یوسف مصدقی- کتابِ «دوره مختصر تاریخ ایران؛ مخصوص کلاسهای پنجم و ششم مدارس ابتدائی تألیف حضرت مستطاب آقای ذکاءالملک [محمدعلی فروغی] دام اقباله»، با این جملات ساده- اما ماندگار- آغاز میشود: «مملکت ما ایران است و ما ایرانی هستیم. پدران ما هم ایرانی بودهاند. ایرانیان قوم خیلی قدیمی هستند اما ایرانیهای قدیم با ایرانیهای حالا خیلی تفاوت داشتند…»
فروغی زمانی این جملات را نوشته که مرام میهندوستی و خصلت وطنخواهی جز در میان برخی مشروطهخواهان آن دوران، رونق نداشت و اکثریت باشندگان ممالک محروسه قاجار نه تنها از نعمت حداقل سواد بیبهره بودند بلکه مرزهای وطنشان را تنها محدود به قریه یا ولایتشان میدانستند. جناب ذکاءالملک- این همیشهمعلمِ سیاستمدار- با درک ضرورت تربیت نسلهای آینده ایرانزمین، با فراست، جملات بالا را سرآغاز اولین کتاب درسی تاریخ ایران قرار داد تا گوش نوباوگان ایران صدر مشروطه، با نام وطن آشنا شود و هویت آباء و اجدادیشان، ملکهی ذهنِ دانشآموزِ آنها گردد.
سالها پس از انتشار این کتاب، زمانی که آن نوباوگان، از آب و گِل در آمده بودند و برخی از آنها، خود مصدر امور «مملکت ما ایران» شده بودند، فروغی در مقالهای با عنوان «ایران را چرا باید دوست داشت»، یادآور شد که «حُب وطن» عین حقشناسیِ «ابنای وطن» نسبت به آب و خاکی است که آنها را پرورده است و وطن برای هر فرد، حُکم پدر و مادر را دارد. همانطور که هر آدمی مکلف به مهرورزی به والدین خویش است، همانگونه وظیفه دارد که مهر به وطن را در جان خود بپرورد. از این منظر، وطنپرستی تکلیفی عام برای انسان محسوب میشود و «جزء تعاون و همبستگی کل نوع بشر است».
فروغی در ادامهی سخن قدمی فراتر میرود و مینویسد: «از این گذشته یک منشاء و مأخذ دیگر نیز برای وطنپرستی هست که در نظر من از منشاء سابقالذکر هم محکمتر و معقولتر میباشد، و آن وطنپرستی کسی است که وطن و ابناء وطن خود را لایق مهر و قابل محبت میداند، از جهت قدر و منزلتی که در واقع دارند، مانند دوستیِ کسی نسبت به شخص دیگر نه از جهت خویش و قرابت، یا مهربانی و ملاطفتی که بین آنها بوده، بلکه به سبب منزلتی که به واسطهی قدر و قیمت واقعی در نظر یکدیگر حاصل نمودهاند.
به عقیده من بویژه این نوع محبت است که به قول معروف بنای آن خالی از خلل است. امروز دانشمندان و صاحبنظران دنیا متفقاند بر اینکه کلیهی موجودات و نوع بشر در طریق ترقی قدم میزنند و متوجه کمال و طالب وصول به آن میباشند، و اگر یک وظیفهی معنوی برای مردم، چه فردی و چه جمعی، قائل باشیم چنانکه نمیتوانیم قائل نباشیم، آن وظیفه این است که در وصول نوع بشر به مدارج عالیهی کمال شرکت و مدد نمایند.»(۱)
فروغی بر این مبنا، به سابقهی تاریخی و مشارکت ارجمند ایران و ایرانیان در سیر تکامل نوع انسان اشاره میکند و با برشمردن خصلتهای پسندیده فرهنگ ایرانی و اثرگذاری این خصائل در «عالَم انسانیت»، وظیفهشناسی و پیشگامیِ انسان ایرانی را در شکلگیری «انسانیت»، فروتنانه میستاید. عمق این فروتنی بزرگمنشانه را میتوان در این جملات او یافت: «از ذکر این جملات مقصود در رجزخوانی نیست، بلکه غرض این است که به عقیده من ایرانی از آن اقوام است که استعداد ادای وظایف انسانیت را دارد.»(۲) برای فروغی، میهندوستی هر ملتی، بخشی از ادای وظایف انسانیت آن ملت است و سهم هر مردمی در ادای این وظایف، برابر با سابقه و استعداد تاریخی آنهاست.
