند… علت این تقریرات هم این است که خرد عملی بر دانش نظریشان برتری دارد. مردم این سنت تاریخی را بر تمام آن چیزهایی که برای انسان و شهروند عزیز است ترجیح میدهند، تا اینکه بر حقوق مبهم و نظری تکیه کنند که میراث مسلم آنان را در معرض دستاندازی و تکهتکه شدن بهدست هر روحیه ستیزهجو و آشوبطلب قرار میداد.[ix] در حقیقت، یادآوری و تاکید میکند که امنیت و ثبات اجتماعی فقط با حقوقی حفظ میشود که در تاریخ و سنت ریشه داشته باشند، نه با ایدههایی کلی که میتوانند به آشوب و منازعه دامن بزنند.
اهمیت سنت و نهادهای آن در این واقعیت قرار دارد که با تکیه بر خرد جمعی موجبات پیوستگی میان گذشته و درسهای آن، نیازها و ضرورتهای نسل حاضر، و نیازهای آینده را در پیوند غیرقابل گسست قرار میدهد. بنابراین، اساسا جامعه نه تنها بر اساس قراردادی میان زندگان مفهوم مییابد، بلکه در میان گذشتهگان و نسلهای آینده معنای خود را افاده میکند.
مردم انگلستان خوب میدانند که مفهوم وراثت اصل مطمئنی برای حفظ و انتقال است، بدون اینکه اصل بهبود را نفی کند. وراثت فرصت کسب را آزاد میگذارد، اما آنچه به دست میآورد را حفظ میکند. هر مزیتی که یک دولت بر اساس این اصول به دست آورد، مانند یک توافق خانوادگی محکم نگه داشته میشود و همچون مالکیت ابدی برای همیشه در دسترس است. از طریق سیاست قانون اساسی که بر الگوی طبیعت کار میکند، حکومت و امتیازات خود را به همان روشی که مالکیت و زندگی خود را لذت میبریم و منتقل میکنیم، دریافت، نگهداری و منتقل میکنیم.[x]
بر این مبنا، بورک به شایستگی در حکومت توجه میکند. این اشرافزادگی و تبار، و یا برعکس آن رای مردم عامی و تودهها نیست که معیار سنجش مشروعیت حکومت. معیار اصلی فضیلتمندی و خرد اجتماعی است. اما باید در نظر داشت که باید نظامی باشد که میان توانمندی واقعی و شایستگی ساختگی بتواند تمایز قائل شود.
هیچ شایستگیای برای حکومت وجود ندارد مگر فضیلت و خرد اعم از فعلی یا فرضی. هر جا که این دو واقعاً یافت شوند، در هر طبقه، موقعیت، حرفه یا پیشهای که باشند، گذرنامهای آسمانی دارند برای رسیدن به جایگاه و شأن انسانی. وای بر کشوری که دیوانهوار و کفرآمیز، خدماتِ استعدادها و فضیلتهایی را که برای عزت و خدمت به آن عطا شدهاند چه در حوزهٔ مدنی، چه نظامی و چه مذهبی رد کند، و هر آنچه را که میتواند نوری و شکوهی بر گرداگرد دولت بپراکند، به تاریکی براند. وای بر کشوری نیز که، در سقوط به افراطی دیگر، تحصیلات سطح پایین، دیدگاههای محدود و حقیر، و پیشههای سودجویانه و پست را شایستهتر از هر چیز برای فرمانروایی بداند. همه چیز باید در دسترس همگان باشد؛ اما نه به گونهای بیتفاوت و بیتفاوتساز.[xi]
ج: دولت به عنوان نهاد محافظ نظم اخلاقی
همانگونه که فقط در حد اشارهای به آن پرداخته شد، سنت، مذهب و میراث تاریخی به عنوان پایههای نظم اجتماعی و اخلاقی ضروری و اجتنابناپذیرند. اساسا امکان ندارد که همه این یافتههای خردمندانه تاریخی که در طول زمان تجربه شده و پایدار ماندهاند، را نادیده انگاشته و فقط به عقلانیت انتزاعی برای اداره جامعه تکیه کرد. «ما بیم داریم که انسانها را تنها بر اساس عقل شخصی خودشان به زندگی واداریم، چون گمان میکنیم که این عقل شخصی در هر فرد اندک است و افراد بهتر است از ذخیرهی خرد عمومی ملتها و قرون استفاده کنند».[xii] بسیاری از اندیشمندان، بجای آنکه پیشداوریهای رایج را بیاساس یا صرفاً مانعی برای تفکر عقلانی بدانند، میکوشند خرد نهفتهای را که درون این پیشداوریها رسوب کرده، آشکار سازند. و چون غالباً در این جستجو کامیاب میشوند، معتقدند پایبندی به پیشداوریهایی که حامل عقلاند، بسیار خردمندانهتر است از آنکه این پیشداوریها را یکسره طرد کنند و تنها به عقلِ عریان و بیریشه تکیه کنند؛ چرا که پیشداوری، وقتی با خرد همراه باشد، هم انگیزهای برای به کار گرفتن عقل فراهم میآورد و هم پشتوانهای عاطفی برای تداوم آن ایجاد میکند.
