Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۷ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪77‬‬
                                                                                                                                                                    ‫جمعه ‪ 26‬شهریورماه تا پنجشنبه‪ 1‬مهرماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫خواص دارویی مومیایی (که در ایران‬                                                                                                                                                                                  ‫فصل بیست و پنجم‬

‫بسیار مشهور است) مورد توجه ملکه‬                        ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)19‬‬                                                                                                                     ‫سفیر به حضور ملکه شرفیاب‬
                                                                                                                                                                                                              ‫م ‌یشودوهدایاراتقدیمم ‌یدارد‬
‫قرار گرفت‪ .‬سفیر مقدار کمی مومیایی‬        ‫عجب کشوری! ملکه بدون اطلاع شاه‬
                                                                                                                                                                                                              ‫دلفریب پرسیده بود‪« :‬چه طور؟‬
‫رادرجعب ‌هایازطلاکهمیناکاریشده‪،‬‬         ‫با هر مرد اجنبی ملاقات و گفتگو م ‌یکند‬                                                                                                                                ‫چه شده که تا این حد پاهایتان را‬
                                                                                                                                                                                                              ‫م ‌یپوشانید ولی برخلاف همه اصول‬
‫آورده بود و فکر م ‌یکنم در چهره زنانی‬                                                                                                                                                                         ‫نجابت‪ ،‬صورت خود را باز م ‌یگذارید؟‬
                                                                                                                                                                                                              ‫چه دیدگاه غریبی در خصوص نجابت‬
‫که پیرامون ما گرد آمده بودند‪ ،‬ناباوری‬                                                                                                                                                                         ‫و پاکی دارید! پاهای همۀ زنان مثل‬
                                                                                                                                                                                                              ‫یک دیگر است و در برهنه بودن پا‬
‫را م ‌یدیدیم که وقتی سفیر توضیح‬                                                                                                                                                                               ‫هیچ گونه ب ‌یحیایی وجود ندارد‪ ،‬برای‬
                                                                                                                                                                                                              ‫این که هیچکس با دیدن پای زنی‬
‫داد اگر در دست و پای انسان‪ ،‬اسب‬                                                                                                                                                                               ‫نم ‌یتواند او را از زنی دیگر تشخیص‬
                                                                                                                                                                                                              ‫دهد‪ .‬اما صورت که نقطۀ مقدسی‬
‫یا مرغی شکستگ ‌یای پدید آید واین‬                                                                                                                                                                              ‫است و از نظر نجابت تحریم شده و‬
                                                                                                                                                                                                              ‫هیچکس نباید آن را ببیند جز شوهر‬
‫موم روی آن مالیده و با پارچ ‌های بسته‬                                                                                                                                                                         ‫آدم با دقت تمام باید پوشیده باشد‬
                                                                                                                                                                                                              ‫در برابر نگاه همگان‪ ،‬باز م ‌یگذارید تا‬
‫شود‪ ،‬قبل از یک ماه چنان استخوان‬                                                 ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬             ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬         ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬           ‫بتوانند آن را ببینند‪ ،‬ارزیابی کنند و‬
                                                                                ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬             ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬         ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬
‫شکسته جوش م ‌یخورد که نشانی از‬                                                  ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬                ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬           ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬                ‫هر نامحرمی به آن بخندد‪».‬‬
                                                                                ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬             ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬      ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬        ‫دلفریب رنجیده از زن جوان کافری‬
               ‫آن به جای نم ‌یماند‪.‬‬                                             ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬               ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                               ‫که روزی اصرار ورزیده بود تا جوراب‬
                                                                                ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬                ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                            ‫انگلیس در تهران‪.‬‬        ‫نخی بلندی به پا کند و پای خود را‬
‫ما آن چنان مجذوب ملکه شده‬                                                       ‫حیرت است که پس از دویست سال‬                ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬          ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬            ‫بپوشاند گفت‪« :‬وای وای‪ ،‬آیا شما‬
                                                                                ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬        ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬        ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬          ‫خدای ناکرده دیوانه‌اید؟ مغزتان‬
‫بودیم که دیگر متوجه اطراف خود‬                                                   ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬               ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬        ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬              ‫دچار عیب شده؟ پایم را آزاد بگذارید‬
                                                                                ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬            ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬           ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬       ‫و چهر‌هام را پوشیده‪ ،‬آن گونه که‬
‫برای دیدن پر ‌یرویان و دختران ملکه‬                                              ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬        ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬         ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬   ‫در سرزمی ‌نمان رسم است و دیگر‬
                                                                                ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬           ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬     ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬        ‫هیچ اصرار نکنید‪ .‬از ب ِد حادثه ببین‬
‫نشدیم که در عالم خیال مشتاق دیدار‬                                               ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                                  ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬              ‫به کجا آورده شد‌هایم‪ .‬به سرزمینی‬
                                                                                ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                                  ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬     ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬         ‫که زنانش پاهایشان را م ‌یپوشانند و‬
‫آنان بودیم‪ .‬ما هیچ ما‌هروی سرو قد‪،‬‬                                              ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬         ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬             ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬            ‫چهر‌ههایشان را گشاده م ‌یگذارند!»‬
                                                                                ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬             ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬         ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬             ‫اما با وجود این همه محبت به‬
‫آهو چشم‪ ،‬مخملین طر‌های روی زمین‬                                                 ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬        ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬            ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬          ‫دلفریب‪ ،‬بعضی از رفتارهای ایشان‬
                                                                                                                           ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬           ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                 ‫به هیچ وجه قابل فهم برای ما نبود‪.‬‬
‫ندیدیم‪ ،‬بلکه فقط متوجه چندین بانو‬                                                       ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬            ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬           ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬            ‫اگر چه آنان با میل خود به دیدنش‬
                                                                                ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬            ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬           ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬               ‫م ‌یآمدند‪ ،‬با این حال هیچکس حاضر‬
‫با لبا ‌سهای باشکوه شدیم که با دیدن‬                                             ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬          ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬       ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬         ‫نبود با برگزیدن او به عنوان دوست‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫او را از تنهایی برهاند‪ .‬آنان م ‌یگفتند‪:‬‬
‫آ ‌نها ناچار شدیم بگوییم‪« :‬تبارک الله‬                                                                                                                                                                         ‫«چه کسی حاضر است دوستی با‬
                                                                                                                                                                                                              ‫زنی را بپذیرد که با مردی که زندگی‬
‫احسن الخالقین» تا مبادا نگاه شیطانی‬                                                                                                                                                                           ‫می‌کند‪ ،‬ازدواج نکرده باشد؟ این‬

