درباره فرهنگ

سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴ برابر با ۲۸ ژوئیه ۲۰۱۵


مازیار قویدل- دوگانگی در اندیشه که بازتاب آن در گفتارها و رفتارها نمایان می‌شود، در فرهنگ ایرانی جایگاهی ویژه دارد و در برخوردهای نیکی و بدی، ترسالی و خشک‌سالی و همچنین تیرگی و روشنایی از دیرباز خودنمایی داشته، که افسانه نبرد تشتر* فرشته و ایزد باران با اپوش* دیو خشک سالی نمونه آن   است.

بخش ۱۷:  شاهنامه به ما می‌آموزد با هم باشیم و نترسیم تا بر دیوان ویران گر پیروز شویم.

«ای سپیتمان زرتشت!

آن گاه تشتر رایومند فره مند به پیکر اسب سپید زیبایی با گوش های زرین و لگام زرنشان به دریای فراخ کَرت فرود آید.

در برابرِ او «اَپوش» دیو به پیکر اسب سیاهی به در آید؛ اسبی کَل با گوش های کَل با گردن کَل، اسبی با دُمِ کَل، یک اسب گَرِ ترسناک»

کرده ۲۰ و ۲۱ از تیر یشت (اوستا برگردان جلیل دوستخواه)

این فرهنگ انسان را به اندیشیدن خردورزانه، گفتار و کردار دادگرانه و گزینش مداراجویانه فرا می‌خواند و آرامش هر کس را در آرامش و آسایش دیگران و دد و دام و زیست بوم می‌نمایاند، درست مانند دوران پر از آرامش و آسایش کیومرسی.

یورش دیوان و کشتن سیامک نخستین نماد رویارویی اندیشه  بد، در برابر اندیشه نیک و مداراجویانه کیومرس است که در شاهنامه به گونه های دیگری نیز پی‌گیری می‌شود. این دنبال‌گیری اگرچه همواره در اندیشه و گفتار و کردار هر کس هویداست، در جاهایی نمود بزرگ‌تر و نمایان‌تری دارد، همچون در اندیشه و کردار ضحاک ماردوش، افراسیاب، شقاد و … 

کشتن دیو سپید به دست رستم
کشتن دیو سپید به دست رستم

نخستین پیروزی انسان در برابر دیو، آبادگری را به دنبال دارد

داستان درگیری هوشنگ فرزند سیامک با دیوان وارونه کار نیز، در همان راستا پی گرفته و در پایانِ کار، راستی و درستی و اندیشه ی آبادگرانه، بر دروغ و کژرفتاری و اندیشه ی ویران گرانه پیروز می‌گردد.

یکی از ویژگی های آموزنده ی این داستان که همواره و در ایستادگی آزدی خواهانه و رهایی بخش در برابر ستم پیشگان کاربرد دارد، آموزش در کنار یکدیگر بودن و دوری جستن از ترس است.

دیوان و ویران‌گران کار خود را با ترساندن و گسترش ترس و بیم به پیش می‌برند. آنها با ترساندن مردم، آنان را از یکدیگر دور و پراکنده می‌کنند، سپس به آنان یورش می‌برند. این از نکته های ارزشمندی است که شاهنامه به ما می‌آموزد تا با هم باشیم و نترسیم تا بر دیوان ویران گر پیروز شویم. شاهنامه برای آموزش بهتر نمونه‌هایش را به نمایش می‌گذارد تا مردم دریابند که با هم باشند و نترسند:

بیامــد سیـه دیـو با ترس و باک

همی‌به آسمان بـر پراگنـد خاک

در اینجا دیو سیاه ویرانگر با اینکه خودش می‌ترسد، کوشش به ترساندن مردم و مبارزان دارد:

ز هـُـرای درندگـان چنـگ دیــو

شده سسـت از خشم کیهان خدیو

دیو سیاه بداندیش هُـرا و غو می‌کشد، غوغا بر پا می‌کند و از هر کوششی فروگذار نمی‌کند تا مگر کیومرسیان و هوشنگیان بترسند و پراکنده گردند، که چنین نمی‌شود و ایرانیان دیوستیز در کنار یکدیگر، از ترس دوری می‌کنند و برای همین، دیو سیاه و یارانش کاری از پیش نمی‌برند و مبارزان دیوستیز با دیوان درگیر می‌شوند:

به هم بـرشکستنــد هـردو گـروه

شدند از دد و دام دیــوان ستـــوه

هوشنگ که در اوستا «هئوشینگه»، آمده، از هوش و فرهنگ برخوردار و آبادگر و  خانه‌ساز است. این آبادگر به نبرد با دیو ویرانگی می‌پردازد و پیروزی بر ویرانگر و ویرانگران را برای مردمان آزادی خواه و آبادگر به ارمغان می‌آورد:

بیازید هوشنگ چون شیر چنگ

جهان کـرد بـر دیـو نستوه تنـگ

کشیدش سراپــای یک سر دوال

سپهبَـد بُریـد آن ســر بــی​همــال

به پای اندر افگند و بسپرد خوار

دریده بَـرو چــرم و بـرگشته کار

فرهنگ پیشرو ایران زمین و بازتاب آن در شاهنامه، پس از بهره‌گیری از کارآموختگی و دانش و بینش پیشینیان، و با به دست آمدن پیروزی، کار را به جوانان می‌سپارد (درست ورا و رو در روی آنچه روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ وانمود می‌کردند که شاهنامه و فرهنگ ایران در بر روی جوانان می‌بندد و پسرکش است) در اینجا نیز همچنان که در بخش پیشین خواندید، کیومرس به فرزندِ فرزند، که خود نمایانگر یک نسل پس از نسل آینده نیز می‌تواند به شمار آید، می‌گوید:

ترا بود باید همی‌ پیشرو

که من رفتنیام تو سـالار نو

بر این پایه، پس از از میان برداشتن دیو یورش بَر، روزگار پدر بزرگ  آزادگر به پایان می‌رسد و هوشنگ خانه‌ساز و جوان، یا همان سالار نو، عنان کار و سکان کشتی آبادگری میهن را در دست می‌گیرد:

چو آمد مَر آن کینه را خواستار

سرآمد کیومــرس را روزگـــار

فردوسی توسی، این استاد بی همانند سخن خردورزانه و زینهاردار بزرگ، همچنان که پیش از این نیز آمد، هرگاره بخواهد سخن و دیدگاه خود را بنمایاند، هیچ گاه آن را با داستان و رویداد در نمی‌آمیزد و آن را به گونه ای به یادگار می‌گذارد که جای سخنی برایش برجای نماند. این چند سرود، نمونه ای از آنهاست:

برفـت و جهـان مُــرد ری ماند ازوی

نگـــر تـا کــرا نـــزد او آبـــــــروی

جهــــان فـــریبنــــده را گِـرد کـَــرد

ره ســود بنمـود و خـود مـایه خورد

جهان سربه​سر چون فسانست و بس

نمـانــد بد و نیــک بــر هیــچ ​کـس

۲۶ ژوییه  ۲۰۱۵

[بخش یک]   [بخش دو]  [بخش سه]   [بخش چهار]    [ادامه بخش چهار]   [بخش پنج]   [بخش شش]   [بخش هفت]   [بخش هشت]   [بخش نهم]   [بخش دهم]  [بخش یازدهم]   [بخش دوازدهم]   [بخش سیزدهم]   [بخش چهاردهم]   [بخش پانزدهم]   [بخش شانزدهم]

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=19256