Page 38 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۲ (دوره جديد
P. 38

‫صفحه‌‌‌‪‌‌۳‌‌‌8‬شماره‌‪‌1888‬‬
                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ ۶‬تا ‪ 1۲‬مردادماه ‪140۲‬خورشیدی‬

‫گفتگویی درباره سومین رمان شیوا شکوری «سیما دیوونه»‬

‫و «افسر خانم» با این وانمودها میخواست به همه نشان‬                           ‫شیوا شکوری‬                                 ‫=«من برای نوشتن این کتاب مدتی کار میدانی کردم و‬
‫بدهد که مردش با ُعرضه است تا ارج و ق ُرب خودش را نیز‬                                                                   ‫با بیخانمانها حرف زدم‪ .‬میخواستم توجه خواننده را به‬
‫بالا ببرد‪ .‬از سویی قدرت مرد در جامعه ما به میزان دارایی‬   ‫‪-‬البته در هیچ رمانی شخصیتها کاملا ذهنی یا کاملا‬              ‫سویشان جلب کنم که بیتفاوت از کنارشان رد نشوند‪.‬‬
‫و پولش است و برای همین هم افسر خانم خودش را برای‬          ‫واقعی نیستند‪ .‬در رمان «سیما دیوونه» هم شخصیتهای‬              ‫میخواستم بگویم که هر کدامشان دنیا و زندگی قابل‬
‫شوهرش که مهاجری از باکو بود و پول و امنیتی نداشت و‬        ‫پرداخت شده اگرچه برخی کاملا تخیلیاند‪ ،‬ولی بر پایهی‬           ‫توجهی دارند و بنا بر دلایلی در این شرایط بسر میبرند‪.‬‬
‫فقط ریخت و قیافه داشت‪ ،‬قربانی میکند‪ .‬یعنی ماهرانه به‬      ‫شخصیتهای واقعی هم هستند‪ .‬مثلا شخصیت مادر مینو‬                ‫به من در دورهی بیخانمانی خودم‪ ،‬یک کاناپه در گوشهای‬
‫چهرهی اجتماعی خودش نقابی میزند و ظاهرا تمام امتیازها را‬   ‫را از روی مادر خودم آفریدم که بسیار مهربان است و تا‬          ‫از خانهی آشنایی داده شد که میتوانم بگویم یکی از‬
                                                          ‫یادم میآید همیشه به بیخانمانها کمک میکرد و حتی‬               ‫بزرگترین لطف و مهربانیها در خاطراتم است‪ .‬میتوانستم‬
                             ‫به شوهرش میدهد‪.‬‬                                                                           ‫روی آن بخوابم‪ .‬بنشینم‪ .‬استراحت کنم‪ ،‬کتاب بخوانم و‪»...‬‬
‫=وقتی نویسنده وارد فرآیند آفرینش ادبی میشود‬                                         ‫غذا برایشان میفرستاد‪.‬‬
‫آیا داستان در او به صورت ناخودآگاه ساخته و پرداخته‬        ‫=آیا اسامی مانند «اسد»‪« ،‬دنیا» و «مینو» و «جهان» در‬          ‫کیهان لندن پیشتر با شیوا شکوری گفتگوهایی درباره دو‬
‫میشود؟ شما اشاره کردید که مشغله ذهنی نویسنده‬                                                                           ‫رمان قبلیاو«سلام لندن»و«نقشینه» داشتهاست‪.‬اینباربه‬
‫به صورت پوشیده در این رمان تبلور یافته‪ .‬یعنی به نظر‬                            ‫رمان شما معنای نمادین دارند؟‬            ‫مناسبتانتشارسومینرمانایننویسندهباویگفتگوکردهایم‪.‬‬
‫میرسد که فکری در ذهن شما شکل گرفته و به نقطهای‬            ‫‪-‬برخی از نویسندهها از اسامی نمادین استفاده میکنند‪،‬‬           ‫= یکی از مسائلی که در این رمان مطرح میکنید مشکل‬
                                                          ‫ولی من این کار را نکردهام‪ .‬فقط «دنیا» را چون فرزندخوانده‬     ‫بیخانمانهاست و از خواننده میخواهید که بیتفاوت از‬
   ‫رسیده و منتظر فرصتی بوده که خودش را بروز دهد‪.‬‬          ‫زوجی بود که آرزو داشتند پدر و مادر بشوند و این دختر به‬       ‫کنار این پدیده رد نشود‪ .‬چرا این موضوع را انتخاب کردید؟‬
‫‪-‬البته نویسنده اگر بخواهد فقط مشغلهها و مسائل خودش‬                                                                     ‫‪-‬من یکبار در نوجوانی در سفری به رشت «سیما دیوونه»‬
‫را وارد داستان کند که دیگر وقایع داستانی به صورت ارگانیک‬              ‫راستی دنیای آنها بود‪ ،‬به این نام خواندم‪.‬‬         ‫را که زنی بیخانمان و عجیب بود‪ ،‬دیده بودم که روی من‬
