Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۷ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1813‬‬
                                                                                                                                                                                                               ‫جمعه ‪ 8‬تا ‪ ۱4‬بهمن ماه‪۱4۰۰‬خورشیدی‬

‫چرک میریختند و در یک فنجان‬                                                                                                    ‫زن جوانی که از راه اروپا‬                                                              ‫لندن‬
‫کثیف دست آدم میدادند و یک مشت‬                                                                                                 ‫خود را به لندن رسانده‬
‫پیراشکی که روی آن مگس وول میزد‪.‬‬                                                                                                                                                                                       ‫مصاحبه با‪:‬‬
‫خلاصه شانس آوردیم که از آنجا زنده‬                                                                                                      ‫است‪:‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫زن جوان جدا شده از همسر‬
                ‫نجات پیدا کردیم‪.‬‬                                                                                              ‫من و دو فرزندم‬
‫س ـ مردم آنجا چه رفتاری با شما‬                                                                                                ‫«قعر جهنم» را‬                                                                   ‫با دو فرزند خردسال‪ ،‬ورود به‬
                                                                                                                             ‫به چشم خودمان‬
                        ‫داشتند؟‬                                                                                                                                                                                     ‫لندن سال ‪۲۰۰۰‬‬
‫ج ـ برخورد مردم با ما بسیار خوب‬                                                                                                   ‫دیدیم‬                                                                      ‫س ـ چطور شد که به انگلیس‬
‫بود‪ .‬خیلی مهربان بودند‪ .‬خاطرۀ بسیار‬
                                                                                                                             ‫زن میانسالی که در روسیه‬                                                                                   ‫آمدید؟‬
                ‫خوبی از آنها دارم‪.‬‬                                                                                            ‫پناهندگی گرفته است‪:‬‬                                                            ‫ج ـ مجبور بودم بیایم بیرون‪ .‬از‬
‫س ـ چطور از روسیه به انگلیس‬                                                                                                                                                                                  ‫وضعیت اجتماعی که برای زنها به‬
                                                                                                                                  ‫کسی تا آنجا‬                                                                ‫وجود آمده بود ناراضی بودم‪ .‬از زور‬
                          ‫آمدید؟‬                                                                                                                                                                             ‫مضاعفی که به آنها میشد‪ .‬ازدواج‬