‫به ما حمله کند‪ .‬آنان همچنین‬                                                                                                                                                                                             ‫موجب ب ‌یآبرویی است‪».‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫در میان آنان زنی بود که سفیر‬
‫پرس ‌شهای ب ‌یاهمیت دیگری کردند‬                                                                                                                                                                               ‫پیشنهادهای مطلوبی به او کرد؛ یکی‬
                                                                                                                                                                                                              ‫آن که آیا حاضر است با دلفریب‬
‫و اگر چه نظر ما درباره دختران شاه که‬                                                                                                                                                                          ‫زندگی کند‪ ،‬به او آموزش بدهد‪ ،‬که‬
                                                                                                                                                                                                              ‫از این پیشنهاد به شدت به خروش‬
‫بیشتر نشأت گرفته از تخیلاتمان بود و‬     ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬                                                                                                                                  ‫آمد‪ .‬او زنی بود که در ملاء عام با‬
                                        ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬                                                                                                                                        ‫مردان ه ‌مقدم و ه ‌مصحبت م ‌یشد‪،‬‬
‫خواندن کتا ‌بهای عنتر و هزار و یک‬       ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬                                                                                                                                      ‫بازوی آنان را م ‌یگرفت و مردان به‬
                                                                                                                                                                                                              ‫دیدارش م ‌یرفتند‪ .‬و هی ‌چکس این‬
‫شب‪ ،‬تأیید نشد‪ ،‬با این حال آن جا را‬             ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬                                                                                                                                      ‫رفتارها را برای او عیب نم ‌یدانست‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫اما وقتی به او گفته شد حاضر است‬
‫با این احساس رضایت ترک کردیم که‬                                                                                                                                                                               ‫همین رفتار را که با مردان دارد‪ ،‬با‬
                                                                                                                                                                                                              ‫زن دیگری داشته باشد‪ ،‬به شدت به‬
‫در این کشور چهره در پیش و پیچه‬                                                                                                                                                                                ‫خشم آمده و رنجیده در برابر دلفریب‬
                                                                                                                                                                                                              ‫ب ‌یآزار ایستاد‪ .‬حالا ما چه م ‌یگوییم‬
‫نشسته ک ‌متر شوقی م ‌یانگیزد تا در‬      ‫درماندگ ‌یای بودم که در چهره سفیر‬       ‫محصور هستند که فقط شوهران و‬                ‫به شدت در هیجان بودیم که چه‬              ‫نم ‌یگوییم و فکری در سر نداریم‪ .‬در‬        ‫دربارۀ زنی مثل او در کشور خودمان؟‬
                                        ‫ظاهر شد‪ ،‬زیرا که متأسفانه نوشتن و‬       ‫یا شاید برادران زنان م ‌یتوانند آنان را‬    ‫صحن ‌ههایی انتظار ما را م ‌یکشد‪ .‬یک‬      ‫مورد شخص من اگر چه واقعه تلخ زینب‬         ‫یک چنین زنی را گیسش را م ‌یبُرند‪،‬‬
‫کشور ما و شغل محافظت از دختران‬          ‫خط دانستن‪ ،‬از جمله ویژگ ‌یهای زن‬        ‫ببینند‪ .‬بعد از پیمودن چندین ساختمان‬        ‫ایرانی به ندرت جرأت می‌کند به‬            ‫و حادثه شوم شکرلب پیش آمد‪ ،‬احساس‬          ‫وارونه سوار خرش م ‌یکنند و در شهر‬
                                        ‫ایرانی نیست‪ .‬بنابراین چه م ‌یتوانست‬     ‫باشکوه که در آنها ما هیچ نشانه سکونت‬       ‫تصویرهایی فکر کند که تخیل او از‬          ‫می‌کنم تا حدودی درمان شده‌ام و‬            ‫م ‌یگردانند‪ .‬به نوعی که صورتش در‬
