فاطمه زندی – میگویند اکثر دانشمندان و متفکران و رهبران دنیا مرد بودهاند و هستند. برخی میگویند چنین است چون اندیشه و عقل و تفکر، در انحصار مردان است و این مهمات از زنان به دور است. بعضیها هم که بسی بیشتر گرفتار این اتمسفرند افزون میکنند: از این رو که قوه عقلی در جمعیت نسوان به اختلال دچار است و این آبشخوری بیولوژیک دارد، پس بهتر که زنان در غم این داستانها نباشند و پی کار خود بگیرند.
بنده میگویم واعجبا، که آشپزها و خیاطها و آرایشگران نامدار و نامآور نیز از همین جمعیت ذکور هستند، یعنی در هنرهایی که در چهارچوب خانه بسی هم زنانهاند و مردان از انجامشان اگر شرمگین نباشند، رنجانند. چه میشود که این اشتغالات زنانه، وقتی مصداق کار و کسب معاش و افزون بر آن خودنمایی میشوند، به هنرهایی بدل میشوند که از انگشتان مردان بهتر پایین میریزند. حالا از این هنرهای نه چندان غیرمعقول که بگذریم، چه کسی میداند که اگر فرض این است که مردان صرفاً در قوه عقلیه جلوترند چگونه است که بزرگترین و پرآوازهترین شاعران و نقاشان و آهنگسازان و فیلمسازان و سایر اهالی هنرهای ظریفهای که خروششان از عمق عواطف و احساسات انسانی سرچشمه میگیرد نیز از جماعت آقایان بلند میشوند؟ حالا بر فرض ما زنان عقلمان کم باشد، احساساتمان که دیگر کم نیست. مگر همین احساسات و طبع لطیف نیست که به خاطرش و به وقتش راه میدانهای دیگری را بر ما سد میکند و دستمایه تحقیرمان میشود، این که دیگر غلیان و فورانش باید راهی را در میانه میدان بازی برایمان باز کند! از درک بنده حقیر که خارج است که واقعاٌ چه خبر است؟!
برای کشف این مهم، درک به قول برخی ضعیف را مدتی متمرکز این موضوع ساختم و آنچه حاصل آمد چنین شد:
اول آنکه عناد و ستیز را به کناری بگذاریم و بر خود بپذیرانیم که انسانمرد را بر انسانزن فضیلت هایی ذاتی تقریر شده که از تقدیری مقدر است و فراری از آن نیست. بنده برای کشف این مشیت، تلاشی و تورقی در کتب اهل دانش و تحقیق نمودم و بعد از مدت ها، توفیق نیافتم مهر تأییدی بر این مدعا از سوی عالمان علوم جسم و روان بیابم. البته نیازی هم به این زحمات نبود چه اگر این مدعا در صحت ریشه داشت، هیچ زنی در حال و سابق نبایستی نبوغی و بلوغی از خود به ظهور میرساند که البته چنین نیست و نام و آوازه این زنان در اوراق تاریخ حی و حاضر است. از تاریخ که بگذریم و در حال هم اگر سیر کنیم، چه بسیار زنانی که اکنون در حال ساخت و ساز و رهبری علم و هنر و سیاست امروزمان هستند.
