Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۷ (دوره جديد
P. 14
کارشکنینیابتی خواندنی و سرگرم كننده و خندهدار ...كلاس ده یازده بودم كه صفحه14شماره184۳
شروع كردم به نمایشهای رادیویی نوشتن .بابت هر نمایش شش جمعه 11تا 17شهریورماه 14۰1خورشیدی
حز باللهازسوی بخشی دویست تومان هم میگرفتم .بعد برنامهای بود كه
آقای شاهحسینی مینوشت .او مردی بسیار متین و آگاه به كار شلاق و چوب به كف پاها شروع شد اما من چوب
رژیمایراندر خودش بود .داماد استاد جلالالدین همایی بود یا شد .ایشان نخورده ،فرار كردم و هفت روز تمام از صبح میزدم به خیابان
برنامهای داشت به نام «زنان نامدار جهان» .به من پیشنهاد و با رفقای محكوم میرفتیم سینما ،این هفت روز كه از صبح
روندتوافقلبنان كرد كه این برنامه را ادامه دهم .خود او میگفت هرچه بوده تا شام توی سینماها بودیم از بهترین ایام زندگی من بود .در
من نوشتهام .من شروع كردن به نوشتن نمایشنامههایی با نام واقع بگویم من در خیابانها و محلههای پابرهنه آدم شدم
واسرائیلبرسر زنان نامدار جهان .و دو سال و نیم این برنامه را ادامه دادم. شاید ،نه در مدرسه و دانشگاه .زیر بار هیچكس نمیرفتم.
اولین كارم درباره «سیمون دوبوار» بود .جایی در نمایش. اگر با قلدری مواجه میشدم طغیان میكردم .من همیشه در
مرزهایدریایی سیمون دوبوار ترك موتور «ژان پل سارتر» شده بود و من زندگیم چه زندگی خصوصی و چه زندگی اجتماعیم معترض
حرفهای دلم را در دهان سارتر و سیمون دوبوار گذاشته بودهام و عصیان كردهام .در سربازخانه همیشه فرار می كردم
=رژیم ایران درباره مذاکرات تعیین مرزهای دریایی بودم كه موجب خنده خودم میشد .نمایشنامههای «فرار به و به خانه میرفتم و برای رادیو ایران برنامه و نمایش و مطلب
میان اسرائیل و لبنان صحبتی نکرده است .اما اسرائیل که سوی جنگل»« ،واش»« ،عروسی ،به یلواسكای می آید» كه مینوشتم .آن زمانها من نویسنده رادیو بودم .در حكومت شاه
مستقیم با تهران درگیر است ،به تدوین موضعی ادامه می از «استفن كرین» بود و «رستم و سهراب» و «گنج چهارم» مرا از كارم دوبار اخراج كردند و در حكومت اسلامی از همان
دهد که در کوتاهمدت و بلندمدت به نفع رژیم یران و و «رادیو» و ...خیلی گرفت .پول خوبی هم میدادند .برنامه روز اول در برابرشان ایستادم تا اینكه به جرم ضداسلام بودن
صبح «دانستنیهای علم و صنعت» كه آقای مانی گوینده و ونوشتنرمان«چندر»ونوشتنكتاب«جامعهشناسیمطبوعات،
محاسبات آن نخواهد بود. خانم اربابی اجرا می كردند سالها ادامه داشت .زنان نامدار
=اگر توافقی بین اسرائیل و لبنان صورت گیرد این سوال جهان هم با برنامهای به نام سلام بامدادی كه بزرگ دبیرش پس از انقلاب» از تدریس و نوشتم مرا باز داشتند.
مطرح میشود که موضع واقعی حکومت ایران در این مورد تورج فرازمند بود همكاری میكردم و برنامه مینوشتم .قبلا در دادگاه به من گفتند دیگر نباید بنویسی ،اگر این چنین
چه خواهد بود .به ویژه در شرایطی که ایران همچنان از او را در سخن دیده بودم .برنامهای هم داشتم به نام سلام ننویسی اجازه میدهیم برگردی به تدریس جامعه شناسی.
جنوب لبنان به عنوان بستری برای تنشهای دائمی و تهدید نیمروز كه در شهرستانها پخش میشد .من به روزنامه پست آن زمان در فوق لیسانس و جامعهشناسی درس میدادم.
