Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۳۱ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۹۷‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫جمعه ‪ ۱۲‬تا پنجشنبه‪ ۱۸‬مهرماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫باشند‪ ،‬به‌فکر کشور و ملت ایران‬                                                              ‫دکتر امیراصلان افشار در گفتگو با علی میرفطروس‪)۱۱( :‬‬                                                      ‫شاه گروگان و خبرنگار‬
‫بودند و با ناراحتی زیادی م ‌یگفتند‪:‬‬                                                                                                                                                                                    ‫گستاخ!‬
‫ما م ‌یخواستیم ایران را به سوی تمدن‬                                                        ‫کارتر م ‌یخواست به بهای‬
‫بزرگ ببریم تا از دوران عق ‌بماندگی‬                                                        ‫تحویل دادن یا کشتن شاه‪،‬‬                                                                                    ‫= در واقع شاه در این زمان‪،‬‬
‫و قرون وسطائی نجات یابد ولی‬                                                             ‫گروگا ‌نها را آزاد و زمینه پیروزی‬                                                                                    ‫گروگان آمریکای ‌یها بود‪.‬‬
‫رژیم فعلی مطمئناً کشور ایران را به‬                                                       ‫خود در انتخابات را فراهم کند‬
‫انهدام و نابودی خواهد کشید‪ .‬من از‬                                                                                                                                                                    ‫ـ بله! کاملا! در واقع اعلیحضرت را‬
‫این م ‌یترسم که ایران تجزیه شود‪.‬‬         ‫دوران زندگی سیاسی و دیپلماتیک خود‪ ،‬دارای‬       ‫نظر اطرافیان جیم ‌یکارتر دربارۀ ایران‪ .‬خاطرات‬  ‫دکتر امیراصلان افشار‪ ،‬در خاطرات خود از‬                        ‫به آنجا تبعید کردند‪ ،‬چون در جزیر‌های‬
                                         ‫مشاغل مهم و حساس‪ ،‬ازجمله سفارت ایران‬           ‫دکتر افشار‪ ،‬کتابی است در ‪ 720‬صفحه‪ ،‬شامل‬        ‫چند رویداد مهم که تأثیر زیاد در سرعت گرفتن‬                    ‫در «پاناما» ب ‌هنام «کونتادورا» آب و‬
‫=ببخشید! این آقای حسین‬                   ‫در آمریکا و هلند و اتریش‪ ،‬رابط سفارت ایران‬     ‫یک دورۀ ‪44‬ساله از ظهور فاشیسم هیتلری در‬        ‫ماشین انقلاب و انتقال سلطنت از شاه به آخوند‬                   ‫هوای خیلی گرم و بد باعث تشدید‬
‫صادق چکاره بود که شاه در آن‬              ‫با دیوان داوری بی ‌نالمللی لاهه در دوران ملی‬   ‫آلمان تا ظهور آی ‌تالله خمینی در ایران و حاصل‬  ‫داشت‪،‬سخنم ‌یگوید‪:‬واقعۀهفدهمشهریوردر‬
 ‫لحظات حساس از او نام م ‌یبرد؟‬           ‫شدن صنعت نفت‪ ،‬رئیس شورای ح ّکام سازمان‬         ‫مصاحبۀ طولانی علی میرفطروس با آخرین‬            ‫میدان ژاله تهران ب ‌هدنبال اعلام حکومت نظامی‬                             ‫بیماری اعلیحضرت شد‪.‬‬
‫‪ -‬او در ایران رئیس فدراسیون‬              ‫بی ‌نالمللی انرژی اتمی بوده است‪ ،‬تا آخرین روز‬  ‫رئیس تشریفات دربار شاهنشاهی در سا ‌لهای‬        ‫در دولت شریف امامی‪ ،‬حادثۀ سینما رکس‬                           ‫د ر آ نجا « د یو ید فر ا ست »‬
‫کشتی بود یا یک همچین چیزی‪ .‬از‬            ‫زندگی محمدرضاشاه در کنار وی بود و از این‬                                                      ‫آبادان که ب ‌هاستعفای دکتر جمشید آموزگار از‬                   ‫روزنام ‌هنویس انگلیسی که قبلا چندین‬