‫جوان و گیس سفیدی ک ‌متر در اینجا‬        ‫بگوید؟ سفیر اظهار داشت که نام ‌هها به‬   ‫زنان را ندیدیم‪ ،‬سرانجام از فاصله دور‪،‬‬      ‫شکوه خیره کننده و زیبایی ب ‌یرقیب‬        ‫آماد‌هام تا احساسی لطیف را پذیرا شوم‬      ‫پشت خر باشد و پشتش به طرف سر‬
                                        ‫خط منشی اعظم است و وقتی ملکه به‬         ‫جام ‌ههای زنان ‌های را دیدیم و اندک اندک‬   ‫ساکنان و حر ‌مسرای شاهی نشأت گیرد‬        ‫و در این جا هر لحظه ممکن است عشق‬          ‫خر؛ آن گاه با ب ‌یآبرویی مثل یک‬
               ‫اهمیت و معنا دارد‪.‬‬       ‫ترجمه آنها نگریست‪ ،‬لبخندی به لب‬         ‫پیکر‌ههای زیبای زنان را پیش روی خود‬        ‫و در این جا ما در آستانه آن شادمان ‌یای‬  ‫در روح و روان من جای گیرد و قلبم از‬       ‫آشغال‪ ،‬از شهر بیرونش م ‌یکنند‪ .‬این‬
                                        ‫آورد‪ .‬اما این که این لبخند از سر ستایش‬  ‫مشاهده کردیم که فکر کردیم آنان باید‬        ‫بودیم که در کشورمان فقط لقلقۀ هر‬         ‫مشاهده این زیبای ‌یهای مقاوم ‌تناپذیر‬     ‫است تفاوت رفتاری میان دو کشور‪.‬‬
‫ما با شوق و شور ناشی از کنجکاوی‬         ‫بود یا نه‪ ،‬کسی حضور نداشت تا آن را‬      ‫همسران شاه باشند؛ زیرا از نظر شکل و‬        ‫زبانی است‪ .‬ما قرار بود به دیدن زنان‬                                                ‫چه کسی برای لحظ ‌های تردید م ‌یکند‬
                                                                                                                                                                             ‫دختران فرنگی به لرزه افتد‪.‬‬       ‫که کدام رفتار صحیح است‪ ،‬وقتی که‬
‫پرسیدیم آیا دختران اعل ‌یحضرت نیز‬                                                                                                                                                                             ‫احکام عرفی و شرعی ما حکم م ‌یکند‬
                                                                                                                                                                                                              ‫زن باید نجابت خود را حفظ کند و از‬
‫ازدواج کرد‌هاند؟ اما باورکردنی نیست‬
                                                                                                                                                                                                                    ‫مردان نامحرم روی بپوشاند؟‬
‫که آنان ازدواج نکرده بودند‪ .‬سفیر‬                                                                                                                                                                              ‫اما زن انگلیسی هر زینتی که دارد‬
                                                                                                                                                                                                              ‫به معرض تماشای هر مردی م ‌یگذارد‬
‫از مهماندار پرسید‪« :‬چه طور ممکن‬                                                                                                                                                                               ‫که بخواهد نگاه کند‪ .‬پدر‪ ،‬پسر‪ ،‬شوهر‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫برادر در این سرزمین م ‌یتواند به او‬
‫است؟ چرا شاه شما مثل ما رفتار‬                                                                                                                                                                                 ‫نگاه کند‪ .‬او چیزی نم ‌یپوشاند تا راه‬
                                                                                                                                                                                                              ‫بر نگاه دیگران ببندد‪ .‬در نتیجه هیچ‬
‫نم ‌یکند؟ چرا شاه وزرا و خا ‌نهای‬                                                                                                                                                                             ‫منعی بر سر راه هیچ مردی نیست‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫حال آن که در شرع ما از روی نجابت‬
‫بزرگ را وادار نم ‌یکند بر آستان کاخ‬                                                                                                                                                                           ‫و پوشاندن اندا ‌مها‪ ،‬مکرر در مکرر تأکید‬
                                                                                                                                                                                                              ‫شده است‪ .‬با این توصیفات وضعیت ما‬
