Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره 292 (دوره جديد
P. 12

‫صفحه ‪ - Page 12 - ۱2‬شماره ‪۱۷58‬‬
                                                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ 2۸‬آذرماه تا پنجشنبه‪ ۱۱‬دیماه ‪۱۳99‬خورشیدی‬

‫بهترین و بدترین یلداها در درازترین شبی که پایانش سپید است ‪...‬‬                                                                                                  ‫دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در‬
                                                                                                                                                                         ‫ایران (‪)2۰۰‬‬

‫بانکیها پوانته مبالغ را کنترل کنم!»‬                                                                                   ‫= یک کارگر‪« :‬هر روز‬                      ‫احمد احـرار‬  ‫( کیهان لندن شماره ‪) ۱38۱‬‬
‫یک خانم خیاط که کارگاه خیاطی‬                                                                                          ‫صبح که ا ز خو ا ب بلند‬
‫کوچکی در خانهاش دارد میگوید‪:‬‬            ‫هر سال خورشید از دل طولانیترین شب نیز طلوع میکند…‬                             ‫میشویم توان خریدمان‬                      ‫مشغول کار شده و دارد پر و بالهای‬         ‫دیگر پیآمد قشونکشی به‬
‫«تلخترین شب یلدای من سال ‪۱۳9۵‬‬                                                                                         ‫کمتر میشود‪ ،‬شب عید هم‬                    ‫کثیف و نمایندگان زشت بدعمل او‬            ‫خوزستان و خلع شیخ خزعل‪ ،‬تحول‬
‫بود؛ پنج سالی بود که از همسرم جدا‬       ‫تومانی و هندوانه ‪2۰‬هزار تومانی کجا!»‬   ‫مانده را جمع کند؟ برای من خیلی‬         ‫نزدیک است و برای امثال‬                   ‫را یکییکی درهم میشکند‪ .‬بنابراین‬          ‫در روابط ایران و روسیه بود‪ .‬تا این‬
‫شده بودم و هر سال شب یلدا در کنار‬       ‫یکی از ارامنه ساکن اصفهان هم‬           ‫تاسفبرانگیز بود‪ ،‬رفتم جلو گفتم‪« :‬‬      ‫من کارگر شب عید و شب‬                     ‫روسها در این روزها سردار سپه را‬          ‫زمان‪ ،‬مسکو نظر خوشی نسبت‬
‫مادرم و خواهربرادرها بودم چون با‬        ‫به گفتگوی ما میپیوندد‪« :‬به عنوان‬       ‫سلام خانم‪ ،‬حالتون خوبه؟» جوابم را‬      ‫یلدا شب عزاست نه شب‬                      ‫دوست میداشتند و حاجتی به این‬             ‫به سردار سپه نداشت و او را آلت‬
‫مادرم زندگی میکردم‪ .‬اما سال ‪9۵‬‬          ‫یک ایرانی هر سال شب یلدا را برگزار‬     ‫نداد؛ گفتم‪« :‬خانم‪ ،‬بفرمایید یکدونه از‬  ‫خوشی و شادی! قیمت اقلام‬                  ‫قماش تعمیهها نداشتهاند که دولت‬           ‫اجرای سیاست انگلستان در ایران‬
‫اولین سالی بود که خانه مستقل‬            ‫میکنیم‪ ،‬دوستان‪ ،‬اقوام و همسایهها‬       ‫این ماهیها مال شما» گفت‪« :‬نیازی‬        ‫خوراکی شب یلدا هنوز شب‬                   ‫انگلیس و سردار سپه برای فریب دادن‬        ‫میپنداشت‪ .‬عملیات سردار سپه در‬
‫گرفته بودم و با پسر ‪۸‬سالهام زندگی‬       ‫را هم دعوت میکنیم‪ .‬بعضی از‬             ‫نیست نمیخوام» گفتم‪« :‬خانم صدقه‬         ‫عید نرسیده سر به فلک‬                     ‫آنها کمدی حاکمی را که برادرش را به‬       ‫گیلان و برچیدن حکومت انقلابی‬