‫جا نمیافتند‪ .‬ولی در مورد جنبه ناخودآگاه باید بگویم که‬     ‫=برداشت من این است که نه فقط حساسیتهای‬                       ‫اثر گذاشته بود‪ ،‬ولی این تاثیر در ذهنم پنهان بود تا اینکه‬
‫در مورد خودم ابتدا به صورت ناخودآگاه هر چیزی را که به‬     ‫انسانی شما بلکه اساساً اهمیتی که به استقلال زنان‬             ‫به بریتانیا مهاجرت کردم‪ .‬در مهاجرت بود که برای اولین بار‬
‫ذهنم میرسد روی صفحه میآورم‪ ،‬ولی بعداًکه برمیگردم تا‬                                                                    ‫بیخانمانی را تجربه کردم‪ .‬با توجه به اینکه در ایران‪ ،‬کم و‬
‫متن را بازبینی کنم‪ ،‬به جزییات شخصیتها میپردازم و سعی‬         ‫میدهید در لایههای زیرین این رمان حضور دارند…‬              ‫زیاد‪ ،‬به هر حال شبکه حمایت خانوادگی وجود دارد‪ ،‬در‬
‫میکنم هرچه دقیقتر روی موضوع و روابط اجزای داستان‬          ‫‪-‬بله‪ .‬درست متوجه شدید‪ .‬البته من به خاطر دوری از‬              ‫غربت اما چنین نیست واگر کسی را نداشته باشی و خانهات‬
‫کار کنم‪ .‬البته هر نویسنده سبک و روش خاص خود را دارد‪.‬‬      ‫شعارزدگی این ارزشها و دیدگاهها را در ساختار داستان‬           ‫را هم از دست بدهی‪ ،‬کمکی نیست یا اگر هست‪ ،‬موقتی‬
‫رماننویسی مثل آشپزی است که غذا باید آرام آرام بپزد تا‬     ‫بافتهام‪ .‬مثلاً «دنیا» عکاسی است که کار هنری میکند و‬          ‫است‪ .‬هرچند که دولت رفاه اینجا باید از شما حمایت کند‪،‬‬
‫جا بیفتد‪ .‬در این مراحل دیگر همه چیز آگاهانه است‪ .‬مانند‬    ‫نمایشگاه میگذارد‪« .‬مینو» موسیقی درس میدهد و از نظر‬           ‫ولی وقتی که پناهجو باشی و تقاضای پناهندگیات رد شده‬
‫خورشتی است که باید همهی اجزای آن در تعادل و تناسب‬         ‫اقتصادی به کسی وابسته نیست‪« .‬افسر خانم» زنی که «دنیا»‬        ‫باشد‪ ،‬شامل حمایت نمیشوی‪ .‬تقاضای پناهندگی من هم‬
‫باشند‪ .‬یعنی اگر نمکش یا فلفلش کم و زیاد باشد‪ ،‬آنچیزی که‬   ‫را مانند بچهاش بزرگ کرده‪ ،‬یک مدیر کارآمد و موفق است‬          ‫در دو سال اول ورودم رد شد و خانهای را که به من داده‬
                                                          ‫که یک شرکت اتوبوسرانی را میچرخاند و کم و کاستیهای‬            ‫بودند پس گرفتند و من دیگر هیچ کمک دولتی دریافت‬
      ‫باید در نمیآید‪ ،‬ولی داستان کوتاه مانند سالاد است‪.‬‬   ‫شوهرش را میپوشاند تا جلوی دیگران سربلند باشد‪ .‬او به‬          ‫نکردم و دیگر باید خودم بی مجوز کار‪ ،‬هرینههام را تامین‬
‫خلاصه اینکه برای من «موضوع» رمان ناخودآگاه میآید‪،‬‬         ‫همه اینطور نشان میدهد که ترمینال یا شرکت اتوبوسرانی‬          ‫میکردم‪ .‬این دوره از زندگیام مرا به یاد «سیما دیوونه»‬
‫ولی مراحل بازبینی و ویراستاری کاملا آگاهانه است‪ .‬البته‬    ‫و خانه و املاک را شوهرش تهیه کرده‪ .‬چنانچه اگر در ایران‪،‬‬      ‫انداخت‪ .‬بیخانمانی تجربه سهمگینی است‪ .‬البته الان ‪١۴‬‬
‫در مقایسه با شعر که در آفرینش آن جنبهی ناخودآگاه‬          ‫زنی مقتدر و دارا همسر مردی شود که نه تحصیلات بالا‬            ‫سال است که از طریق ازدواج‪ ،‬اقامت قانونی گرفتهام‪ ،‬ولی‬
‫بیشتر است‪ ،‬میتوان گفت در ُرمان جنبه خودآگاهی بیشتر‬        ‫دارد و نه مال و اموالی‪ ،‬خود زنها او را مورد شماتت قرار‬       ‫هنوز هم به بیخانمانها حساسام و با آنها همذاتپنداری‬
‫است‪ .‬من اعتقادی به مفاهیمی مانند الهام ندارم‪ .‬باور دارم‬   ‫میدهند و تحقیرش میکنند که مثلا چی تو کم بود که این‬           ‫میکنم‪ .‬یعنی وقتی بیخانمانی را میبینم پاهام ُشل‬
‫که اگر چیزی در درون آدم غلیان کرده است دارای پایگاهی‬      ‫مرد را وارد زندگیات کردی‪ .‬حتی گاه تا آنجا پیش میروند که‬
‫واقعی است که ممکن است خاستگاه آن را فراموش کرده‬           ‫به او میگویند بجای شوهر‪ ،‬زن گرفتهای؟! در حالی که اگر‬              ‫میشوند و نمیتوانم بیتفاوت از کنارشان رد بشوم‪.‬‬