‫جـباسختی‪.‬بخشاعظمدوستانیکه‬                                                                                                    ‫را ندیده باشد‬                                                                   ‫میخواستند بکنند‪ ،‬انتخاب شوهر با‬
‫در آنجا داشتیم تصمیم به ترک روسیه‬                                                                                                                                                                            ‫آنها نبود‪ ،‬ناخواسته بود و براساس روابط‬
‫داشتند و بالاخره هم هر کدام به یک‬                                                                                            ‫نمیداند چه دنیایی‬                                                               ‫خانوادگی‪ .‬مادرم را در هفت سالگی از‬
‫طرف رفتند البته با مشکلات فراوان‪ .‬در‬                                                                                                                                                                         ‫دست دادم‪ .‬مادرم که بیمار شد او را به‬
‫آنجا برای هر کاری میبایست رشوه داد‪.‬‬                                                                                                                             ‫است‬                                          ‫تهران فرستادند و من که پنج سالم بود‬
‫کسانی که میخواستند از آنجا خارج‬                                                                                                                                                                              ‫در روستای خودمان در اطراف شیراز با‬
‫شوند میبایست به صورت بازدید از یک‬      ‫پژوهشجامعهشناختی»انتشاریافتهاست‪.‬‬          ‫خانم ویـدا ناصـحی که دکتر در‬                ‫(‪)5‬‬                                                                             ‫خاله و شوهرخاله که عمویم میشد‪،‬‬
‫کشور دیگر از روسیه خارج بشوند و بعد‬    ‫بخش پایانی این اثر تحقیقی به چند‬          ‫جامعهشناسی از دانشگاه سوربن پاریس و‬                                                                                         ‫زندگی میکردم‪ .‬ما را با برادر کوچکم‬
‫کوشش کنند خودشان را به یک کشور‬         ‫مصاحبه با چند ایرانی مهاجر در فرانسه و‬    ‫دارای سابقه تدریس در دانشگاههای ایران‬                                                                                       ‫مرتب میبردند سر جالیز‪ ،‬کار میکردیم‬
‫ثالث برسانند‪ .‬به هر حال خیلی مشکل‬      ‫انگلستاناختصاصداردکهبسیارخواندنی‬          ‫و فرانسه است‪ ،‬اخیراً به تحقیق درباره نسل‬
‫بود ولی توانستیم بالاخره خودمان را به‬  ‫و قابل تأمل است‪ .‬این بخش از کتاب را برای‬  ‫جدید مهاجران ایرانی‪ ،‬به ویژه مهاجران‬                                                                                                   ‫و لقمه نانی میخوردیم‪.‬‬
                                       ‫مطالعه شما برگزیدهایم که در چند شماره‬     ‫دوره انقلاب و بعد از انقلاب‪ ،‬پرداخته که با‬                                                                                      ‫س ـ پدرتان چه کار میکرد؟‬
                 ‫انگلیس برسانیم‪.‬‬                                                 ‫عنوان «ایرانیان در مهاجرت‪ ،‬بر اساس دو‬                                                                                       ‫ج ـ پدرم ارتشی بازنشسته بود‪.‬‬
‫س ـ چطور وارد انگلستان شدید؟‬                                        ‫میخوانید‪.‬‬                                                                                                                                ‫مادرم یک شیرزن بود‪ .‬خیلی محکمتر‬
