Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۲۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷91‬‬
                                                                                                                                                      ‫جمعه ‪ 2۹‬مردادماه تا ‪ ۴‬شهریورماه‪۱۴۰۰‬خورشیدی‬

‫تئاتر در ‪ 2۸‬اکتبر‪ ،۱۹۶۱‬دو روز پس‬                                                                                ‫نگاهی به یک کتاب و سرگذشت‬                                                  ‫*ساواک مجلهای با نام «اخبار‬
‫از دستگیری برادران زندانی دستگیر‬                                                                                   ‫حیرتآور یک خانواده (‪)۲‬‬                                                  ‫ایران» میان دانشجویان ایرانی خارج‬
‫میشود و درتاریخ ‪ ۱۹۶2 /3 /۱3‬از‬                                                                                                                                                             ‫از کشور پخش میکرد‪ .‬حسین بارها‬
‫زندان آزاد و به همراه دو مأمور اشتازی‬                                                                            ‫ماجرای دستبرد‬                                                             ‫در این نشریه با نام مستعار مقالاتی‬
‫به هتلی برده میشود تا به یک «رفیق‬                                                                               ‫زدن برادران یزدی‬                                                           ‫مینوشت‪ :‬گزارشی از زندگی خصوصی‬
‫رهبری حزب توده» تحویل داده شود؛‬                                                                                ‫به گاوصندوق دکتر‬                                                            ‫و فعالیت سیاسی و ادبی بزرگ علوی‬
                                                                                                                ‫رادمنش و تحویل‬                                                             ‫در آلمان شرقی؛ عکسی هم از منزل‬
 ‫این رفیق عبدالصمد کامبخش بود‪.‬‬                                                                                 ‫دادن اسناد محرمانه‬                                                          ‫مسکونی او در برلین شرقی‪ .‬در مقاله‬
‫‪)۴‬رالف گورگیزچچکلو؛ ایرانی‬                                                                                     ‫حزب توده به ساواک‬                                                           ‫دیگری اطلاعات جامعی از نحوه‬
‫آسوری تباری که در سالهای نوجوانی‬                                                                                                                                                           ‫فعالیت و نیز کارکنان رادیو پیک‬
‫به سازمان جوانان حزب توده ایران‬                                                                                            ‫ایرج هاشمیزاده‬                                                  ‫ایران ـ رادیوی حزب برای ایران ـ‬
