Page 47 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۰ (دوره جديد
P. 47

‫صفحه‌‌‌‪‌‌4‌‌‌7‬شماره‌‪188۶‬‬                                 ‫عمومی)‪ ،‬اما افراد سپاه پاسداران که فعالیتهایشان با‬                     ‫بودم‪ .‬من با ادبیات زندگی کردم‪.‬‬
‫جمعه ‪ 14‬تا پنجشنبه ‪ ۲0‬ژوئیه ‪۲0۲۳‬‬                         ‫سانسورچیها هماهنگ نیست‪ ،‬به کتابفروشیها حمله‬              ‫کارگاههایی که او مدیریت میکرد رایگان بود و از استقبال‬
                                                                                                                  ‫ویژهای برخوردار میشد و از صبح تا ساعات عصر ادامه‬
‫که همچنان مورد آزار و اذیت حکومت قرار میگیرند‪.‬‬                    ‫میکنند و نسخههای کتاب را مصادره میکنند‪.‬‬         ‫داشت‪ .‬شرکتکنندگان دبیرستانی و یا دانشجو بودند‪ .‬او‬
‫رویدادهای مهم در تاریخ این دین به تبعید بنیانگذار آن‪،‬‬    ‫مثل ًا یکی از کارهای موسوی مورد تأیید وزارت فرهنگ‬        ‫میگوید که برخی از آنها به نویسندگان مشهور تبدیل شدند‬
‫بهاءالله متولد تهران (‪ ،)١٨٩٢-١٨١٧‬به مستعمره امپراتوری‬   ‫و ارشاد اسلامی قرار گرفت‪« :‬وزارت فرهنگ نام دارد‪ ،‬اما‬     ‫و بعضى امروز در زندان هستند‪ .‬چند سالی در این جلسات‬
‫عثمانی در عکا‪ ،‬در شمال اسرائیل منجر شد‪ .‬شعر از همان‬      ‫هیچ ارتباطی با فرهنگ ندارد‪ ،‬درست مثل وزارت عشق در‬        ‫شرکت کردند‪ ،‬از جمله فاطمه اختصاری که او نیز دستگیر و‬
‫روزهای آغازین آن نقش عمدهای نیز در رشد و شکوفایی‬         ‫داستان ‪ .»١٩٨۴‬اما سپس سپاه پاسداران به غرفه ناشر در‬
                                                         ‫نمایشگاهی که در آن نمایش داده شده بود‪ ،‬حمله کردند و‬               ‫محاکمه شد و بعد با موسوی از ایران گریخت‪.‬‬
                              ‫آیین بهایی داشت‪.‬‬           ‫آن را بستند و کتابها را ضبط کردند‪ .‬ناشر بابک اباذری‪ ،‬که‬  ‫امروز کارگاههای موسوی که در بیست و پنجمین سال‬
‫روز بعد‪ ،‬اورلى کوهن‪ ،‬موسوی را به نمایشگاهی دعوت‬          ‫خودش شاعر است بود؛ اعتراض کرد‪ .‬کمتر از یک سال بعد‬        ‫فعالیت خود قرار دارد‪ ،‬به صورت آنلاین ادامه دارد‪ .‬او‬
‫میکند که در موزه هنرهای اسلامی در اورشلیم در مورد‬                                                                 ‫میگوید‪« :‬من میتوانم در اولین جلسه تشخیص بدهم که‬
‫جنبش اعتراضی فعلی در ایران‪ -‬که از سپتامبر گذشته در‬                ‫پیکر شناور او در آبهای دریای خزر پیدا شد‪.‬‬       ‫آیا استعداد وجود دارد یا نه‪ .‬اما گاهی اوقات از افرادی‬
‫اثر قتل حکومتی یک زن جوان ‪ ٢٢‬ساله‪ ،‬مهسا امینی‪ ،‬به‬                             ‫صبح بیداری بیامید غروب‬              ‫که استعداد ندارند نیز حمایت میکنم‪ ،‬زیرا نسل جدید در‬
‫راه افتاده‪ ،‬برپا بود‪ .‬مهسا امینی در بازداشت پلیس امنیت‬                                 ‫غم بیپایان من‬              ‫ایران باید تغییر کند‪ .‬اگر آن شخص نویسنده مشهوری نشود‪،‬‬
‫اخلاقی به اتهام نقض قوانین حجاب کشته شد و این رویداد‬                              ‫همه صفحات یکسانند‬               ‫حداقل انسان بهتری خواهد بود‪ .‬خواندن و مطالعه انسان‬
