Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۷ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه‌‪‌1۳‬شماره‌‪184۳‬‬                                           ‫میشد بحثهای سیاسی شروع میشد‪ .‬پدرم مصدقی بود و‬            ‫كوچه و خیابان ما هم عجیب بود‪ .‬اسم كسی را‬
‫جمعه ‪ 5‬تا پنجشنبه ‪ 11‬سپتامبر ‪۲۰۲۲‬‬                            ‫از مصدق دفاع میكرد‪ .‬حرفهای درست و حسابی میزدند‪ .‬ما‬       ‫گذاشته بودیم گاردان‪ ،‬نمیدانم چرا گاردان‪ .‬زمستانها وقتی‬
                                                             ‫هم مینشستیم و گوش میكردیم‪ .‬بعد مثنویخوانی شروع‬           ‫برف میآمد از كله اش كه ته میتراشید بخار بلند میشد‪.‬‬
‫تنها وضع انشاهای من در دبستان خوب بود و بقیه حتی قابل‬        ‫میشد‪ .‬پدر من صدایش بینظیر بود و دستگاهها را خوب‬          ‫میگفتم توی كلهاش پریموس كار گذاشته‪ .‬او در یك تصادف‬
‫گفتن هم نیست‪ .‬خودتان تصورش را بكنید كه من فقط در‬             ‫میدانست و آواز خوشی داشت‪ .‬وقتی میخواند همسایهها‬          ‫مرد‪ .‬افسوس‪ ،‬چه بچه خوبی بود‪ .‬اسم دیگری را گذاشته بودیم‬
‫كلاس دوم ابتدایی سه سال ماندم تا بالاخره رفتم به كلاس سوم‪.‬‬   ‫میآمدند و روی پشت بام سرك میكشیدند و بو میكشیدند‪.‬‬        ‫حسن دزده‪ .‬چقدر بچه خوبی بود‪ .‬با هم دزدی میكردیم‪.‬‬
‫جز مادرم‪ ،‬كسی به من فكر نمیكرد‪ .‬همه در آن خانه گرفتار‬        ‫همیشه چند غزل حافظ را از پدر شنیده بودم‪ .‬همیشه همین‬      ‫فرز بود و چاپك‪ .‬مظلوم هم بود‪ .‬كامیونهای لوله كه با سرعت‬
‫آدمهای عجیب و غریبی بودند كه میآمدند و میرفتند‪ .‬در‬                                                                    ‫میرفتند‪ ،‬من و او‪ ،‬دنبال كامیون میدویدیم و به یكی از‬
‫كلاس دوم روزی یك مرتبه مرا با خفت و خواری به كلاس اول‬                          ‫غزلها را میخواند و غزلی از سعدی‪:‬‬       ‫لولهها آویزان میشدیم و سر لولهها را كه مثل پیچ بزرگی‬
‫میبردند‪ .‬چقدر مرا خجالت میدادند‪ .‬اما میدانم جهل معلم‬                  ‫به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست‬          ‫بود‪ ،‬باز میكریدم و میبردیم میفروختیم‪ .‬ده دوازده ریال‬
‫و وضع جامعه اینطور بود كه من با اینهمه آدم در آن خانه‪،‬‬                 ‫عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‬
‫خودم را تنها احساس میكردم‪ .‬مثل اینكه چیزی با گذشته‬                                                                           ‫به مال خر میفروختیم‪ .‬نزدیك شهر نو دم گمرك‪.‬‬
‫تغییر نكرده روزها به جای اینكه به مدرسه بروم‪ ،‬اوایل در‬                         ‫و غزلی دیگر كه به یادم مانده‪...‬‬        ‫گاهی هم از كامیون پرت میشدیم و زخمی میشدیم‪ .‬حسن‬
‫حالی كه وانمود میكردم كه دارم در حیاط را باز میكنم‪ ،‬با‬                   ‫حاصل كارگه كون و مكان اینهمه نیست‬            ‫دزده‪ ،‬دم دست من بود‪ .‬پسر ماهی بود‪ .‬پدرش در راه آهن‬