‫پیوست و در جریان فعالیتهایش با‬                                                                                                                                                             ‫نکاتی از زندگی خصوصی حسن‬
‫حسین یزدی آشنا شد؛ معتقد بود‬           ‫و الا به قول حسین غیرممکن بود با‬    ‫نولا نشد و تصمیم گرفت به تنهائی‬                          ‫قصری بود»‬         ‫اگر نشانی فرستنده داشت‪ ،‬یادداشت‬      ‫خاشع گوینده رادیو؛ همراه با عکسی‬
‫دستگیری او و یزدیها سوءتفاهمی‬          ‫آن موافقت کند و بیتردید راههای‬                      ‫دست به کار شود‪.‬‬     ‫میبینید؟ رفقای رهبری هم دست‬            ‫میکردم و به همراه تصویرنامهها برای‬   ‫از ساختمان رادیو؛ دو نام مستعار‬
‫بیش نیست و تمام اطلاعات خود را‬         ‫منطقیتر و کم خطرتری را پیشنهاد‬                                                                                 ‫سرهنگ آیرملو میفرستادم‪ .‬بعد هم‬       ‫حسن خاشع یعنی کاوه فرمانفریان و‬
                                                                           ‫رادمنش راهی شرکت در بیست‬                                   ‫و دلبازند!‬      ‫به دفتر رادیو میرفتم و نامهها را‬     ‫جوادی را هم افشاء میکند؛ مقالهای‬
       ‫در اختیار اشتازی میگذارد‪.‬‬                                ‫میکرد‪.‬‬     ‫و دومین کنگره حزب کمونیست‬           ‫*رضا روستا مبلغ ‪ ۷2۰۰‬مارک‬              ‫بایگانی میکردم‪ .‬یک روز پروندهای‬      ‫هم در مورد دکتر رادمنش و برخی‬
‫رالف بیگناه و بیخبر از فعالیتهای‬       ‫حسین به خانه رادمنش میرود؛‬          ‫اتحاد جماهیر شوروی به مسکو‬          ‫قبل از بالا رفتن دیوار برلین در‬        ‫که شامل ‪ 2۰‬نامه بود به سفارت‬         ‫اطلاعات دست اول درباره او و حقوق‬
‫حسین یزدی به دو سال زندان محکوم‬        ‫رادمنش در مسکو است؛ به فریدون‬       ‫بود و از حسین درخواست میکند‬         ‫حساب بانکی حسین درآلمان غربی‬           ‫دادم؛ عکسبرداری کردند و به من‬        ‫رادمنش و سایر اعضای کمیته‬
‫شد و سلامتی روانی خود را در‬            ‫میگوید که بین ساعت ‪۱۰‬و‪۱۱‬شب‬          ‫او را از لایپزیک به فرودگاه برلین‬   ‫سپرده بودـ به گفته حسین نوعی پول‬                                            ‫مرکزی را افشاء میکند‪ .‬این نشریه‬
 ‫زندانهای اشتازی از دست میدهد‪.‬‬         ‫منتظر او است‪ .‬پس از صرف شام و‬       ‫شرقی مشایعت کند‪ .‬حسین به‬            ‫شوئی ـ این پول سندیکای کارگری‬                               ‫بازگرداندند‪.‬‬    ‫ساواک برای بسیاری از تودهایهای‬
‫‪)5‬حمید زاهدی ویولونیست معروف‬           ‫خوابیدن بچهها به مهین پیشنهاد‬       ‫لایپزیک به خانه رادمنش میرود‪.‬‬       ‫ـ ببخشید پرولتاریا ! ـ بود وحسین به‬    ‫*درپایان سال ‪۱۹5۹‬حسین یکی از‬         ‫مقیم آلمان شرقی که آدرس آنها را‬
‫ایران و عضو حزب توده با کودتای ‪2۸‬‬      ‫گردش در اطراف شهر میکند و‬           ‫«در خانه رادمنش دیدم که او‬          ‫گفته خودش این مبلغ را «تاشاهی‬          ‫نوارهای رادیو پیک ایران را به ساواک‬  ‫حسین به ساواک داده بود؛ فرستاده‬
‫مرداد از کشور گریخت و به کمک حزب‬       ‫قبل از رفتن؛ طبق قرار قبلی در اتاق‬  ‫چگونه پس از بستن گاوصندوق کلید‬                                             ‫میدهد‪« :‬بله درست است یکی از‬          ‫میشد‪ .‬مجله حتی به مرکز حزب‬