‫خانوادۀ خوبی بود که در ُرم زندگی‬                                                                                      ‫قبل از انقلاب‪.‬‬   ‫نخس ‌توزیری منجر شد‪ ،‬بیماری شاه و اختلاف‬                      ‫بار به ایران آمده بود و از «خوان‬
‫می‌کرد‪ .‬وقتی اعلیحضرت در زمان‬                        ‫دوران خاطرات ب ‌هیادماندنی دارد‪.‬‬   ‫دکتر اصلان افشار‪ ،‬دیپلمات باسابقه که در‬                                                                      ‫نعمت دربار» هم بهر‌هها برده بود‪ ،‬با‬
‫مصدق به ُرم رفتند‪ ،‬این آقا با آقای‬                                                                                                                                                                   ‫اعلیحضرت مصاحبه کرد و با سؤال‬
‫زنوزی که در ایتالیا تاجر فرش بود‪،‬‬        ‫شاه توسط سازمان سیا با یک آمپول‬         ‫دارم که برادرم را دعوت کنم که ب ‌ه‬    ‫مصر داشته باشند و با سادات دربارۀ‬       ‫بر پنهان ماندن نامش‪ ،‬گفت‪ :‬اصلان!‬      ‫بیجایی‪ ،‬نهایت پستی و بی‌اخلاقی‬
‫با هم رفته رفته بودند فرودگاه برای‬       ‫س ّمی»یادم ‌یکند!«هامیلتونجردن»‬               ‫کشور خودش (مصر) بیاید‪.».‬‬        ‫روند صلح مذاکره کنند و با گزارشی‬        ‫م ‌یخواهند شاه را تحویل بدهند‪ .‬این‬    ‫را نسبت به یک شخصیت بیمار و‬
‫ترخیص کالا‪ .‬موقعی می‌رسند که‬             ‫برای انجام نقشۀ شیطانی خودش‪ ،‬به‬                                               ‫از مذاکرات مصر‪ ،‬به آمریکا بیایند‪ .‬این‪،‬‬  ‫خبر‪ ،‬بسیار ج ّدی است‪ .‬به اعلیحضرت‬     ‫درحال مرگ ابراز کرد‪« .‬فراست» از‬
‫هواپیمای اعلیحضرت هم می‌آید‬              ‫شاه گفته بود‪« :‬برای چه م ‌یخواهید‬       ‫قبل از اینکه اعلیحضرت دوباره به‬       ‫عین واقعیت است و بر همین اساس‪،‬‬          ‫بگو که از پاناما بروند چون آنجا برای‬  ‫اعلیحضرت پرسید‪ :‬اعلیحضرت؛ به‬
‫و چون اعلیحضرت بی‌خبر آمده‬               ‫چنین مسافرت طولانی به مصر بکنید!‬        ‫مصر تشریف ببرند‪ ،‬آقای «هامیلتون‬       ‫هم اعلیحضرت و هم ما‪ ،‬فقط وسایل‬                                                ‫شما نگفتند که چند وقت دیگر از‬
‫بودند‪ ،‬نه اتوموبیلی بود نه مأموری از‬     ‫اینجا که ناراحت نیستید و اگر هم‬         ‫ُجردن» مشاور ویژۀ رئیس جمهور‬          ‫مختصری برداشتیم‪ .‬وقتی در مصر‬                       ‫او محل خطرناکی است‪.‬‬
‫سفارت‪ ...‬چون ای ‌نها اتوموبیل داشتند‪،‬‬    ‫عمل جراحی لازم داشته باشید در این‬       ‫آمریکا به‌اتفاق یک نفر دیگر به‬        ‫با امتناع دولتمردان آمریکا از سفر‬       ‫من به علیاحضرت تلفن کردم و‬                           ‫عمرتان باقی است؟‬
‫اعلیحضرت را با اتومبیل خودشان به‬         ‫منطقه (در منطقۀ ویژ‌های که آمریکا‬       ‫دیدن اعلیحضرت آمدند و با ایشان‬        ‫به آمریکا روبرو شدیم‪ ،‬آقای سادات‬        ‫به ایشان گفتم‪ :‬علیاحضرت! استدعا‬       ‫اعلیحضرت گفتند‪ :‬این با من‬
‫هتل «اکسلسیور» ُرم می‌برند‪ .‬این‬          ‫در پاناما دارد) می‌توانید با بهترین‬     ‫مذاکره کردند‪ .‬کارتر به هر قیمتی‬       ‫از اعلیحضرت خواهش کرد که در‬             ‫م ‌یکنم که هرچه زودتر پاناما را ترک‬   ‫نیست‪ ،‬با خداست‪ .‬ممکن است امروز‬
‫عمل‪ ،‬مقامش را بالا برد‪ .‬بعد شد‬           ‫دکترها عمل جراحی را انجام دهید‪.‬‬         ‫بود نمی‌خواست که اعلیحضرت از‬          ‫اسوان بمانند و از مصر نروند‪ .‬گفتند‬      ‫کنید‪ .‬برای اعلیحضرت خطرناک است‬        ‫باشد‪ ،‬ممکن است فردا باشد و با‬
‫نمایندۀ ایران در ‪( FAO‬سازمان‬             ‫مطمئن باشید که خیلی بدون دردسر‬          ‫«پاناما» خارج شوند! «جردن» در‬         ‫اینجا مملکت خودتان است‪ ،‬شما داماد‬       ‫که در پاناما بمانند‪ .‬این خبر‪ ،‬بسیار‬   ‫پیشرف ‌تهایی که در طب شده ممکن‬