‫شاهی سر سایند و به عنوان بزرگترین‬                                                                                                                                                                             ‫چه م ‌یشود؟ برای ما غربا که زن یک‬
                                                                                                                                                                                                              ‫پدیده است‪ ،‬مایی که جز مادرانمان و‬
‫مرحمتی که به ایشان م ‌یشود‪ ،‬دست‬                                                                                                                                                                               ‫گاه گاه جز خواهرانمان‪ ،‬مگر کسانی که‬
                                                                                                                                                                                                              ‫ازدواج کرد‌هاند‪ ،‬زنی را ندید‌هایم؛ مایی‬
‫دخترشان را در دست آنان بگذارد؟‬                                                                                                                                                                                ‫که وقتی همسران شاه از حر ‌مسراهای‬
                                                                                                                                                                                                              ‫خود خارج م ‌یشوند‪ ،‬از ترس جان‬
‫شاه ما نه تنها از سر لطف یک چنین‬                                                                                                                                                                              ‫خود در جایی پنهان م ‌یشویم‪ ،‬آن‬
                                                                                                                                                                                                              ‫چنان که گویی هیولای مرگ به راه‬
‫مراحمی را مبذول م ‌یدارد‪ ،‬بلکه غالباً‬                                                                                                                                                                         ‫افتاده تا هر لحظه ما را فرو بلعد‪ .‬اکنون‬
                                                                                                                                                                                                              ‫در میان این همه حوری هستیم که‬
‫با سپردن فرزندانش به آنان و ملحق‬                                                                                                                                                                              ‫هیچ بهشت زمین ‌یای نم ‌یتواند لاف‬
                                                                                                                                                                                                              ‫داشتن همۀ آ ‌نها را بزند و حالا زنان‬
‫کردن بانوان پیر درباری و مادرانشان‬                                                                                                                                                                            ‫جلوی ما رژه م ‌یروند و چشمان ما را‬
                                                                                                                                                                                                              ‫مجذوب م ‌یکنند و قل ‌بهای ما را به‬
‫به خانواد‌ههای رجال کشور مرحمت‬                                                                                                                                                                                ‫لرزه م ‌یافکنند و نگا‌همان را ب ‌یهراس از‬
                                                                                                                                                                                                              ‫شوهرانشان به خود م ‌یخوانند و از باب‬
‫خود را دوچندان م ‌یکند‪ .‬و سایه لطف‬                                                                                                                                                                            ‫مجازات این نگاه‪ ،‬هراسی در د ‌لمان‬
                                                                                                                                                                                                              ‫نیست‪ .‬این تغییر برای طبع ما خیلی‬
‫خود را گسترد‌هتر م ‌یگرداند و به ریش‬                                                                                                                                                                          ‫زیاد است و ما جز دربارۀ آنان سخن‬

