محمود مسائلی – در مسیر پرچالش تلاش برای دستیابی به ایرانی آزاد و دموکراتیک، پرسشی ژرف و در عین حال دیرپا، ذهن بسیاری از متفکران و کنشگران را ممکن است به خود مشغول کرده باشد: چرا با وجود ضرورت بیچونوچرای همدلی، همافزایی و کنش جمعی در شرایطی که سرنوشت ملی در جایگاه حساس تاریخی قرارگرفته، اغلبِ گروهها، سازمانها و جریانهای سیاسی و اجتماعی از یکدیگر فاصله دارند یا حتی در وضعیت تقابل و رویارویی قرار میگیرند؟ این پرسش، در خود مجموعهای از پرسشهای بنیادیتر و فلسفیتر را به میان میآورد. به درستی منشأ این گسستها چیست؟ چه عوامل تاریخی، روانشناختی، گفتمانی یا ساختاری موجبات چنین تشتت و پراکندگی را فراهم کردهاند؟ آیا این جداییها صرفاً ریشه در اختلاف نظرهای سیاسی دارند، یا باید آنها را در لایههای عمیقتری از فرهنگ سیاسی، فقدان سنت گفتگو، یا ساختارهای خودمدارانه قدرتطلبانه جستجو کرد؟
از این منظر، هرگونه تلاش برای همگرایی و عبور از وضعیت کنونی، نیازمند بازنگری در پیشفرضها، روشهای کنش جمعی، و حتی بازتعریف مفاهیم کلیدی همچون «ائتلاف»، «وحدت»، و «اختلاف» است. توافقپذیری نه به معنای یکساناندیشی، بلکه در گرو پذیرش تنوع آرا در بستری از احترام متقابل و پایبندی به اصول اخلاقی و دموکراتیک است. اینگونه مفاهیم اغلب در مباحث فلسفه اجتماعی و سیاسی محل بحث و گفتگو بودهاند و هرکدام نیز جایگاه رفیعی دارند. در این مورد نیز اغلب پیشنهاد میشود برای آنکه نیروهای اجتماعی آزادیخواه بتوانند به توانمندی مؤثری دست یابند، و به سوی شکلگیری وفاقی پایدار فراخوانده شوند، ضروری است تا چهار پیشفرض کلیدی، مانند چهارستون بنایی تازه برای آینده میهن را در پیش روی خود قرار دهند:
لزوم کثرتگرایی: اولین و عاجلترین همه پیشفرضها این است که به پذیرش کثرتگرایی با صداقت و شفافیت روی آورند. یعنی اینکه بپذیرند هیچ جریانی، هیچ گفتمان سیاسی و اجتماعی، و هیچ مکتب فکری به تنهایی نمیتواند صاحب حقیقت مطلق باشد. بلکه مشروعیت هر جریان و یا گفتمان در گفتگو با دیگری شکل میگیرد.
تعهد به اصول اخلاق سیاسی: دومین پیشفرض گریزناپذیر این است که به اصول اخلاق سیاسی خود را متعهد سازند. منظور این است که از هرگونه تخریب شخصیت، غیبت کردن، نسبتهای ناروا که میراثی تلخ از فرهنگ استبدادی است خود را رها ساخته و بکوشند سخن یکدیگر را با جان و دل گوش کرده و سعی کنند از آنها زمینههای مشترکی را برای وفاق استخراج کنند.
هدف مشترک: سومین پیشفرض این است که همه تلاشهای خود را بر هدف مشترک و نه تفاوتها متمرکز سازند تا از طریق آن آزادی، عدالت و کرامت انسانی بتواند در کانون همه تلاشها قرار گیرد.
گفتگو و تصمیمگیری جمعی: چهارمین پیشفرض را باید در ایجاد ساختارهای همپرسی (گفتگو یا دیالوگ) و تصمیمگیری جمعی توضیح داد. درواقع اهمیت این پیشفرض در این واقعیت نه چندان مطلوب قرار دارد که گروههای سیاسی همواره تلاشهای خود را بر نشستهایی نمادین متمرکز و محدود ساختهاند. این در حالیست که در شرایط حساسی که پیش روی میهن ما قرار گرفته، تمرکز بر ساز و کارهایی برای تضارب آرا، حل تعارضات، و تقسیم مسئولیتها اجتنابناپذیر است.