‫خواربار و کشاورزی) با حقوق بسیار‬                                                 ‫خاطراتش م ‌ینویسد‪ :‬از اینکه «شاه‬                                              ‫ج ّدی و موثّق است‪ ،‬استدعا م ‌یکنم‬     ‫است که انسان بیشتر از آن که فکر‬
‫خوب‪ ،‬شد یک دیپلمات حسابی‬
‫و بعد هم به اعلیحضرت پیشنهاد‬                                                                                                                                                                                        ‫م ‌یکند‪ ،‬عمر بکند‪.‬‬
‫کرده بود که بهتر است در «اِویان»‬                                                                                                                                                                     ‫بعد «دیوید فراست» با کمال‬
‫(فرانسه) اعلیحضرت یک خانه تهیه‬                                                                                                                                                                       ‫ب ‌یادبی پرسید‪ :‬مگر شما خدا را هم‬
‫بکنند و مثل اینکه خان ‌های هم برای‬
‫اعلیحضرت خریده بود‪ ...‬خلاصه از اسم‬                                                                                                                                                                                        ‫م ‌یشناسید؟‬
‫و شهرتش خیلی استفاده م ‌یکرد‪ .‬تا‬                                                                                                                                                                     ‫شاه گفت‪ :‬البته که من به خداوند‬
‫اینکه انقلاب شد و رفت به «اِویان» و‬                                                                                                                                                                  ‫باور دارم‪ ،‬من همیشه با خدا راز و نیاز‬
‫مقیم آنجا شد‪ .‬شاه از من پرسید که‬
                                                                                                                                                                                                                              ‫م ‌یکنم!‬
                                                                                                                                                                                                     ‫خلاصه «دیوید فراست» شخص‬
                                                                                                                                                                                                     ‫ُمهملی بود که من بعداً در لندن‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫جلوی پسر عمویم‪ ،‬امیرخسرو افشار‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫به او گفتم‪ :‬حالا خوشحال هستید که‬
                                                                                                                                                                                                     ‫با کارهایتان مملکت و شاهی را از بین‬

                                         ‫گروگان های آمریکایی‬                                                                           ‫اشغال سفارت آمریکا در تهران توسط افراط گران‬

‫آیا حسین صادق را م ‌یبینید یا نه؟‬                 ‫م ‌یتوانید در پاناما بمانید‪».‬‬  ‫ما مصر ‌یها هستید (اشاره به ازدواج شاهان» و«وارث تخت و تاج کوروش»‬                             ‫آنجا را ترک کنید!‬     ‫بردید؟ ملتی را به بدبختی کشاندید؟‪...‬‬