‫صدای بلند میگفتم خداحافظ‪ ،‬و آنگاه میرفتم در زیرزمین‬                    ‫باده پیش آر كه اسباب جهان اینهمه نیست‬          ‫كارگر بود‪ .‬گاهی میرفتیم پیاده از مولوی به راهآهن تا پدرش‬
‫خانه و در آنجا ساعتها در تاریكی و بوی نا و گردو خاك و تیر‬                                                             ‫را ببینیم‪ .‬بچههای حاجی ماهرویان را هم اسم گذاشته بودم‪.‬‬
‫و تختهها و پوسیدگی میماندم كه مدرسه نروم‪ .‬رطیلهای‬                           ‫منت سدره و طوبا ز پی سایه مكش‬             ‫ببخشید آدم های نچسب و عقب مانده بودند‪ .‬اسم پدرشان‬
‫توی زیرزمین را برایشان اسم گذاشته بودم‪ .‬سوسك و خر خاكی‬             ‫كه چو خوش بنگری ای سر ِو روان اینهمه نیست‬          ‫را كه با سن شصت دختری پانزده ساله را گرفته بود گذاشته‬
‫توی زیر زمین نمور و تاریك زیاد بود‪ .‬هزارپا یكی بود و شاید‬                                                             ‫بودم حاجی سوسمار‪ .‬نمیدانم چرا آن روزگار برای همه اسم‬
‫هم نمیتوانستم قیافه اش را تشخیص بدهم‪ .‬شما هم بودید‬                        ‫دولت آنست كه بی خون دل آید بكنار‬            ‫درست میكردیم‪ .‬واقعاً نمیدانم‪ .‬به یكی میگفتیم انجیر‬
‫موجودی را میدیدید با هزارپا‪ ،‬نمیتوانستید تشخیص بدهید‪.‬‬                ‫ور نه با سعی و عمل‪ ،‬باغ جنان اینهمه نیست‬         ‫خشكه‪ .‬به دیگر رضا بشكه‪ ،‬شیش انگشتی‪ ،‬لب شكری‪ ،‬اصغر‬
‫بعد از چهار پنج ساعت كه از زیر زمین بیرون میآمدم‪ ،‬از‬                                                                  ‫دنبكی‪ .‬اصغر دنبكی مرد پولداری بود كه من حكایتش را در‬
‫آن محل متروك سرم گیج میرفت‪ ،‬آفتاب روز آنقدر تند بود‬                                ‫وقتی میرسید به این بیت‪:‬‬            ‫داستان خیابانی به نام پاییز آوردهام‪ .‬شاید از اینكه پولدار بود‬
‫كه چشم و چارم جایی را نمیدید‪ .‬گیج و ویج به اطرافم نگاه‬                      ‫زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار‬          ‫با نام گذاشتن روی او میخواستیم انتقام بگیریم‪ .‬به یكی از‬
‫میكردم‪ .‬بیرون زندگی بود و نور و روشنایی و در زیرزمین‬                     ‫كه ره صومعه با دیر مغان اینهمه نیست‬          ‫بچهها‪ ،‬همه میگفتند «فرهاد كون سیاه» كه چنان هم كون‬
‫نمور و متروك‪ ،‬مرگ خوابیده بود یك تابوت سیاه و پوسیده‪.‬‬        ‫چنان آوازش در حیاط خانهمان میپیچید كه مادرم هر كاری‬      ‫سیاهی هم نداشت‪ .‬ببخشید شوخی میكنم شاید بخندیم‪.‬‬
‫اما من آنجا را به مدرسه ترجیح میدادم‪ .‬مادرم با شگفتی‬         ‫داشت میایستاد و با لبخندی تحسینآمیز گوش میكرد و بعد‬      ‫اصل ًا نام این گفتگو را هم بگذاریم «ببخشید شوخی میكنم‪،‬‬
‫بسیار به من نگاه میكرد‪ ،‬كارتونكها را از روی سر و گوش‬         ‫میگفت «برای همین صداش زنها دوستش داشتن دیگه» و‬           ‫شاید بخندیم» یا گفتگو با ساكنان خیابان اعدام و شهرنو‪...‬‬