در آن ایام، این نوع وطنپرستی، تنها مختص به فروغی نبود، ملیگرایی تقریبا همهی رجال عصر رضاشاه پهلوی، از همین جنس بود. برکشیدنِ ایران و تلاش برای آبروداری ایرانیان در عرصهی انسانیت، در دورانی که «قحطِ خدای» و قحطِ انسانیت مشکلِ توأمانِ همهی ابناء بشر بود- و امپراتوری جهانخوار و رو به زوال بریتانیا از یکسو و اوباش نورسیده اتحاد جماهیر شوروی از سوی دیگر سعی در تخریب هویت ملی ما ایرانیان داشتند- کاری شگرف بود. چون نیک بنگریم، بزرگان آن زمان ایرانزمین، هر یک به قدر وُسع خود در آن کار شگرف کوشیدند و سربلند از انجام آن بیرون آمدند.
شوربختانه، پس از به تاریخ پیوستنِ رضاشاه، فروغی و یارانشان، این کار شگرف سستی گرفت؛ به ویژه که پس از بازنشستگی یا درگذشتِ دانشآموزانی که خواندن تاریخ را با جملات ساده و ماندگار فروغی آغاز کرده بودند، در ایران انقلابی نکبتبار و وطنسوز روی داد که سلسلهجنبانانش محصول همبستری میهنستیزانِ ارتجاع سیاه و وطنفروشان ارتجاع سرخ بودند.
طی چهار دههی اخیر، تاریخ «مملکت ما»، انحطاطی هولناک را تجربه کرده که وطن ما را به لبهی پرتگاه فنا کشانده است. فرقه تبهکار حاکم بر ایران، طی بیش از چهل سال، با اعمال وحشیانه و باورهای انسانستیزش نه تنها آبرویی برای ایرانیان در سراسر گیتی باقی نگذاشته بلکه چنان تیشه به ریشهی وطندوستی و هویت ملی ایرانیان زده است که بسیاری از ایرانیان تحصیلکرده و جهاندیده را از این دو امر مهم غافل کرده و این جماعت را با فهم جملات ساده فروغی- که ذکر آنها در آغاز این مقاله آمد- بیگانه کرده است.
برای مبارزه با چنین آفتی است که تکرار مداوم آن چند جملهی ساده و ماندگار، تکلیف همهی ما ایرانیان است. این جملات، نه تنها موطن و هویتمان را به ما یادآوری میکنند بلکه نشانهی قدردانی و سپاس ماست از کسانی که با تمام توان و استعداد خود، برای محترم داشتنِ این هویت کوشیدهاند. چنانکه فروغی خود چنین میاندیشید:
«آخرین عقیدهای که میخواهم اظهار کنم این است که چون وطنپرستی و ملتدوستی البته لوازمی دارد که هر کسی باید به قدر قوه به آن قیام نماید، در نظر من نخستین لوازم آن این است که شخص در ادای آن وظایف انسانیت که موجب عزت و حرمت ملتش میشود کوتاهی ننماید و اگر استعدادش در انجام این وظیفه سرشار نباشد لااقل در تجلیل و تکریم کسانی که استعداد را داشته و به کار انداختهاند بکوشد.»(۳)
بعد از تحریر:
این آخرین مقاله از مجموعه مقالاتی است که صاحب این صفحهکلید با عنوان مشترک «تأملات بهنگام» مینویسد. هر آغازی را پایانی است و چه خوش که این انجام به اختیار و اراده آدمی باشد. اگر عمر و حوصلهای باقی بود، ارتکابات نگارنده را به مناسبت، در همین رسانه، کیهان واقعی و اصیل- که میراث مصباحزادهها و فرامرزیهاست- خواهید خواند. در خاتمه، سپاسگزار همکاران و خوانندگان کیهان لندن، به ویژه دوست ارجمندم الاهه بقراط هستم.