‫گفتم خبر ندارم‪ ،‬ولی م ‌یدانم که در‬       ‫اعلیحضرت در جواب می‌گویند‪:‬‬              ‫والاحضرت فوزیه)‪ .‬در آن شرایط را در یک اتاق کوچک و مح ّقر‪ ،‬در یک‬               ‫علیا حضر ت گفتند ‪ :‬من با و ر‬          ‫هیچ نگفت‪ .‬بالاخره اینها از این راه نان‬
‫فرانسه است‪ .‬پرسیدم‪ :‬به حضورتان‬           ‫آقای جردن! من آدمی هستم که در‬                                                                                         ‫نمی‌کنم‪ ،‬برای این که اعلیحضرت‬         ‫م ‌یخورند‪ .‬این آقای «دیوید فراست»‬
                                         ‫حال مرگ است و م ‌یخواهم با افتخار‬              ‫انورالسادات و جیمی کارتر‬                                               ‫امروز بعد از ظهر با رئیس جمهوری‬       ‫همین مصاحبه‌اش را ‪ 200‬ـ ‪300‬‬
                 ‫آمده؟ گفتند‪ :‬نه!‬        ‫بمیرم‪ ،‬نم ‌یخواهم در بستر بیماری در‬                                                                                   ‫پاناما یک ساعت‪ ،‬یک ساعت و نیم‬         ‫هزار دلار به تلویزیون آمریکا فروخت‪.‬‬
‫روزی با آقای دکتر غلام ملکی‬                                                      ‫پایگاه نظامی دیده‪ ،‬حیرت کرده بود‪،‬‬     ‫خطرناک که عرض کردم‪ ،‬با سؤال‬
‫رفتیم به «اویان»‪ ،‬ناهار منزل آقای‬                             ‫پاناما بمیرم!‬      ‫در حالی که دو سال پیش ـ در سفر‬        ‫علیاحضرت‪ ،‬آقای سادات گفتند‪ :‬الان‬                ‫توی باغ صحبت م ‌یکردند‪.‬‬       ‫تقاضای استرداد شاه به‬
‫همایونفر بودیم‪ ،‬آقای حسین صادقی‬          ‫بالاخره باوجود اینکه ‪4‬ساعت‬              ‫شاه به آمریکا به سال ‪ 1977‬ـ باوجود‬    ‫هم مملکت‪ ،‬مملکت خودتان است‪...‬‬           ‫گفتم ‪ :‬علیا حضر ت ‪ ،‬هما ن‬                                  ‫ایران‬
‫هم بود که پرسید‪ :‬از روزهای آخر‬           ‫هواپیمای اعلیحضرت و علیاحضرت‬            ‫تبلیغات و تنفرهای اولیه از دیکتاتوری‬  ‫ازقرار معلوم‪ ،‬در این موقع آقای کارتر‬    ‫رئی ‌سجمهور م ‌یتواند با گرفتن پول‬
‫اعلیحضرت تعریف کنید‪ ...‬من هم‬             ‫را در فرودگاه «پاناما» متوقف کردند‪،‬‬     ‫شاه‪ ،‬وی را سخنرانی آگاه و صاح ‌بنظر‬   ‫به آقای سادات تلفن کرده بود که بهتر‬     ‫یا نفوذ آمریکا کار استرداد اعلیحضرت‬   ‫= در همین زمان بود که‬
‫تعریف کردم که گفت‪ :‬وای! وای!‬             ‫خوشبختانه برنامۀ کارتر به نتیجه‬         ‫در مسائل بی ‌نالمللی دیده بود که «در‬  ‫است اعلیحضرت به مصر نروند‪ ،‬اما‬                                                ‫استرداد شاه به ایران مطرح شد؟‬
‫نگویید! آدم دلش می‌سوزد! گفتم‪:‬‬           ‫نرسید و اعلیحضرت و علیاحضرت‬             ‫نوع خود‪ ،‬شاهکار بود»‪ .‬او در خاطراتش‬   ‫آقای سادات به کارتر گفت‪« :‬جیمی!‬                             ‫را انجام دهد‪.‬‬     ‫ـ بله! در این موقع جمهوری اسلامی‬
‫شما حتی یکبار به دیدن اعلیحضرت‬           ‫عازم مصر شدند‪ .‬من هم در آن زمان‬         ‫از پیشنهاد قطب‌زاده‪ ،‬در «کشتن‬         ‫من ب ‌هعنوان برادری اسلامی‪ ،‬وظیفه‬       ‫سرانجام علیاحضرت با ناباوری و‬         ‫تقاضای استرداد شاه را کرده بود تا‬
‫آمدید؟ یک بار به او تلفن کردید؟‬                                                                                                                                ‫تردید بسیار‪ ،‬از مجراهای دیگر مطلع‬     ‫شاه به ایران تحویل داده بشود‪ .‬حتی‬
‫گفت‪ :‬آخر با این گذرنام ‌هها‪ ...‬گفتم‬                          ‫در مصر بودم‪.‬‬                                                                                      ‫شدند که موضوع حقیقتاً جدی و‬           ‫در این مورد چند وکیل فرانسوی هم‬