‫ج ـ به صورت قاچاق مثل بقیه‪.‬‬                                                                                                                                                                                  ‫و مستقلتر از بقیه‪ .‬خیاطی میکرد و‬
‫پاسپورتها را انداختم دور و در فرودگاه‬  ‫ج ـ فکر میکنم تا کسی خودش آنجا‬          ‫صدمه میخورند‪ .‬به خصوص از نظر‬             ‫را در ایران نوشتم‪ .‬همینطور مقصدمان‬      ‫شش ماه طول کشید تا بتوانم‬                    ‫درآمد خوبی داشت‪ .‬آن موقع در شیراز‬
                                       ‫زندگی نکرده باشد‪ ،‬هرگز نمیتواند‬         ‫عاطفی‪ .‬البته کانال ایرانی گرفتهایم‬       ‫را که اگر خفه شدم بچهها را به خانواده‬   ‫پاسپورت بگیرم‪ .‬از ایران با بچهها‬             ‫زندگی میکردیم‪ .‬وقتی مادرم فوت کرد‬
       ‫درخواست پناهندگی کردیم‪.‬‬         ‫باور کند که آنجا چه خبر است‪.‬‬            ‫که باز پسرم نگاه نمیکند ولی دخترم‬        ‫برسانند‪ .‬بالاخره خوابمان برد‪ .‬بعد از‬    ‫قانونی خارج شدیم و بعد با قاچاقچی که‬         ‫همۀ خواهر و برادرها رفتیم تهران‪ .‬پنج‬
‫س ـ برخوردتان با مقامات چگونه بود؟‬     ‫مخصوصاً افرادی که یک کعبۀ آمال‬                                                   ‫مدتی من احساس کردم کامیون روی‬           ‫برادرم معرفی کرده بود تماس گرفتم‪.‬‬            ‫نفر بودیم‪ .‬سه خواهر و دو برادر‪ .‬پس‬
‫ج ـ به نظر من با ما بسیار خوب‬          ‫برای خودشان ساختهاند‪ .‬زندگی در آنجا‬                     ‫خیلی دوست دارد‪.‬‬          ‫کشتی رفت و بعد از مدتی پیاده شدنش‬       ‫از ترکیه گذشتیم و به ایتالیا رفتیم‪.‬‬          ‫از به خاک سپردن مادرم برگشتیم به‬
‫برخورد کردند‪ .‬من شخصاً خیلی راضی‬       ‫غیرقابل تحمل بود‪ .‬فقر غوغا میکرد‪.‬‬                    ‫س ـ خودتان چی؟‬              ‫را احساس کردم‪ .‬قاچاقچی به من گفته‬       ‫حدود ‪ ۶۰‬نفر بودیم‪ .‬برای رسیدن به‬             ‫شیراز‪ .‬پدرم بعد از یکی دو سال ازدواج‬
‫هستم‪ .‬زمانی که ما آمدیم بهتر بود‪.‬‬      ‫زندگی البته در مسکو و شهرهای بزرگ‬       ‫ج ـ هنوز وقت نکردهام به خودم برسم‪.‬‬       ‫بود اگر طولانی شد‪ ،‬شروع کنید به فریاد‬   ‫ایتالیا از جنگل ما را رد کردند‪ .‬آنجا یک‬      ‫کرد چون دیگر تحمل نداشت‪ ،‬با این‬
‫هم امکاناتی که در اختیار پناهجویان‬     ‫مانند شهرهای آسیای میانه نیست ولی‬       ‫باید زبان یاد بگیرم و زندگیام را بسازم‪.‬‬                                          ‫دخمهای بود که قاچاقچیها ایرانیها‬             ‫که به او میرسیدیم‪ .‬زنش از آن خشکه‬
                                       ‫کماکان نسبت به اروپای غربی کمبود‬                                                     ‫زدن که راننده متوجه شما بشود‪.‬‬       ‫را آنجا جمع میکردند‪ 3۵ .‬روز طول‬              ‫مقدسها بود‪ .‬پدرم که ارتشی بود و‬
      ‫میگذاشتند و هم برخوردشان‪.‬‬                                                   ‫فرار از روسیه‬                         ‫بعد از مدتی همین کار را کردیم‪.‬‬          ‫کشید تا توانستیم از مرز رد شویم‪ .‬سه‬          ‫دست راستی‪ .‬برادرم چپی شده بود‬
‫ما با دو بچۀ کوچک وارد لندن‬                                 ‫بسیار دارند‪.‬‬                                                ‫راننده فریاد زد ‪( Shut up‬خفه شو)‪.‬‬       ‫بار تلاش کردیم تا بالاخره موفق شدیم‪.‬‬         ‫و خواهرم زود شوهر کرد و رفت‪ .‬همه‬
‫شدیم‪ .‬باید اضافه کنم که ما از روسیه‬    ‫س ـ چه مشکلاتی بیشتر شما را‬                       ‫گفتگو با‪:‬‬                      ‫همین یک کلمه به من دلگرمی داد‪.‬‬          ‫جوانها بلند قد بودند و میتوانستند از‬