‫از طریق داستان پنج زن در این نمایشگاه روایت میشود‪.‬‬                           ‫از دفر خاطرات من از غربت‬
‫در یکی از پردههای نمایشگاه زن جوانی در حال رقصیدن‬                                                                                               ‫را تغییر میدهد‪».‬‬
‫با موهای پرپشت در میانهی میدان «آزادی» تهران دیده‬        ‫پس از نشست در حیفا‪ ،‬موسوی و اورلی کوهن متولد‬             ‫نشست در حیفا آغاز میشود و موسوی به فارسی به‬
‫میشود‪ .‬کلیپ دیگری مستند زن جوانی است که چشم‬              ‫تهران‪ ،‬نامزد دکترای ایرانشناسی که کل این برنامه را‬       ‫حضار سلام میکند‪ .‬او با کمک یک مترجم به آنها میگوید‪:‬‬
‫خود را از دست داده است‪ .‬در ماههای اخیر نیروهای‬           ‫سازماندهی کرده است‪ ،‬از باغهای بهایی شهر بازدید کردند‪.‬‬    ‫«من یک فعال سیاسی نبودم و شعر من آنقدرها هم سیاسی‬
‫امنیتی جمهورى اسلامى به چشمان صدها معترض شلیک‬            ‫دو سال پیش‪ ،‬کوهن مجموعهای از شعر موسوی را با عنوان‬       ‫نیست‪ .‬من از آزادی صحبت میکنم‪ ،‬اما علیه على خامنهای‪،‬‬
‫کردهاند‪ .‬به این ترتیب چشمبند نیز به یکی از نمادهای این‬   ‫«میدان آزادى غرق در خون است» به عبرى ترجمه و منتشر‬       ‫رهبر ایران یا چیزی شبیه به آن صحبت نکردم و هنوز در‬
                                                                                                                  ‫تبعید هستم‪ .‬تصور کنید چه بر سر شاعرانی میآورند که از‬
                         ‫مبارزه تبدیل شده است‪.‬‬                                                   ‫نمود‪.‬‬
‫زندگی نسبتاً شاد ادبی موسوی در اواخر سال ‪ ٢٠١٣‬به‬         ‫شعر او از نظر بازی با کلمات فارسی‪ ،‬ارجاعات و سبک‬                             ‫نظر سیاسی هم فعال هستند‪».‬‬
‫پایان رسید‪ ،‬زمانی که او در فرودگاه به همراه شاگردش‬       ‫نوشتاری که به کار میبرد‪ ،‬حتی در اشعاری که در تبعید‬       ‫درواقع موسوی در تمام طول این مدت‪ ،‬مقامات را به‬
‫فاطمه اختصاری که عازم کارگاهی در ترکیه بودند دستگیر‬                                                               ‫چالش کشیده و نه اینکه علیه آنها تحریک کرده باشد‪.‬‬
‫شدند و به آنها اعلام شد که ممنوعالخروج هستند‪ .‬موسوی‬        ‫سروده‪ ،‬به ویژه در ترجمه دشوار و بسیار «بومی» است‪.‬‬      ‫هنگامی که از سوی وزارت ارشاد برای چاپ دومین مجموعه‬
‫میگوید‪« :‬تا امروز واقعاً دلیل بازداشت را متوجه نشدهام‪».‬‬  ‫اورلى کوهن در تهران در نزدیکی خیابانی بزرگ شد که‬         ‫شعرش موافقت نشد‪ ،‬آن را بطور کامل به صورت زیرزمینی‬
‫هر دو در زندان بدنام اوین که توسط سپاه پاسداران اداره‬    ‫بعداًبه خیابان «انقلاب» [شاهرضا] تغییر نام داد و موسیقی‬  ‫منتشر کرد و به نام خود بطور گسترده توزیع نمود‪ .‬بعداً‪،‬‬
                                                         ‫متن آن روزهای سرنوشتساز در سال ‪ ١٩٧٩‬هنوز در ذهن‬          ‫در هفته کتاب ایران در سال ‪ ،٢٠٠٩‬در غرفهای نشست که‬
      ‫میشود و پر است از زندانیان سیاسى زندانى شدند‪.‬‬                                                               ‫آخرین کتابش در آن فروخته میشد‪ ،‬و وقتی طرفداران خود‬