‫به آلمان شرقی پناهنده شد و از همان‬     ‫مشرف به حیاط خانه را باز میگذارد‬    ‫آن را که بسیار بزرگ و سنگین بود‬                    ‫آخر خرج میکند»‬          ‫نوارها را به شهر کلن بردم و تحویل‬    ‫در لیپزیک هم فرستاده میشد (!)‬
‫ابتدای ورود به آلمان شرقی همراه‬        ‫تا فریدون بیدردسر وارد خانه شود‪.‬‬    ‫درکشوی میز تحریر وکلید میزتحریر‬     ‫با بالارفتن دیوار برلین روستا ترس‬      ‫سرهنگ آیرملو دادم و خوشبختانه‬        ‫ملاحظه میکنید؛ ساواک تا درون‬
‫عدهای از کادرهای حزبی در لیپزیک‬                                                                                ‫برش داشته بود که پول آن طرف مرز‬                                             ‫اطاق خواب رفقا نفوذ کرده است ورفقا‬
‫علیه رهبری حزب توده ایران شروع‬                                                                                                                                                             ‫عین خیالشان نیست‪ .‬به این میگویند‬
‫به فعالیت کرد‪ .‬با دستگیری برادران‬                                                                                                                                                          ‫کمیتهمرکزیحزبپرافتخارتودهایران!‬
‫یزدی؛ زاهدی در ‪ 2۹‬اکتبر‪۱۹۶۱‬‬                                                                                                                                                                ‫«از ساختمان رادیو پیک ایران هم‬
‫دستگیر و به ‪ ۴‬سال زندان محکوم شد‪.‬‬                                                                                                                                                          ‫چند عکس گرفتم و عکسها در مجله‬
‫با ورود مأمورین اشتازی به خانه‬
‫رادمنش بازجوئی رفقای کمیته‬                                                                                                                                                                        ‫اخبار ایران به چاپ رسید!!!»‬
‫مرکزی حزب توده نیز آغاز میشود‪.‬‬                                                                                                                                                             ‫ر فقا به و حشت می ا فتند‬
‫در ابتدا مهین رادمنش همه چیز را‬                                                                                                                                                            ‫که ساواک ازکجا آدرس آنها‬
‫کتمان میکند‪ .‬از رابطه عشقی خود‬                                                                                                                                                             ‫ر ا د ر آ لما ن شر قی می د ا ند ؟‬
‫با حسین و اینکه شب حادثه در خانه‬                                                                                                                                                           ‫ا ما ا گر جد ی فکر می کنید‬