‫میآمدیم‪ .‬هر کجای دنیا که میرفتیم‬                                                                                        ‫بالاخره صداهایی شنیدم و در کامیون‬       ‫روی توری بپرند‪ .‬برای من کوتاه قد با‬                   ‫دچار نابسامانی شده بودیم‪.‬‬
                                                            ‫آزار میداد؟‬         ‫زن متأهل‪ ،‬میانسال‪ ،‬شاغل‪،‬‬                ‫را باز کردند‪ .‬همین قدر که دیدم فرمان‬    ‫دو بچه و یک کوله پشتی کار مشکلی‬              ‫س ـ شما چطور و چرا به انگلیس‬
      ‫به هر حال برایمان بهشت بود‪.‬‬      ‫ج ـ سطح بهداشت بینهایت پایین‬                                                     ‫اتومبیلها دست راست است خیالم‬            ‫بود‪ .‬بالاخره با کمک جوانان رد شدم‬
‫س ـ برای کسانی که اعتقاد‬               ‫بود‪ .‬بینهایت‪ .‬میرفتیم بیمارستان‬         ‫دارای دو پسر‪ .‬گذر از رود ارس‪.‬‬            ‫راحت شد که در انگلیس هستیم‪.‬‬             ‫تا به یک ایستگاه راهآهن رسیدیم‪.‬‬                                        ‫آمدید؟‬
                                       ‫وحشت آدم را میگرفت‪ .‬از خودمان‬                                                    ‫راننده که پیرمردی بود گریه میکرد‪.‬‬       ‫پسرها زبل بودند و توانستند به راحتی‬          ‫ج ـ زن پدرم بسیار بداخلاق بود و‬
      ‫داشتند تجربۀ مشکلی بوده!‬         ‫میپرسیدیم که آیا از اینجا جان سالم‬        ‫پناهندۀ سیاسی در روسیه‪،‬‬                ‫پاسپورتش را ازش گرفته بودند‪ .‬دلم‬        ‫خودشان را به درون واگن قطار برسانند‪.‬‬         ‫مدام در حال قهر‪ .‬من از دو تا برادر‬
‫جـبرایمنهیچوقتکعبۀآمالنبود‪.‬‬            ‫بدر خواهیم برد؟ ترجیح میدادم درد‬                                                 ‫برایش سوخت‪ .‬گفتم من یک مترجم‬            ‫ولی من جا ماندم و پلیس ما را توقیف‬           ‫بزرگترم پذیرائی میکردم‪ .‬وضع مالی‬
‫تعصب هم نداشتم‪ .‬ما که وارد انگلیس‬      ‫بکشم ولی تا آنجا که ممکن است به‬               ‫ورود به لندن ‪.1۹۹1‬‬                 ‫میخواهم‪ .‬یک دختر ایرانی آوردند‪.‬‬         ‫کرد‪ .‬ولی چون از مرز رد شده بودیم‪،‬‬            ‫ما نامساعد بود و من که دیپلم گرفتم‬
‫شدیم یکی از دوستان منتظرمان بود‪.‬‬       ‫بیمارستان نروم‪ .‬شاید باور نکنید ولی‬     ‫سـچهشدکهتصمیمبهمهاجرت‬                    ‫گفت «شما آبروی ما را میبرید‪ .‬اینجا‬      ‫ما را به هتل برد‪ .‬شب ماندیم‪ .‬صبح‬             ‫سختم بود از او پول بگیرم خصوصاً‬
‫به هر حال میبایست آدرس یک کسی‬          ‫آنها اصل ًا نمیدانستند سرنگ یک‬                                                   ‫چکار میکنی؟» گفتم شما برای چی‬           ‫گفتند باید خاک ایتالیا را ترک کنید‪.‬‬          ‫که میبایست کلی چانه بزنم‪ .‬زن‬
‫را میدادیم تا بتوانیم از فرودگاه خارج‬  ‫بار مصرف چیست! سرنگها به قدری‬                                    ‫گرفتید؟‬         ‫آمدید اینجا؟ من هم برای همین آمدم‪.‬‬      ‫به قاچاقچی تلفن کردم راه را به من‬            ‫پدر هم حوصلۀ ما را نداشت و مرتب‬
                                       ‫قدیمی بود که مردم را مریض میکرد‪.‬‬        ‫ج ـ بیرون آمدن ما از ایران دلخواه‬        ‫تو زنی‪ ،‬من هم زنم‪ .‬اما من بدبختتر‬       ‫نشان داد‪ .‬دوباره با او راه افتادیم‪ .‬این بار‬  ‫از من شکایت میکرد و من کتک‬
   ‫شویم‪ .‬بعد آمدیم منزل دوستمان‪.‬‬       ‫بیمار زردی یرقان میگرفت‪ .‬کسی نبود‬       ‫نبود بلکه نوعی فرار بود‪ ،‬آن هم به علت‬    ‫و بیچارهترم‪ .‬تو ترجمهات را بکن‪.‬‬         ‫حدود بیست نفر بودیم‪ .‬ما را نمیدانم‬           ‫میخوردم‪ .‬سال آخر به هر بدبختیای‬