(۱)مقالات فروغی، محمدعلی ذکاءالملک، جلد اول، انتشارات توس، چاپ سوم، زمستان ۱۳۸۷. صص ۴۵- ۲۴۴
(۲) همان، ص ۲۵۰
(۳) همان، ص ۲۵۱
دکترمیلانی البته عباس دربیان وقایع تاریخی انصاف رارعایت می کنه که بسیارارزشمنده شاه که خدا رحمتش کنه واقعا قربانی میهن دوستی/عشق به مردم ووطن پرستی خود شد زیرا گرغیرازاین بود که ازجاش تکان نمی خورد مرحوم بختیار هم برخلاف سایر ملیون/نهضت ازادی ها به غیر از روانشاد دکترصدیقی ثابت کرد که یک ملی گرای واقعی وشجاع بود که دران اوضاع متلاطم برای نجات مشروطیت که میراث ابا و اجدادی ملت ایران و خود وی وستارخان/باقرخان بود به میدان امد گرچه دیربودولی اگر سیاسیون سست عنصری نبود که ان خیانت تاریخی را به وی کنند که به قول دکترمیلانی اگه بنا به همکاری با وی نبود حداقل اعلامیه اخراج وی از جبهه ملی را چرا صادرکردند!!! واینکه از قول دبیر چندم وزارت خارحه دولت فخیمه صدبار نیز حرف بی اساسی در مورد ایشان نقل شودجز اباطیلی همچنانکه هموطن البته دانای ما(نادان)بدرستی گفته بیش نیست همچنانکه چندی پیش اقای شاهسوندی از اعضای سازمان مجاهدین خلق دربرنامه پرگار بی بی سی وقیحانه دروغ بزرگی گفت: بختیار دستور بمباران چهارصد دستگاه را صادر کرد: در جالیکه در فیلم موجود در YOUTUBE شادروان بختیار گقته که برا جلوگیری از اقتادن سلاح به دست مردم به فرماندار نظامی دستوردادم که به هروسیله ممکن از قبیل بلند گو تراکت وغیره به مردم اعلام کنید که که محل را ترک کنند وزمان کافی بدهید که مردم محل را ترک کنند اگربعد ازاعلام دیگه کسی نرقت وکشته شد با من حالا از میهمان توده ای انتظاری نیست اقای خادم هم شاید به دلیل عدم حضور ذهن در ان لحظه نیز گناهی نداره ولی اقای کریمی مجری پرگار اگر بعد از این در این باره برای شنوندگان/بیتتدگان شفاف سازی نکند ابروی نداشته سازمانی که نان وی را میدهد بیش از پیش نزد ملت ایران خواهد برد.