‫اعل ‌یحضرتقسماگرآنانب ‌یمعطلیبر‬

‫زمین نیفتند و درگاه ادب را فوراًبوسه‬

‫نزنند و نگویند که «ان شاءالله سایه‬

‫همایونی از سر ما کم نشود و خاندان‬

‫شاهنشاهی شاد باد»‪ ،‬سر آنان یک پول‬

‫سیاه نیز نخواهد ارزید‪ .‬به ریش شما‬

‫قسم در ایران ما بهتر از شما این گونه‬

‫مسایل را راست و ریس م ‌یکنیم‪».‬‬

‫با تحقیق بیشتر متوجه شدیم که‬                            ‫برای ما تفسیر کند‪.‬‬      ‫شمایل به وضوح زیبای ‌یای داشتند که‬         ‫شاه فرنگ برویم و شاید دخترانش را‬         ‫هدایایی که سفیر به حضور شاه‬
                                        ‫ملکه آن گاه به بررسی هدایا پرداخت‬       ‫هر یک به نوبۀ خود شاهزاد‌های را در‬         ‫نیز م ‌یدیدیم‪ .‬یک چنین بختی‪ ،‬فقط‬         ‫انگلستان تقدیم داشت‪ ،‬نقل مجالس‬
‫خاندان سلطنتی در میان فرنگیان به‬        ‫و توجهش قویاً معطوف به مجموعه‬           ‫خاطر زنده م ‌یکردند و مطمئن شدیم‬           ‫نصیب اندک کسانی م ‌یشود‪ .‬گفتیم‪:‬‬          ‫سراسر لندن می‌شود‪ .‬همگان به‬
                                        ‫کامل لباس زنانه ایرانی شد‪ .‬زیبایی‬       ‫خاندان سلطنتی هستند‪ .‬وقتی نزدیک‬            ‫«شکر خدا اگر زیبارویانی را که در گوشه‬    ‫شتاب م ‌یروند تا اس ‌بهای پیشکشی‬
‫شیوه ما ایرانیان ازدواج م ‌یکنند‪ .‬یعنی‬  ‫زردوزی‌ها‪ ،‬غنای منجوق‌دوزی‌ها و‬         ‫آمدیم‪ ،‬متوجه شدیم دچار خطا شد‌هایم‪،‬‬        ‫و کنار خیابان م ‌یبینیم‪ ،‬این چنین قلب‬    ‫را ببینند‪ .‬شا ‌لها‪ ،‬رش ِک زنان م ‌یشود و‬
                                        ‫شکوه سن ‌گدوز ‌یها و طلاکوب ‌یها که‬     ‫زیرا بسیاری از آنان پیرتر از آن بودند که‬   ‫را اسیر م ‌یکنند‪ ،‬پس زن زیبایی که‬        ‫آیین ‌ههای رویایی ستایش همگان را بر‬
‫آنان زن یا شوهری را که قرار است با‬      ‫لبا ‌سها با آ ‌نها زینت داده شده بود‪،‬‬   ‫این بخت را داشته باشند که در جمع‬           ‫قلب شاه را تسخیر کرده‪ ،‬کدام است؟‬         ‫م ‌یانگیزد‪ .‬اکنون خانی (لردی) منتظر‬
                                        ‫توجه و ستایش او را برانگیخت‪ .‬ملکه‬       ‫اعضای خاندان سلطنت قرار گیرند‪ ،‬و‬           ‫و قطعاً این زیبایان کسانی هستند که‬       ‫سفیر بود که مهماندار او را به عنوان‬
‫او ازدواج کنند‪ ،‬نم ‌یبینند بلکه فقط‬     ‫مشتاق بود که بداند هر تکه لباس‬          ‫به همین جهت به این نتیجه رسیدیم‬            ‫مانند سایر زنان در معرض نگاه دیگران‬      ‫رئیس تشریفات ملکه انگلستان معرفی‬
                                        ‫چه کاربردی دارد و همه زنانی که در‬       ‫زنانی که پیش روی ما هستند‪ ،‬عد‌های‬          ‫قرار نم ‌یگیرند و زیبایی آنان باید چون‬   ‫کرده بود‪ .‬همان کسی که م ‌یپنداشتیم‬