‫فردایش به ‪ Home Office‬رفتیم‬            ‫که جراحی بشود و عفونت پیدا نکند‪.‬‬        ‫مشکلاتی که شوهرم با رژیم داشت و‬          ‫بدین ترتیب درخواست پناهندگی‬             ‫کجا سوار قایق کرد‪ .‬قایق سوراخ بود‪،‬‬           ‫بود با تجدیدی فراوان بالاخره دیپلمم را‬
‫و درخواست پناهندگی کردیم‪ .‬آنها‬                                                 ‫نمیتوانست در ایران بماند‪ .‬مشکلات‬         ‫کردم و زیر پوشش امنیت اجتماعی‬           ‫آب ته قایق جمع شده بود‪ .‬هوا خیلی‬             ‫گرفتم‪.‬زنپدرم مرا معرفیکردبه قومو‬
‫برگهای دادند که با آن آمدیم شهرداری‬                  ‫زایمان که فاجعه بود‪.‬‬                                               ‫قرار گرفتم‪ .‬اما این کار به آسانی انجام‬  ‫سرد بود‪ .‬خلاصه به هر بدبختیای بود‬            ‫خویشهایشکهخیاطخانهداشتندومن‬
‫لندن در همان منطقهای که خودمان‬         ‫س ـ شما دو بچه آنجا به دنیا‬                               ‫سیاسی داشتیم‪.‬‬          ‫نگرفت‪ .‬تا مدتی وضعمان بد بود‪ .‬هر‬        ‫به خشکی آن طرف رسیدیم‪ ،‬بالای تپه‬             ‫با یک مزد کم آنجا شروع به کار کردم‪.‬‬
‫میخواستیم زندگی کنیم‪ .‬آن زمان‬                                                  ‫س ـ چه سالی به خارج آمدید و‬              ‫کجائی میخوابیدیم‪ .‬در پارک‪ ،‬در‬           ‫آنجا که کامیونها صندوقهای میوه را‬            ‫راه طولانی بود‪ ،‬دستمزدم خیلی کم‬
‫مثل حالا نبود‪ .‬بعد شهرداری به ما‬                                ‫آوردید؟‬                                                 ‫مسجد‪ .‬اول که وارد شدم پلیس یک‬           ‫خالی کرده بودند‪ ،‬رفتیم زیر صندوقهای‬          ‫ولی مخارج شخصیام را تأمین میکرد‪.‬‬
‫هتل داد‪ .‬جای خوبی بود نزدیک هاید‬       ‫ج ـ نمیتوانم تشریح کنم چطور‪.‬‬                                     ‫چگونه؟‬          ‫ورقه کاغذ به من داد و گفت که ‪۱4‬‬         ‫میوه‪ .‬حدود بیست نفر بودیم‪ .‬ما را بین‬         ‫بالاخره همان خانواده خواستند که من‬
‫پارک و یک پول هفتگی هم برای ما‬         ‫[یک بچه در آنجا از دست داده بود و‬       ‫ج ـ سال ‪ ۱3۶۲‬بود (‪ .)۱۹83‬شوهرم‬           ‫روز وقت داری وکیل بگیری‪ .‬ولی من‬         ‫لاستیکهای ماشین جا دادند تا رسیدیم‬
‫معین کردند که از نظر من کافی بود‪.‬‬      ‫نمیخواست دربارهاش صحبت کند]‬             ‫یک سال قبل از من خارج شده بود‪ .‬من‬        ‫با حواس پرتی که داشتم کاغذ را گم‬        ‫به کاله‪ .‬به اردوگاه پناهندگان رفتیم‪.‬‬                           ‫عروسشان بشوم‪.‬‬
‫در شرایط ما برای چهار نفر هفتهای‬       ‫درست مثل این که در یکی از کوره‬          ‫توانستم خودم پاسپورت بگیرم و از راه‬      ‫کردم‪ .‬پول داشتم ولی نمیدانستم‬           ‫حالم خوب نبود و به شدت خونریزی‬                               ‫س ـ چه سالی؟‬
‫یکصد و بیست پوند میدادند به علاوه‬      ‫دهات ایران بچه به دنیا میآوردی‪.‬‬         ‫یک کشور ثالث خودم را به او برسانم‪.‬‬       ‫چکار باید کرد‪ .‬زبان اصل ًا بلد نبودم‪.‬‬   ‫داشتم‪ .‬در آنجا کسانی بودند که ماهها‬          ‫ج ـ ‪ ۱3۶۵‬بود‪ .‬من اول قبول‬
‫بیمۀ کامل‪ .‬ما مدت چهل روز در آن‬        ‫اطاقها کثیف و پر از مگس‪ ،‬وسائل‬          ‫سـدرکجابهشوهرتانپیوستید؟‬                 ‫گرفتاریهای راه هم مرا به کلی خنگ‬        ‫در انتظار رفتن به انگلیس مانده بودند‪.‬‬        ‫نمیکردم چون به پسرخالهام علاقه‬
‫هتل بودیم‪ .‬بعد ما را به یک خانۀ موقت‬   ‫غیربهداشتی‪ .‬اصل ًا عادت به بیحسی‬        ‫ج ـ او به روسیه رفته بود و من در‬         ‫کرده بود‪ .‬بالاخره راهنمایی شدم‪ .‬رفتم‬    ‫مردی میگفت که شش ماه است که‬                  ‫داشتم‪ .‬بالاخره با فشار زیاد پدر و برادرم‬
‫فرستادند‪ .‬خانۀ بسیار خوبی بود‪ .‬زندگی‬   ‫نداشتند‪ .‬شاید باورتان نشود ولی آنجا‬                                              ‫به یک ‪ housing‬با یک خانم ایرانی‬         ‫با زن و دو فرزند در آنجا مانده‪ .‬من در‬        ‫و حتی کتک خوردن قبول کردم‪ .‬من از‬
