Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۷ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1663
جمعه 12تا پنجشنبه 18بهمن ماه 1397خورشیدی
كاملا جا خوردم .مثل اين كه اين نیک آهنگ کوثر: كوثر چيز زيادي درباره بند 209
حادثه اوضاع روح ياش را به هم ريخته نم يدانست ،اما يكهو ترسيد .م یگوید:
و حواسش را پرت كرده چرا تبريك زندان رفتن ترس نداشت ،از سرنوشت ـ انتظار داشتم وقتي وارد بند
م يگويد؟ زنداني شدن شوهرش كه خانواد هام و آینده خودم م یترسم م يشوم از چند طرف به سرم بريزند
ديگر تبريك ندارد .وقتي با تعجب و ضرب هاي نثارم كنند .اما اين طور
نگاهش كردم ،خندۀ گرمي صورتش نگران بودم که مبادا کاریکاتور من به روند اصلاحات لطم های جبران ناپذیر بزند نشد .فقط چشمم را بستند و گفتند:
را پوشاند و گفت« :ازدواجتان را تبريك لطفا از اين طرف تشريف بياوريد .بعد
م يگويم .همسرت كدام يكي است، ژیلا اشاره وسايل شخصيام را تحويل دادند.
بنی یعقوب روي دستم چهار تا پتو گذاشتند .يك
خيلي دلم م يخواست ببينمش». نام ژیلا بنی یعقوب در فهرست بازداشت شدگان میدان كاسه استيل ،يك قاشق ،يك سبد و
مثل اين بود كه اين من بودم كه 7تیر (تظاهرات زنان در روز 22خرداد) به چشم م یخورد.
دچار حواس پرتي شده بودم نه نيلوفر. ژیلا بنی یعقوب ،همانند مسیح علی نژاد ،از جمله زنانی يك سفره كوچك.
گفتم« :نيلوفرجان اصلا فكر نم يكردم است که درمطبوعات دوم خردادی درخشیدند و با سرکوب پس از عبور از ميان يك راهروي
روحي هات اينقدر خوب باشد كه به فكر این جنبش ـ که محصول بی کفایتی خاتمی و دارو دسته او باريك ،وقتي صداي بسته شدن در
تبريك ازدواج ما كه چند ماه هم از آهني را پشت سرش شنيد ،وحشت
آن گذشته ،باشي .واقعاً خوشحالم كه بود ـ در لیست سیاه حکومت یکدست قرار گرفتند.
كرد.
اينقدر صبوري». ژیلانیزچون«مسیح»کتابیگزارشگونهازبرخوردهایش با 7 پرسيدم :خيلي ترسيده بودي؟
حرفم را قطع كرد و پرسيد: دولتومجلسودس تاندرکارانامور،باعنوان«روزنام هنگاران ـ بله ،ترسيده بودم .خيلي هم برايم
ـ حالا همسرت كدام يكي است؟ ـ غصه م یخورند و پیر م یشوند» نوشته و انتشار داده است مهم نيست كه ديگران با شنيدن
بهمن را كه نشانش دادم ،از جا که برای صفحه «خاطرات و تاریخ» برگزید هایم. حرفهايم بگويند من آدم ترسويي
برخاست و پس از سلام و احوالپرسي این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ هستم .از اين ترس اصلا خجالت
رسیده است. نم يكشم .همه چيز مبهم و نامعلوم
به او هم تبريك گفت. بود .از جمله سرنوشت و آيندهام .چرا
چنان آرام و با لبخند حرف م يزد آهنگ كوثر برويد؟ خاصي نميتوانم بكنم .البته فردا گرفتند به ديدن همسر و فرزند شش سراشيبي تند اوين را بالا آمده گري هام
كه چندان تفاوتي با زماني كه در ـ بله ،اما شما از كجا فهميديد؟ دادگاه يزدا نپناه است .چگونگي دادگاه ماه هاش بروند. گرفت .اگر بگوييد خيلي نازك نارنجي نبايد م يترسيدم ،چرا؟
كنار همسرش با من سخن م يگفت، ـ امروز خيليها از ما براي در سرنوشت او ب يتأثير نخواهد بود. هستي ،اصلا برايم مهم نيست .چكار راهرويي كه واردش شد ،هفت
