Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۴ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 154
جمعه 10تا پنجشنبه 16فروردی نماه 1397خورشیدی
هرحال پرورده «حجره» و «مدرسه» خاطراتی از خانه خیابان امیریه
بود ،کلماتی را هم که در نکوهش استاد محمد سنگلجی،
طرف ب هکار م یگرفت ،از فرهنگنامه خانه محقری داشت در یکی از
همان آقایان علما برم یگزید .با تمام مردیکهنم یتواناوراازیادبرد(پایان) کوچههای امیریه ،روبروی خیابان
سوزانندگی و گزندگی آنها ،تا حریف منیریه .خانهای قدیمی و بهقول
«کما هو حقه» مالیده شود .و چنین =آخوندم یرودبالایمنبروم یزندزیرآوازکه«:مسلمانان، معماران و بنایان ،کلنگی .اما احتمالاً
بودکهاستادعزیزماباهمهروش نبینی حسین مادر ندارد» ،این چه مزخرفاتی است آقاجان؟! با اتا قهای متعدد که در آن روزها،
و صفای درون و نیز هوشمندی ذاتی، =اینها از مبانی علم حقوق ب یبهر هاند و ب هاندازۀ شاگردان علاوه بر زن و فرزندانش ،دختر و
تغییر ب یرحمانه زمان و پدیدهها را داماد و چند تا از نوههایش هم در
آنچنان که بودند و اتفاق م یافتادند مدرسۀ حقوق هم سواد فقهی ندارند! همان خانه زندگی م یکردند و سایه
درنم ییافت و از چند و چون تحولات مرحمت استاد بزرگوار ما بر سر همه
آنها چیزی نم یدانست ،یا م یدانست آقای اشرف پزشکپور در خاطراتش که طی چند شماره از نظرتان گذشت،
و نم یپذیرفت و آنها را نفی م یکرد یادی از استادان و همدر سهای خود در دانشکده حقوق کرده بود .از آن جمله این آنها گسترده بود.
و القصه به این حکم طبیعی زمان که« :حیف است از کلاس درس مرحوم شیخ محمد سنگلجی نام نبرم .دانشجوها در همان نبش کوچه که به
تن درنمیداد که هنرمند هم اگر سر به سرش م یگذاشتند و در مواردی که صحبت از نکاح و طلاق ُخلعی و بائن و خیابان امیریه م یرسید ،یک ارمنی
ب همقتضای شرایط و اوضاع و احوال روابط زن و مرد ب همیان م یآمد سؤالاتی م یکردند که آن مرحوم هم از همه جهت میخانه کوچکی داشت .در واقع
محیط زیستش ،پا به پای دیگر راهروان حریف پرزوری بود ،بدون این که ناراحت شود ،یا از کوره در برود ،حق مطلب را پیالهفروشی بود که عرقخورهای
جامعه گام برندارد و همچنان بر این ب یپرده م یگفت و چند تا متلک هم بارشان م یکرد که اسباب خنده م یشد». حرف های ،مشتریان دائم و پای ثابت
مقوله اصرار بورزد که «نباید چیزی دانشجویان حقوق و کسانی که سنگلجی را از نزدیک م یشناختند همگی آن بودند .سالها بعد ،من و «ع» که
دگرگون شود و نباید اف قهای تازهای اذعان دارند که او یک «پدیده» بود .یکی از شاگردان استاد ،آقای پیروز افشارلو، هر دو در دبیرستانهای پایتخت
پدیدار شوند» ،البته که خواهد پوسید که علاوه بر کلاس درس به مجلس اُنس استاد نیز راه داشته است ،چندی پیش درس میگفتیم ،در شبهایی که
مقالۀ مفصلی زیر عنوان «خاطر ههایی از استاد محمد سنگلجی» در فصلنامه ساعتهای درسمان در بعضی از
و نابود خواهد شد. ر هآوردب هچاپرساندکهب یگمانازخواندن،یادوبارهخواندنشلذتخواهیدبرد. این مدارس در یک زمان تمام