‫رادمنش و در کنار او خوابیده بود‬                                                                                                                                                            ‫که رفقا به جنب وجوش افتادند‬
‫سخنی نمیگوید‪ .‬مأمورین کارکشته‬

            ‫دکتر مرتضی یزدی‬                                                ‫دکتر یزدی در میان سرهنگ امجدی(راست) و تیمور بختیار‬                         ‫دکتر مرتضی یزدی با همسر و دو فرزندش‬

‫اشتازی به زودی متوجه میشوند که‬         ‫ساعت ‪ ۱۱.3۰‬شب حسین و مهین به‬        ‫را در جیبش میگذارد‪ .‬اینجا بود که‬    ‫گم وگور میشود و از حسین میخواهد‬        ‫کسی هم در رادیو متوجه این امر نشد‪».‬‬  ‫وآنتنهای حزب سر به آسمان‬
‫سارق یا سارقین را در میان آشنایان‬      ‫خانه باز میگردند‪ .‬حسین سری به اتاق‬  ‫به فکر بازکردن گاوصندوق افتادم‬      ‫که پول را از بانک بگیرد و به او بدهد‪.‬‬  ‫نگفتم سرهنگ صاحب این نوارها‬          ‫کشید تا «رفیق جاسوس » را پیدا‬
‫رادمنش باید جستجو کنند؛ سارق‬           ‫مشرف به حیاط و گاوصندوق میزند‪.‬‬      ‫و میدانستم که در آن زمان تعداد‬      ‫حسین ناچار دست به پاگون سرهنگ‬                                               ‫کنند‪ .‬با عرض معذرت کور خواندی!‬
‫یا سارقین بدون هیچ صدمهای به‬           ‫فریدون کارش را کرده بود!! مهین‬      ‫مارکهای کمد لباس و میزتحریر‬         ‫آیرملو میشود و داستان را شرح‬                                  ‫میشود؟!!‬      ‫*«دوست دختری داشتم که شیفته‬
‫دروپنجره به راحتی وارد خانه شده‬        ‫خسته است و یکراست به رختخواب‬        ‫ساخت آلمان شرقی بسیار محدود‬         ‫میدهد؛ سرهنگ را به نوعی تهدید‬          ‫*حسین ازدواج میکند‪ .‬صاحب‬             ‫من بود؛ از علاقه او سوءاستفاده کردم‬
‫و به راحتی خانه را ترک کردهاند‪.‬‬        ‫میرود‪۷.‬صبح فردا مهین سراسیمه‬        ‫است‪ ،‬و چه بسا که تنها یک یا دو‬      ‫میکند که اگر نتواند پول روستا را‬       ‫پسری میشود همسر و پسر حسین‬           ‫و در مقابل پرداخت مبلغی پول آلمان‬
‫آنها این دستبرد را به سازمانهای‬        ‫حسین را بیدار میکند و خبر دستبرد‬    ‫کارخانه تولیدکننده اصلی این وسایل‬   ‫تهیه کند؛ دیگر قدم به آلمان شرقی‬       ‫به تهران سفر میکنند؛ مخارج سفر را‬    ‫غربی به او مأموریت دادم که نشانی‬
‫جاسوسی کشورهای «امپریالیستی»‬           ‫به گاوصندوق را به او میدهد و‬        ‫خانگی درآلمان شرقی وجود داشت‪.‬‬       ‫نمیگذارد‪ .‬به عبارت سادهتر یا مبلغی‬                                          ‫مرکز حزب را پیدا کند‪ .‬من خاشع را‬
‫و به احتمال قوی به یک ایرانی وابسته‬    ‫اصرارمیکند بیدرنگ خانه را ترک‬       ‫ساعتی بعد‪ ،‬وقتی دخترعمویم‬           ‫که به روستا بدهکارم به من میدهید یا‬                    ‫ساواک میپردازد!‬      ‫از برلین شرقی میشناختم‪ .‬او با انتقال‬
‫به خانواده رادمنش نسبت میدهند‪.‬‬         ‫کند تا مبادا مورد سوءظن قرارگیرد‪.‬‬   ‫مهین در خانه نبود و رادمنش هم‬       ‫جاسوس بیجاسوس‪ .‬حسین در ضمن‬             ‫حالا شما بگید ساواک دست و‬            ‫رادیوی پیک ایران به لایپزیک به این‬