خانوادهاش گل خريدهاند .حالا ديگر از اتومبيل كه پياده شدم ،پاهايم در ساعت از پنج عصر گذشته بود كه با اتاق كوچك داشت ،يك دستشويي،
نداشت. بيشتر اهالي «چيذر» فهميدهاند كه ته مانده برفي كه از ديروز باقي مانده تعدادي از بچ ههاي آفتاب امروز و صبح كنم ،دست خودم كه نبود. يك حمام و يك آبدارخانه كوچك .و
همين طور مشغول صحبت با نيلوفر بود ،فرو رفت .برفي كه حالا بيشترش امروز از پل ههاي روزنامه پايين رفتيم. ـ حالا چه كمپوتي برايت آورده بود؟ انتهاي راهرو جايي بود براي تماشاي
بودم كه صداي شمسالواعظين با كوثر بچه محلشان است. آب شده بود .از چند پله كه بالا رفتيم ـ گلابي ،هلو و آلبالو .من هميشه تلويزيون .همانجا بود كه وقتي نيك
همان حرارت و شور هميشگياش شباهنگ ،خواهر ني كآهنگ در را به علويتبار يكهو توقف كرد و گفت: يكي از همراهان پرسيد: با شوخي به نيلوفر م يگفتم هر وقت آهنگ باديگر هم بندانش به تماشاي
روي ما باز كرد .اتاق پذيرايي مملو از بچ هها اين طوري كه خيلي بد است. ـ از آقايان سردبيري كسي نم يآيد؟ مرا به زندان انداختند ،برايم كمپوت تلويزيون نشست ،خبر بازداشت خود
توجهم را جلب كرد. جمعيت بود .جاي نشستن نبود.نيلوفر بفرست و او هم اين كار را كرد .البته را شنيد .وقتي گوينده خبر تلويزيون
ـ آقاي يزدان پناه! اگر فردا در دادگاه كه فرزندش «نگارژ» را در بغل داشت پرسيدم :چطور؟ ـ شايد اطلاع ندارند. فكر م يكنم بيشتر به خاطر خنده من گفت كه كوثر به خاطر كشيدن
راه را برايم باز كرد و روي مبل جمع گفت :كا ش گل يا شير يني ـ خب يكي خبرشان كند. بود .به هر حال كمپو تها را با ديگر آن كاريكاتور عذرخواهي كرده،
حاضر نشويد ،بهتر است. و جور نشست تا در كنارش بنشينم. م يخريديم .حوادث اين چند روز ما و بهمن دويد… و چند دقيقه بعد زندان يها تقسيم كرديم و خورديم .از چند زنداني به او پريدند« :خجالت
ـ اگر نروم كه م يتوانند جلبم كنند. نميكشي؟… چرا معذرتخواهي
شم سالواعظيندرحاليكهدستش تا نشستم ،گفت: را كاملا حواس پرت كرده. با عليرضا علو يتبار آمد. خوردنش خيلي لذت بردم .خيلي!
ـ خوب شد آمدي .من در اين جمع ـ آقاي علو يتبار شما برويد داخل علو يتبار با همان لبخند هميشگ ي «نيكان» هميشه با شوق و علاقه كردي ترسو! آبرو يمان را بردي».
را تكان م يداد ،با خندهاي گفت: من و بهمن هم از همين گل فروشي زيادي درباره همسرش حرف م يزند. او كه خود از شنيدن اين خبر
«خودتان را به مريضي بزنيد .دكتر كسي را نم يشناسم. و مهربانش گفت: تعجب كرده بود ،براي هم بندان خود
آشنا در بيمارستان نداريد كه گواهي ـ م يخواستيد بدون ما برويد؟ توضيح داد كه «نه ،اين گونه نيست،
بدهد نيازمند بستري شدن هستيد؟» سوار يك پيكان شديم و به سوي من به خاطر آن كاريكاتور عذرخواهي
جلاي يپور رشته سخن را به دست نكردهام .به خاطر سوءتفاهمي كه به
عليرضا علو يتبار
گرفت و با خنده گفت: وجود آمده ،عذرخواستم».
ـ اتفاقاً رنگتان هم پريده .شما واقعاً كريم ارغند هپور یکی از کارهای نیک آهنگ کوثر چند روز گذشت .اما هيچ كس به
سراغش نيامد تا از او بازجويي كند.