‫شما خبر م ‌یدادید‪ ،‬از تشریفات مصر‬        ‫دو روز قبل از فوت‪ ،‬اعلیحضرت‬                                                                                           ‫خطرناک است و بایستی اقدامی‬            ‫گرفتند و همه از اروپا به پاناما رفتند‬
‫م ‌یآمدند شما را از فرودگاه م ‌یآوردند‬   ‫ناگهان حالشان خوب شده بود و از‬                                                                                        ‫بکنند‪ .‬وقتی علیاحضرت خطر استرداد‬      ‫تا با کمک آمریکا شاه را دستگیر‬
‫و دوباره بر م ‌یگرداندند‪ ،‬ولی این کار‬    ‫تخت پایین آمده بودند و روی کاناپه‬                                                                                     ‫را به‌عرض اعلیحضرت رساندند و‬          ‫کنند‪ .‬آمریکا هم بالاخره به اینها روی‬
                                         ‫نشسته بودند‪ .‬اعلیحضرت خیلی درد‬                                                                                        ‫خصوصاً تأکید کردند که اصلان افشار‬     ‫خوش نشان داد‪ ،‬ب ‌هدلیل اینکه حدود‬
 ‫را نکردید‪ .‬حالا وای وای م ‌یکنید؟!‬      ‫دل کردند‪ ،‬خیلی‪ .‬از اینکه شنیده‬                                                                                        ‫هم تلفن کرده و ج ّدی بودن موضوع‬       ‫‪52‬نفر گروگان آمریکایی در ایران‬
‫م ‌یدانید؟! اعلیحضرت گله داشت‬            ‫بودند که مردم بد م ‌یگویند و گنا‌هها‬                                                                                  ‫را تأیید کرده‪ ،‬اعلیحضرت راه دیگری‬     ‫بودند و م ‌یخواست که به هر نحوی‬
‫از «رفیقان نیم ‌هراه» که رهایش کرده‬      ‫را به گردن او م ‌یگذارند یا کسی دیگر‬                                                                                  ‫نداشتند جز اینکه از علیاحضرت‬          ‫که شده‪ ،‬حتی ب ‌هقیمت تحویل دادن‬
‫بودند‪ ،‬مثل ًا از آقای جعفر بهبهانیان‪...‬‬  ‫نزد او نمی‌آید گله می‌کردند‪ ،‬یک‬                                                                                       ‫خواستند که در این مورد تلفنی با‬       ‫یا کشتن شاه‪ ،‬گروگا ‌نها آزاد شوند تا‬
                                         ‫نمونه‪ :‬اعلیحضرت از من پرسید شما‬                                                                                       ‫خانم «جها ‌نسادات» صحبت کنند که‬       ‫آقای کارتر بتواند در انتخابات دورۀ‬
‫=ولی «ویلیام شوکراس» در‬                  ‫حسین صادق (پسر مستشارالدوله) را‬                                                                                       ‫بعد‪ ،‬خانم «جها ‌نسادات» و خود آقای‬
‫کتابش مدعی است که در این‬                 ‫م ‌یبینید؟ عرض کردم‪ :‬خیر!‪ ...‬و اضافه‬                                                                                  ‫سادات از اعلیحضرت دعوت کردند تا‬                         ‫دوم پیروز شود‪.‬‬
‫زمان آقای بهبهانیان با شاه در‬            ‫کردم‪ :‬اعلیحضرت! خیالتان نباید از‬
                                         ‫این مسائل ناراحت باشد‪ .‬انشاءالله‬                                                                                                          ‫به مصر بروند‪.‬‬     ‫= حال و روز شاه پس از‬
                 ‫مراکش بودند‪...‬‬          ‫ب ‌هزودی حالتان خوب م ‌یشود و به‬                                                                                                                            ‫شنیدن خبر استرداد چگونه بود؟‬
‫‪ -‬کتاب آقای «شوکراس» پر از اشتباه‬        ‫کشور برم ‌یگردید‪ .‬فرمودند‪ :‬با وضع‬                                                                                     ‫=چرا اصلا از اول در مصر‬               ‫ـ من آن موقع برای انجام کاری‬