اینگونه پیشفرضها صرفاً موضوعاتی سیاسی نیستند که میبایست مورد راستآزمایی قرار گیرند، بلکه وظیفهای تاریخی، فلسفی و اخلاقی در مسیر نجات یک ملت از چرخه تکرار استبداد و ناکارآمدیاند. اما برای اجرا و عمل به اینگونه پیشفرضها تاملی دقیقتر در خصوص زمینههای فلسفی آنها ضروریست. به عبارت بهتر، نه فقط از منظر سیاسی، بلکه از منظر فلسفی و اجتماعی به این حقیقت اندیشید که بسیاری از این گسستها نه به دلیل صرفِ تفاوت در اهداف، بلکه ناشی از نبود فرهنگ گفتگو هستند. یعنی ناتوانی در همپُرسی اصیلی که بتواند اختلافات را به تفاهم تبدیل کند و تنوع دیدگاهها را به سرمایهای برای رشد جمعی بدل سازد. منظور از دیالوگ نیز در معنای مصطلح آن، یعنی ابزار صرفِ مذاکره یا مدیریت اختلاف نیست؛ بلکه فرآیندی است برای یادگیری متقابل، خودشناسی و دیگرشناسی. در گفتگوهای واقعی، ما نه تنها دیگری را میشنویم، بلکه خود را در آیینهی گفتگو بازمیشناسیم. در فلسفه همپرسی یا گفتگو، همه ما خویشتن خویش را از هر نوع وابستگیهای مسلکی و جریانات سیاسی رها میسازیم تا بتوانیم با قلبی پاک و اندیشهای عاری از هرنوع پیشفرض، از یکدیگر بیاموزیم تا بتوانیم توانمند شویم. این توانمندی لازمه ضروری و حیاتی رسیدن به آزادی و دموکراسی است. بنابراین، گفتگو نه بر مبنای اندیشههایی برای ابه اثبات رساندن نقطه نظرات خود و غلبه بر دیگری، بلکه بر پایهی کنجکاوی، احترام و تمایل به فهم مشترک شکل میگیرد.
به همین دلیل، در وضعیت کنونی که جامعه سیاسی ایران نیازمند توانمندسازی نیروهای آزادیخواه است، گفتگو باید به عنوان یکی از ارکان اصلی کنش جمعی و تحول فرهنگی در نظر گرفته شود. توانمندی واقعی زمانی شکل میگیرد که افراد و گروهها بتوانند:
• با جان و دل بشنوند، نه فقط برای پاسخ دادن، بلکه برای درک کردن؛
• بپذیرند که حقیقت در انحصار هیچکس نیست؛
• در فضایی ایمن، تفاوتهای یکدیگر را به رسمیت بشناسند و در آنها نیروی خلاق ببینند؛
• از تجربهها، شکستها و دیدگاههای متنوع یکدیگر بیاموزند.
هدف این نوشتار این است که رابطه میان گفتگو و ایجاد فضای یادگیری متقابل را به عنوان پیششرطهای توانمندی توضیح دهد. فرضیه پیشنهادی هم این است که تنها از درون چنین گفتگویی است که میتوان به سوی شکلگیری وفاقی پایدار حرکت کرد. وفاقی نه بر پایه حذف تفاوتها، بلکه بر بنیان فهم عمیقتر از اهداف مشترک یعنی رسیدن به آزادی، کرامت انسانی، و عدالت اجتماعی به عنوان معیارهای لازم برای تعریف ایرانی آزاد و دموکراتیک.