در این ارتباط است که بورک گفتار بینظیر خود را به نمایش میگذارد: «جامعه بیتردید یک قرارداد است… نه فقط میان زندگان، بلکه میان زندگان، مردگان و آنان که هنوز به دنیا نیامدهاند».[xiii] درحقیقت، نباید تصور کرد که دولت نیز همچون شراکتی برای تجارت است. یعنی چیزی سطحی و موقت، که تنها برای تأمین منافع زودگذر شکل میگیرد و هر زمان که طرفین اراده کنند، قابل انحلال باشد. بلکه دولت باید جایگاهی متعالیتر داشته باشد، چرا که به چیزی فراتر از نیازهای مادی و بقای حیوانی انسان مربوط میشود. دولت، شراکتی است در علم، در هنر، در فضیلت، و در کمال؛ شراکتی که اهداف آن، در گستره زمانی یک نسل یا حتی چند نسل قابل تحقق نیست، بلکه استمرار و تحقق آن نیازمند پیوندی میان نسلهاست.
از همین رو، دولت قراردادی است نهفقط میان زندگان، بلکه میان زندگان، مردگان، و آنان که هنوز به دنیا نیامدهاند. هر قرارداد سیاسی، در هر کشور، تنها بندی از آن پیمان بزرگ و آغازین جامعه جاودانه است؛ پیمانی که مرتبههای پایین را به مراتب والاتر پیوند میدهد، و جهان مرئی را به جهان ناپیدا متصل میسازد؛ همه بر اساس عهدی تغییرناپذیر که با سوگندی مقدس، نظامهای طبیعی و اخلاقی را در جایگاههای خاص خود نگاه میدارد. این قانون، زادهی ارادهی فردی نیست و به خواست افراد بستگی دارد؛ زیرا کسانی که در درون آن زندگی میکنند، به تعهدی فراتر از خود پایبندند؛ تعهدی که آنها را ملزم میسازد تا اراده خود را در خدمت نظمی قرار دهند که ازلی، پایدار، و برآمده از حکمت تاریخی است.
فضایل اجتماعی شامل تواضع، وفاداری، پرهیز از افراط، همبستگی میاننسلی از درون یک چنین دیدگاهی نسبت به جامعه به وجود میآید. بنابراین، فضایل اجتماعی را در نظم تاریخی، در نهادها و سنتها جستجو کرد. در این رابطه، با لحنی اندوهبار و انتقادی، و با تأسف به افول جایگاه بزرگان و نخبگان اخلاقی اشاره میکند، به گونهای که دیگر ستایش از آنان امری غیرضروری یا متظاهرانه بهنظر نمیرسد، بلکه لازم و بجاست: « بسیار متأسفم که باید این را بگویم، واقعاً متأسفم، که چنین شخصیتهایی در موقعیتی قرار گرفتهاند که ستایش از فضایل بزرگان از سوی ما، دیگر کاری ناپسند به شمار نمیآید».[xiv]
د: پادشاهی مشروطه و ثبات اجتماعی
پادشاهی مشروطه یکی از ستونهای بنیادین «نظم پایدار اجتماعی» است که در نقطه مقابل آشوبطلبی انقلابی قرار میگیرد. پادشاهی مشروطه بریتانیا، ترکیبی از واقعگرایی سیاسی، وفاداری به سنت و تعهد به ثبات اجتماعی است، صرفا به این دلیل که محصول سدهها تجربه تاریخی، عرف، و تطور تدریجی است؛ نه زاییده یک قرارداد نظری یا انقلابی ناگهانی. در این ارتباط و در ابطال نظریه ریچارد پرایس مبنی بر اینکه مردم انقلاب کردند توضیح میدهد که اگر در ایام انقلاب باشکوه مردم جیمز دوم را برکنار ساختند، به این دلیل بود که میخواستند اصلاحاتی که زاییده عقلایتی تدریجی در جامعه بود به وجود آورند. بنابراین، به نظر او، این داعیه که مردم حق دارند پادشاه خود را انتخاب کنند را کاملاً رد میکند زیرا آن را با هنجارهای بریتانیایی میراث و جانشینی، و بیگانه با تجربه قانون اساسی بریتانیا میدانست. اما مردم ماهیت اینگونه انقلاب را با انقلاب فرانسه که همه سنتها واژگون ساخت، به اشتباه یکسان در نظر میگیرند. بورک توضیح میدهد که هدف انقلاب باشکوه اصلاح تدریجی و حفظ نظم بود، نه برکناری حاکم با روشهای قهرآمیز. او بر اهمیت میراث تاریخی و قانون تأکید دارد و میگوید انقلاب باید آخرین راه حل باشد.