‫میکردم‪ .‬تمام خانواده تهران بودند و‬      ‫سالها به مهمانی میرویم؛ شب یلدا‬        ‫که نمیدم‪ ،‬به عنوان یک انسان بهتون‬      ‫میکشند‪ .‬قیمت چهار قلم‬                    ‫چوب میبست که مردم از او بترسند‪،‬‬          ‫جنگلیها‪ ،‬زمانی که او وزارت جنگ را‬
‫من و پسرم در فردیس کرج‪ .‬آن سال‬          ‫را طبق معمول با میوه و تنقلات‬          ‫محبت میکنم‪ ».‬نگاهی کرد و من‬            ‫میوه‪ ،‬خشکبار و شام شب‬                    ‫بازی کرده و هرروز انگلیس عمداًخود‬        ‫برعهده داشت‪ ،‬این سوءظن را تشدید‬
‫شب یلدا وسط هفته بود و روز بعدش‬         ‫برگزار میکنیم؛ ساز و آواز هم دو جزء‬    ‫یک لحظه او را کنار کشیدم‪ .‬گفتم‬         ‫یلدا اندازه حقوق یک ماه‬                  ‫را زیر چوب سردار سپه بیندازد که‬          ‫کرده بود اما دولت روسیه ناگهان خود‬
‫تعطیلی نبود و ما نمیتوانستیم به‬         ‫جدانشدنی مهمانیهای ماست؛ هر‬            ‫خانم خواهش میکنم این آشغال رو‬                                                                                            ‫را با سردار سپهی روبرو مییافت که با‬
‫تهران برویم چون پسرم باید به مدرسه‬      ‫کس هر سازی بلد باشد چیزی میزند‪.‬‬        ‫بریزید دور؛ یکدونه از ماهیهایی که‬                      ‫من است‪».‬‬                              ‫روسها را فریب دهد‪.‬‬          ‫همان قاطعیت‪ ،‬قصد اقدام به عملیات‬
‫میرفت‪ .‬از طرفی به این فکر بودم‬                                                                                        ‫=یک کارمند‪« :‬بهترین‬                      ‫این هم یک نوع بدبختی است که‬              ‫مشابهی در خوزستان داشت و به‬
‫که میتوانیم برویم تهران و دو روز‬                         ‫من ارگ میزنم‪».‬‬                      ‫گرفتم مال شما…»‬          ‫شب یلدای من آن زمان بود‬                  ‫اگر گاهی در جامعۀ ما کسانی پیدا‬          ‫تهدیدهای سیاسی و نظامی انگلستان‬
‫پسرم از مدرسه غایب باشد؛ ولی همه‬        ‫از او میپرسم بدترین شب یلدای‬           ‫او ادامه میدهد‪« :‬یکی از آن ماهیها‬      ‫که ایران در دوران طلایی‬                  ‫شوند که بتوانند حرف حساب ایران‬
‫اعضای خانوادهام برنامه جداگانهای‬        ‫شما چه سالی بود؟ میگوید‪« :‬بدترین‬       ‫را از کیسه درآوردم و دادم به او؛ گرفت‬  ‫پهلوی آزاد و آباد بود و‬                  ‫را به همسایههای قوی بقبولانند‪ ،‬و‬                          ‫اهمیت نمیداد‪.‬‬
‫منزل خانواده همسرشان داشتند‪ .‬در‬         ‫نداشتم‪ ،‬هر سال بهترین بوده همینکه‬      ‫و رفت و مثل بقیه در صف نایستاد تا‬      ‫فامیل دلشان برای هم تنگ‬                  ‫از اقدامات خود بر نفع جامعه هم‬           ‫به تحر یک ِسر پر سی کا کس ‪،‬‬
‫مدرسه طبق معمول از یک هفته قبل‬          ‫عزیزان و دوستان در این شب دور هم‬       ‫ماهی را تمیز کند‪ .‬راه افتادم طرف‬       ‫میشد‪ .‬در آن سالها همه‬                    ‫نتیجه بگیرند‪ ،‬بهجای این که از آنها‬       ‫روزنامههای عراقی آشکارا به حمایت‬
‫رفته بودند پیشباز یلدا‪ .‬هر روز پسرم‬                                            ‫خانهمان؛ خواهرها و برادرها همه دور‬     ‫فامیل معمولاً در خانه ما‬                 ‫تشویق کنیم و به ضعیفالنفسهایی‬            ‫از شیخ خزعل برخاستند و تبلیغات‬