                          ‫ما زیر شکنجه بودیم‪،‬‬               ‫او بیوقفه پخش میشود‪ .‬وى در آن زمان ‪ ٧‬ساله بود‪.‬‬        ‫را در میان خریداران شناخت‪ ،‬برگهای آبیرنگ به آنها داد‬
                                                         ‫وقتی جنگ لبنان شروع شد‪ ،‬در سال ‪ ،١٩٨٢‬مدت کوتاهی‬          ‫که با مداد موارد سانسور را نوشته بود‪« :‬صفحه ‪ ،۵‬خط ‪،٣‬‬
               ‫میدانی ما صداهای خاموش بودیم‪،‬‬             ‫پس از مهاجرت او به اسرائیل با خانوادهاش‪ ،‬معتقد بود‬       ‫اضافه کنید…» روز بعد‪ ،‬مقامات به غرفه حمله و آن را‬
                ‫میدانی در سلول شب آزاد بودیم‪،‬‬            ‫که به نوعی مقصر است‪ :‬هر کجا که میرفت‪ ،‬جنگ در‬
                                                         ‫میگرفت! با وجود سالهای زیادی که از آخرین باری که او‬                   ‫تعطیل کرده و کتابهای او را پاره کردند‪.‬‬
                   ‫کسی کارگاه شعر راه انداخت‪.‬‬            ‫در خاک ایران پا گذاشت‪ ،‬میگذرد‪ ،‬زندگی کوهن همچنان‬         ‫مهدى موسوى در پاسخ به این پرسش که چطور نترسیدى؟‬
‫موسوى میگوید که سلول کمی بزرگتر از تخت است‬               ‫بین اینجا و آنجا تقسیم شده است‪ .‬رسانههای اجتماعی‪ ،‬زبان‬   ‫گفت‪« :‬چون من یک عاشق هستم‪ .‬عاشق ادبیات‪ .‬گاهی‬
‫اما تخت یا توالت ندارد‪ .‬اگر نیاز به تسکین خود دارید‪،‬‬     ‫و ادبیات نیز او را به یک نیمه تبعیدی تبدیل کرده است‪.‬‬     ‫راه میروی و راه میروی و با یک دوراهی روبرو میشوی‪.‬‬
‫با گذاشتن کاغذ زیر در به نگهبانان علامت میدهید و اگر‬     ‫موسوی به نوبه خود در سال ‪ ٢٠١۶‬در لیلهامر‪ ،‬شهری‬           ‫شما دیگر نمیتوانید کاری را که دوست دارید انجام دهید و‬
‫دوست داشتند شما را بیرون میبرند‪ .‬گاهی اوقات میشنوید‬      ‫کوچک در نروژ که کمتر از ‪ ١٠‬فارسیزبان دارد‪ ،‬پناهنده‬       ‫باید انتخاب کنید‪ :‬یا متوقف میشوید یا ادامه میدهید‪ -‬با‬
‫که فردی در یک سلول نزدیک با خودش صحبت میکند یا‬           ‫شد‪ .‬وی میگوید که در مقطعی به یک نویسنده ایرانی‬           ‫ترس از اینکه دستگیر و کشته شوید‪ .‬این راهی است که من‬
‫گریه میکند‪ .‬سلول بدون پنجره است‪ ،‬شب و روز ندارد‪.‬‬         ‫دیگر در تبعید در ریکیاویک نامه نوشت‪ :‬نامه من درباره‬      ‫انتخاب کردم‪ .‬اگر راه دیگری انتخاب میکردم‪ ،‬شاید سالها‬
‫زندانیان زیر تابش خیرهکننده سه لامپ که همیشه روشن‬        ‫«عادت نکردن» بود‪ .‬اینکه برخی چیزها هرگز عادی‬             ‫پیش می ُمردم‪ ،‬چون بدون ادبیات‪ ،‬بدون تدریس نمیتوانم‬
‫هستند‪ ،‬روی زمین میخوابند‪ .‬دوربینها همه جا هستند‪:‬‬         ‫نمیشوند‪ .‬بگذارید اینطور بگویم‪« :‬برای من بعضی چیزها‬
‫دو تا در حمام‪ ،‬دو تا در توالت‪ .‬نگهبانان به زندانیان با‬   ‫هیچوقت عادی نمیشود و یکی از آنها تبعید است… تبعید‬                                         ‫نفس بکشم‪».‬‬
‫طعنه مرتب یادآوری میکنند‪« :‬ما عکسهای شما را داریم‪.‬‬       ‫مثل زلزله است‪ .‬همه چیز در عرض چند ثانیه بهم میریزد‬       ‫مقامات موانع بیشتری را در برابر نشر روی هم ریختند‪.‬‬