‫و لباسم بر میداشت و با تعجب و دلسوزی میپرسید كه‬                                                                       ‫رها كنم‪ .‬چرا اسم مجلهای را كه درآوردم گذاشتم «نوع دیگر‬
‫چرا چشمهایم گود رفته‪ ،‬چرا بوی پوسیدگی و نا میدهم؟‬                                 ‫بعد میرفت دنبال كار و بارش‪.‬‬         ‫خندیدن»‪ .‬كه از شعر مولانا وام گرفته بودم‪ .‬نوع دگر خندیدن‪.‬‬
‫اوایل فكر میكرد كه در مدرسه مرا به سیاهچال میاندازند‪،‬‬        ‫خانه و كوچه و محله خوب و عجیبی بود‪ .‬اگر از رادیو‬
‫و به این سبب به ان شكل و قیافه در میآیم كه مثل اینكه‬                                                                           ‫گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم‬
‫از گوری چند هزار ساله فرار كرده ام‪ .‬اما بعدها فهمیدند و‬                      ‫مهدی اخوان ثالث‬                                         ‫عشق آموخت مرا نوع دگر خندیدن‬
‫منهم شیوه فرارم را تغییردادم‪ .‬سوار اتوبوسی میشدم از ته‬
‫خط تا سر خط میرفتم و بر میگشتم‪ .‬و از اینكه مدرسه‬             ‫گویندهایمیگفت«باری»حتم ًاكسیمیگفت«بپرتوگاری»‬                                              ‫مجلس انس‬
‫نمیروم پادشاه نه اقلیم بودم‪ .‬از ذوقم سرم را از پنجره اتوبوس‬  ‫اگر كسی میگفت «هفت» حتم ًا آدمی آن نزدیكیها بود كه‬       ‫پدرم مرد طنازی بود و قلبی زیبا داشت‪ .‬طنزهایی كه او‬
‫بیرون میآوردم و با صدای بلند آواز میخواندم‪ .‬گاهی هم‬                                                                   ‫میگفت ویژه خودش بود‪ .‬پدرم رفیقی داشت به نام دكتر‬
‫میدیدم زنی‪ ،‬مردی‪ ،‬پیری‪ ،‬بچهای خندهاش میگیرد و گاه هم‬                                 ‫بگوید «همكش كه رفت»‪.‬‬             ‫حكیمالهی‪ .‬از او دهها لطیفه به یاد دارم‪ .‬كه در دفتری جمع‬
‫صدای شاگرد شوفر را میشنیدم كه داد میزد بچه سرتو بیار‬                                         ‫به قول مولانا‪:‬‬           ‫كردهام‪ .‬وقتی دكتر حكیم الهی میآمد به خانه ما آنها ساعتها‬
‫تو؟ سرمون رفت‪ .،‬اما من در كار خودم غرق بودم‪ .‬درست‬                                                                     ‫مینشستند و هركدام به نوبت لطیفه تعریف میكردند و‬
‫مثل همین حالا كه وقتی در كار سیمرغ غرق میشوم‪ ،‬غرق‬                          ‫قافیه و مفعله را گو همه از یاد ببر‪...‬‬      ‫میخندیدند‪ .‬منهم بچه بودم و غش و ریسه میرفتم‪ .‬هر دو‪،‬‬
                                                             ‫ایرانیها عجب ارادتی دارند به قافیه و مثل اینكه نیمای ما‬  ‫هم پدرم و هم دكتر حكیمالهی از تریاككش های غیور ایران‬
                   ‫میشوم وجهان را از یاد میبرم‪...‬‬            ‫این را خوب میدانسته‪ .‬كه حواس آنها را به این نكته میبرد‬   ‫بودند‪ .‬آنها در حال كشیدن تریاك و چسباندن بست به حقه‪،‬‬