‫و غر ‌ضورز ‌یهای سیاسی است‪ ،‬آقای‬         ‫مزاجی که دارم و با کاری که مردم و‬                                                                                                            ‫نماندید؟‬       ‫در نیس بودم چون مادرم شدیداً‬
‫بهبهانیان در این زمان‪ ،‬شاید یکبار به‬     ‫دول ‌تهای غربی با من کرد‌هاند چگونه‬                                                                                                                         ‫به بیماری سرطان مبتلا شده بود‪.‬‬
‫مراکش آمدند ولی یادم م ‌یآید موقعی‬       ‫برم ‌یگردم؟! ب ‌ههرحال من آنچه در‬                                                                                     ‫ـ برای اینکه از اول قرار نبود که‬      ‫طبیعی بود که موضوع استرداد شاه‬
‫که اعلیحضرت در بستر بیماری بودند‪،‬‬        ‫قدرت و توانایی داشتم به ملتم خدمت‬                                                                                     ‫اعلیحضرت به کشوری «پناهنده»‬           ‫باعث وحشت شده بود‪ .‬علیاحضرت‬
‫دو روز قبل از فوت‪ ،‬از ایشان پرسیدم آیا‬   ‫کردم‪ ،‬حال نیز در انتظار سرنوشت‬                                                                                        ‫شوند! همانطور که خدمت‌تان‬             ‫در کتابشان نوشت ‌هاند‪« :‬ما اطلاع پیدا‬
‫آقای بهبهانیان به دیدن شماه آمد‌هاند؟‬    ‫هستم‪ .‬من همیشه با خدا بوده و‬                                                                                          ‫عرض کردم‪ ،‬با شروع ناآرامی‌ها و‬        ‫کردیم که اقداماتی در جریان است که‬
‫دس ‌تشانرابالابردندوگفتند‪«:‬اینمرد‬        ‫هستم‪ ،‬همیشه با خدای خودم حرف‬                                                                                          ‫خصوصاً «بیداد ب ‌یب ‌یسی» (به قول‬     ‫شاه را تحویل بدهند»‪ ،‬اما علیاحضرت‬
                                         ‫م ‌یزنم ولی چه کنم که این صحب ‌تها‬                                                                                    ‫اعلیحضرت)‪ ،‬قرار شد که اعلیحضرت‬        ‫فراموش کردند این را بنویسند که‬
             ‫خیلی با ما بدی کرد!»‬                                                                                                                              ‫برای مذاکره با دولتمردان آمریکا‬       ‫خبرنگار رویتر که با من خیلی دوست‬
‫چیزهای دیگری هم هست که‬                     ‫یکطرفه است و جوابی نم ‌یشنوم‪...‬‬                                                                                     ‫به آن کشور سفر کنند تا به آنها‬        ‫بود (ب ‌هخاطر نسبتی که با خواهر خانم‬
‫خوب نیست بگویم و شاید از گفتن‬            ‫اعلیحضرت در آخرین روزهای عمر‬                                                                                          ‫بفهمانند که با چه آتشی دارند بازی‬     ‫من داشت) به من تلفن کرد و با تأکید‬
‫آن‪ ،‬کسانی دلخور بشوند ولی خب‪،‬‬            ‫بسیار ضعیف و ناتوان شده بودند‪ .‬بیش‬                                                                                    ‫م ‌یکنند‪ .‬در این میان آقای کارتر‬
‫حقیقت این بود که بنده عرض کردم‪.‬‬          ‫از آن که به فکر بیماری خودشان‬                                                                                         ‫به اعلیحضرت توصیه کردند که در‬
                                                                                                                                                               ‫مسیر سفر به آمریکا‪ ،‬قبلا سفری به‬
‫ادامه دارد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18