واقعا مرورزمان همیشه حقیقت را روشن میکنه محمدرضا شاه پهلوی که نوربه قبرش بباره بزرگترین دغده اش قبل از خادواده اش ایران بود وبه قول مورخ بزرگ و معروف تاریخ کشورمان دکترعباس میلانی که خدا حافطش باد شاه ایران را دوست میداشت در مورد زنده یاد بختیارهم شجاعت وطن پرستی وهوش بالای سیاسی او بر کسی پوشیده نماند زیرا زمانیکه مام میهن را در خطردید ازکسی که پدروی را جد وی اعدام کرده بود در کمال شهامت به میدان امد وواقعا با توجه به صداقت /سابقه درخشان/ادب سیاسی ونفوذ کلامی که داشت کم کم داشت دردلها نقوذ میکرد باوجود این حقیقت که وطن قروشانی چون بهنود انگلیسی وسایرجیره خواران خیانت پیشه شرق وغرب دررسانه ها ودرسازمان اب وبرق موقع خبر برق را قطع می کردند ولی تجمع دویست هزارنقری تهرانیها در استادیوم امجدیه وبه موازات ان توقف تطاهرات در شهررستانها وفریادهای شیرزنانی چون مهشید امیرشاهی که درد وبلاش تو سر جبهه ملی/نهضت خیانتکار ازادی وفیره بخوره هیچگاه یادم نمیرود زمانیکه بختیار در یک کنقرانس مطبوعاتی به یک خبر نگارانگبیسی چنان توپید که یک کسیکه انگلیسیها را واقعا بدررستی میشناخت گفت این انگلیسیها را من میشناسم اگه بختیار تا یک روز زنده است این انگلیسیها انچمان نزد ملت سیاهش بکنن که نفهمه از کجا خورده کاری که با پادشاه کردن سالهای بعد وقتی خبرنگار بی بی سی حانم LIZ DUCET با شیخ سلمان داشت و انطوری توچشمانش نگاه می کرد من گفتم با ی بای سلمان ولی ظاهرا اواز سرنوشت شاه ایران درس گرفت ……
در بارهٔ مطالب «افشاگرانهٔ» فانتزیست «ناشناس» راجع به جریان «حملهٔ هواپیماهای شوروی» به ناوگان هوایی عملیات نظامی ارتش آمریکا در کویر ناحیهٔ طبس در۵۹ ، معلوم نیست چطور شده بود که نظامیان آمریکائی با داشتن سیستم های دفاعی مدرن تری چون «آواکس» وماهواره های جاسوسی نظامی نتوانسته بود ازآن حملهٔ هواپیماهای شوروی خبردار شده وحتی یکی ازآنهارا سرنگون بکند؟
به راستی هر مقاله شما جناب مصدقی پنجره جدیدی است که ایران، تاریخش و حال و روزش را از زاویه دیگری نشان میداد. ارزش کار شما هم از نگاه من در این ویژگی است.
چند نفر عقلگرا و روشنگر و روشنفکر واقعی در زمان شاه فقید و ج ا را میتوان شمرد؟
یوسف مصدقی، الهه بقراط، آرامش دوستدار، م ر یزدان پناه ودر سابق علی دشتی و فروغی و تعداد انگشتشمار دیگر.
درد این ملت هم همین است که به جای یک مصدقی دهها و صدها حاج سید جوادی و آل احمد و شریعتی و شاملو و علیزاده دارند.
سرفراز باشید و بنویسید.
در این مقاله اشاره ی ظریفی شده است به اشتباهاتی که در همه ی ابعاد در دولت پهلوی دوم صورت گرفت تا ما را به بهمن ۵۷ برساند؛ نویسنده می گوید:
«شوربختانه، پس از به تاریخ پیوستنِ رضاشاه، فروغی و یارانشان، این کار شگرف سستی گرفت؛ به ویژه که پس از بازنشستگی یا درگذشتِ دانشآموزانی که خواندن تاریخ را با جملات ساده و ماندگار فروغی آغاز کرده بودند، در ایران انقلابی نکبتبار و وطنسوز روی داد که سلسلهجنبانانش محصول همبستری میهنستیزانِ ارتجاع سیاه و وطنفروشان ارتجاع سرخ بودند.»
این قطعه پرده از رازی بزرگ برمی دارد و آن اینکه راه محمدرضا پهلوی و دولتهایش از بنیاد با راه رضا پهلوی و به ویژه فروغی جدا بود. به نظر می رسد پهلوی دوم رسالت ملت سازی را به دست فراموشی سپرده بود و همه چیز را در رفاه اجتماعی و نگاه به تمدن غربی می دید و همین امر هم موجب پدید آمدن حس ازخودبیگانگی و غربزدگی شد. به نظر می رسد هیچ کس در پهلوی دوم غرب و البته تمدن و فرهنگ ایران را به اندازه ی فروغی نمی شناخت… به نظر می رسد محمدرضا پهلوی در هویت بخشی به شهروندان ایران ناکام بود و در غیاب فروغی ها این حفره را مذهبیون پر کردند.