این که ما در این یادداشتها م یشد (ساعت 9/5شب) و با هم به
سنگلجی را مردی آزاده و نوآور یاد این مقاله را ب هنقل از «ر هآورد» در چند شماره ب هنظرتان م یرسانیم. خان ههایمان در همان حوالی امیریه و
م یکنیم ،معیار مقایس همان برگرفته منیریه برم یگشتیم ،پیش از رسیدن
از خاستگاه فکری و فرهنگی جامعۀ م یداشتند .ب هنظر او ،هنرمند اگر کاملا آقایان علما برای شما فرستاده است. بیرون بود .آقا ،از خودم شرمم آمد. از این گستاخی جریحهدار سازد؟» به خانه در این میخانه دمی به خمره
خودمان است و گروههای اجتماعی در قالب اخلاق مذهبی جای نم یگرفت قمر با وجود فقر و بیماری و نیازی که فوراً رفتم کنارش .عبا را پیچیدم دور سنگلجی وقتی زبا نآور ِی حریف را م یزدیم« .پاترون» ارمنی سالاد کلم
مشخصی که سنگلجی در دامان آنها دست کم از دیدگاه ایستارهای گروه ب هخاطر اعتیاد به پول داشته ،از قبول خودم و شلوارم را از پایم کشیدم بیرون م یبیند و حرفهایش را گوش م یکند خوبی داشت با ملاط فراوان از روغن
پرورش یافته بود .شناخت چگونگی آن متمدن جامعه ،ب هخصوص خانوادههای محتویات پاکت امتناع م یکند و در برابر و دادم دستش و گفتم بپوش .وقتی با بیانی روشن و آرام و با حاضرجوابی زیتون غلیظ بودار که سخت باب میل
اخلاق و آن تلق یهای اجتماعی و نیز سنتی ایرانی که رعایت بسیاری از اصرار دکتر که او را برای پذیرفتن آن آمدم خانه و رفتم اتاقم و از زنم شلوار خاص خودش جواب او را به این صورت بنده بود .گاهی هم با دکتر حسینقلی
هنجارهای تربیتی خاصی که در روابط قیود اخلاقی را در مناسبات مردم، هدیه ـ ب هقول خودش کوچک ـ تشویق خواستم حیرتزده نگاهم کرد که نکند م یدهد« :ببین آقاجان! حرفهای شما کاتبی زنده یاد که او نیز مانند ما
خانوادههای ایرانی ،ب هویژه خانوادههای ضرور م یدانند ،باید شخصیت مطلوبی م یکرده ،م یگوید« :من خودم اسمی دیوانه شده باشم .با فریاد گفتم لخت ظاهرش خیلی معقول است آقاجان! برای «دفع ملال» به دولت م ی پناه
دینی ،حاکم بود برای کسانی که این ب هحساب م یآمد .زیرا بسیارند کسانی را م یگویم ولی خواهش م یکنم اگر بود خانم! م یفهمی؟ لخت! پیر مرد خیلی از این مقد سها هم از حرفهایی م یآورد ،ه مپیاله م یشدیم و در خلال
ساختار را م یشناسند چندان دشوار که حتی با داشتن تحصیلات عالی و بیچاره همه جایش ریخته بود بیرون». که شما میزنید خوششان میآید همان ساعتی درنگ در آن میخانه از
نیست .آنها نیک م یدانند که در درون گذراندن سالیان درازی از عمر خود درست بود ،تأیید کن». مرد آزادهای بود .البته با زمین ههای آقا جان! اما نم یدانم چرا باطن این سخنانش لذت م یبردیم .یاد آن شبان
این شرایط زیستی ،دور شدن از راه و در سرزمین بیگانه و ب هدست آوردن نصیرپور شرط را م یپذیرد .قمر در اخلاق مذهبی .احساس مسؤولیت فرمایشهای شما مرا خیلی خوشحال
رسم پدران و خرق عادت کردن و راهی تجرب ههایگستردهازاحوالمردمجهان، حالی که شادمانه پاکت را در دست او هم در مقابل مردمان بیچیز و نکرد و حتی کمی هم نگران کرد سرمستی نیکو باد!