همپُرسی و گفتگو ذاتی هویت انسانی است
این بیان که «ما همه موجودات قابل گفتگو»[i] و «تفسیرکننده»[ii] هستیم، گشایندهی دریچهای است به یکی از بنیادینترین دیدگاهها دربارهی ماهیت انسان در سنت فلسفی پسارمانتیک؛ دیدگاهی که از عقلانیت محض فاصله میگیرد و هستی انسان را نه در خودبسندگی، بلکه در گفتگو، تفاهم، و بودن با دیگری تعریف میکند. در این چارچوب، چارلز تیلور فیلسوف کانادایی در نوشتاری بسیار قابل تامل و جذاب با عنوان «خویشتنی گفتگومدار»،[iii] به روشنی این دیدگاه را تبیین میکند که انسان، پیش از آنکه موجودی مستقل و منزوی باشد، موجودی «قابل گفتگو» است؛ یعنی موجودی که هویت و معنا و مفهوم حیات را از دل گفتگو با دیگری میسازد و مییابد و این یافتن معنی و افقهای اجتماعی و سیاسی آنرا تفسیر کرده و خود را نیز در آن بیان میکند. به بیان دیگر، «انسان بودن» صرفاً به معنای برخورداری از عقل و منطق نیست، بلکه به این معناست که هویت ما در شبکهای از روابط، در مناسبات میانذهنی، و در بازتابهای متقابل با دیگران شکل میگیرد. در پردازش این مناسبات و روابط، عقلانیتی قابلیت گفتگو انسان را در مسیر بودن با دیگران هدایت میکند.
این نگاه، به نوعی بازنگری در تعریف کلاسیک انسان به عنوان «حیوان ناطق»[iv] است. تیلور و دیگر متفکران پسارمانتیک (همچون گادامر و لویناس) بر این باورند که گفتگو و دیالوگ نه صرفاً یک ابزار ارتباطی، بلکه ساختار بنیادین وجود انسانی است که در حیات اجتماعی و سیاسی با دیگران تعریف شده و تحول و تکامل پیدا میکند. ما در خلأ شکل نمیگیریم؛ بلکه «خویشتنِ ما» در بستر زبان، فرهنگ، تجربهی زندگی، و مواجهه با دیگری پدیدار میشود. بنابراین وقتی گفته میشود «ما همه موجوداتی قابل گفتگو هستیم»، و هرکدام با تفسیر خویش جهان پیرامونی خود را از طریق مناسبات با دیگران میسازیم، درواقع این ایده مطرح میشود که هر انسان، در ذات خود، نیازمند دیگری است تا خود را بشناسد، معنا ببخشد، و رشد یابد. این نهفقط دیدگاهی انسانشناختی، بلکه دیدگاهی اخلاقی نیز هست؛ چراکه ما را به مسئولیتپذیری، همدلی، و شناخت دیگران فرا میخواند. اینگونه مفاهیم پروژهای متفاوت از مفهوم رایج انسان مدرن ارائه میدهد که با آزادی، اخلاق، مسئولیت و فضای عمومی اجتماعی همراه است. درواقع، همین انسان در بیان خویشتن خویش تمایل به گفتگو با هدف شناسایی متقابل تفاوتهای هویتی دیگران دارد.
در حقیقت، انسان در بنیاد هستیشناسانه خود، موجودی خودتفسیرگر است؛ یعنی هستی او نه امری ثابت و ایستا، بلکه فرآیندی زنده و پویا از تفسیر مداوم خویشتن در بستر ارتباط با دیگری است. انسان نهتنها معنای خویش و نیازهای وجودیاش را طریق نوعی گفتگوی عمیق با خویشتن خویش مییابد بلکه از رهگذر دیالوگ و گفتگوی میانذهنی با دیگری، در بازآفرینی پیوسته خویش و روابط اجتماعی نیز مشارکت میکند. در نتیجه، میتوان گفت که انسان همواره در دو سطح و یا دو لایه گفتگو قرار دارد. در سطح اول، از طریق «گفتگوی عمیق با درون»،[v] خویشتنِ خویش را مییابد، و سپس در سطح اجتماعی و از طریق «گفتگو با دیگران»،[vi] آن «خویشتن خویشیافتهی درونی»[vii] را به رشد و تکامل اجتماعی میرساند و به آن ابعاد عینی و اجتماعی میدهد. به سخن بهتر، در گفتگوی اجتماعی از مرزهای درونی خویشتنشناسی فراتر رفته و شخصیت خود را به عنوان «ساختاری اجتماعی»[viii] در مناسبات با دیگران تاسیس میکند. در سطح اول، این ویژگی، بنیاد تمایزهای انسانی را رقم میزند؛ چراکه هر خودِ انسانی، افق معنایی خاص خود را دارد و از این رو، تجربهی زیستهی هر فرد با دیگری متفاوت است. این تفاوتها در مواجهه با دیگری و در بافت اجتماعی از طریق احساس تعلق بروز مییابند. احساس تعلق نه امری صرفاً عاطفی، بلکه صورتبندی هویتی فرد در نسبت با کلیت اجتماع است؛ جایی که خویشتنِ فردی به کنشگرِ اجتماعی بدل میشود و از عرصه درونی تأمل و ادراک، به فضای اجتماعی کنش و معنا گذر میکند.