هم مريض هستيد. ـ اين آقا كه عينك زده محمود بیژن صف سری مدیر روزنامه آزاد که کاریکاتور تمساح در آن چاپ شد برخلاف انتظار خيلي از اطرافيانش هم خودش تعجب كرده بود ،هم
به يزدا نپناه نگاه كردم .رنگ رخسار شمس است. در سال 1376به شكل كاملا سنتي
و آهنگ صدايش نشان از آن داشت نزديك خان هشان گل م يخريم. چيذر رفتيم .در راه كه ميرفتيم ازدواج كرد .يكي از دوستانش ،نيلوفر زندان يهاي ديگر.
كه حسابي ترسيده .با لهجه غليظ ـ شم سالواعظين؟ *** پرسيد: معزي را كه در آن زمان دانشجوي «با خود گفتم مثل اينكه مرا خيلي
كرمان ياش گفت« :پزشك آشنا كه ـ بله .و آن كه در كنارش نشسته مهندسي نساجي بود به او معرفي جدي نگرفت هاند .كوچ كترين خبري از
زياد داريم .اما نكنه وضع بدتر شود». جلاي يپور .آن يكي هم علو يتبار عضو ـ آقا ،لطفا اين گلها را خيلي قشنگ ـ آقاي علو يتبار! خبر جديدي از كرد .همه ويژگيهاي همسرش را اوضاع بيرون نداشتم .تنها روزنام ههايي
پسري كه دوربيني به دست داشت بپيچيد ،براي يك دوست خيلي عزيز نيك آهنگ نداريد؟نم يدانيد چه وقت دوست دارد ،به جز يكي ،خيلي اهل كه به دستم ميرسيد اطلاعات و
و تندتند عكس م يگرفت ،از آن عقب شوراي سردبيري صبح امروز. كيهان بود .از بد و بيراههايي كه كيهان
خود را به ميان جمع كشاند و گفت: با حالت معصومان هاي گفت: است. ممكن است آزادش كنند؟ مطالعه نيست. م ينوشت حدس زدم روزنامه هاي دوم
ـ واي نشناختمش .چه بد شد. ـ لابد ميخواهيد به خانه نيك ـ همه چيزنامعلوم است .پي شبيني ـ پدر همسرم طبيب است و خردادي بايد دفاع زيادي از من كرده
ـ شما اشتباه پدرم را نكنيد. ـ منظورت اين است كه تحويلش آي تاللهزاده .پدربزرگش از مجتهدان باشند .متن سخنراني مهاجراني را كه
او پسر لطيف صفري مدیر مسئول خوزستان بود .مادرش هم فرهنگي. در اطلاعات خواندم ،اميدوارتر شدم.
نشاط بود .مرتضوي پدرش را به چند نگرفتي؟ اما در خانهشان كتابخانه ندارند.
خنديد و گفت: كتا بهايشان را در گنجه م يگذارند. اما به هرحال نگران بودم».
سال زندان محكوم كرد. ـ خيلي خوب و گرم سلام و اين موضوع خيلي مرا ناراحت م يكند. ـ نگران چه چيز؟ ميترسيدي
با خودم گفتم «آقاي صفري احوالپرسي نكردم. همسرم هم خيلي كم كتاب م يخواند.