دیگرگونه برگزیدن ،کاری آسان نبود و و طبعاً تغییرات فراوانی که از این راه در م یفشردهبهنصیرپورم یگوید«:تویآن نیازمند که بسیاری اوقات لطیف بود آقاجان! که نکند خدای ناکرده زیر سنگلجی همیشه از جلو این
اگرکسیچنینخطریم یکردوطرح اخلاق فردی و اجتماعی آنها روی داده، عالِ مهایی که تو ـ دکتر ـ از آنها گفتی و با دنیایی ظرافت همراه ،دستاورد کاسه نیمکاسهای باشد .چون این میخانه به سوی خان هاش م یپیچید و
نوی م یانداخت ،ب هراستی پهلوانی بود باز هم سن تشکن یها را در نظام اخلاقی من فقط یک نفرشان را سراغ دارم که آموزههای عرفان اسلامی او بود که روزها ،آقاجان ،کسی پاپی این حرفها همینطور جلوی این میخانه به انتظار
رویی نتن! زیرا تن در دادن به رنج و خود پذیرا نیستند .از این رو در میان م یتوانست چنین مردانگ یهایی بکند و اگرچه از معیارهای اخلاق دینی نیست یعنی فکر نم یکنم حالا دیگر تاکسی م یایستاد .او با آنکه خود را
عذاب هزاران شماتت و ملامت و حتی همه هنرمندان خو شآواز ،به مرحوم مردم با این تندی و تیزی که شما بالاترین پایگاه روحانیت و فقاهت
آزار و آسیبهای جانی و مالی که حسین قوامی (فاخته) بیشتر علاقه آن هم سنگلجی است.». حسین قوامی (فاخت های) نشان دادید ،درد دین داشته باشند و م یدید و با وجود حضور صدها شاگرد
پیامدهای اجتنا بناپذیر چنین رفتار داشت .زیرا قوامی مردی بود متین و بخواهند جلو این طور فسق و فجورها و مرید در همه سازما نهای قضایی و
بازگونه (غیر متعارف) بودند ،از هر موقر و با وجود آزادگی و فروتنی ،سخت قمرالملوک وزیری صرف تا حدودی فاصله م یگرفت و را بگیرند .اگر غلط نکنم ،آقاجان ،بین اجرایی کشور ،نفوذ معنوی گستردهای
کسی ساخته نبود .اما سنگلجی ب هحق مقید و آدا بدان .افزون بر این ،قوامی ب هنوعی اخلاق سکولار امروزی نزدیک شما و این ارمنی یک خرده حسابی داشت و هر آن م یتوانست به وسیله
چنین آدمی بود و تا حدود زیادی به هنرمندیبودکهب هعقیدهسنگلجیپاک سنگلجی این داستان را با آب و تاب م یشد ،اما باز هم از صبغه دینی آزاد وجود داشته که شما را وادار کرده پیش این نیروهای فرمانبر بساط آن ارمنی
چنان پایگاهی راه یافته بود .و همین و منزه م یزیست و ب هخصوص پایش از تمام برای یارانش نقل م یکرد و با آنکه نبود .چنانکه در بینش عرفانی مولوی من بیایید .مثلا خدا ینکرده شما رفته ب یدست و پا را در کوتاه زمانی جارو
ملاطفت و مهربانی با جماعت هنرمند بازار شایعات هنری آن روزگار دور مانده پیشترها ،آن را چند بار برای دوستان هم «پیر چنگی فاسق» گرچه به باشید دکان این ارمنی و عرق مجانی کند و حتی از این راه در چشم خلایق
حتی ب همراتب در حد کمتری از آنچه بود .سنگلجی همه جا از قوامی تعریف حاضرش روایت کرده بود ،اما هر بار که فرمان خدا مورد عنایت خلیفه قرار خواسته باشید و او هم نداده باشد و ظاهربین شهر و دس تکمهمان محله،
سنگلجی نسبت به آنان نثار م یکرد، م یکرد و او را انسانی لایق هم هگونه آن را بازم یگفت با چنان شور و هیجانی م یگیرد ،اما در نهایت امر برائتش باز بعدش هم معلوم است ،دلخوری و شأن و اعتبار دینی افزونتری هم
گامی فراخ در راه این آزادگی بود .او احترام و تکریم میدانست .برعکس ادای مطلب م یکرد که پنداری واقعه، هم موکول به آن م یشود که در «بوته کدورت و بگومگو و مشاجره و شما هم برای خود دست و پا کند ،برعکس
در این راه نه از «لو ملائم» م یهراسید این شخصیت هنری ،سنگلجی یکی همین چند لحظه پیش اتفاق افتاده توبه الهی» فرو رود و با پاکی و خلوص عصبانی شدهاید و از کوره دررفت هاید سیاست و رفتار زاهدانه که «شیوه