در این حرکت از درون به بیرون، ارزشها و معانی حیات نیز شکل میگیرند و صورتبندی میشوند؛ به گونهای که نیازها، پرسشها، و انتظارات نهتنها از فردی به فرد دیگر، بلکه از فرهنگی به فرهنگ دیگر، و از جامعهای به جامعهای دیگر دگرگون میشوند. از این منظر، هیچ معنای واحد و جهانشمولی برای «زندگی خوب» یا «حق زیستن» نمیتوان تجویز کرد، مگر آنکه این معناها در گفتگویی واقعی میان افقهای گوناگون پدیدار شوند. همین واقعیت، شالودهی نظریهای نیرومند در باب مفهوم «توانمندی» رقم میزند، و نه در تحمیل معنای واحدی از مفهوم حیت به دیگرانی که ادراک خاص خویش را برای خود به دست آوردهاند. به همین دلیل، گفتگو دریچههایی را در گشایش نسبت به معانی گوناگون مفهوم حیات انسانی در پیش روی قرار میدهد. درواقع « هر انسان میزان سنجش خود را دارد»؛ یعنی هر فرد سنجهای خاص برای معنا، ارزش، و غایت زندگی خویش دارد که تنها در گفتگو با دیگری قابل کشف و تأیید است.
این یگانگی وجودی در شیوهی بودن با دیگری، نهتنها زمینهساز شکلگیری نبوغ فردی و شکوفایی فرهنگی است، بلکه شرط لازم برای بهرسمیت شناختن اصالت دیگری نیز هست. انسانها، هرچند در وجه فردی خود مستقلاند، اما هویت آنان از خلال به اشتراکگذاری افقهای وجودیشان با دیگران شکل میگیرد. در این ظرفیت برای گفتگو و تفاوت است که غنای معنایی، اخلاقی، و فرهنگی بشر معنی مییابد و بروز میکند.
در حقیقت، انسان نه تنها از طریق تأمل در خویشتن، بلکه از رهگذر تجلی اصالتهای وجودی خود در عرصهی گفتگو و تفاهم با دیگری است که به ادراک هویت خویش نائل میگردد. این خویشتنشناسی صرفاً در سکوت درون تحقق نمییابد، بلکه در گشودگی به سوی دیگری و در میدان گفتگوی اصالتهاست که معنا مییابد. انسان، در بافت این مناسبات میانذهنی، نه تنها خویش را بازمییابد، بلکه حقوق اجتماعی، سیاسی، و وجودی خود را مطالبه میکند— حقوقی که گاه برای تحقق آنها، زندگی خود را در کف مینهد. از این رو، حیات انسانی با معانیای درهمتنیده است که خویشتن را برساخته، و افقهای خودآگاهی را میگشایند. انسان در جستجوی معنا، استعدادهای نهفته خویش را کشف میکند، جایگاه خود را در نسبت با دیگری بازتعریف مینماید، و نقش خود را در ساختار پیچیدهی اجتماعی ایفا میسازد. این فرآیند، مستلزم به رسمیت شناختن اصالتهای متکثر هویتی است؛ زیرا تنها از رهگذر تفاوتهاست که گفتگوی اصیل ممکن میگردد.
اگر قرار باشد که همگان به یک شیوه بیندیشند، به شکلی یکدست تعریف شوند و بدون در نظر گرفتن ریشهها، خاستگاهها و خلاقیتهای خاص خویش در جامعه ادغام شوند، آنگاه چگونه میتوان جامعهای را متصور شد که در آن اصل انسانیت— بهمثابه کثرت در وحدت— به رسمیت شناخته شود؟ جامعهی انسانی، در این معنا، صرفاً محصول قراردادها یا محاسبات سودمحور نیست، بلکه صحنهی پدیدار شدن انسان به عنوان موجودی در حال شدن، در حال شکوفایی، و در حال معنا دادن به خویشتن است. بدینسان، نظریههای کلاسیک قرارداد اجتماعی که جامعه را حاصل محاسبهی عقلانی و منفعتجویانهی افراد منزوی میدانند، در برابر فهمی عمیقتر از جامعه قرار میگیرن— فهمی که در آن، جامعه بستری برای تحقق هستیشناسی انسان به مثابه موجودی قابل گفتگو، خودتفسیرگر، و معناجو است. آنچه جامعه را میسازد، صرفاً ارادهی افراد نیست، بلکه روح تاریخی، فرهنگ جمعی، و ارتباط دیالکتیکی نیروها و نگرشها است که به تدریج، بافت اخلاقی و معنوی یک ملت را شکل میدهد.