من مطمئناً افتخار دارم که عضو بیش از یک باشگاه هستم که در آنها قانون اساسی این پادشاهی و اصول انقلاب باشکوه با احترام فراوان نگه داشته میشود، و خود را از پیشگامان در شور و اشتیاق برای حفظ آن قانون اساسی و آن اصول در بالاترین پاکی و توانمندی میدانم. به همین دلیل است که فکر میکنم لازم است هیچ اشتباهی رخ ندهد. کسانی که یاد انقلاب ما را گرامی میدارند و کسانی که به قانون اساسی این پادشاهی وفادارند، مراقب خواهند بود که چگونه با افرادی که تحت عنوان شور انقلابی و قانون اساسی، اغلب از اصول واقعی خود منحرف میشوند و در هر موقعیتی آمادهاند تا از روحیه محکم اما محتاط و سنجیدهای که یکی را به وجود آورد و در دیگری حاکم است، فاصله بگیرند، همراه شوند.[xv]
پادشاهی مشروطه، از نظر بورک، مجموعهای است که مقدسترین حقوق و امتیازات شهروندان را نه صرفاً به عنوان امتیازات موقتی یا قراردادی، بلکه بهعنوان میراثی تاریخی و انتقالیافته از گذشتگان به نسلهای آینده میپندارد؛ امری که باید حفظ و پاسداری شود و پایه ثبات و هویت اجتماعی قلمداد گردد.
مشاهده خواهید کرد که از منشور کبیر ماگنا کارتا تا اعلامیه حقوق، سیاست یکپارچه قانون اساسی ما بر این بوده است که آزادیهای خود را به عنوان میراثی منتقلشدنی از اجدادمان قلمداد کنیم و آن را به نسلهای آینده بسپاریم؛ به عنوان ملکی ویژه که متعلق به مردم این قلمرو است، بدون هیچ اشارهای به حقوق کلیتر یا مقدمتر دیگر. به این طریق، قانون اساسی ما در میان این تنوع گسترده در بخشهای خود، وحدتی حفظ میکند. ما دارای تاجی ارثی، اشرافیتی ارثی، و مجلس عوام و مردمی هستیم که امتیازات، حقوق، و آزادیهای خود را از نسلهای گذشته به ارث بردهاند.[xvi]
با این بیان، بورک به عمق فلسفه قوانین اساسی بریتانیا اشاره میکند و آن را برخلاف دیدگاههای مدرن و انتزاعی درباره حقوق بشر میبیند. به نظر او، حقوق و آزادیها صرفاً مفاهیم کلی و مجرد نیستند که از دل نظریههای فلسفی یا اصول جهانی استخراج شده باشند؛ بلکه آنها میراثی تاریخی و واقعیاند که از طریق نسلها منتقل شدهاند و بر بستر تاریخ، فرهنگ و نهادهای اجتماعی شکل گرفتهاند. این میراث شامل تاج پادشاهی به عنوان نماد مشروعیت و تداوم حاکمیت، جایگاه اشرافیت به عنوان بخش جداییناپذیر ساختار سیاسی و همچنین حقوق و امتیازات مردم است که همه این عناصر در پیوندی ناگسستنی با یکدیگر، ستونهای قانون اساسی را میسازند. بورک معتقد است این نگاه تاریخی به حقوق، نهتنها سبب حفظ ثبات و انسجام سیاسی میشود، بلکه تضمین میکند که تغییرات به گونهای حسابشده و تدریجی رخ دهد و با هویت و تجربه تاریخی ملت همخوانی داشته باشد.