‫وصف او را م ‌یشنوند‪ .‬عد‌های از پیرزنان‬  ‫اتاق حضور داشتند‪ ،‬پیرامون سفیر با‬       ‫ازخان ‌مهایابیگ ‌مهایدربارندکهخدمات‬        ‫گوهری باشد که در خزانه شاهی نهان‬         ‫رئیس محافظان حرم‌سرای شاهی‬
                                        ‫کنجکاوی گرد آمده و به توضیحات او‬        ‫دربار و ندیمگی را به عهده دارند‪ .‬اما آنچه‬                                           ‫است؛ اما سخنان ایلچی انگلستان در‬
‫درباری از طرف شوهر برای دیدن‬            ‫گوش سپرده بودند‪ .‬آنان م ‌یتوانستند‬      ‫موجب حیرت ما شد‪ ،‬زمانی بود که‬                                   ‫داشته شده‪».‬‬         ‫ایران تأیید شد و معلوم گردید که‬
                                        ‫مفهوم زیرپوش را درک کنند‪ ،‬اما در‬        ‫رئیستشریفات‪،‬سفیررابهحضوربانویی‬             ‫سفیر خود را با شکوهی ب ‌یهمانند‬          ‫فرنگ ‌یها یک چنین مشاغلی را ندارند‬
‫عروس مورد نظر گسیل می‌شوند‪.‬‬             ‫عین حال مجذوب شیوه دوخت آن‬              ‫برد که پشت به آین ‌های باشکوه ایستاده‬      ‫آراست‪ .‬پیراهنی را به تن کرد که توسط‬      ‫و افرادی را به این مشاغل نم ‌‌یگمارند‬
                                        ‫شده بودند و م ‌یپرسیدند چرا دام ‌نها‬    ‫بود و متوجه شدیم که او بانوی کشور‬          ‫زن خیاطی از خیل خیاطان کافرکیش‬           ‫و نگهبانی بر ناموس شاه انگلستان‬
‫داماد با عروس از راه دور نرد عشق‬        ‫تا این حد کوتاه است‪ .‬آنان پرس ‌شهایی‬    ‫است‪.‬هرانتظاریم ‌یداشتیم‪،‬خیلیزود‬            ‫دوخته شده و به شیوه فو ‌قالعاد‌های‬       ‫گمارده نم ‌یشود‪ .‬مهماندار توضیح داد‬
                                        ‫دربارۀجب ‌ههاوجلیق ‌ههاکردندولیوقتی‬     ‫رسم احترام و ادب را نزد شخصیتی که‬          ‫زردوزی شده و سفیدتر از بر ‌فهای‬          ‫که کار این لرد معرفی اشخاصی است‬
‫م ‌یبازند و بعدها عروس به نزد داماد‬     ‫به تنبان رسیدند‪ ،‬شور و هیجان آنان را‬    ‫پیش روی او ایستاده بودیم‪ ،‬به جای‬                                                    ‫که شایستگی آن را دارند شرفیاب دربار‬
                                        ‫حدی نبود و با آن که با حضور عظمت‬        ‫آوردیم و حرمتی نهادیم که به مراتب‬                      ‫آغری داغ (آرارات) بود‪.‬‬       ‫ملکه یا بانوی شاه شوند و به همین روی‬
‫آورده م ‌یشود‪ ،‬خواه زن مقبول باشد‬       ‫ملکه خویشت ‌نداری نشان م ‌یدادند‪،‬‬       ‫بیش از آنی بود که هر زنی بتواند‬            ‫من به نوبه خود به یاد م ‌یآورم که‬        ‫سفیر و هیأت همراه او را به حضور‬
                                        ‫فریادشان به آسمان رفت‪ .‬آنان به یکدیگر‬   ‫الها‌مبخش آن باشد‪ .‬آن زن بیشتر شبیه‬        ‫به هنگامی که م ‌یخواستم شکر لب‬           ‫ملکه دعوت کرده است‪ .‬به رغم دعوت‬