از همین منظر است که فهم هویت انسانی به این معناست که هر فرد باید در پرتو نگرش فراگیر دیگری قرار گیرد. بدون این افق مشترک، بازیابی هویت اجتماعی و پیشروی در مسیر رشد و شکوفایی ممکن نخواهد بود. شناسایی متقابل هویتها، ضرورتی وجودی است؛ ضرورتی که تنها در پرتو احترام به کرامت ذاتی انسان و حقوق بشر، که پیششرط امکان گفتگو و همپرسی اصیل است، قابل تحقق خواهد بود.
گفتگو پیشنیازی برای یادگیری متقابل
گفتگو و دیالوگ نه تنها موجبات تاسیس و استقرار شخصیت اجتماعی انسان را فراهم میآورد و او را در مسیر رشد و شکوفایی انسانی قرار میدهد، از همه مهمتر اینکه به او میآموزد ساختار بخشیدن به شخصیت و هویت اجتماعی راهی را برای یادگیری متقابل با دیگرانی که شخصیت و درک خویشتن خویش را متفاوت فهمیدهاند، هموار میسازد.
مفهوم «انسان گفتگومدار» بستری مفهومی فراهم میسازد که از دل آن میتوان از چارچوبهای یکنواخت، انتزاعی و جهانشمولِ نگرش کلاسیک در باب انسان عبور کرد و به افقی ریشهمندتر و تأملبرانگیزتر از تکثر، تفاوت و تمایز در بیان هویت انسانی پای نهاد. این گذار، صرفاً انتقالی صوری یا زبانی نیست، بلکه تحولی هستیشناسانه در فهم چیستی انسان و نسبت او با دیگری است— تحولی که بر شناسایی انسان بهمثابه موجودی «در رابطه»، چندآوابودن، خودتفسیرگر و در حال شدن استوار است. در این دستگاه مفهومی، انسان بودن نه به معنای انطباق با یک صورتبندی کلیشهای از «سوژه جهانروا» است، بلکه به معنای برخورداری از حق زیستن در افقی معنایی استوار بر ریشههای فرهنگی، تاریخی و زبانی خویش است— افقی که در خلال گفتگوهای میانفرهنگی، در بستر تفاهم و درون گفتگوها، معنا مییابد. بر این مبنا، حقوق بشر دیگر نه صرفاً مجموعهای از اصول کلی انتزاعی، بلکه فرآیندی همپرسه برای به رسمیت شناختن تنوع هستیشناختی انسانهاست؛ فرآیندی که در آن، «حق متفاوت بودن»، «حق بیان متمایز»، و «حق زیستن در پیوند با ریشهها و معنا» بنیادهای نوینی برای اندیشیدن به امکان با هم بودن پدید میآورند.
چنین نگرشی، تلقیهای کلاسیک از مفاهیمی همچون انسان، کرامت، و حقوق ذاتی را به چالش میکشد و آنها را به سوی تعریفی باز، سیال، مبتنی بر تفاهم و میانفرهنگی سوق میدهد. در این چشمانداز، فرهنگ حقوق بشر نهتنها عرصهی دفاع از حقوق فردی، بلکه میدانی برای خلق معنای مشترک از رهگذر درک متقابل و تفاهم میان هویتهای متکثر است. مفاهیمی همچون «حق بیان هویت فرهنگی»، «حق بزرگداشت خاطرات تاریخی و جمعی»، و «حق تجربه زیستمند از زندگی معنادار»، دیگر حواشی گفتمان نیستند، بلکه به هستهی مرکزی تفکر در باب انسان، جامعه، و حقوق بدل شدهاند. بدینسان، مفهوم انسان، در پرتو این بازاندیشی فلسفی، بجای آنکه ابزاری برای یکسانسازی و همسانسازی باشد، به فضای گشودهای برای گفتگو، تفاهم، و به رسمیت شناختن تفاوتها تبدیل میشود— فضایی که در آن، امکان «همسرنوشتی در کثرت» نهتنها ممکن، بلکه ضروری میگردد.