‫میآمد خانه و میگفت‪« :‬شب یلدا‬                 ‫جمع بودند بهترین شب بوده‪».‬‬        ‫هم بودیم تلویزیون هم روشن بود‪ ،‬مثل‬     ‫دور هم جمع میشدند‪.‬‬                       ‫که اکثریت دارند‪ ،‬قوت قلب بخشیده‬          ‫شدیدی بهراه انداختند حاکی از این‬
‫کجا میریم؟ چی باید بخریم؟» من هم‬        ‫یک زن جوان که به تازگی مادر و‬          ‫همیشه یکسری از بازیگران را دعوت‬        ‫آنقدر خوش میگذشت و‬                       ‫و از آنها اشخاصی با شهامت بسازیم‪،‬‬        ‫که اعراب متحد شوند تا از شیخ و‬
‫میگفتم‪« :‬تهران کسی نیست و ما دوتا‬       ‫خواهر بزرگ خود را بر اثر ابتلا به‬      ‫کرده بودند‪ .‬ما هم گل میگفتیم و‬         ‫میخندیدیم و شاد بودیم‬                    ‫برعکس عمل کرده عملیات این یک‬             ‫عربستان (خوزستان) دفاع کنند‪ .‬این‬
‫با هم شب یلدا میگیریم‪ ».‬ولی در دلم‬      ‫ویروس ُکرونا از دست داده میگوید‪:‬‬       ‫گل میشنیدیم که یکدفعه سر و صدا‬         ‫که متوجه گذشت زمان‬                       ‫نفر را هم با این توجیهات نچسب‪،‬‬           ‫تبلیغات‪ ،‬در حالی که انگلستان ناوچۀ‬
‫خون بود‪ ،‬نه کسی سراغم را میگرفت‬         ‫«در این چندین سال که مامانم بود‬        ‫بلند شد؛ صدای همسایه پایینی ما بود‬                                              ‫نتیجۀ دستور خارجی دانسته و‬               ‫جنگی به خلیج فارس فرستاده بود‪،‬‬
‫و نه پولی داشتم که شیرینی و آجیل‬        ‫همیشه شب یلداها در خانه ما برگزار‬      ‫که مثل همیشه با همسرش درگیری‬                             ‫نبودیم‪».‬‬               ‫به دست خودمان سند و سابقۀ‬                ‫احتمال درگیری سخت در خوزستان‬
‫و انار و هندوانه و… بخرم‪ .‬شب یلدا‬       ‫میشد‪ .‬دو سال پیش آخرین سالی‬            ‫داشت‪ .‬ولی آن شب به شدیدترین‬            ‫= یک ما د ر خیا ط ‪:‬‬                                                               ‫و تبدیل قضیه به یک جنگ منطقهای‬
‫رسید؛ پسرم در مدرسه کلی عکس با‬          ‫بود که شب یلدا خانه خواهر بزرگم‬        ‫شکل ممکن داشت همسرش را کتک‬             ‫««تلخترین شب یلدای من‬                             ‫سیروس غنی‬
‫معلم و همکلاسیهایش گرفته بود و‬          ‫برگزار شد و اولین باری بود که این‬      ‫میزد‪ ،‬حالا فکر کنید در کنار خانواده و‬  ‫سال ‪ ۱395‬بود که با پسر‬                                                                            ‫را تقویت میکرد‪.‬‬
‫سفره شب یلدا را دیده بود‪ .‬به خانه آمد‬   ‫اتفاق میافتاد‪ .‬همان شب بهترین‬          ‫آجیل و تخمه و لبو و باقالی و سبزیپلو‬   ‫دانشآموزم تنها بودم و‬                    ‫مداخله برای همسایهها‪ ،‬و ذلت‬              ‫در این حال‪ ،‬روسیه وارد میدان‬
‫و اصرار داشت که به تهران برویم‪ ،‬سعی‬     ‫شب یلدای من بود که دور هم بودیم و‬      ‫ذهنم درگیر آن زنی بود که دستش تا‬       ‫نمیتوانستم برای او سفره‬                  ‫تاریخی برای ملت ایران درست‬               ‫شد و به مقابله با تبلیغات شیخ خزعل‬
‫کردم قانعاش کنم که کسی نیست و‬           ‫خواهرم خیلی اصرار کرد که حتماً شب‬      ‫آرنج در سطل آشغال بود و در همین‬                                                 ‫میکنیم و در ضمن‪ ،‬حق مداخلهای‬             ‫و حامیان او پرداخت‪ .‬خبرگزاری‬
‫نمیتوانیم‪ .‬سر شب از من خواست‬            ‫یلدا در خانه خودش برگزار شود‪ .‬همان‬     ‫گیر و دار ذهنی‪ ،‬همسایه پایینی ما در‬          ‫شب یلدا پهن کنم‪».‬‬                  ‫را برای همسایهها تصدیق مینمائیم‬          ‫شوروی در گزارش وقایع‪ ،‬شیخ خزعل‬