‫یا نه‪ ،‬او دیگر همسر اوست‪.‬ما در گوش‬      ‫و سپس به زیرجامه نگاه کردند و دیگر‬      ‫وزیر اعظم بود تا یک ملکه‪ .‬او از سفیر‬       ‫هوس باز را مجذوب خود کنم‪ ،‬چه‬             ‫ملکه‪ ،‬سفیر بازهم د ‌لواپس بود که این‬
                                        ‫نتوانستند دربرابر فریاد شاد ‌ی‌شان‬      ‫پرس ‌شهایی به عمل آورد که تنها مردان‬       ‫گونه خود را م ‌یآراستم و همه کوشش‬        ‫ملاقات ممکن است گرفتاری در پی‬
‫مهماندار به نجوا گفتیم «آیا هیچ یک‬      ‫مقاومت کنند‪ .‬زیر جامه زردوز ‌یشده‬       ‫تحصی ‌لکرده در ایران آن پرس ‌شها را‬        ‫خود را به کار بستم تا آن جذابیت را‬       ‫داشته باشد و مضطربانه از مهماندار‬
                                        ‫و لایی پنب ‌ه گذارده شده بود‪ .‬موضوع‬     ‫مطرح م ‌یکنند‪ .‬پرس ‌شهایی که پار‌های‬       ‫احیا کنم‪ .‬ت ‌کتک ری ‌شهایم را مجدداً‬     ‫پرسید آیا شاه انگلیس از این ملاقات‬
‫از بانوانی که در پیش روی ما هستند‪،‬‬      ‫خنده و شادی در میان سالن‪ ،‬روی‬           ‫از فکورترین پیران ما را نیز گیج م ‌یکند‪.‬‬   ‫رنگ زدم و عطرآگین کردم‪ .‬سبی ‌لهایم‬       ‫خبر دارد و اجازه دیدار را داده است؟‬
                                        ‫دست بلند شد و مسلم است که این‬           ‫شاه انگلستان معلوم بود بسیار داناست‬        ‫را به طرف گون ‌هها و چشمانم تاب دادم‬     ‫به نظر م ‌یرسید چنین مجوزی ضرورت‬
‫کنیز شاه هستند و آیا زنی هست‬            ‫پوشش تفاوت بارزی با جام ‌ههای راحتی‬     ‫که با وجود چنین زنی نیازی ندارد‬            ‫و حلقه‌های موی پشت گوش‌هایم‬              ‫نداشت‪ ،‬برای این که ملکه با هر مردی‬
                                        ‫داشت که زنان فرنگی م ‌یپوشیدند‪ .‬یک‬      ‫رو ‌شهایی را اتخاذ کند که ما در ایران‬      ‫درخشش تاز‌های گرفت‪ .‬صبح فرا رسید‪.‬‬        ‫که صلاح بداند ملاقات و گفتگو م ‌یکند‪.‬‬
‫که عامدانه دور از چشم نگاه داشته‬        ‫عر ‌قچین ستایش بسیاری را برانگیخت‬       ‫در حر ‌مسرایمان به کار م ‌یگیریم‪ ،‬چرا‬      ‫همه‪ ،‬لباس پوشیده‪ ،‬آماده بودیم‪ .‬سفیر‬      ‫چنین ملاقا ‌تهایی در واقع بخشی از‬
                                        ‫به جهت سوز ‌نکاری پر رنجی که روی‬        ‫که با خرد و دانشی که این زن داشت‪،‬‬          ‫پوش ‌شهای نام ‌ههای پراحساس را با‬        ‫آیین و سنت این سرزمین است و سفیر‬
‫باشد؟» اما او همان سخنی را تکرار‬        ‫آنشدهبودوهمهحاضرانم ‌یخواستند‬           ‫م ‌یتوانست خود یک امپراتوری را بدون‬        ‫گلاب عطرآگین کرد و آن گاه سوار بر‬        ‫بدون هیچ هراس و هیچ ملاحظ ‌های از‬