چنین فلسفهای که از درون ویژگیهای پیچیده و درهمتنیدهی مفهوم انسان بودن سرچشمه میگیرد، افقی تازه و گشوده را فراروی اندیشههای متنوع درباره معنای زندگی میگشاید— افقی که در آن، امکان یادگیری متقابل، نه به عنوان امری حاشیهای، بلکه به مثابه نیازی وجودی و اخلاقی برای بقاء در جهانی مشترک تلقی میشود. در این افق، روابط اجتماعی از صورتبندیهای صرفاً ساختاری یا ابزاری فراتر رفته و با ژرفترین لایههای نیازها، ریشهها، و تمنای انسانی پیوند میخورند؛ و انسان، خویشتن و هویت خود را نه صرفاً در چارچوبهای بستهی فرهنگهای محلی، بلکه در بستر یک تفاهم و ارتباط جهانی، بازمیخواند و بازتعریف میکند.
این نگاه، ذهنیتهای انتقادی را به گفتگویی دعوت میکند که صرفاً معطوف به نقد نیست، بلکه برساختی است از درک مشترک، آشناییزدایی از بدیهیات فرهنگی، و گشودن دریچهها به سوی به دیگری. در این گفتگوی فلسفی، اندیشهها فرا میگیرند تا نه در ستیز با تفاوتها، بلکه در پذیرش و بهرسمیت شناختن آنها، چشماندازهایی فراگیرتر بیابند— چشماندازهایی که هویتهای گوناگون محلی، دغدغههای فرهنگیِ ریشهدار، و امکان گشودن راهی به سوی گفتمانهای متکثرِ زندگی را در بر گیرند.
یادگیریِ متقابل لازمه توانمندی است
اگر مفهوم توانمندی قرار است در خدمت رشد و تکوین نهضتها و گروههای رهاییبخش قرار گیرد، تا آنان بتوانند الگوهای بدیل و بایستهای برای مدیریت سیاسی جوامع خویش بر مبنای عدالت، آزادی و کرامت انسانی را دنبال کرده و بنیان نهند، این مسیر مستلزم چیزی فراتر از صرف گفتگوها و چانهزنیها برای سازمانیابی است. به دلیل تنوع گفتمانها، دگرگونی ارزشها، و تکثر هویتهای فردی و جمعی، دستیابی به چنین توانمندیای تنها در بستر فضایی معنادار و گفتگومحور میسر است- فضایی که در آن، گروهها و کنشگران نه صرفاً در برابر یکدیگر، بلکه در رابطهای گفتگومدار، به یادگیری متقابل، شناخت تفاوت، و ساختن عقلانیتی مشترک دست زنند. این عقلانیت، از جنس «خرد فردی» یا «محاسبه ابزاری»[۱] نیست، بلکه نوعی خرد جمعی و دررابطه است؛ عقلانیتی که از درون گفتگو، تجربههای زندگی، و شناخت متقابل برمیخیزد. در این چشمانداز، توانمندی نه صرفاً توان انجام دادن، بلکه ظرفیت درک، تبدیل و معنا دادن به تجربههای فردی و جمعی در مسیر ساختن آیندهای مشترک است. بنابراین، گذر از پراکندگی به همبستگی، از جزیرههای هویتی به فضایی برای کنش مشترک، وابسته به ایجاد بسترهای یادگیری میانفرهنگی و گفتگو است- یادگیریای که خاستگاه آن نه در سلطه یک روایت بر دیگران، بلکه در امکان همزیستی روایتهای متکثر در افقهای معنایی مشترک است.