                                        ‫سال شب عید برخلاف شب عیدهای‬            ‫حال کتک زدن همسرش بود؛ آنهم‬            ‫=یک مادر کارگر قنادی‪:‬‬                    ‫که خود آنها هم برای خود قائل‬             ‫و حامیان او را عاملان توطئۀ شیطانی‬
      ‫سفره شب یلدا را پهن کنیم!»‬        ‫دیگر در خانه خواهرم بودیم‪ .‬چهارشنبه‬    ‫در شب یلدا! فکر کنید مردم در این‬       ‫« بهتر ین شب یلد ا که‬                    ‫نیستند درصورتی که تاریخ باید آینۀ‬        ‫بریتانیا برای جدا ساختن منطقۀ‬
‫این مادر ادامه میدهد‪« :‬دیگر قلبم‬        ‫سوری هم آنجا بودیم‪ ،‬آن سال متفاوت‬      ‫شب برای هم دعا میکنند‪ ،‬فال حافظ‬        ‫هیچوقت نداشتم ولی آن‬                     ‫تمامنمای ملت بوده‪ ،‬خو ِب هرکس را‬         ‫نفتخیز خوزستان از ایران معرفی‬
‫داشت منفجر میشد‪ ،‬رفتم دم پنجره‬          ‫بود‪ ،‬همه مناسبتهای آخر سال در‬           ‫میگیرند‪ ،‬نیتهای خوب میکنند‪».‬‬          ‫شبی که این شوهر معتاد در‬                 ‫خوب و زشت او را زشت بنماید‪ ،‬و‬            ‫کرد و از اعزام نیرو برای کمک به‬
‫و با خدا حرف زدم که «خودت دل‬            ‫خانه خواهرم برگزار شد‪ .‬شب یلدای‬        ‫این شهروند اضافه میکند‪« :‬این‬           ‫زندگیم نباشد بهترین شب‬                   ‫جامعه را به حقایق آشنا کرده غرور‬         ‫دولت ایران‪ ،‬درصورت مداخلۀ دولت‬
‫این بچه رو شاد کن» که دیدم یکی از‬       ‫بعدی پارسال اصلا یادم نیست چطور‬        ‫اولین بار این بود که صدای آن زن را‬                                              ‫ملی را در افراد زیاد کند نه این که‬
‫دوستان قدیمی که منزل خواهرش دو‬          ‫گذشت چون دائم در بیمارستان و پیش‬       ‫میشنیدم که جیغ میکشید و التماس‬                  ‫زندگی من است!»‬                  ‫تحت تأثیر انتشارات همسایهها واقع‬                ‫انگلیس‪ ،‬سخن بهمیان آورد‪.‬‬
‫تا خیابان بالاتر از خانه ما بود و گاهی‬  ‫مامانم بودم‪ .‬حالا بعد از رفتن مامان و‬                                                                                  ‫شده و بهطرز غیرمستقیم اسباب یأس‬          ‫این تبلیغات‪ ،‬خصوصاً احتمال ورود‬
‫به من زنگ میزد تلفن زد و گفت‪:‬‬                                                                                         ‫فیروزه رمضانزاده‪ -‬در این سالها‬           ‫جامعه شود و ریشۀ خدمتگذاری به‬            ‫روسیه در ماجرا و تقویت سیاست ضد‬
‫«چیزی لازم ندارید؟ دارم میام کرج!»‬                                                                                    ‫که شرایط نابسامان اقتصادی از جمله‬                                                 ‫انگلیسی رژیم انقلابی آن کشور در‬
‫بعد از دو ساعت پشت در خانه ما بود‪.‬‬                                                                                    ‫بیکاری و گرانی بخش مهمی از مردم‬                         ‫ملت را بخشکاند»‪.‬‬          ‫منطقه‪ ،‬از عواملی بود که لندن را به‬
‫در را باز کردم؛ آمد بالا همان جلوی‬                                                                                    ‫ایران را به روز سیاه نشانده‪ ،‬شب یلدا‬     ‫سیروس غنی در اثر تحقیقی‬                  ‫تغییر رفتار و برداشتن دست حمایت‬