دیگر از هنرمندان مشهور آن زمان را است و ب هراستی که همه آن بازگف تها توحید و اسلامیت از آن ب هدرآید .با و چون در آن لحظه کاری هم از مرضیه» بیشتر «مشایخ شهر» بود،
و نه از بدگویی این و آن. که به خان هاش م یآمده و برایش مثنوی مانند قند مکرر بود و کام همه را شیرین سیلاب کفرگوی یهای چوپان ،عل یرغم دستتان ساخته نبوده ،پیش خودتان هرگز برای برچیدن بساط آن ارمنی
م یخوانده و با تمجید و تشویق فراوان م یکرد ،خود او هم از آنها لذت م یبرد صورت ظاهری آن ،در بستر مفهوم حساب کردهاید که خوب ...،حالا که بادهفروش نه تشبثی کرد و نه حتی
غیرت حرف های استاد روبرو م یگشته ،فقط به این دلیل و به کاری که انجام داده بود مباهات «خداجویی» جریان دارد که البته این پدرسوخته کافر بدقلقی کرده ما سخنی به اعتراض گفت .گاهی هم که
که از اصالت اخلاقی یک هنرمند سنتی ماهیت چنین نگرشی فرق میکند هم باید یک انتقامی ازش بگیریم و دل و دماغی داشت ،به واقع های که
در همان سالهای دانشجویی من، ـ و ب هتعبیر او «واقعی» ـ دور شده است، م یکرد. با آن برداشت اخلاقی تکام لیافت های برای این انتقام کشیدن هم چه کسی درباره همین میخانه و آن ارمنی ،روی
خبری شایع شد به این مضمون که از نظر انداخته و با وی قطع مراوده کرده که احکام آن و رفتارهای معطوف نقدتر از این ملای سر کوچ هاش که داده بود اشاره م یکرد و م یخندید و
چون تعداد فار غالتحصیلان دانشکده بود .خودش در این باره چنین م یگفت: سنگلجی و هنرمندان به مهربانی و گذشت و همدردی با تیرش بکنیم و بیندازیم به جانش تا در همه ما را م یخندانید .آن داستان
حقوق پاسخگوی نیازهای وزارت «آقاجان ،من این جوان را خیلی حضور گاهگاه هنرمندان موسیقی انسانهای دردمند مشروط به هیچ گونه دکانش را تخته بکند و به خاک سیاه
دادگستری نیست ،از این رو وزارتخانه دوست داشتم .م یآمد پیش من مثنوی آوازی ایران در خانۀ سنگلجی ،گرچه «قید» و «شرط»ی نیست .با همه این بنشاندش! نه پسر جان ،برو پول بده چنین است:
مذکور بخشی از قاضیان مورد نیاز خود م یخواند و من واقعاً از صدایش لذت ممکن بود برای پارهای از ظاهربینان احوال هرچه بود ،سنگلجی ،در نوع عرق بخور و بیخودی هم سنگ اسلام استاد در یکی از روزها با چند
را از میان فار غالتحصیلان دانشکده م یبردم و دعایش م یکردم .اما از آن روز قابل قبول نباشد ،اما برای خود او سخت خود ،آدمی ک منظیر بود و کردهها و و مجتهدش را به سینه نزن ».مرد نفر از شاگردان و دوستانش قدم
معقول و منقول که بعدها به «دانشکده که رقاص شد دیگر از او خوشم نیامد و خو شآیند بود .استقبالی که آن مرد با گفت ههایش ب هعلت صمیمیت و صفایی شرمسار از محاسبه نادرستش و غرق در زنان عازم خان هاش بوده که درست
الهیات» و اندکی پس از آن به «دانشگاه گفتم بعد از آن دیگر به خانه من نیاید». ذوق و آزاده از آنان م یکرد و خرسندی که در ارائۀ آنها داشت ،سخت به دل خشم فروخورده درونش از رندی مرد در سر پیچ همان کوچه ،مردی از
الهیات» تغییر نام داد ،انتخاب خواهد خوانندۀ نکت هبین حتماً توجه دارد صمیمان هایکهازآمدنشاننشانم یداد، فرزان های که همه رشت ههایش را پنبه گوش های بیرون م یآید و در حالی که
کرد .سنگلجی از این خبر حسن که حضور کلمه «رقاص» در سخن نمونۀ احترام وی به مقام هنر و هنرمند م ینشست. کرده بود ،سرش را به زیر م یاندازد و خم و راست م یشده و اظهار ادب و
