Page 46 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۰ (دوره جديد
P. 46

‫صفحه‌‌‌‪‌‌4‌‌‌۶‬شماره‌‪‌188۶‬‬
                                                                                                                       ‫جمعه ‪ ۲۳‬تا ‪ ۲۹‬تیرماه ‪140۲‬خورشیدی‬

    ‫مهدی موسوی شاعر و فعال مدنی در گفتگو با «هاآرتص»‪:‬‬

‫بخشی از روح من برای همیشه در زندان ُمرد‬

‫عکس از توئیر مهدی موسوی‬                                                                                                ‫=مهدی موسوی‪ :‬سی سال پیش پدرم به من گفت‪« :‬وارد‬

                                                                                                                       ‫دنیای ادبیات نشو‪ ،‬چون در نهایت دستگیر میشوى و پولی‬
                                                                                                                       ‫هم نخواهى داشت‪ .».‬حق با او بود! من چیزی نداشتم‪ ،‬اما‬
                                                                                                                       ‫خوشحال بودم‪ ،‬چون در کنار شاگردانم بودم‪ .‬من با ادبیات‬

                                                                                                                                                         ‫زندگی کردم‪.‬‬
                                                                                                                       ‫=موسوی در سال ‪ ٢٠١٦‬در لیلهامر‪ ،‬شهری کوچک در‬
                                                                                                                       ‫نروژ که کمر از ‪ ١٠‬فارسیزبان دارد‪ ،‬پناهنده شد‪ .‬وی‬
                                                                                                                       ‫میگوید که در مقطعی به یک نویسنده ایرانی دیگر در‬
                                                                                                                       ‫تبعید در ریکیاویک نامه نوشت‪ :‬نامه من درباره «عادت‬
                                                                                                                       ‫نکردن» بود‪ .‬اینکه برخی چیزها هرگز عادی نمیشوند‪.‬‬
                                                                                                                       ‫بگذارید اینطور بگویم‪« :‬برای من بعضی چیزها هیچوقت‬
                                                                                                                       ‫عادی نمیشود و یکی از آنها تبعید است‪ ...‬تبعید مثل زلزله‬
                                                                                                                       ‫است‪ .‬همه چیز در عرض چند ثانیه بهم میریزد و من‬
                                                                                                                       ‫در این سه چهار سال فقط سعی کردم تکههای باقیمانده‬