‫در یک نایلون دستم داد و به پسرم‬                                                                                       ‫برای بسیاری از شهروندان ایرانی که‬        ‫خود «برآمدن رضاشاه و برافتادن‬             ‫خود از پشت شیخ خزعل واداشت‪.‬‬
‫گفت‪« :‬یلدات مبارک!» و رفت به خانه‬                                                                                     ‫امکان تامین معاش روزانهی خود را‬          ‫قاجار» مینویسد‪« :‬لورین بقیۀ‬              ‫عبدالله مستوفی در مقام مذ ّمت از‬
‫خواهرش‪ .‬نایلون را باز کردم؛ از هر یک‬                                                                                  ‫هم ندارند مثل دیگر شبهای سال‬             ‫مرخصی قطعشدهاش را میگذراند‬               ‫کسانی که لشکرکشی به خوزستان‬
‫از اقلام سفره شب یلدا دو عدد داخل‬                                                                                     ‫بدون داشتن دلخوشی و امید به آینده‬        ‫و در تختجمشید بود که تلگرافی از‬          ‫را نیز امتیازی برای سردار سپه‬
‫نایلون بود؛ من هم یک سفره قشنگ‬                                                                                                                                 ‫چمبرلین به او رسید و خبر داد خزعل‬        ‫نمیدانند و بر آن نام توطئه و زد‬
‫انداختم و تمام خوراکیها را چیدم و‬                                                                                                                              ‫را بهزور به تهران بردهاند‪ .‬لورین تقصیر‬   ‫و بند پشت پرده مینهند‪ ،‬چنین‬
‫با پسرم عکس گرفتیم‪ .‬همان شب با‬                                                                                                                                 ‫را به گردن خود شیخ انداخت که‬             ‫مینویسد‪« :‬این عقاید عجیب و غریب‬
                                                                                                                                                               ‫توصیۀ قبلی او را برای آمدن با پای‬        ‫نچسب‪ ،‬در وقتی اظهار شده است‬
‫خودم عهد کردم اگر روزی زندگیم بهتر‬      ‫خواهرم فکر نمیکنم هیچ شب یلدایی‬        ‫میکرد تو رو خدا منو نزن؛ قبلا هر‬                          ‫سپری میشود‪.‬‬           ‫خود به تهران‪ ،‬نپذیرفت‪ .‬به چمبرلین‬        ‫که دشمنان خارجی مرحوم پهلوی‬
‫شد حواسم به بچههای بیسرپرست‬                     ‫برای من خاطرهانگیز باشد‪».‬‬      ‫زمان که دعوایشان میشد این شوهر‬         ‫در این گزارش از شماری شهروندان‬           ‫گزارش کرد که از دست او چندان‬             ‫جامعه را برضد او تحریک میکردهاند‬
‫باشد و خوشحالم که الان میتوانم این‬                                             ‫او بود که داد و فریاد راه میانداخت‪.‬‬                                             ‫کاری ساخته نیست چون شیخ‬                  ‫و اشخاص خالیالذهن هم از این‬
                                        ‫او اضافه میکند‪« :‬مامانم شب یلدا‬        ‫آنشب یلدا بدترین شب زندگی و شب‬                      ‫داخل ایران پرسیدهام‪:‬‬        ‫عاقلانه رفتار نکرده است‪ .‬رضاخان‬          ‫القائات متأثر شده و سعی میکردهاند‬
                 ‫نذرم را ادا کنم‪».‬‬      ‫را بسیار مهم میدانست؛ باید حتما‬                                               ‫بدترین و بهترین شب یلدایی که‬             ‫از طریق واسطههایش توضیح داد‬              ‫که اعمال خوب پهلوی را هم که در‬