استقبال نکرد .وقتی شنید ،اخ مهایش سنگلجی ،حامل کدام بار معنایی است بود و سنگلجی هر بار که مناسبتی به خودش میگفت و دیگران هم بی آنکه کلامی به زبان بیاورد و حتی احترام م یکرده ،با گردنی کج کرده
توی هم رفت و زیر لب چند فحشی و تعبیر آن در منطق استاد چگونه دست م یآورد از لذ تهای معنوی هنر م یگفتند که در روزهای پایانی زندگانی به چهره کسی نگاه کند ،از آن مکان و چهرهای مظلومانه و لحن سخنی
هم نثار کرد .در روزهای بعد که خبر است .آن هنرمند بیچاره ،شاید اصلا و «ذکر جمیل» هنرمندان سخنها قمرالملوک وزیری ،به سنگلجی از وضع خطرخیز بهسرعت دور میشود و آرام و فروتنانه ،اجازه م یخواهد که
قوت بیشتری گرفت ،سنگلجی هم بر رقص نم یدانسته تا چه رسد به این بد و پریشان و تنگناهای مالی آن زن سنگلجی خطاب به همراهان م یگوید: مطلبی را ـ به قول خودش ـ به عرض
شدت انتقاد و اعتراض و ناخرسندیش که «رقاص» هم بشود .اما چون به م یراند و داستانها م یگفت. آزاده خبر م یدهند .سنگلجی از مرحوم «مرتیکه خیال م یکنه م نام (من هم)
افزود .او با چنین اقدام ب هقول خودش برکت صدای خدادادش با استقبال این نکته را هم فراموش نکنیم که دکتر نصیرپور که پزشک و جراح بود و مثل این آخوندای احمق ریاکار هستم استاد برساند.
«نامعقول» ب هشدت مخالفت م یورزید مردم روبرو م یشود و بازار هنرش رونق سنگلجی ،هنرمند را با معیارها و قواعد به سنگلجی ارادتی صمیمانه داشت و در که وقتی از این حرفای صد تا یک غاز سنگلجی در حالی که با مهربانی،
و آن را برای آیندۀ دانش قضایی و م یگیرد ،به این فکر م یافتد که از این اخلاقی یک عالم دینی ـ النهایه یک عالم سلک مریدان استاد بود و ب هعلت شغل شنیدم فوراً علم و کتل راه م یاندازم، تواض عها و احترا مهای مرد را پاسخ
حتی «عدلیۀ کذایی» (به بیان خود موقعیتب هدس تآمدهکهدورانآنهمدراز دینی روش نبین و نوجو ـ پذیرا بود .او و حرف هاش از امکانات مالی بیشتری هم فریاد «وااسلاما» سرم یدهم و مردم را میداده ،با خوشرویی به او اجازه
او) زیانآور میدانست .میگفت: نخواهد بود ،استفاده کند و پول و پل های را نباید از سلالۀ مردانی مانند «سارتر» برخورداربود،خواهشم یکندکهکمکی از نون خوردن م یاندازم! نه جانم! من م یدهد تا مطالبش را بگوید و احیاناً
«در سخواندههای دانشکدۀ معقول و بیندوزد تا مانند همکاران هنرمندش دانست که برای دیدن «ژا نژنه» (Joan به قمر بکند .نصیرپور ،پانصد تومان در از این کارا نم یکنم .تو هم اگر راست اگر حاجتی دارد مطرح سازد و برای
منقول سواد این کارها را ندارند .آنها بدعاقبت نشود که وقتی جوانی و طراوت )Geneهنرمند نامآور ولی همجن سباز پاکتی م یگذارد و به خانۀ قمر م یبرد م یگویی به میخانه نرو! عرق و شراب آنکه تردید و شرم حضور آن شخص را
ن هتنها از بسیاری از دان شهای وابسته ورونقهنرشانب هسرآمد،ب هگفتهسعدی فرانسوی به زندان م یرفت و نسبت به او و به او م یگوید این وجه را یکی از نخور ،تا دکان ب یمشتری بماند و خود از گروه همراهان ،از فکرش دور سازد،
به علم حقوق ب یبهرهاند ،حتی ب هاندازۀ حتی «قراض های» هم «بر کف» نداشته همدردی نشان م یداد و از وی تجلیل اضافه میکند «بفرمایید آقاجان،
شاگردان «مدرسه حقوق» سواد فقه و باشند و باید با تنگدستی روزگارشان میکرد .یک چنین نگرش اخلاقی ب هخود تعطیل بشود». هرچه م یخواهید بگویید ،آقایان را
عربی هم ندارند .آن وقت م یخواهند را بگذرانند .ب ههمین جهت نوارها از را نم یشد و نباید از سنگلجی توقع داستانهایی از این دست که در آنها که م یبینید همه از خودمان هستند.