‫ادامه داشت تا کار پیدا کردیم و البته‬   ‫کورتاژ بدون بیحسی میکردند که من‬                         ‫آنجا به او پیوستم‪.‬‬       ‫آشنا شدم‪ .‬از او خواستم مرا جا دهد‪ ،‬او‬   ‫اولین شب سعی کردم رد شوم ولی‬                 ‫اون پسر شناختی نداشتم‪ ،‬زن پدرم هم‬
‫خیلی کوشش کردیم که هر چه زودتر‬         ‫خودم شاهد آن بودم‪ .‬با خانمی رفتم‬        ‫س ـ در آن زمان چگونه میشد به‬             ‫هم قبول کرد‪ .‬یک پانزده روزی پیش‬         ‫موفق نشدم‪ .‬میبایست حدود یک‬                   ‫میخواست از دست من خلاص بشود‪.‬‬
                                       ‫آنجا درست مثل این بود که رفتی‬                                                    ‫او ماندم که حسابی مرا دوشید‪ .‬پولم‬       ‫ساعت پیاده میرفتیم تا به میدانی‬              ‫س ـ چرا نمیخواستید با او‬
        ‫از زیر پوشش آنها در بیائیم‪.‬‬    ‫زندان و دارند کسی را زجر میدهند‪.‬‬                            ‫روسیه رفت؟‬           ‫داشت تمام میشد که نوبتم رسید و‬          ‫میرسیدیم که کامیونهای بزرگ پارک‬              ‫ازدواج کنید؟ فقط به خاطر عشق‬
‫س ـ زبان انگلیسی میدانستید؟‬            ‫وقتی دوستم تقاضای بیهوشی کرد با‬         ‫ج ـ از طریق آستارا و گذشتن از‬                                                    ‫میکردند‪ .‬یک بار هم تا صبح پشت‬                       ‫به پسرخاله یا ایراد داشت؟‬
‫ج ـ تا حدی که در دبیرستان یاد‬          ‫تعجب همه مواجه شد که تو چقدر‬            ‫رود ارس‪ .‬من در آن موقع از او هیچ‬                        ‫بهم یک خانه دادند‪.‬‬       ‫کامیون ماندیم ولی صبح طرف آمد و‬              ‫ج ـ ایراد هم داشت‪ .‬اولاً هشت سال‬
                                       ‫لوسی! همه میخواستیم از آنجا فرار‬        ‫اطلاعی نداشتم و نمیدانستم کجاست‪.‬‬                                                 ‫ما را بیرون کرد‪ .‬سوز و سرما وحشتناک‬          ‫از من بزرگتر بود که البته مهم نبود‪.‬‬
                      ‫گرفته بودم‪.‬‬      ‫کنیم‪ .‬ولی جابجا شدن بسیار سخت‬           ‫مدت یک سال هم از او بیخبر بودم‪.‬‬               ‫س ـ چه مدت طول کشید؟‬               ‫بود‪ .‬بچهها اسم آنجا را گذاشته بودند‬          ‫دوماً من تا زمان عقد او را ندیده بودم‬
‫س ـ چه مدت طول کشید تا کار‬             ‫بود‪ .‬تماس تلفنی هم غیرممکن‪ .‬اصل ًا‬      ‫بعد هم که به کشورهای دیگر رفتم‬           ‫ج ـ حدود یک ماه‪ .‬من ‪ ۱3‬آوریل‬            ‫قعر جهنم‪ .‬اختلاف بین آنها به وجود‬            ‫فقط عکس او را به من نشان داده بودند‪.‬‬
                                       ‫متداول نبود کسی در خانه تلفن‬            ‫باز نمیدانستم که او دقیقاً کجاست‪ .‬با‬     ‫آمدم انگلیس‪ ۲۵،‬مه به من خانه دادند‪.‬‬     ‫میآمد و همدیگر را میزدند و حتی‬               ‫وقتی زنش شدم دیدم یک مرد سیه‬
                     ‫پیدا کردید؟‬       ‫داشته باشد‪ .‬تلفن یک شیئی لوکس‬           ‫دادن پول توانستم ویزای کشور ثالث‬                                                 ‫میکشتند سر حشیش‪ ،‬سر زن‪ .‬همه‬                  ‫چرده است با موهای سفید‪ ،‬به نظرم‬
‫ج ـ شوهرم پس از چهار ماه کار آزاد‬      ‫بود‪ .‬هرکسی میخواست تلفن بزند‬            ‫را بگیرم و در آنجا فهمیدم شوهرم‬                  ‫س ـ بچهها جا افتادهاند؟‬         ‫جور آدمی بود‪ ،‬عراقی‪ ،‬افغانی‪ .‬شب سوم‬          ‫شناسنامهاش را عوض کرده بود‪ .‬آنقدر‬
‫راه انداخت و من دو سال بعد‪ .‬وقتی‬       ‫میبایست برود تلفنخانه و افراد سیاسی‬     ‫کجاست و اصل ًا خوشحال نشدم ولی‬           ‫ج ـ پسرم جا افتاده و بعضی وقتها‬         ‫بالاخره همراه قاچاقچی راه افتادم‪ .‬او‬         ‫زشت بود که خدا میداند‪ .‬تریاکی هم‬