‫یک خانم چادری که دل بسیار‬               ‫دور هم میبودیم‪ ،‬حافظ میخواندیم‪،‬‬                          ‫یلدای من بود‪».‬‬                                                ‫که چارهای نداشت جز آوردن خزعل‬            ‫آنها نشانههای باهری از قوت نفس و‬
‫دردمندی دارد میگوید در یک قنادی‬         ‫برادرم شعرهایش را میخواند‪ ،‬فال‬         ‫یک کارگر ‪ ۵۰‬ساله که در یک‬                        ‫داشتید چه زمانی بود؟‬           ‫به تهران‪ .‬اگر در خوزستان میماند‬          ‫موقعشناسی و هوش فعال او موجود‬
‫کارگر است و زندگی او خلاصه شده‬          ‫میگرفتیم‪ ،‬دیگر آن شبها تکرارشدنی‬       ‫کارگاه خیاطی در تهران کار میکند‬                                                 ‫پیوسته با عشایر گرفتاری بهوجود‬           ‫است‪ ،‬با این توجیهات تعبیر و تفسیر‬
‫در سیر کردن شکم دو پسرش‪ .‬او با‬          ‫نیستند‪ ،‬بدون حضور مادر و خواهرم‬        ‫میگوید‪« :‬بهترین شب یلدای من در‬         ‫یک شهروند ‪ ۴2‬ساله که کارمند‬                                                       ‫کرده و از بین ببرند‪ .‬شاید اگر من هم‬
‫اضافهکاری هر ماه یک میلیون تومان‬        ‫دیگر هیچ شب یلدایی برای من انقدر‬       ‫سال ‪ ۱۳۷۰‬بود که تقریباً همه فامیل‬      ‫یک شرکت خصوصی است تلخی شب‬                                        ‫میآمد‪.‬‬           ‫در آن روزها چیزی مینوشتم بیش‬
‫دستمزد میگیرد و به دلیل بیست سال‬        ‫خاطرهانگیز نمیشود‪ .‬شاید فراموش‬         ‫در یک مهمانی برای شب یلدا جمع‬          ‫یلدای سال ‪ ۱۳9۷‬را به یاد میآورد‪:‬‬         ‫سرانجام‪ ،‬خزعل و پسرش روز ‪2۰‬‬              ‫و کم دنبال مطاعنی از همین قماش‬
‫اعتیاد همسرش در حال اقدام برای‬          ‫کنم شبی به نام یلدا وجود دارد‪ .‬این‬     ‫بودیم و بدترین شب یلدا هم در سال‬       ‫«برای خرید شب یلدا به بازار میوه‬         ‫اردیبهشت به تهران رسیدند‪ .‬لورین‬          ‫بر ضرر مرحوم پهلوی میگشتم‬
‫جدایی از همسرش است‪ .‬او میگوید‪:‬‬           ‫شب هم مثل شبهای دیگر است‪».‬‬            ‫‪ ۱۳۷۵‬بودکه یک شب مانده به شب‬           ‫و ماهی خیابان شهرستانی واقع در‬           ‫خوشآمدنامهای برای او فرستاد ولی‬          ‫ولی امروز که انتشارات از بین رفته‬
‫«بدترین شب یلدای من دو سالی بود‬         ‫یک کارمند بانک هم که شاهد این‬                                                 ‫میدان «امام حسین» (میدان فوزیه)‬          ‫نگهبانان اطراف خانۀ شیخ جلو پیک‬          ‫و حقایق را بهتر میتوان دید دیگر‬
‫که پدر و مادرم را ظرف دو سال از‬         ‫گفتگو است تعریف میکند‪« :‬بهترین‬                  ‫یلدا پدربزرگم درگذشت‪».‬‬        ‫رفته بودم‪ .‬بعد از اینکه میوهها را خریدم‬  ‫را گرفتند‪ .‬هاوارد به سراغ او رفت‪ ،‬به او‬  ‫راهی برای این تصورات باقی نیست‬
                                        ‫شب یلدای من آن زمان بود که ایران‬       ‫او توضیح میدهد‪« :‬هر روز صبح که‬         ‫آمدم سمت ماهیفروشیها‪ ،‬دو تا ماهی‬         ‫هم اجازۀ ورود ندادند‪ .‬لورین به هاوارد‬    ‫و باید گفت که اقدام سردار سپه در‬
                     ‫دست دادم‪».‬‬         ‫در دوران طلایی پهلوی آزاد و آباد بود‬   ‫ازخواب بلند میشویم توان خریدمان‬        ‫خریدم‪ .‬در این خیابان‪ ،‬ماهیفروشها‬         ‫دستور داد به دیدن رضاخان برود و از‬       ‫کندن ریشۀ خزعل و خاتمه دادن به‬