                                                                                                                                         ‫زندگیام را از زیر آوار جمع کنم‪».‬‬

                                   ‫میگذارند‪».‬‬               ‫شده است‪ .‬او در یکی از چندین گفتگوی ما‪ ،‬پس از اینکه‬         ‫روزنامه «هاآرتص» در گفتگوی مفصلی که با مهدی‬
‫یک زبانزد رایج به کنایه میگوید که در بین هر ‪ ١٠‬ایرانی‪،‬‬      ‫ماه گذشته برای اولین بار به اسرائیل آمد‪ ،‬به من گفت‪:‬‬        ‫موسوی شاعر و فعال مدنی منتشر کرده‪ ،‬موضوع دستگیری‬
‫‪ ١١‬شاعر وجود دارد! مردم میگویند تقریباً در هر گفتگویی‬       ‫«فکر میکنم آنها مرا در زندان کشتند‪ .‬بخشی از روح من‬         ‫و شکنجه و زندگی در تبعید و حسرت گذشته را از زبان‬
‫که به فارسی انجام میشود‪ ،‬احتمال ًا در مقطعی شعری نیز‬                                                                   ‫او نقل میکند‪ .‬ایتای ماشیاخ که این گفتگو را در رفت و‬
‫نقل میشود‪ .‬بسیاری از ابیات به عنوان زبانزد معروف‬                                  ‫در زندان مرد‪ ،‬برای همیشه‪».‬‬           ‫آمد چند روزه با موسوی تنظیم کرده است مینویسد که‬
‫شدهاند و مزار بسیاری شاعران مشهور به زیارتگاه تبدیل‬         ‫اما بعد شروع به صحبت از کارگاههای شعر و شاگردانش‬           ‫مصاحبهاش به ماجرای یک فعال مدنی و شاعری که به جرم‬
                                                            ‫میکند و بدن تنومندش– کبود شده از شکنجه و آزارهای‬           ‫توهین به مقدسات رژیم جمهورى اسلامى به ‪ ٩‬سال زندان و‬
                                   ‫شده است‪.‬‬                 ‫دیگر‪ ،‬هنوز از ترس و فرار‪ ،‬از حسرت– به بدن بیخیال‬           ‫‪ ٩٩‬ضربه شلاق محکوم شد و از وطن خود به نروژ گریخت‬
‫مهدی موسوی میخندد و مى گوید‪« :‬معروف است که در‬               ‫پسری شهرستانی بدل میشود؛ کرج‪ ،‬شهری خارج از تهران‬           ‫میپردازد‪ .‬این گفتگو در سفری که موسوی در بهار امسال‬
‫ایران سه میلیون نفر شعر میگویند‪ .‬در خانواده من شش‬                                                                      ‫به مناسبت ترجمه اشعارش به زبان عبری به اسرائیل داشته‬
‫نفر هستند و شعرهایشان را هم منتشر کردهاند‪ ».‬او توضیح‬             ‫که در آنجا از ‪ ۱۱‬سالگی شروع به سرودن شعر کرد‪.‬‬
‫میدهد که حتی اگر ایرانیها همیشه از سبک ادبی بالایی‬          ‫من در سه روز پر مشغله‪ ،‬مهدى موسوی را همراهی‬                                               ‫انجام شده است‪.‬‬
‫استفاده نکنند‪ ،‬جاذبه طبیعی به ساختار شعری دارند‪ .‬حتی‬        ‫کردم‪ ،‬در حالی که او در یک کنفرانس دانشگاهی شرکت‬            ‫«یک روز آنها مرا به طرز وحشتناکی شکنجه کردند‪ .‬روی‬
‫وقتی ‪ ١٠‬هزار هوادار در ورزشگاه آزادی (آریامهر) به داور‬      ‫کرد‪ ،‬به گشت و گذار پرداخت‪ ،‬با شاعران محلی دیدار‬            ‫زمین انداختند و لگدم زدند‪ .‬متوقف نشدند تا به سلول‬
‫فحش میدهند و از الفاظ رکیک استفاده میکنند‪ ،‬این کار‬                                                                     ‫انفرادی منتقلم کردند‪ ،‬روی زمین افتادم و نتوانستم بخوابم‪.‬‬
                                                              ‫داشت و با خوانندگان در هفته کتاب عبری گفتگو نمود‪.‬‬        ‫تمام بدنم درد میکرد‪ .‬وقتی نمیتوانید در سلول بخوابید‪ ،‬با‬
                ‫را هم با وزن و قافیه انجام میدهند‪.‬‬          ‫او از حباب ادبیات و شعری سخن گفت که زمانی در ایران‬         ‫خودتان صحبت میکنید‪ .‬نه خودکار‪ ،‬نه تخت‪ ،‬نه توالت‪،‬‬
‫موسوی در ‪ ٢٠‬سالگی با انتشار اولین کتاب موفق خود‬             ‫در این حباب سکونت داشت و از خشونتی که آن را در هم‬          ‫هیچ چیز وجود ندارد‪ .‬تنها چیزی که داری خودت هستی‪ .‬از‬
‫وارد دنیای شعر شد‪ .‬او میگوید‪« :‬این به خاطر من نبود‪،‬‬         ‫شکست و وى را به تبعید انداخت‪ .‬او با ستایشگران محلی‪-‬‬
‫نسل من بود که خون تازهای به شعر ایران تزریق کرد‪.‬‬            ‫برخی در تبعید خودشان‪ -‬ملاقات کرد و در هر فرصتی‬                  ‫خودم پرسیدم اگر امروز بمیری چه اتفاقی میافتد؟»‬