‫ما کلیپهای ویدئویی داریم‪ ،‬میتوانیم آنها را در اینترنت‬    ‫و من در این سه چهار سال فقط سعی کردم تکههای‬              ‫قوانین سانسور در ایران ناگزیر به بازی ظریفی بین دولت و‬

                                 ‫منتشر کنیم‪».‬‬                       ‫باقیمانده زندگیام را از زیر آوار جمع کنم‪».‬‬            ‫هنرمندان است‪ -‬مبهم‪ ،‬مبتکرانه و گاهی مرگبار‪.‬‬
‫در دوران حبس به او چشمبند زده بودند و تا زمانی که‬        ‫مهدى موسوی بطور مکرر بین ایران و نروژ مقایسه‬             ‫در همین ارتباط میگوید‪« :‬شما میتوانید کتابی را پس‬
‫‪ ٣٨‬روز بعد مجبور به امضای اعترافات و آزادی با وثیقه شد‪،‬‬  ‫میکند‪ .‬توقف در یک غرفه آبمیوه در تل آویو او را به‬        ‫از سانسور و دریافت مجوز مناسب منتشر کنید‪ ،‬اما بعد‬
                                                         ‫یاد تهران میاندازد‪ .‬او در یکی از رویدادهای دیدارش از‬     ‫از آن تو را دستگیر و زندانی میکنند‪ .‬توصیف افراد در‬
                           ‫شخص دیگری را ندید‪.‬‬            ‫اسرائیل گفت‪« :‬من دو گزینه داشتم‪ .‬یکی از آنها این بود که‬  ‫حال بوسیدن یا در آغوش گرفتن ممکن است شهوانی تلقی‬
‫یکبار وى را زیر دوش فرستادند و به او گفتند که تنها‬       ‫با نروژیها مخلوط شوم و یکی از آنها شوم‪ .‬دوم این بود‬      ‫شود‪ ،‬به تصویر کشیدن فقر یا طلاق ممکن است به دلایل‬
‫لباسی را که در اختیار دارد بشوید و دوباره بپوشد‪ .‬وقتی‬    ‫که در خانهام یک ایران کوچک بسازم و خودم را در آنجا‬       ‫سیاسی سیاهنمایی قلمداد شود‪ ،‬و طرح پرسشهای فلسفی‬
‫بیرون آمد به او گفتند که وقت بیرون رفتن و ورزش در‬        ‫محصور کنم‪ ،‬کتابهایم را بنویسم و فقط با ایرانیها در‬       ‫ممکن است به عنوان انتقاد از دین تعبیر شود‪ .‬چارچوب‬
‫حیاط است‪ .‬یک روز سرد زمستانی بود‪ ،‬سرمای هوا زیر صفر‬      ‫ارتباط باشم‪ .‬متاسفانه من گزینه دوم را انتخاب کردم‪ .‬من‬    ‫محدودیتها به قدری گسترده است که میتوانند د ِر‬
‫بود‪ .‬نیم ساعت راه رفتن به اینطرف و آنطرف‪ ،‬با چشمان‬       ‫همچنین خیلی جوان نیستم و یادگیری یک زبان جدید و‬          ‫خانه شما را بشکنند‪ ،‬چشمانتان را ببندند‪ ،‬به زندان ببرند‬
‫بسته؛ لباسها یخ زد و سفت به بدنش چسبید‪ .‬وى به یاد‬        ‫ورود عمیق به آن برای من کمی دشوار است‪ .‬تصمیم گرفتم‬
 ‫میآورد که با مشت به لباساش مىکوبید تا یخ را بشکند‪.‬‬                                                                                              ‫و شکنجه کنند‪».‬‬
‫هر روز او را برای بازجویی یا شکنجه میبردند‪ .‬از وى‬                                        ‫نروژی نباشم‪».‬‬            ‫او ادامه میدهد که در برخی موارد‪ ،‬دولت کتابهای‬
‫در مورد خودش‪ ،‬شعرهایش‪ ،‬روابط اجتماعی و شاگردانش‬          ‫موسوی در بازدید از باغهای بهایی خاطرنشان میکند‬           ‫ظاهراً مشکلساز را تأیید میکند (احتمالا به دلیل افکار‬
‫سؤال میشد‪ .‬در مورد همه چیز و در مورد هیچ! زیرا تمام‬      ‫که چنین سفری آرزوی پیروان ایرانی این مذهب است‬
‫اطلاعات از قبل به صورت آنلاین در دسترس بود‪ .‬او مجبور‬

     ‫شد متنی را به این مضمون امضا کند که با هنرمندان‬
   42   43   44   45   46   47   48   49   50   51   52