تهران رفتم و با ماهی دویست تومان ،روزنامه نگار شدم .و به آنها گفتم آنچه نوشتهام خون و زندگی من بوده و كلك
بلندمدت جهت نابودی «اسرائیل» استفاده میکند. در همان زمان بود كه در فردوسی داستانهایم را به نامهای
=محافل سیاسی آشنا به مواضع رهبران جمهوری «در دل تاریكیها»« ،شهر فلزی»« .باطلاق»« ،آن صدای محاكمه را كندم.
اسلامی ایران معتقدند که موضوع ترسیم مرز آبی لبنان و جادویی»« ،گودال»« ،وادی جهنم»« ،غریبانه»« ،تله»« ،سیب، با «سه تفنگدار» و «كنت مونت كریستو» و آثار «هدایت»
اسرائیل با نقش استراتژیک ایران در منطقه در تضاد است سیب درشت خورشید» و بسیاری داستانهای دیگر ...در این و «جمالزاده» و «چوبك» و «ماكسیم گوركی» و «چخوف»
چرا که رژیم اسلامی در ایران ایفای نقش خود در منطقه و «مارك تواین» و «نیما» و «حافظ» و «خیام» و «باباطاهر»
را از طریق نیروهای نیابتی حتی مهمتر از پرونده هستهای مجله ادبی چاپ میكردم. و «ژان ژاك روسو» و «مولانا» و «داستایوسكی» و «اشتفن
زمان سردبیری عباس پهلوان بود و آنهم ماجرایی داشت كه زوایك» و «كنوت هامسون» و ...شروع كردم .از خیابان
و مذاکرات میداند! خواهم نوشت .همان زمان رمانی به نام «آخرین ایستگاه» را در مولوی تا خیابان لالهزار و بوذرجمهری وچهار راه منوچهری
=درباره لبنان ،جمهوری اسلامی به دلیل وجود حزبالله مجله كارگران هر هفته چاپ میكردم .سردبیر آقای محمدعلی و مخبرالدوله را پیاده میرفتم تا برسم به راسته كتابفروشیها.
این کشور را «گوهر تاج» خود میداند و به همین دلیل سفری بود .مردی بسیار جاسنگین و مدبر و مدیر .این زمان، پولی كه جمع كرده بودم یكجا می دادم به كتاب .بسیاری
هرگونه توافق با اسرائیل ،بهویژه طرح ترسیم مرز دریایی وقتی بود كه من تازه دیپلم گرفته بودم .تا سال ۱۳۴۷من در مواقع تنها میرفتم ،مثل امروز نه اینكه باور داشته باشم
را به عنوان یک زیان استراتژیک برای پروژه عمومی خود
ارزیابی میکند .رژیم ایران لبنان را میدانی برای جنگ این مجلهها و رادیو و روزنامه كار میكردم. «جریده رو كه گذرگاه عافیت تنگ است»...
میداند که نباید از حالت آمادهباش خارج شود ،بلکه باید البته مدت كار من در روزنامه كوتاه بود و استعفا دادم .حتی ****
یک جبهه بالقوه تا پایان تمام مشکلات این رژیم با جامعه آقای مسعودی حقوقم را دوبرابر كرد اما نماندم و آمدم بیرون. آخوند نامه
مدتی هم معلم دبستان جهان تربیت بودم .احساس میكردم
بینالمللی باقی بماند. محیط كوچك .است از برخی آدمهایی كه در رادیو بودند، آدمهای كوچه در عوالم دیگری بودند و من به جهانی دیگر
بدم میآمد .در همان رادیو با مهدی اخوان ثالث آشنا شدم. افتاده بودم .گاه پشت د ِر بنگاه معرفت اول لالهزار ،كتابی
تونی فرانسیس (ایندیپندنت عربی) – رژیم جمهوری اخوان مرد بزرگی بود و من شعرها و شخصیت اخوان ثالث را كه ازحسن معرفت كرایه كرده بودم ،همانجا میخواندم
اسلامی هیچ نفعی در توافق لبنان با اسرائیل برسر مرزهای را خیلی دوست داشتم .سال ۱۳۴۷همه را ول كردم .جامعه و كتاب را پس میدادم و كتابی دیگر میگرفتم .دیگر شیشه