‫مأمور اشتازی گزارش میدهد که‬                                                ‫مشغول کاری بود به فکر بازکردن‬       ‫یک اشتباه لپی هم میکند به سرهنگ‬                                             ‫شهر نقل مکان کرده بود‪ .‬آدرس خانه‬
‫خانم رادمنش با یک ایرانی رابطه بسیار‬   ‫اشتازی؛ سازمان اطلاعات‬              ‫میزتحریر رادمنش با کلید کمد‬         ‫آیرملو به جای مبلغ ‪ ۷2۰۰‬مارک‬                                 ‫دلباز نبود!!‬   ‫او را داشتم و میدانستم که صبحها‬
‫نزدیک داشته و احتمالا اطلاعاتی را‬      ‫وامنیتآلمان«دموکراتیک»‬              ‫لباس خانه افتادم‪ .‬با حیرت دیدم‬      ‫میگوید ‪ ۱۰.۰۰۰‬مارک!! ساواک به‬          ‫*و اما رهبری و حسین‪ « :‬من‬            ‫در ساعت مشخصی سوار اتوبوس‬
‫عمداً یا سهواً به آن فرد داده است‪.‬‬                                         ‫که کلید کمد در قفل میزتحریر‬                                                ‫مورد اعتماد کامل حزب بودم؛ هیچ‬       ‫میشد و به محل کارش میرفت‪.‬‬
                                       ‫اشتازی؛ سازمان امنیت و اطلاعات‬      ‫چرخید و باز شد ـ به این میگویند‬                   ‫اجبارتسلیم میشود!‬        ‫سوءظنی به من ابراز نمیشد‪.....‬‬        ‫منزل خاشع را به این خانم آلمانی‬
‫آش آنقدر شور بودکه خان‬                 ‫آلمان شرقی را میتوان به درستی‬       ‫تولید صنایع سوسیالیستی! ـ کلید‬                                             ‫رادمنش به من اعتماد صد در صد‬         ‫دادم و گفتم مردی است کمی چاق‬
               ‫هم فهمید!‬               ‫فرزند خلف گشتاپوی آلمان فاشیستی‬     ‫گاوصندوق را برداشتم و بیدرنگ به‬     ‫ماجرای گاوصندوق خانه‬                   ‫داشت‪ .‬خوب مسلمه که به تو اعتماد‬      ‫او را تعقیب کن‪ .‬متاسفانه خاشع را گم‬
                                       ‫دانست‪ ،‬اگر به فعالیت اشتازی در طول‬  ‫سراغ گاوصندوق رفتم و در آن را باز‬                     ‫رادمنش‬               ‫داشت؛ پسرعموی همسرش بودی‪ ،‬نه؟‬        ‫میکند و تنها موفق به یافتن خیابانی‬
‫مأمور اشتازی درپایان گزارش‬             ‫عمر آلمان شرقی آشنا باشید؛ تصدیق‬    ‫کردم‪ .‬در کنار مدارک حزبی چندین‬                                             ‫*حسین درباره همسر رادمنش‬             ‫میشود که مرکز حزب در آن خیابان‬
‫خود به سراغ حزب برادر؛ حزب‬             ‫خواهید کرد که اشتازی فرزند پدر و‬    ‫بسته دلار آمریکایی نیز توجهام را‬    ‫حسین یزدی در یکی از دیدارهایش‬          ‫میگوید‪ « :‬مهین هم معشوقه‬             ‫بود؛ من با اتومبیل چند بار طول این‬
‫توده ایران هم میرود و مینویسد‪:‬‬         ‫مادری به نام گشتاپوی آلمان و کا گ‬                                       ‫از منزل رادمنش متوجه یک‬                ‫من بود و هم دخترعمویم؛ مهین‬          ‫خیابان را طی کردم تا یک بار به طور‬
‫این حزب چندان توجهی به رعایت‬           ‫ب روسیه است؛ وای به حال آن انسانی‬                        ‫جلب کرد‪».‬‬      ‫گاوصندوق بزرگ روسی میشود‪.‬‬              ‫آدمی غیرسیاسی بود و به اجناس‬         ‫تصادفی خانم صفا حاتمی را دیدم که‬
‫اصول کار مخفی ندارد و با شگفتی‬         ‫که در چنگال این سازمان مخوف‬         ‫حسین از این لحظه به بعد تمام فکر‬    ‫ـ برای همین هم به این صندوق‬            ‫غربی علاقه خاصی داشت و با هم‬         ‫وارد خانهای در این خیابان شد‪ »...‬و‬