بیایند قاضی بشوند؟ بهبه! عجب صدایشپرم یکندودرکابارههایبزرگ تصاویری از کارنامۀ اندیشه و رفتار هیچ کس در اینجا نامحرم نیست.
تهران به اجرای برنام ههای موسیقی اجتماعی سنگلجی رقم خورده ،کم
«فضیحتی»آقاجان!» م یپردازد.بهعروس یهاوجش نهادعوت نیستند .در هر یک از این داستانها راحت باشید آقاجان».
گرچه همین استاد نازنین که با م یشودودرازاءهنرنمای یاشازمیزبانان خطوط برجست های از شمایل آزاده و مرد که از سخن سنگلجی جسارتی
چنین تعصب و غیرتی ـ ولو غیر پولهای قابل ملاحظ های دریافت م یکند متساهل سنگلجی را م یتوان دید و پیدا کرده بوده ،جلوتر م یآید و در
مستقیم ـ از حریم شاگردان مدرسه و از این راه اندوخت های فراهم م یسازد البته در طیف رنگهایی که از نگرش حالی که سین هاش را صاف م یکرده با
حقوق دفاع م یکرد و بر روی عقیدۀ و به مال و منالی دست م ییابد .روشن ویژۀ او مایه گرفت هاند :رندانه و طنزآمیز. کلماتی شمرده اما گل هآمیز که معلوم
خودش پای م یفشرد ،بیشتر شاگردان است که چنین راه و رسمی از نظر «آقا ،زمستان سختی بود آقا .برف بوده قبل ًا آنها را چند بار در ذهنش
خودش را در «مدرسه حقوق»، سنگلجی بهمعنی پشت پا زدن به و یخ همه جا را پوشانده بود .وقتی از مرور کرده است ،م یگوید« :استاد
«ب یسواد» خطاب م یکرد و خواندن قداست و حرمت هنر بود و او هرگز خیابان پیچیدم تو کوچ همان ،پیرمردی عزیز! شما مجتهد بزرگی هستید.
و معنی و تفسیر کردن آنها را از آن را برنم یتافت و لاجرم م یرنجید وسط برفها ایستاده بود شندر پندری. همه شما و خانواده شما را م یشناسند
متون فقهی ،ب هخصوص در جلس ههای و زبان به سرزنش م یگشود و چون به یک شلوار وطنی پوشیده بود ،از دهها و احترام میکنند .شما یک عالم
شفاهیامتحانآخرسال،ب هبادتمسخر جا پاره بود« .آل و اوضاعش» تمام اسلامی هستید که در سرتاسر بلاد
و استهزا م یگرفت و اگر کسی از این اسلام شهرت دارید .عرض بنده این
«طلاب دانش!» کلم های از کتابهای است که آیا منطقی است در سر
فقه یا احوال شخصیه را که به زبان کوچهای که یک چنین شخصیت
عربی بودند ،نادرست م یگفت یا معنی معنوی و روحانی متشخص خانه دارد،
م یکرد .... ،ادامه در صفحه 17 یک ارمنی این جرأت و جسارت را
پیدا کرده باشد که دکان عرق فروشی
باز کند و قلب مؤمنان و مسلمانان را