در پرتو این فلسفیسازی توانمندی، این مفهوم به عنوان فرآیندی اجتماعی و درونزا میآمیزد که در آن بازیگران نقشهای اجتماعی و سیاسی نه تنها نقشهای مستقل خود را ایفا میکنند، بلکه به عنوان بازیگران– مبارزان راه آزادی- در رابطه و گفتگو با دیگران، معنا مییابند. توانمندی در این چارچوب، به عنوان ظرفیتی– خواه فردی و خواه گروهی- برای بیان آزادانه خویشتن خویش و تحقق آن در روابط اجتماعی و فرهنگی، در نظر گرفته میشود. این بیان خویشتن، نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح گروهی و اجتماعی نیز تحقق مییابد و به عنوان فرآیندی تفاهمی و میانفرهنگی، به صورت گفتگو و یادگیری متقابل در روابط انسانی ظهور میکند. این نگرش به توانمندی، به عنوان فرآیندی اجتماعی و درونزا، بر اهمیت روابط انسانی و ارتباطات فرهنگی در شکلگیری هویت و خویشتن تأکید دارد. توانمندی در این چارچوب، نه تنها به عنوان ظرفیت فرد برای عمل آزادانه، بلکه به عنوان فرآیندی تفاهمی و میانفرهنگی در نظر گرفته میشود که در آن فرد از طریق دیالوگ و یادگیری متقابل از دیگران، هویت و خویشتن خود را میسازد و به عنوان کنشگری فعال در جامعه وارد عمل میشود.
یک نتیجهگیری ساده
فرضیهای که در این نوشتار مورد واکاوی و راستآزمایی قرار گرفته، بر این بنیاد استوار است که شرط اساسی برای رسیدن به همگرایی و تقویت توانمندیهای جمعی در مسیر دستیابی به ایرانی آزاد و دموکراتیک، تغییر نقطه تمرکز تحلیل از صرفا استراتژیهای سیاسی به سوی تأملی ژرفتر در باب چیستی انسان است— انسانی که نه به عنوان موجودی منزوی و خودبنیاد، بلکه به مثابه موجودی «قابل گفتگو» تعریف میشود؛ موجودی که هویت و معنای خود را در دل روابط بینفردی، ارتباطات معنادار، و گفتگوهای افقی با دیگران مییابد. در چنین چشماندازی، گفتگو صرفاً به معنای تبادل نظر یا گفتن و شنیدن نیست، بلکه زمینهای هستیشناختی است که در آن تفاوتها— چه در تلقی از حیات، چه در تعریف خویشتن و دیگری— نه تنها به رسمیت شناخته میشوند، بلکه بستر شکلگیری افقهای مشترک نیز فراهم میگردد. این افقهای مشترک، نه محصول حذف تفاوت، بلکه حاصل درک متقابل و مشارکت فعال در فرآیند یادگیری میانذهنی هستند؛ فرآیندی که در آن کنشگران اجتماعی، با پذیرش آسیبپذیریها، کاستیها، و ناتوانیهای خویش، امکان رویارویی خلاقانه با چالشها را پیدا میکنند.
در نهایت، گفتگو و یادگیری متقابل، نه تنها راهی برای عبور از موانع نظری و عملی پیش رو، بلکه بستری برای ژرفتر شدن همبستگیهای انسانی و گسترش ظرفیتهای سیاسی و اجتماعی است. این بستر، توانمندی را از سطح ابزاری به سطحی وجودی ارتقاء میدهد، جایی که آزادی نه صرفاً به معنای رفع موانع بیرونی، بلکه به مثابه توان زیستن در حقیقت خویشتن، در پیوند با دیگران، و در افق جهانیِ معنا تجلی مییابد.
در این میان، لازم است اتاقهای فکر، نهادهای مدنی، و رسانهها، بجای بازتولید اختلافات و هیاهوی سطحی، زمینهساز گفتمانهای عمیق، نقادانه و مشارکتی شوند. چرا که جامعهای که گفتگو و دیالوگ را درونی کرده باشد، در برابر استبداد مصونتر، و در دستیابی به آزادی تواناتر خواهد بود.
*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بینالملل، دانشگاههای آتاوا و کارلتون و دبیرکل اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد
[۱] Instrumental reason
[i] Dialogical selves
[ii] Interpretive animals
[iii] Taylor, C. (1991). “The Dialogical Self,” in David R. Hiley, James F. Bohman, and Richard Shusterman ed. The Interpretive Turn: Philosophy, Science, and Culture. Ithaca: Cornell University Press.
[iv] Rational animal
[v] Intimate dialogue
[vi] Social dialogue
[vii] Attainment of the selfhood
[viii] Social construction of personhood