                                        ‫بدانند چه جور این کلاه کوچک بر روی‬      ‫دشواری اداره کند‪ .‬سکنات و حرکاتش‬           ‫کالسکه شاه ‌یای شد که به دنبالمان‬        ‫جانب ما‪ ،‬آزادانه دعوت را پذیرا شدند‬
‫کرد که قبل ًا هم چندان باورمان نشده‬     ‫سر م ‌ینشیند‪ .‬ولی وقتی سنجاقی که‬        ‫که از شکوه و عظمت او خبر م ‌یداد‪،‬‬                                                   ‫و روز بعد‪ ،‬برای ملاقات تعیین گردید‪.‬‬
                                        ‫به موها وصل م ‌یشد‪ ،‬نشان داده شد‪،‬‬       ‫آرام بانو را به یادمان آورد‪ .‬وقتی سفیر‬       ‫فرستاده بودند و راهی دربار شدیم‪.‬‬       ‫در این زمان‪ ،‬سفیر هدایا را از طریق‬
‫بود‪ ،‬که اعل ‌یحضرت کنیزی ندارند و‬       ‫مشکل رفع شد‪ .‬لحاف زیبا‪ ،‬شا ‌لهای‬        ‫نام ‌ههایی را که به همراه داشت‪ ،‬تقدیم‬      ‫ما از طرف زنی استقبال نشدیم‪.‬‬             ‫آن لرد به حضور ملکه تقدیم داشت اما‬
                                        ‫کشمیرومخملاصفهانستایشملکهرا‬             ‫کرد‪ ،‬ملکه پرسید آیا این نامه به دست‬        ‫همه مستقبلین ما مردان بودند‪ .‬ظاهرا‬       ‫وظیفه سپردن نامه به دس ‌تهای ملکه‬
‫همسرانی در میان نیست مگر یک‬             ‫برانگیخت‪.‬توضیحات سفیر در خصوص‬           ‫شا‌هبانو نوشته شده؟ من متوجه سرخی‬          ‫خان ‌های وجود نداشت که ویژۀ زنان‬
                                                                                                                           ‫باشد‪ .‬هر موجود زند‌های که م ‌یدیدیم‪،‬‬                ‫را برای خود نگاه داشت‪.‬‬
‫همسر‪ .‬پرسیدیم‪« :‬آخر شاه رقاص ‌های‬                                                                                          ‫مذ ّکر بود‪ .‬تا چه حد با کشور ما فرق‬
                                                                                                                           ‫داشت که در حر ‌مسراهایش زیبارویانی‬
‫برایدربارخودندارد؟قص ‌هگوییندارد؟‬

‫آرام جانی برای خوابیدن ندارد؟»‬

‫مهماندار گفت که چنین اشخاصی‬

‫در دربارهای فرنگ جایی ندارند‪.‬‬

‫مردان و زنان برای سرگرمی خود‪،‬‬

‫با یکدیگر م ‌یرقصند نه برای پول و‬

‫نیز آن قص ‌هگویان‪ ،‬مورد حمایت قرار‬

‫نم ‌یگیرند و آرام جانان برای وقت‬

‫خواب اگر چه در واقع به آنان نیازی‬

‫نیست‪ ،‬با این حال این شغلی رسمی‬

‫برای یک فرد به شمار نم ‌یرود‪.‬‬

‫ما ملکه را در مقایسه با هنگام‬

‫ملاقات با چشمانی گشاده‌تر ترک‬

‫گفتیم‪ .‬هر روز که فرا می‌رسید‪،‬‬

‫آموخته‌های تازه‌ای داشتیم و آن‬

‫چه را که پیش از این غیرقابل فهم‬

‫م ‌ینمود‪ ،‬به خصوص در مورد خان ‌مها‪،‬‬

‫اکنون در منظر ذهن مفهو ‌متر شده‬

‫«دنباله دارد»‬  ‫بود‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16