درواقع، این فلسفه قانون اساسی، بر مبنای اعتماد به خرد جمعیِ تجربهشده و تدریجیِ تاریخ بنا شده است، نه بر پایه اصول کلی و انتزاعی که ممکن است فاقد پیوند عمیق با واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی جامعه باشند. بنابراین، قانون اساسی نه فقط یک چارچوب حقوقی، بلکه یک قرارداد زنده میان نسلهاست که پیوسته حفظ و به نسلهای آینده منتقل میشود و بدین ترتیب، وحدت و انسجامی پایدار را در ساختار سیاسی و اجتماعی کشور برقرار میسازد.
یک جمعبندی ساده و آزمایشی
اساس و اجرای نظریه ادموند بورک در کتاب «تأملاتی درباره انقلاب فرانسه» را میتوان در چند محور کلیدی خلاصه کرد که پایههای اصلی اندیشه محافظهکاری او را شکل میدهند. بورک بر این باور است که سنتها و نهادهای اجتماعی حاصل خرد جمعی و تجربه نسلها هستند؛ اینها به عنوان عقلانیت اجتماعی و انباشته شده، در طول زمان آزموده شده و بر اصلاح تدریجی و خرد جمعی استوارند. تغییرات ناگهانی و انقلابی، به دلیل نادیده گرفتن این خرد تاریخی، معمولاً مخرب و ناپایدارند. او عقلانیت روشنگری و مباحث نظری انتزاعی که انقلاب فرانسه را توجیه میکردند نقد میکند و معتقد است که تکیه صرف بر اصول کلی و نظری، بدون در نظر گرفتن واقعیتهای تاریخی و فرهنگی، باعث بیثباتی و آشوب میشود. بورک اصلاحات سیاسی و اجتماعی را نه به شکل رادیکال و ناگهانی، بلکه به صورت تدریجی و با احترام به سنتها میپذیرد و تأکید میکند که ثبات و نظم اجتماعی باید حفظ شود. همچنین دولت و نهادهای سیاسی باید به گونهای عمل کنند که نظم اجتماعی و فضایل اخلاقی حفظ شود، چرا که جامعه بر اساس این اصول پابرجاست. از نظر او جامعه و دولت قراردادی زنده و مستمر میان نسلها هستند، نه فقط توافقی موقتی و قراردادی صرف؛ بنابراین، حقوق و آزادیها میراثی تاریخیاند که باید حفظ و به نسلهای بعد منتقل شوند.
پادشاهی مشروطه یکی از ارکان اصلی و مهم ثبات سیاسی و اجتماعی است. این نظام سیاسی قدرت پادشاه در چارچوب قوانین و سنتهای تاریخی محدود می سازد، بنابراین، نوعی سلطنت مطلقه نیست که هرگونه اراده فردی را بدون قید و شرط اعمال کند. برای بورک، پادشاهی مشروطه نمایانگر تعادلی است میان اقتدار و آزادی، جایی که نهاد پادشاهی با نهادهای قانونگذاری و دادگستری همکاری میکند تا نظم و عدالت حفظ شود. این نظام از یکسو احترام به سنت و میراث تاریخی را تضمین میکند و از سوی دیگر اجازه میدهد اصلاحات تدریجی و عقلانی در ساختار حکومت انجام گیرد، بدون اینکه نظم اجتماعی بهم بخورد. از این رو، پادشاهی مشروطه نه تنها حافظ حقوق و آزادیهای مردم است، بلکه نمادی از پیوند تاریخی میان نسلها و میراثی است که باید پاس داشته شود. این نوع حکومت، برخلاف انقلابهای ناگهانی و رادیکال، پایهای برای ثبات، قانونمداری و پیشرفت تدریجی فراهم میآورد.
[i] متن سخنرانی برای هماندیشی «ضرورت تبیین نظریه نهاد پادشاهی و اتحاد عملی»، لندن، ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۵
[ii] Edmund Burke, A Vindication of Natural Society: Or, a View of the Miseries and Evils Arising to Mankind from Every Species of Artificial Society (London: Gale Ecco, Print Editions, 2010; originally published 1756)
[iii] Edmund Burke, A Philosophical Enquiry into the Origin of Our Ideas of the Sublime and Beautiful (Notre Dame, IN: University of Notre Dame Press, 1993; originally published 1757)
[iv] Edmund Burke, Reflections on the Revolution in France (Oxford: Oxford Paperbacks, 2009; originally published 1790)
[v] Ibid., 7
[vi] Ibid., 12, 27, 33, 51, 160, 167
[vii] Ibid., 63
[viii] Ibid., 15, 25, 26
[ix] Ibid. 27
[x] Ibid., 28
[xi] Ibid., 42
[xii] Ibid., 72
[xiii] Ibid., 80
[xiv] Ibid., 62
[xv] Ibid., 4
[xvi] Ibid., ۲۸