‫بچهها بزرگتر شدند یک کار داوطلبانه‬     ‫هم که میبایست تابع سازمانشان‬                                                     ‫میگه کاش من اینجا به دنیا آمده‬          ‫برایم یک کامیون انتخاب کرد‪ .‬تا سقف‪،‬‬          ‫شده بود‪ .‬برادرم هم هروئینی شده بود‪.‬‬
‫شروع کردم که در حال حاضر دیگر‬                                                               ‫اجباراً به روسیه رفتم‪.‬‬      ‫بودم‪ .‬دوستان انگلیسی و یک دوست‬          ‫جعبه تخم مرغ زده بود‪ .‬ما رفتیم ته‬                          ‫دیگر خانه جهنم بود‪.‬‬
‫داوطلبانه نیست و از کارم هم خیلی‬          ‫باشند‪ ،‬میترسیدند تماس بگیرند‪.‬‬               ‫س ـ کجا اقامت داشتید؟‬             ‫ترک دارد و راحته‪ .‬اما دخترم تمام‬        ‫کامیون‪ ،‬احساس خفگی میکردم‪ .‬زدم‬                       ‫س ـ کی بچهدار شدید؟‬
                                                        ‫س ـ زبان چی؟‬           ‫ج ـ ما در یکی از شهرهای جنوبی‬                                                    ‫زیر گریه‪ .‬آخر من در جاهای تنگ و‬              ‫ج ـ سال ‪ ۱3۶۹‬یک پسر پیدا کردم و‬
    ‫راضی هستم و برایم جالب است‪.‬‬                                                ‫اتحاد جماهیر شوروی بودیم‪ .‬از سال‬                        ‫حواسش پی ایرونه‪.‬‬         ‫بینور خیلی حالم بد میشود‪ .‬حتی‬                ‫بعدهمیکدختر‪.‬دخترمخیلیشیرین‬
‫س ـ آیا در اینجا ادامۀ تحصیل‬           ‫ج ـ زبان بلد نبودم‪ .‬دانشگاه رفتم و یاد‬  ‫‪ ۱۹83‬تا ‪ ۱۹۹۱‬چند سالی را در آنجا‬                      ‫س ـ فارسی بلدند؟‬           ‫یک ذره نور هم نبود‪ .‬بچهها مرا دلداری‬         ‫بود‪ .‬سعی کردم به خاطر بچهها هم شده‬
                                       ‫گرفتم‪ .‬زبان بسیار مشکلی بود ولی خب‬                                               ‫ج ـ خواندن و نوشتن آنها خوب نیست‬        ‫میدادند‪ .‬من کاغذی از جیبم درآوردم و‬          ‫او را به راه راست بکشانم‪ .‬کلاس خیاطی‬
                          ‫دادید؟‬                                                        ‫گذراندیم با تمام مشکلات‪.‬‬        ‫من هم بودجۀ کافی برای فرستادن آنها‬      ‫روی آن اسم و فامیل و آدرس خودمان‬             ‫رفتم که بلکه خرجم را دربیاورم ولی‬
‫ج ـ بله‪ ،‬چند دوره در کالج دیدم که‬             ‫سن من هم کمتر از حالا بود‪.‬‬          ‫س ـ شما را چگونه پذیرفتند؟‬            ‫به کلاس فارسی ندارم‪ .‬یک مدرسۀ‬
                                              ‫س ـ دانشگاه چطور بود؟‬            ‫ج ـ از طریق یک سازمان سیاسی‬              ‫مجانی هم هست که خیلی دوره و باید‬                                                                         ‫فایده نداشت‪.‬‬
             ‫به درد کارم میخورد‪.‬‬       ‫ج ـ مدرک گرفتن آسان بود‪ .‬چون‬                                                                                                                                          ‫سـکیبهفکربیرونآمدنافتادید؟‬
‫س ـ فکر میکنید در این مملکت‬            ‫وضع اقتصادی استادها بد بود‪ ،‬میشد‬                             ‫میپذیرفتند‪.‬‬                              ‫با قطار رفت‪.‬‬                                                    ‫ج ـ برادر بزرگم اینجا بود به من اصرار‬
                                       ‫با یک هدیۀ کوچک نمره گرفت ولی‬            ‫س ـ زندگی چگونه میگذشت؟‬                      ‫س ـ خودشان علاقه دارند؟‬                                                         ‫کرد که هرچه دارم بفروشم و بیایم‬