‫پیش از ما‪ ،‬مردم در مورد عشق قدیمی به زبان باستانی‬           ‫کتابی را باز میکرد و اشعاری را با صدای رعد میخواند‪.‬‬        ‫مهدی موسوی در یک فلافلفروشی در خیابان بوگراشوف‬
‫مینوشتند‪ .‬من در مورد یک مثلث عاشقانه در یک مهمانی‬           ‫ممکن است یک پرسش کاوشگر در ذهن کسی که چند روز‬              ‫تل آویو نشسته است‪ .‬در تهران‪ ،‬حدود دو دهه پیش‪،‬‬
                                                            ‫متوالی روایتهای این مرد را میشنود طنینانداز شود‪ :‬اگر‬       ‫مخاطبان پای شعرخوانی او مینشستند‪ .‬در نمایشگاههای‬
                                     ‫نوشتم‪».‬‬                ‫چیزی پیدا کردهاید که زندگی شما را پر میکند‪ ،‬تا کجا برای‬    ‫کتاب‪ ،‬صفهای طولانی از افرادی تشکیل میشد که‬
‫یکبار موسوی از شکنجهگرش پرسید‪« :‬من علیه نظام فعال‬                                                                      ‫میخواستند او یکی از کتابهای شعرش را برایشان امضا‬
‫نیستم و یک فرد مستقل هستم‪ ،‬چرا مرا شکنجه میکنید؟»‬                                     ‫آن پیش خواهید رفت؟‬
‫او پاسخ داد‪« :‬در ایران یا با ما هستید یا علیه ما‪ .‬راه سومی‬  ‫جمعیت اندکی در سالنی در دانشگاه حیفا گرد آمدهاند‬                                                   ‫کند‪.‬‬
                                                            ‫که بیشتر آنها فارسیزبان هستند‪ .‬یکی از آنها‪ ،‬پروفسور ایوان‬  ‫حالا تقریباً یک دهه است که موسوی ‪ ۴۶‬ساله در تبعید‬
                                 ‫وجود ندارد!»‬               ‫کوزلوفسکی گولان است که سرپرستی برنامه کارشناسی‬             ‫زندگی میکند‪ ،‬گویی در جزیرهای بیابانی‪ ،‬دنیایی که فقط‬
‫موسوى به موازات حرفه خود به عنوان داروساز با مدرک‬           ‫ارشد دانشگاه در رشته فرهنگ و مطالعات فیلم را بر عهده‬       ‫یک نفر جمعیت دارد‪ .‬این دنیایی است که تماماً از بازی با‬
‫دکترا از دانشگاه مشهد‪ ،‬شروع به انتشار شعر‪ ،‬برگزاری‬                                                                     ‫کلمات به زبان فارسی‪ ،‬ابیات عاشقانه درباره میادین و اماکن‬
‫جشنوارهها و سردبیری یک مجله ادبی کرد تا اینکه انتشار‬                            ‫دارد و میزبان این نشست بود‪.‬‬            ‫عمومی در تهران و خطاطىهاى زیبا‪ ،‬قطعهای از سرزمین‬
‫آن توسط مسئولان رژیم در سال ‪ ١٣٨٧‬ممنوع شد‪ .‬وى در‬            ‫او توضیح میدهد که شعر در ایران از جایگاه استثنایی و‬        ‫نقرهاى ایران در قلب یک شهر سرد نروژی شکل گرفته است‪.‬‬
‫اواخر دهه ‪ ١٩٩٠‬برای برگزاری یک کارگاه نویسندگی اجازه‬        ‫ویژهای برخوردار است‪ .‬وى میگوید‪ :‬گاهی اوقات میبینیم‬         ‫رفتار ملایم و مؤدبانه او با داستانهای خشونت و درد پایدار‬
‫خواست‪ ،‬اما وقتی پس از شش ماه مجوزی دریافت نشد‪ ،‬آن‬           ‫که مردم در کافهها ایستادهاند و شعر میخوانند و مى‬
                                                            ‫افزاید‪« :‬سفیر سابق بریتانیا در ایران به من گفت که یکبار‬                           ‫و مداوم وی در تضاد است‪.‬‬
         ‫را به عنوان یک پروژه زیرزمینی راهاندازی کرد‪.‬‬       ‫در جاده کنار گروهی از رانندههای کامیون ایستاده بوده‬        ‫او میگوید‪« :‬تمام عمرم را نگاه کردم و جواب دادم‪،‬‬
‫او با خنده میگوید‪ :‬سی سال پیش پدرم به من گفت‪:‬‬               ‫که به نظر میرسید در حال نوعی مشاعره و رقابت بر سر‬          ‫کافیست‪ .‬اگر امروز بمیرم‪ ،‬خوشحال خواهم مرد‪ .‬من هر‬
‫«وارد دنیای ادبیات نشو‪ ،‬چون در نهایت دستگیر میشوى‬           ‫این بودند که چه کسی میتواند بیشترین شعر را به خاطر‬
‫و پولی هم نخواهى داشت‪ .».‬حق با او بود! من چیزی‬              ‫آورد بحث مىکردهاند‪ .‬این فرهنگ این کشور است‪ .‬فرهنگ‬               ‫چیزی را که میخواستم تجربه کنم‪ ،‬تجربه کردهام‪».‬‬
                                                            ‫بالا یا فرهنگ پایین وجود ندارد‪ ،‬همه آن را به اشتراک‬        ‫گاهی به نظر میرسد چیزی در چشمان این شاعر خاموش‬
     ‫نداشتم‪ ،‬اما خوشحال بودم‪ ،‬چون در کنار شاگردانم‬
   41   42   43   44   45   46   47   48   49   50   51