كوچك! اين كه گفتي يعني چه؟ ـ اصلا مهم نيست .فكر اين چيزها فراموش بشوي؟
يعني چه كه پدرت اشتباه كرد؟ را نكن .آن يكي هم كريم ارغندهپور مكثي كرد و با خنده گفت: ـ نگران خيلي چيزها .نگران
آقاي شم سالواعظين! عمل به توصيه است .عضو هيأت مديره انجمن صنفي «البته اين فقط يك ناراحتي كوچك شلوغ يهاي قم بودم .م يترسيدم آنقدر
شما چه چيزي را حل خواهد كرد؟ مطبوعات .كسي هم كه همين الان است ،نه بيشتر ،آنقدر كوچك كه هرگز ادامه پيدا كند كه تبديل به يك بحران
يزدان پناه فردا كه نرود ،دو روز ديگر وارد شد يزدان پناه است .مدير مسئول زندگي خو بمان را تح تالشعاع خود بزرگ شود .با خودم مي گفتم نكند
كه بايد برود .شما در يك جمع صد يك وقت بچ ههاي دوم خردادي اين
نفره به يزدان پناه توصيه م يكنيد كه روزنامه آزاد. قرار نداده است». قضيه را از چشم من ببينند .نكند يك
خودش را به بيماري بزند بر فرض هم برخلاف انتظارم نيلوفر كاملا آرام *** وقت با يك كاريكاتور به روند اصلاحات
كه توصيه شما عاقلانه باشد چرا آن را بود و خونسرد .در كمال آرامش چند روز پس از زندانيشدنش لطمه جبران ناپذيري زده باشم .خيلي
تعدادي از روزنامهنگاران تصميم نگران فراموش شدن نبودم .يك شب
فرياد م يزنيد؟» صحبت م يكرد و لبخند م يزند. يك نفر از بند كناري به ديوار كوبيد
يزدان پناه با سادگي كودكان هاي وقتي گفت« :تبريك ميگويم»، و پرسيد :نيك آهنگ كوثر اينجاست؟
گفت: ـ بله ،خودم هستم.
ـ پيشنهاد خوبي است ،من فردا به گفت :امروز ملاقاتي داشتم ،گفتند
بيرون خيلي به خاطر تو سر و صدا
دادگاه نم يروم.
علو يتبار در حالي كه سرش را تكان راه انداخت هاند.
م يداد با متانت هميشگ ياش خطاب به اين ترتيب تا حدي خيالش
راحت شد كه هنوز فراموش نشده
به يزدا نپناه گفت: است .آن بيرون هنوز به يادش بودند.
ـ اين كار هيج فايدهاي براي شما چرا اين خبر تا اين حد باعث آرامش
نخواهد داشت .ضمن اين كه براي
وجه هتان هم خوب نيست كه خودتان و رضايتش شد؟
براي خودش بود؟ نه! بيشتر به
را به مريضي بزنيد .شما… خاطر نيلوفر بود .مطمئن شد كه
شمس به ميان حرفهاي علو يتبار همسرش تنها نيست .نيلوفر وقتي
تنها باشد ،مضطرب م يشود ،خيلي
دويد و گفت: هم مضطرب .اما وقتي بداند همراهان
ـ نه آقاي يزدان پناه! نه .شما حتما زيادي دارد ،خودش را تسلا م يدهد
خودتان را به مريضي بزنيد .چند روز هم
كه دادگاه عقب بيفتد ،چند روز است. و قرص و محكم م يايستد.
با خودم گفتم «آقاي شمس! در هنوز هم وقتي شرايط همسرش
اين چند روز م يخواهيد چكار كنيد؟ را در آن روزها به ياد م يآورد ،دلش
آقاي يزدانپناه! چرا با وجودي كه آشوب م يشود و چش مهايش پر از
حتي براي نيك آهنگ احضاريه هم اشك م يشود .وقتي در آن دوشنبه
نفرستاده بودند ،با اصرار زياد او را سرد كمپو تها را به دستش دادند،
به دادگاه فرستاديد تا خودش را به
قاضي مرتضوي معرفي كند .چرا براي جوري كه كسي نفهمد ،گريه كرد.
او از دوستان پزشكتان گواهي بستري «ب هخاطر نيلوفر اشك ريختم .كسي
بودن در بيمارستان نگرفتيد تا چند نميتوانست به ملاقات من بيايد،
روز بيشتر در كنار فرزند شش ماه هاش چون هنوز در بند بازداشت يها بودم و
بماند .ببخشيد آقاي يزدان پناه! نيك بلاتكليف .اما كمپوت ،خميردندان و
آهنگ حتي نياز به گواهي پزشك مسواك را كه به دستم دادند فهميدم
نداشت ،چون اصلا از سوي دادگاه همسرم تا پشت در زندان آمده اما
احضار نشده بود .اما شما و برادرتان با نتوانسته مرا ملاقات كند .وقتي چهره
اصرار زياد از او خواستيد هرچه زودتر معصومش را تصور كردم كه با زحمت
خودش را به مرتضوي معرفي كند. زياد بچه به بغل در يك روز برفي
شايد فكر م يكرديد اگر او را بگيرند
همه چيز تمام م يشود و ديگر كسي
كاري به كار شما ندارد.
«دنباله دارد»