‫این بانوی ‪ ۴۰‬ساله بعد از چند دقیقه‬      ‫و فامیل دلشان برای هم تنگ میشد‪.‬‬        ‫کمتر میشود‪ ،‬شب عید هم نزدیک‬            ‫سینیهای مخصوص تمیز کردن ماهی‬             ‫او بخواهد به مأموران سفارت انگلیس‬        ‫این شیخوخت محمره و بنی َک َعب و‬
‫درد دل و شکایت اضافه میکند‪« :‬با‬         ‫در آن سالها همه فامیل معمولاً در‬       ‫است و برای امثال من کارگر شب‬           ‫را روی پایههایی جلوی مغازهها ردیف‬        ‫اجازۀ آمد و رفت بیقید و شرط داده‬         ‫بنی ُط ُرف که آلت دست خارجی و مایۀ‬
‫این حقوق نمیتوانم خرج شکم دو پسر‬        ‫خانه ما دور هم جمع میشدند‪ .‬آنقدر‬       ‫عید و شب یلدا شب عزاست نه شب‬           ‫میگذارند و آنجا مردم ماهی را تمیز‬        ‫شود‪ .‬رضاخان با عصبانیت و فحش و‬           ‫خراب ماندن خوزستان زرخیز بود‪،‬‬
‫جوانم را بدهم؛ آنها هم کار میکنند‬       ‫خوش میگذشت و میخندیدیم و شاد‬           ‫خوشی و شادی! قیمت اقلام خوراکی‬         ‫تحویل میگیرند‪ .‬من هم ماهیها را‬           ‫دشنام به هاوارد‪ ،‬گفت که خزعل تبعۀ‬        ‫یکی از کارهای بسیار بسزای سردار‬
‫ولی به من خرجی نمیدهند! برای‬            ‫بودیم که متوجه گذشت زمان نبودیم‪.‬‬       ‫شب یلدا هنوز شب عید نرسیده سر‬          ‫گرفتم و آمدم در صف تمیز کردن‬             ‫ایران است و هاوارد‪ ،‬لورین یا کس‬          ‫سپه است و در این اقدام منتهای قوت‬
‫صرفهجویی اگر مجبور به خرید لباسی‬        ‫بدترین شب یلدای من هم سال ‪۱۳۷9‬‬         ‫به فلک میکشند‪ .‬قیمت چهار قلم‬           ‫ماهی؛ یکدفعه نگاهم افتاد به یک‬           ‫دیگری نمیتواند بدون اجازۀ صریح‬           ‫نفس و شهامت را بهخرج داده و روح‬
‫باشم معمولا به مغازههای دست دوم‬         ‫بود‪ .‬فامیل دور هم جمع بودند و من‬       ‫میوه‪ ،‬خشکبار و شام شب یلدا اندازه‬      ‫خانم چادری که رویش را خیلی خوب‬           ‫او‪ ،‬خزعل را ببیند‪ .‬وی وظیفه دارد به‬      ‫تاریخی ایرانی را در مقابل خارجیها‬
                                        ‫هم بجای اینکه مشغول گفتگو با فامیل‬     ‫حقوق یک ماه من است‪ .‬پارسال شب‬          ‫پوشانده بود‪ .‬وقتی تمیزکننده ماهی‬         ‫امنیت کشور بیندیشد و نمیتواند دید‬        ‫تازه کرده و آنچه در سفرنامۀ منتسب‬
              ‫تاناکورا سر میزنم‪.».‬‬      ‫باشم سرم لای دفتر بانک بود که به‬       ‫یلدا‪ ،‬خانواده زنم از شهرستان به تهران‬  ‫آشغالها و خوردههای اضافی ماهیها‬          ‫و بازدید مقامات انگلیسی را با آدمی‬       ‫به او نوشته شده‪ ،‬صحیح و مطابق با‬
‫از او میپرسم بهترین شب یلدایت‬           ‫خانه آورده بودم تا اختلاف حساب‬         ‫آمدند‪ ،‬مجبور شدم از در و همسایه و‬      ‫را در سطل میریخت او سرهای‬                ‫که تا چندی پیش یاغی بود‪ ،‬تحمل‬            ‫واقع است‪ .‬این سفرنامه‪ ،‬اگرچه مسلماً‬
‫چه شبی بود؟ میگوید‪« :‬بهترین شب‬          ‫ودیعه عمره را که همکاران قبلی‬          ‫آشنا برای تهیه خوراکیهای آنشب‬          ‫ماهیها را جمع میکرد‪ .‬من یک لحظه‬          ‫کند‪ .‬هاوارد چارهای جز اعتراض‬             ‫بهقلم شخص او نیست ولی تماماً‬
‫یلدا که هیچوقت نداشتم ولی آن شبی‬        ‫ایجاد کرده بودند را پیدا کنم و به قول‬  ‫قرض کنم‪ ،‬جیب خالی من کجا و‬             ‫ماندم و فکر کردم چطور میشود یک‬                                                    ‫گفتههای اوست که منشی مخصوص‬