آقای مصدقی
نوشته های شما خوراک برای تفکر من بوده است. امیدوارم همیشه بنویسید. برای شما آرزوی سلامتی و برکت می کنم.
«ایران مملکت ماست و ما ایرانی هستیم» و پتانسیل این را داریم که دوباره مملکت را بسازیم؛ و در مسیر نیکی که قدم های اولیه آن را برداشته بودیم، دوباره قرار بگیریم و آبروی از دست داده را بازیابیم.
کیهان لندنی های بزرگوار،
لطفا یوسف مصدقی را متقاعد سازید که بماند و همچنان برایمان قلم فرسایی کند…بسیار ناراحت کننده ست این خاتمه زودهنگام (نابهنگام) بر سلسله نوشتارهای غنی و پربار این تحلیلگر واقع نگار و با دانش (لطفا این کامنت مرا منتشر نسازید، اینجا نوشتن تنها راه ارتباط با شما و ارائه این درخواست بود…ارادتمند)
لابد این پرسش که فراماسونری کجا و میهن دوستی کجا هم میرود لای دست اون یکی جفنگ…
جناب مصدقی بزرگوار
تلخی پایان یافتن سلسله مقالات آموزنده «تأملات بهنگام» شما با اعلام حضور گهگاهی تان در کیهان لندن اندکی کاهش یافت. از شما در این مدت بسیار آموختم، بسیار چیزها که همیشه با من خواهد بود، تا جایی که حضور شما در برخی از نوشتههایم جاری بود.
برتولت برشت روزگاری در باره شخصیت های ارزشمند مانند شما نوشته بود: انسانهای هستند که یک روز مبارزه میکنند و خوب هستند. دیگرانی وجود دارند که یک سال مبارزه میکنند و بهترند. کسانی هم برای سالهای زیادی به مبارزه می پردازند که اینها البته خیلی خوب هستند اما…،اما مردمانی یافت میشوند که تمام عمر و زندگی خود را صرف مبارزه میکنند که حضور این کسان نه تنها لازم که ضروری میباشد.
منتظر حضور شما هستم، هر چند به مناسبت هایی.
از راه دور دستان شما را میفشارم و سرم را بعلامت احترام در برابرتان خم میکنم.
ارادتمند همیشگی شما
امیر امیری
خیلی خیلی ممنون . وبسایت کیهان لندن رو من چند ماه اخیر کشف کردم. تا الان از بقیه خبرگزاری های فارسی زبان منطقی تر و جالب تر بوده در نظر من.
از آقای مصدقی هم تشکر میکنم و از ایشون و دست اندکاران عزیز کیهان لندن خواهش میکنم باز هم از این گونه مقالات و مطالب برامون تهیه کنن.
دست شما درد نکنه.
احتمالا انگونه که میشود نگاه کرد ، بنا به درخواست تامین کنندگان مالی جدید و پنهان این روزنامه ، از اقای مصدقی غیر مستقیم خواسته شده که دست از اینگونه افشاگری برای نسل جوان انهم در سطح گسترده مثل روزنامه کیهان دست بردارد و به مقالاتی در به به و چه چه گفتن ترامپ و امریکا و انگلیس و اسرائیل بپردازه و دشمن ما ایرانیان را فقط اخوند معرفی بکنه ، احتیاجی نیست نسل جوان از پهلوی و تاربخ معاصر چیزی بداند ، یا جیمی کارتر و ژیسگاردستن چه کردند ، از گوگوش و داریوش بنویس ، از پهلوی و قرارداد نفت و گاز و و و مقالات انتقادی از غرب ممنوع .
«مشتی گرت از خاک وطن هست بهسر کن» این توصیه الان به کار ما می آید که بر صندلی فروغی، احمدی نژادها و خاتمی ها و روحانی ها تکیه زنده اند.