‫نق میزند که اگرچه دستبرد مشابهی‬                                            ‫و خیالش دستبرد زدن به گاوصندوق‬      ‫روسی میگویند گاوصندوق!! ـ این‬          ‫چندبار به برلین غربی برای خرید‬
‫به خانه رضا روستا در برلین شرقی‬                  ‫گشتاپوئی گرفتار میشد‪.‬‬     ‫خانه رادمنش با تمام پول و مدارک‬     ‫گاوصندوق را سه ماه قبل از دستگیری‬      ‫رفتیم»‪ .‬تا آنجا که من میدانم در‬                     ‫موش به تله افتاد!!!‬
‫زده شده بود و سارق آنجا هم بدون‬        ‫مأمورین اشتازی فردای دستبرد؛‬        ‫درون آن بود‪ .‬میدانست که به تنهائی‬   ‫حسین به خانه رادمنش آورده بودند‪.‬‬       ‫فرهنگ ما عقد دخترعمو وپسرعمو‬         ‫*حالاگرمایلیدازدرایتوهوشیاری‬
‫شکستن در کمد با کلیدی که همراه‬         ‫در‪ 2۶‬اکتبر‪۱۹۶۱‬در ساعت ‪۸/۴‬‬           ‫قادر نیست؛ به برادرش فریدون زنگ‬     ‫در پاسخ پرسش مصاحبهگرکه چرا‬            ‫درآسمان بسته شده؛ درسته؟!‬            ‫و وجدان سالم رفقای کمیته مرکزی‬
‫داشته دلارها ـ پول امپریالیست‬          ‫قدم به خانه رفیق دکتر رادمنش‬        ‫میزند که به برلین بیاید؛ با فریدون‬  ‫گاوصندوق در خانه رادمنش بود و‬          ‫*رضا روستا از سران معروف حزب‬         ‫حزب توده مطلع شوید‪ ،‬لطفا به این‬
‫خونخوار آمریکا !! ـ را به سرقت‬         ‫میگذارند‪ .‬با باز شدن گاوصندوق‬       ‫نقشه سرقت را مطرح میکند؛ فریدون‬     ‫نه در مرکزحزب که تحت محافظت‬            ‫به آلمان شرقی میآید و حسین‬           ‫سخن حسین یزدی دقیقا توجه کنید‪:‬‬
‫برده؛ اما هیچ واکنش جدی از‬             ‫خانه رادمنش و سرقت در خانه‬          ‫سخت مخالف است و حاضر به‬             ‫مأمورین امنیتی آلمان شرقی است‪.‬‬         ‫را به عنوان منشی و کارچاقکن‬          ‫«خب؛ طبیعی بود که مجله‬
‫سوی رهبری حزب توده ایران در‬            ‫«برادر» پای اشتازی به حریم حزب‬      ‫همکاری نمیشود‪....‬برای فریدون‬        ‫حسین میگوید‪ :‬میتوانم حدس بزنم‬          ‫و غیره انتخاب میکند؛ کلمهای‬          ‫«اخبار ایران» به بدگمانی وحتی‬
‫این خصوص مشاهده نشده است‪.‬‬                                                  ‫دزدی؛ دزدی است؛ حال گاوصندوق‬        ‫که رادمنش نمیخواست رفقا هم به‬          ‫آلمانی بلد نیست؛ حسین صاحب‬           ‫وحشت در میان مهاجران تودهای‬
‫رفیق اشتازی ما خبر از لو رفتن‬                      ‫توده ایران بازمیشود‪:‬‬    ‫خانه رادمنش باشد یا کس دیگر‪.‬‬        ‫اسناد درون آن گاوصندوق دسترسی‬          ‫یک فولکس واگن ساخت غرب است‪،‬‬          ‫دامن میزد‪ .‬رادمنش که از این‬
‫سازمان اصفهان و دستگیری ‪۹۰‬‬             ‫‪)۱‬مهین رادمنش ـ همسر دبیر اول‬       ‫فریدون بالاخره به خاطر برادر راضی‬   ‫داشته باشند‪ .‬حسین با سرهنگ آیرملو‬      ‫به دوزبان فارسی وآلمانی مسلط است‪،‬‬    ‫موضوع اطلاع داشت؛ به من مراجعه‬
‫نفر تودهای و لو رفتن دانشجویان‬         ‫حزب برادرـ به مدت یک هفته در‬        ‫میشود به حسین کمک کند؛ فریدون‬       ‫درباره گاوصندوق صحبت میکند و‬           ‫با پدر حسین رفیق است؛ پس چه‬          ‫کرد و از من خواست تا درباره‬