‫که این شوهر معتاد در زندگیم نباشد‬                                              ‫آجیل ‪2۰۰‬هزار تومانی و انار ‪۱۵‬هزار‬      ‫نفر آنچه از تمیز کردن ماهیها باقی‬                   ‫نداشت و مرخص شد»‪.‬‬             ‫او بهرشتۀ تحریر درآورده و شاید‬
                                                                                                                                                                                                        ‫نوشتههای خود را جمله بهجمله برای‬
     ‫بهترین شب زندگی من است!»‬                                                                                                                                                                           ‫او خوانده و بهتصویب او رسیده باشد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                        ‫این افکار‪ ،‬فکر منشی او نیست بلکه‬
                                                                                                                                                                                                        ‫بیانات شخصی است که نزدیک پلۀ‬

                                                                                                                                                                                                               ‫تخت سلطنت رسیده است‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                        ‫اما چرا روسها برای این فتح سردار‬
                                                                                                                                                                                                        ‫سپه دست میزدند‪ ،‬سببش واضح‬
                                                                                                                                                                                                        ‫است‪ .‬روسها در این تاریخ سردار‬
                                                                                                                                                                                                        ‫سپه را کسی میدانستند که مانند‬
                                                                                                                                                                                                        ‫لنین و استالین وسایر سران بلشویک‬
                                                                                                                                                                                                        ‫از میان توده بیرون آمده و برضد‬
                                                                                                                                                                                                        ‫سلسلۀ سلطنتی که هفتم شخص آن‬
                                                                                                                                                                                                        ‫در پاریس بهخرج ملت فقیر میچرد‪،‬‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17