جناب یوسف مصدقی درود بر شما
حیف و افسوس که تصمیم گرفتید این دوره از کار خودتان را به پایان ببرید. من به شخصه نهایت استفاده از بیشترین این مقالات را کردم و تا میتوانستم حتی رشته توییت زدم زیرا میدانم که ایرانیان به خودی خود کمتر مطلبی را بطور کامل میخوانند. امیدوارم اگر نه به این نام ولی بنامی و فرمی دیگر نوشته های شما را اینجا ببینم.
کار شما بسیار قابل تقدیر است و بویژه چندین مقالات از رشته کارهای ” تاملات بهنگام” شما بسیار در فضای توییتر بین ایرانیان اثرگذار بود
از شما بعنوان یک هم میهن سپاسگزارم
ممنون از عشق و ارادت شما به ایران و خادمان ایران زمین!
لطفا در تصمیم خود تجدید نظر بفرمایید جناب مصدقی…شما و آقای مجید محمدی یگانه افرادی هستید که به امید یافتن نوشتاری از آنان به این سایت رجوع میکنم و این بدترین خبر بود بزرگوار…خواهشا قلم بی بدیل خود را از ما تشنگان آن دریغ ننمایید
هفته گذشته کتاب خاطرات سیاسی ، ادبی و جوانی زنده یاد سعید نفیسی را که کوشش اقای علیرضا اعتصام نگاشته شده را خواندم و از توانمندی و کردار این مرد بزرگ استفاده و درسها گرفتم . روحش شاد
امروز مطلبی را در ( سایت نادر شاه ) مربوط به واقعه طبس ، خواندم که ( خلاصه ای ) از انرا بازگو میکنم :
به نقل از سند منتشر شده شماره ۳۶۷۴ ویکی لیکس مورخ ۲۷ اوریل ۱۹۸۰
مکاتبات افشا شده پنتاگون :
………..
-………….روسها که تحرکات امریکایی ها را ، از مدتها پیش در اقیانوس هند و خلیج فارس زیر نطر داشتند ، متوجه ورود هواپیماها و بالگردهای انها به درون خاک ایران شده بودند و در یک فرصت مناسب و درست در جایی که سالها انتظار انرا میکشیدند ( امریکایی ها قبلا ، از طریق این فرودگاه به مجاهدین افغان که بر علیه روسیه میجنگیدند ، تدارکات میرساندند ) ضربه خود را به ناوگان هوایی امریکا وارد کردند و در نتیجه شب پنجم اردیبهشت پنجاه و نه ، باند فرودگاه طبس را بمباران کردند که در همان بمباران اولیه دو بالگرد و یک هواپیمای امریکایی نابود شد و اینگونه بود که ادامه عملیات لغو شد و گناه ان به گردن ( طوفان شن ) انداخته شد !
…….جالب است که روز بعد یعنی ششم اردیبهشت نیز هواپیماهای روسی دوباره ، وارد منطقه طبس شده و اینبار و در روشنایی روز ، دست به بمباران گسترده منطقه زدند و هر انچه که از شب قبل بجا مانده بود را نابود کردند و جالبتر اینکه سران انقلاب نوپای ایران نیز این بمباران دومی را به نیروی هوایی ایران نسبت دادند که به دستور بنی صدر ، منطقه بمباران شده و………………….
………………..
اما چرا همه طرفین درگیر این عملیات ، این همه سال سکوت کردند و هیچگاه حاضر به افشای واقعیت نشدند ؟
۱-……..
۲-……..
۳-………
ایران بدون حضور شاهنشاه معنی نداره!حتی همین اسم کنونی کشورمون یعنی ایــران رو مدیون درایت رضا شاه کبیر هستیم دیگه چه برسه به آثار باستانی و میراث تمدنی ای که اینهمه بهشون فخر میکنیم!وطنپرستی که شاه پرست نیاشه قطعا یک بوقلمون صفته نه وطنپرست واقعی
بر غمان بی امان ما افزود و نیز امید ملاقاتمان فقط به آن دنیا اگر باشد.