‫شوفرهای خط هیجده و خط چهار كه از راه آهن میرفت‬                                                                        ‫لطیفهگوییشان شروع میشد كه تمامی نداشت‪ .‬بعدها كه‬
‫آب كرج‪ ،‬حالا الیزابت و یا چه مرا میشناختند‪ .‬و همیشه هم‬                       ‫كه از این ابزار درست استفاده كنند‪...‬‬     ‫حكیم الهی فوت كرد‪ ،‬این لطیفهها را از دهان پدرم میشنیدم‪.‬‬
                                                                                               ‫در مدرسه‬               ‫مقداری از آنها را همان روزهای بچگی در نوار ضبط كردهام‪.‬‬
                      ‫نصیحتم میكردند كه باریكلا‪.‬‬                                                                      ‫پدرم آیت مهر و عشق بود مادرم همینطور‪ .‬من عاشق مادرم‬
‫در دبستان همیشه نفر آخر بودم و با جود آنكه انشاءهای‬          ‫در چنین محله و كوچه و خانهای من بزرگ شدم و در وسط‬        ‫بودم‪ .‬پدرم هر شب مجلس انس داشت‪ .‬گاهی هم مجلس انس‬
‫من همیشه بهترین انشاءها بود‪ .‬تا كلاس نهم هم نفر آخر‬          ‫حادثه و حرف و حدیث و شادمانی و غم و خنده و شكست‪.‬‬         ‫او در خانه ما بود كه حكایتی بود‪ .‬فواره را باز میكرد‪ ،‬گلدانها‬
‫بودم‪ .‬اما در كلاس دهم باسوادترین شاگرد كلاس بودم كه‬                                                                   ‫را آب میداد‪ .‬نیلوفر آب‪ ،‬گلهایش را روی حوض پهن میكرد‪.‬‬
‫بسیاری مواقع به كمك دبیر میرفتم‪ .‬در دانشگاه تهران در‬                                                                  ‫قناریها میخواندند و رفقای پدر روی تخت بزرگی نشسته‬
‫رشته جامعه شناسی درس نمیخواندم اما قبول میشدم‪.‬‬                                                                        ‫بودند با دو منقل بزرگ و دود حیاط و باغچهها و درختان را‬
‫درسها و امور را میدانستم‪ .‬اما در سربازی از میان ‪ ۱۳۰۰‬نفر‬                                                              ‫بر میداشت‪ .‬چراغهای رنگارنگ كوچه لابلای درخت مجنون‬
‫سرباز لیسانس و دكترای پزشكی باز نفر آخر شدم و در نتیجه‬                                                                ‫و بیدمشگ و گلدانهای عبایی میدرخشید و چشمك میزند‪.‬‬
‫به ایرانشهر مرا تبعید كردند‪ .‬جایی كه اگر مار میآمد گله‬                                                                ‫پدرم هرگز نمیگفت مهمانی دارد میگفت مجلس انس‪ .‬ما‬
‫گله میآمد و اگر هوا خوب بود‪ ،‬پنجاه و شصت درجه بود‪.‬‬                                                                    ‫هم یاد گرفته بودیم و میگفتیم مجلس انس‪ .‬وقتی سرها گرم‬
‫در كلاس ششم ابتدایی به خاطر آنكه دست برده بودیم به‬
‫كارنامه ها و نمرههای صفر را بیست كرده بودیم‪ ،‬ما را محكوم‬

         ‫به فلك كردند‪ .‬ما سه را روی زمین خواباندند و‬

                                                             ‫وبسایت کیهان لندن به زبان انگلیسی‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18