‫باشیم و حال واقعهای‪ ،‬نشانهای‪ ،‬خوابی یا… آن را از‬          ‫مرد دارایی‪ ،‬زنی ندار و فاقد تحصیلات بالا را بگیرد‪ ،‬بسیار جا‬  ‫= با توجه به اینکه انسانهایی هستند که چنین‬
‫خفتگی درآورده باشد‪ .‬حتی خوابهای آدم هم اینجوریاند‪.‬‬        ‫افتاده است و ایرادی از او نمیگیرند‪ .‬البته این نکات خیلی‬      ‫تجربهای را ندارند ولی نسبت به بیخانمانها هم بیتفاوت‬
‫=در جایی گفته شده که محوریتری موضوع این رمان‬              ‫پوشیده مطرح شدهاند و اگر خوانندهای رمان را عمیق بخواند‬       ‫نیستند‪ ،‬چطور است که برخی به راحتی میتوانند نسبت به‬
                                                          ‫متوجه این لایههای زیرین هم میشود‪ .‬خود «دنیا» هم‬
        ‫عشق است‪ .‬شما در این مورد چه فکر میکنید؟‬           ‫وقتی پدرش فوت میکند به تدریج میفهمد پدری که تا آن‬                       ‫ناامنی شدید بیخانمانها بیتفاوت باشند؟‬
‫‪-‬راستش من نمیخواستم این ُرمان بیش از حد دنیایی سیاه‬       ‫حد برایش مظهر اقتدار بود‪ ،‬همه چیزش را از زنش داشت‬            ‫‪-‬بله‪ .‬اینجور آدمها هم هستند‪ .‬من برای نوشتن این‬
‫را به تصویر بکشد‪ .‬یعنی اگر رمان همهاش در مورد بدبختی‬                                                                   ‫کتاب مدتی کار میدانی کردم و با بیخانمانها حرف زدم‪.‬‬
‫و بیخانمانی باشد روح خواننده پژمرده میشود‪ .‬برای‬                                                                        ‫میخواستم توجه خواننده را به سویشان جلب کنم که‬
‫تلطیف‪ ،‬یک رابطه عاشقانه را نیز وارد داستان کردم‪ .‬البته‬                                                                 ‫بیتفاوت از کنارشان رد نشوند‪ .‬میخواستم بگویم که هر‬
‫این عشق بچههای نسل جدیدتر است که متفاوت از نسل‬                                                                         ‫کدامشان دنیا و زندگی قابل توجهی دارند و بنا بر دلایلی‬
‫مناند؛ این را میدانم چون در ارتباط با آنها هستم‪« .‬اسد»‬                                                                 ‫در این شرایط بسر میبرند‪ .‬به من در دورهی بیخانمانی‬
‫شخصیت عشقی این داستان است که به نوعی مرد ایرانی‬                                                                        ‫خودم‪ ،‬یک کاناپه در گوشهای از خانهی آشنایی داده شد‬
‫«مدرن» در خارج کشور هم هست‪ .‬به ازدواج و تعهد‬                                                                           ‫که میتوانم بگویم یکی از بزرگترین لطف و مهربانیها‬
‫اعتقاد ندارد و بیشتر علاقه به رابطه آزاد دارد و به شکلی‬                                                                ‫در خاطراتم است‪ .‬میتوانستم روی آن بخوابم‪ .‬بنشینم‪.‬‬
‫دنبال لذتجویی است‪ .‬به بیانی دیگر او از مدرن بودن‬
‫بیشتر این چیزها را دریافت کرده یا شاید هم به این علت‬                                                                                      ‫استراحت کنم‪ ،‬کتاب بخوانم و…‬
‫که به نفعاش است‪ ،‬وگرنه در همین خارج کشور مردهای‬                                                                        ‫=یکی از تفاوتهای شخصیتپردازی در سومین رمان‬
‫زیادی هستند که با زنی زندگی مشترک دارند و ازدواج هم‬                                                                    ‫شما با دو رمان قبلی این است که شخصیتهای دو رمان‬
‫نکردهاند و بسیار هم متعهداند‪ .‬ولی اسد اینجوری نیست‪.‬‬                                                                    ‫قبلی بازتولیدی از خلق و خوی واقعی شخصیتهاست‬
‫به هر رو‪ ،‬من میخواستم که موضوع عشق جانبی باشد‪،‬‬
                                                                                                                                          ‫ولی در این یکی ذهنی است…‬
 ‫ولی به گمانم بیشتر از این بر داستان سایه انداخته است‪.‬‬
   33   34   35   36   37   38   39   40   41   42   43