‫تودهای در گراتس نداشته و الا از‬        ‫خانههای امن اشتازی مورد بازجوئی‬     ‫میگوید «آنچه سرانجام باعث تسلیم‬     ‫سرهنگ سخت مشتاق است بداند‬              ‫کسی بهتر از یزدی؟ حسین یزدی!‬         ‫نویسنده این مقالات تحقیق کنم»!‬
‫رفقای برادر گله نمیکرد و باید‬                                              ‫من شد؛ آزادی پدرم وترس ازگرفتاری‬    ‫رادمنش چه مدارکی را در گاوصندوق‬        ‫«حقوق؟ ‪ ....‬بله فکر میکنم حدود‬       ‫*حزب دارای دو صندوق پستی در‬
‫میدانست که رفقا پایبند این‬                                  ‫قرارمیگیرد‪.‬‬    ‫برادرم بود؛ چون مطمئن بودم که‬       ‫نگهداری میکند؛ سرهنگ کارکشته‬           ‫‪ ۶۰۰‬مارک آلمان شرقی میگرفتم‪،‬‬         ‫لایپزیک و در برلین شرقی بود‪ .‬کلید‬
‫مسائل پیش پای افتاده نبودند!‬           ‫‪)2‬ژنویو‪ ،‬دخترفرانسوی و معشوقه‬       ‫خودم نیز درصورت گرفتاری حسین‬        ‫و از مأمورین قدیمی ساواک است؛‬          ‫آن زمان پول کمی نبود؛ برای مقایسه‬    ‫این دو صندوق دست حسین بود‪...«.‬‬
‫اشتازی یک هفته مهین رادمنش‬             ‫حسین پس از تحمل چند ماه زندان‬       ‫درامان نمیماندم‪ ،‬پس به ناچار تن‬     ‫نمیخواست بیگدار به آب بزند؛‬            ‫کافی است بگویم که یک مهندس‬           ‫من نامههای رسیده را پیش از بردن‬
‫را تحت مراقبت امنیتی قرار میدهد‬        ‫و بازجوئی در اماکن اشتازی و تنها‬                                        ‫پیشنهاد میکند که با آقای نولا ـ‬        ‫آلمانی شرقی حقوقش کمتر از‪5۰۰‬‬         ‫به دفتر رادیو یا ارسال به رهبری حزب‬
‫و پس از مدتی ول میکند چون جز‬           ‫پس از پایان بازجوئی یزدیها موفق به‬                             ‫دادم‪.‬‬    ‫که از سال ‪ ۱۹۷۰‬به ریاست سازمان‬         ‫مارک بود؛ ‪ ....‬من همه کاری برای‬      ‫در لایپزیک باز میکردم‪ ،‬بامداد به‬
‫خرید روزانه و دید و بازدیدهای عادی‬     ‫خروج ازآلمان شرقی میشود‪ .‬سه تن‬      ‫فریدون مأمور تخلیه گاوصندوق‬         ‫امنیت آلمان منصوب شد ـ تماس‬            ‫روستا انجام میدادم؛ جز کار سیاسی!‬    ‫راحتی باز میشد‪ ،‬نامهها را در برلین‬
‫چیزی دستگیر مأمورین مراقب‬              ‫ایرانی با نامهای رالف گورگیزچچکلو؛‬  ‫میشود و حسین با دختر عموجان به‬      ‫بگیریم و نظر او را جویا شویم‪....‬‬       ‫روستا من دانشجو را با پول حزب‬        ‫غربی عکسبرداری میکردم و همان‬
            ‫نمیشود‪.‬‬                    ‫حمید زاهدی و حسین خیرخواه‬           ‫هوای گردش خانه را ترک میکنند‪.‬‬       ‫حسین میگوید منتظر راهنمائیهای‬          ‫برادر به مدت دو هفته برای استراحت‬    ‫جا برای ساواک پست میکردم‪ ،‬نامه‬
‫ادامه دارد‬                             ‫اصفهانی به جرم جاسوسی برای‬          ‫ساواک ازبرنامه حسین بیخبر است‬                                              ‫به رومانی فرستاد‪ ،‬به منطقهای بسیار‬
                                       ‫سازمان امنیت ایران دستگیر میشوند‪.‬‬                                                                              ‫زیبا با هتلی درجه یک که واقعا‬
                                       ‫‪)3‬حسین خیرخواه هنرمند پرآوازه‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18