دریایی ندارد و از همین رو هرگونه توافق میان لبنان با شناسی آریان پور ،كه اقتباس و ترجمه او بود كاری بود از نمیشكستم ،دیگر از این پشت بام به آن پشت بام فرار
تلآویو را یک ضرر استراتژیک برای پروژه کلی خود میبیند، جامعهشناسان آمریكایی ،نیم كف واگ برن و بسیاری كتابهای نمیكردم .من فروشنده انواع آب نبات بودم .من از مشاهیر
نویسندگان روی من تاثیر گذاشت .رها كردم و به فرانسه رفتم «سـَری» و «گلاب شكر» و «شكلات كشی» بودم .یك زیرزمین
حتی اگر این توافق در راستای منافع بیروت نیز باشد. تا درس و بحث را ادامه دهم .بیست و شش هفت سالم بود كرم ابریشم تابستانها داشتم و با فروش همینها به سینما
طی دو هفته گذشته مذاکرات لبنان و اسرائیل در خصوص كه كارهای روزنامه و رادیو و مجله را رها كردم .میخواستم میرفتم .اما همه این كارها را رها كرده بودم و كتابخوان و
تعیین مرزهای دریایی به پایان رسید و ناگهان آموس جامعهشناسی بخواهم تا بتوانم شخصیتهای داستانهایم را عاقل شده بودم .دو سه سالی كه گذشت اولین كتابم را نوشتم.
هوخشتاین میانجی آمریکایی از دیدگان ناپدید شد .در بیافرینم .اینطور فكر میكردم برای آفرینش شخصیت داستانی، شاید پانزده شانزده ساله بودم كه كتاب «آخوندنامه» را نوشتم.
پی آن مجموعهای از رویدادهای منطقهای و بینالمللی به آخوندنامه شرح كارهای آخوندها بود؛ و من با طنز اینها را
وقوع پیوست که همه آنها به نحوی به رژیم ایران و نقش و جامعهشناسی ،راههایی جلو پای من خواهد گذاشت. نوشته بودم .آخوند نامه تقریباً نكتهها و داستانكهایی بود
روزگار تبعید شروع شد .دانشگاه ونسن و دانشگاه سوربن كه پدرم و دیگران از آخوندها گفته بودند و من اینها را نوشته
سیاست کلی آن در منطقه مربوط میشود. نام نوشتم و برای فوق لیسانس و دكترا .مزدك پسرم در همان بودم .آخوندنامه ،آخوندها و روضهخوانها و وعاظ و آیتالله
در این دو هفته ،توجه عمومی و رسانهها به سال اول در پاریس متولد شد .خانهام در جنگل بود .دانشجو ها وحجتالاسلام ها را مسخره و افشا میكرد ۵۶ .داستانك و
بودم و پدر و همسر .اما داستان هم مینوشتم .هرگز داستان قطعه و روایت بود .هر كس از دور و بریها از پدرم تا دوستانم
نویسی و شعرنویسی را رها نكردم .بعد از رمان آخرین ایستگاه، و برادرها و كس و كارم آن را خواند به وحشت افتاد .پدرم
رمانی به نام «چندر» را شروع كردم .چندر در فرانسه جان وقتی «آخوندنامه» را خواند یكی دو ساعت مرا نصیحت كرد
گرفت و بعدها در ایران چاپ شد و دو هفته در كتابفروشی بود كه پدرم! تو اینها را نمیشناسی ،اینها شقی ،بیرحم ،رذلاند
كه حكومت اسلامی آن را توقیف و جمعآوری كرد .تا امروز از و خانهات را خراب میكنند .اینها كوتهفكراند و ریشهات را
چاپ شده و نشده حدود سیصد داستان كوتاه و بلند نوشتهام. میسوزنانند و از این حرفها .پدرم دستنوشتههای مرا پنهان
كرد .دو سه سالی من روی آخوندنامه و كتاب دیگری كه تازه
آموخته بودم كار كرده بودم و آنهم نوشتن رباعیات خیام به
خط جهانی بود .رفقا و وقتی این آخوندنامه را میخواندند
بسیار میخندیدند .داستانكهای واقعی از آخوندها؛ و چقدر