دوم آنکه مردان در حق زنان بیعدالتی کردهاند و آنها را به خدمت خود گرفتهاند و از پیشروی بازشان داشتهاند. با کمال تأسف باید عرض کنم بنده در این قسمت سخت در مضیقه اطلاعات هستم. هر چند که تلاشهایی کردهام تا به سرنخی قابل ملاحظه دست پیدا کنم ولی تا کنون موفق به گشودن کلاف سر در گم آن نشدهام. البته حرف و حدیث زیاد است. بعضیها میگویند برتری بدنی و قدرت جسمانی مردان بر زنان و قدرت شکار و جنگاوری آنان و همینطور ضعف زنان به دلیل باروری و زایمان و نگهداری از کودکان موجب بسته شدن دست و پای خانمها به چهار دیواری غارها و بعد هم خانهها بوده، در تعیین و تحکیم نقش آنان و بخصوص نقش اقتصادی مؤثر افتاده و لذا دست آخر با تجمع مال و ثروت نزد آقایان، زیر سر ایشان بلند شده و مدعی سالاری شدهاند. ما که نبودیم خدا میداند! اما اگر از مشکل «چه شد که چنین شد» بگذریم، بر فرض که روزی دلایل مدللی برای برتریطلبی عمدی و برنامهریزی شده مردان بر زنان یافته شود، این که میشود عذر بدتر از گناه برای زنان! در داستان غالباً خجالتآور بشر، جنگ و جدال بر سر قدرت از همه رنگش پیدا میشود. تاریخ را ورقی بزنید میبینید که پدر چشم پسر از کاسه در آورده و زن، شوهرش را زهر خورانده و پسر برای پدر توطئه چیده و نوکر برای ارباب خود دسیسه بر پا کرده. حالا با این تاریخ جنایت بار و قدرتمحور، کجای دلمان بگذاریم که نصف جمعیت دنیا که زنان باشند در همه مکانها و همه زمانهای تاریخ دست روی دست گذاشته و چشم و بر قدرت بسته و فرودستی را پذیرا شده باشند. حالا نه جنگ با چوب و چماق، بالاخره اگر تلاشی بر مبارزه بود، این همه فنون مبارزه ظاهری و باطنی، لابد یک جایی در همین اوراق تاریخ باید اثری از آن بر جا میماند، ولی افسوس که خبر خاصی نیست. با خود میاندیشم انگار یک جای کار میلنگد. تازه اگر قدرت مکر زنان را که به آنان نسبت داده میشود هم در نظر آوریم موضوع قدری مشکوکتر میشود. در این درماندگی یاد ماشین زمان دوست داشتنیام میافتم که ای کاش واقعاً وجود داشت تا من یکی بفهمم زنان در کجای تاریخ از داخل گود بیرون رفتند و تماشاچی بودن کنار گود را انتخاب کردند، اما افسوس… ، ناچارم باز به همین «عقل ناقص» رجوع کنم.
امروز صبح یک باره در ذهنم جرقهای خورد و اندیشیدم «ابن سینا هم اگر غم نان داشت» ابن سینا نمیشد و آن باقی مردها و زنها هم اگر غم نان نداشتند شاید ابن سینا میشدند. به واقع اصل جرقه این بود بسته به آنکه غم چه را داشته باشیم و از غم چه چیز فارغ باشیم، ظرف وجودمان میتواند جاذب چیزی باشد و دافع چیزی دیگر. ابنسینا غم نان نداشت و ابن سینا شد و بسیاری دیگر بودند که آنها هم غم نان نداشتند ولی ابنسینا هم نشدند. افزون بر بیغمیهایش، ابنسینا سخت در غم علم و دانش و آگاهی و فهم و تغییر بود، غمی که صد البته گریبانگیر همه مردان هم نیست، اما وقتی پای عدد و رقم به میان آید، عدد مردانی که سهمی در راهبرد علم و دانش و هنر و سیاست داشتهاند بسی افزون بر تعداد زنان است. همینجا بود که گمان کردم گره در حال گشایش است. غم های زنان چه بوده و چیست که غم آنان برای علم و دانش و هنر، و ثروت و جاه و قدرت را تحت شعاع خود گرفته است؟
پاسخ این سوال اصلاٌ دور نیست و کشف آن نیازی به تاریخپیمایی و سیر آفاق و انفس هم ندارد. سری چرخاندم به گذشته و امروز خودم و همه زنانی که میشناختم و میشناسم. اکثر زنانی که به یاد آوردم تمام وقت و انرژیشان در انحصار کار خانه و خانواده و فرزندان بوده است و قدرت و توانی برای پرداخت تمام عیار و حتی نیمه عیار به باقی غمهای عالم نداشتهاند. حتی در مورد بسیاری از زنان که شغلی هم در خارج خانه دارند، با کمال تأسف به این دلیل که معافیتی از سایر وظایفشان ایجاد نکرده و در محیط کار هم درگیر شرایط نابرابر و تبعیضات ظالمانه بودهاند، حرفه و شغل نه تنها باعث پیشرفت فردیشان نشده، بلکه موجب اضمحلال بیشتر جسمی و روانیشان گشته است.