صد حیف ودریغ که جانشینان دولتمردان ایران ساز دوران رستاخیز ملی رضا شاهی ، دربرنامه های آموزشی دبستانی نوباوگان ایران ، بجای درس «شرعیات» ، درس «میهن پرستی» با عنوان همین عبارت با خط زرنوشتنی روان شاد فروغی : «مملکت ما ایران است و ما ایرانی هستیم» را قرارنداده بودند.
من فراموش نمیکنم که در سالهای دههٔ ۲۰ خورشیدی درتنها دبستان شهر کوچکی در آذرآبادگان که من شاگرد آن بودم ، رئیس فرهنگ آن شهربنام میرزا رحیم خان پارسی ، از همان مردان میهن پرست کاردان دوران رضاشاهی ، هر سال در روز اول باز شدن مدارس همه را درصف های کلاسهای مختلف درحیاط دبستان جمع میکرد ودو دانش آموز پرچم سه رنگ شیر وخورشید نشان را بالا میبردند و گروه ده نفری از دانش آموزان سرود ملی «ای ایران» را میخواندند.
یاد آن دوران ویاد آن مرد کاردان گرامی باد !
امروزه که مردم ایران به خدمات پهلوی ها و به ویژه فروغی پی برده اند این شعار هم میهن آگاه باش : ” هیچ گاه به ملا و روباه و توده ای اعتماد نکن ” بیشتر بینشان جا می افتد چرا که این دسته البته به جز روباه بسیار کوشیدند فروغی ایران دوست را با انواع تهمت ها در خدمت بیگانگان معرفی کنند و بودند شبه روشنفکرانی که در این مسیر قلم ها زدند که خوشبختانه نام این مرد میهن دوست جاودانه میشود و ان خائنین ضد ایرانی سنگ روی یخ . ایشان در خاندان با سواد و اهل کتاب بزرگ شده اند که البته این به مذاق برخی خوش نمیآمد . در کتاب خاطرات روزانه اعتماد السلطنه کتابخوان ناصر الدین شاه بارها و بارها به نام پدر ایشان یعنی محمد حسین فروغی بر میخوریم و اگر کتاب را چندین بار به دقت خوانده باشیم میبینیم بیشتر کتاب هایی ترجمه شده و نوشته شده که “” اعتماد السلطنه “” به نام خود به شاه ارایه میداد و پاداش آنرا میگرفت به دست توانای پدر ایشان انجام میشد . “” اعتماد السلطنه در ویکی پدیا : در دانشگاه پاریس، تاریخ، جغرافیا و ادبیات فرانسوی آموخت و همچنین در مدت اقامتش در فرانسه زبان انگلیسی را نیز فرا گرفت. در مراجعت به تهران ناصرالدین شاه وی را به سمت ریاست دارالترجمه همایونی و مترجم مخصوص شاه و همچنین وزیر انطباعات (چاپ و نشر) گمارد.[۴] در این سمت وی موفق شد تعداد زیادی از کتب اندیشمندان هم عصر خویش را به نام خود منتشر کند.حمدحسن خان مقدم مراغهای (۲۶ شهریور ۱۲۲۲ مراغه، ۱۴ فروردین ۱۲۷۵ تهران)، ملقب به صنیعالدوله و سپس اعتمادالسلطنه، از رجال دربار دورهٔ قاجار و عهد ناصرالدین شاه و صاحب کتابهای بسیار بود.[۱][۲] پدر وی حاجی علی خان نام داشت، او فراشباشی ناصر الدین شاه و قاتل امیر کبیر بود.””
البته باز هم اگر کتاب خاطرات وی را به دقت بخوانیم میبینیم که ایشان به هیچ عنوان زبان انگلیسی را نمیدانسته و این نوشته ویکیپدیا با حقیقت همخوانی ندارد .
و حیف و صد حیف که آقای مصدقی میخواهد ستون تاملات بهنگام خود را تعطیل کند.