       ‫جا افتادهاید؟ بچهها چطور؟‬       ‫آنجا هم کثیفتر از بقیۀ جاها‪ .‬مثل ًا در‬  ‫ج ـ کسانی که به آنجا پناهنده‬             ‫ج ـ دخترم چرا‪ .‬اصولاً زنها بیشتر‬                                                     ‫اینجا‪.‬میگفتیکقاچاقچیمیشناسد‬
‫ج ـ از زندگی در لندن راضیام‪ .‬از‬        ‫کافه دانشگاه قهوه را در یک سطل‬          ‫میشدند‪ ،‬یا میبایست کار کنند یا‬                                                                                                ‫که کار مرا درست میکند‪ .‬هشت سال‬
‫چند سال پیش هم میتوانم به ایران‬                                                ‫درس بخوانند‪ .‬حداقل امکانات را هم‬                                                                                              ‫بود که با یک انگل زشت معتاد و بیکاره‬
‫بروم و از این بابت خیلی خوشحالم که‬                                             ‫در اختیار ما میگذاشتند‪ .‬اما زندگی‬                                                                                             ‫زندگی میکردم‪ .‬دلم میخواست طلاق‬
                                                                               ‫در آنجا بسیار سخت بود که خود مقولۀ‬                                                                                            ‫بگیرم‪ ،‬پدر و زن پدرم سخت مخالفت‬
           ‫میتوانم فامیلم را ببینم‪.‬‬                                            ‫دیگری است‪ .‬اصل ًا دنیای دیگری بود‪.‬‬                                                                                            ‫میکردند که آق والدین میشی‪ .‬هیچ‬
‫س ـ با چه کسانی معاشرت‬                                                         ‫س ـ مایلید کمی راجع به زندگی‬                                                                                                  ‫دادگاهی هم به داد من نمیرسید‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫میبایست توافق داشته باشیم که اون به‬
                        ‫میکنید؟‬                                                    ‫ایرانیان در آنجا صحبت کنید؟‬                                                                                               ‫هیچوجه قبول نداشت‪ .‬همه میگفتند‬
‫ج ـ من و شوهرم بیشتر با ایرانیان‬                                                                                                                                                                             ‫زیر سرت بلند شده‪ .‬بالاخره نشستم و‬
‫رفت و آمد میکنیم ولی بچهها دوستان‬                                                                                                                                                                            ‫با او حرف زدم و گفتم که برای خاطر‬
‫انگلیسی و خارجی مقیم انگلیس زیاد‬                                                                                                                                                                             ‫بچهها هم که شده باید رفت‪ ،‬یا با من‬
‫دارند ولی خوب فارسی حرف میزنند‬
                                                                                                                                                                                                                               ‫بیا یا طلاقم بده‪.‬‬
 ‫و به کلاس زبان فارسی هم میروند‪.‬‬
‫از تلویزیون ایرانیان (ماهواره) هم‬
‫خیلی استفاده میکنیم‪ .‬فیلم و تئاتر‬
‫ایرانی هم وقتی باشد میرویم‪ .‬مشکل‬

                   ‫خاصی نداریم‪.‬‬
‫سال گذشته بچهها را هم به ایران‬
‫بردم که هم خانواده را ببینند و هم از‬
‫اصلشان دور نشوند‪ .‬ولی شوهرم هرگز‬

            ‫به ایران بازنگشته است‪.‬‬

 ‫ادامه دارد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18