اگر زنان «خودخواسته» خود را صرف چیزی کنند، بر اساس احترام به حقوق بشر و انتخاب آزاد، هیچ کس نمیتواند بر آنان خرده بگیرد. اگر زنی با انتخاب آزاد، غم امور خانه و فرزندان را بر میگزیند دیگران را چه باک. انتخاب «مصرف کردن» خود برای چنین هدفی نمیتواند مورد انتقاد قرار گیرد، تأسف از آنجا آغاز میشود که زنان در معرض «مصرف شدن» برای هدفهایی قرار میگیرند که عامل اصلی بازمانی آنها از میدانی است که اکنون در انحصار مردان قرار دارد.
«مصرف شدن» زنان میتواند جرمی قابل انتساب به مردان در گذشته و حال تلقی شود اما تفاوت امر در این است که امروز این «مصرف شدگی» چنان با تار و پود زندگی زنان در هم تنیده که دیگر نمیتوان به سادگی مردان را برای آن سرزنش کرد. فرمولی که به نظر میرسد برای کشف «مصرف شدگی» قابل استفاده باشد این است که قبل از آنکه انرژی و هم و غم خود را مصروف کاری کنیم با خود خلوتی کنیم و بیندیشیم منافع این کار در نهایت نصیب چه کسی یا کسانی میشود و آن منفعت دقیقاً چیست؟ مثالی میزنم که مطلب را به سادگی روشن میکند. اگر مجموع وقت و هزینهای که هر زن به طور متوسط در سال برای بهبود و حفظ ظاهر خود مصرف میکند تخمین بزنیم و در نظر بگیریم که این مقدار انرژی میتواند صرف چه کارهای مفیدی شود، عمق فاجعه آشکار میشود. اینکه اشاره کردم این «مصرف شدگی» با تار و پود زندگی زنان در هم تنیده، در اینجا به خوبی آشکار است. به راستی چه کسی جرأت دارد که آراستگی زنان و تمایل آنان به زیبایی را به چالش بکشد و ایرادی بر آن بگیرد در حالی که این گرایشات زنانه، لااقل پس از صنعتی شدن جهان و شکلگیری تبلیغات و رسانهها، به یکی از سودآورترین صنایع جهان تبدیل و در عین حال آفت پول و وقت و انرژی زنان شده است؛ صنایعی که میلیاردها دلار ثروت را از جیب زنان میربایند تا ظاهری جذابتر و دلفریبتر به آنان بدهند و معایب ظاهریشان را بپوشانند و در عین حال چشم آنان را بر بسیاری از معایب و آفتهای جهان اطرافشان ببندند. به راستی این ظواهر دلربا می تواند مشکلات عدیدهای که دنیای امروز ما را به سمت تباهی میبرد در پشت خود پنهان کند یا آنکه وقت آن است که به جای پرداختن اغراقآمیز به تن و اندام خود، بخشی از این توجهات را برای درمان زشتیها و زخمهایی که امروز بر تن بیمار سیارهمان نشسته و عمیقاٌ نیازمند ترمیم و درمان است، مصرف کنیم.
داستان «مصرفشدگی» زنان نه از اینجا آغاز میشود و نه بدینجا پایان مییابد. اگر نیک بنگریم ظرافتهای زیادی در این میان هست که با همین اشاره کوتاه قابل بازشناسی هستند. نهایت الامر بنده تصور میکنم اگر به اندازه همان استثناها در میان مردان، زنانی بودند که مصرف شدن را بر خود نمیپسندیدند و نیز خود را به مصرف بیهودهها نمیرساندند، مسلماً از سفره گسترده دانش و هنر، بیشتر از اینها بهره میبردند و بیشتر از اینها از خود نام بر جای میگذاشتند. گذشته از نام، اثری است که بینش و اندیشه زنانه می توانست بر میراثی که امروز به دست ما رسیده، داشته باشد. در موفقیت قانونی هست که میگوید هر چه به آن توجه کنی از آنِ توست. به نظرم نقطه عطف در رشد و اعتلای زنان، تغییر نقاط توجه و تمرکز آنان است و این اتفاقی است در حال وقوع.
استکهلم