فاضل غیبی – این روزها در میان ایرانیان کلیپی دست به دست میگردد که در آن آخوندی میگوید: «ما حقپرست هستیم، (مثل شما ایرانیان) خاکپرست نیستیم و خاک ایران یا جای دیگر برایمان فرقی نمیکند!»
در چهل سال گذشته آخوندها چنان یاوههایی گفتهاند، که اغلب ایرانیان جز پوزخند، جوابی برایشان نداشتهاند. اما متأسفانه از یکسو آنان روز به روز وقیحتر شدهاند و از سوی دیگر بخشی از نسل جوان را چنان مغزشویی کردهاند که برای چنین یاوههایی گوش شنوا دارند.
اما واقعاً به گویندهی سخنان بالا چه میتوان گفت؟ به کسی که به حساب خود با تحقیر ایرانیان خود را در جایگاهی برتر قرار میدهد! کسی که در بدویت خود فقط «پرستش» میشناسد و همهی عمر از «دوست داشتن» محروم بوده است! او جز خاکساری و زبونی در برابر «حق» نمیداند و تصور میکند که با حقارت و زبونی، بهشت را نصیب خود خواهد کرد.
اما ما ایرانیان کسی یا چیزی را نمیپرستیم، بلکه دوست داریم. پدر و مادر خود را، نزدیکان خود را، شهر خود را، میهن خود را و بالاخره جهان خود را سرافرازانه دوست داریم. و اگر بخواهیم، «حق» را هم دوست داشته باشیم، دوست داشتن ما دو طرفه و برابر است.
به این آخوند باید گفت، تو چون فقط خواری و خاکساری را میشناسی، میکوشی که دیگران را نیز خوار کنی. وگرنه چگونه میتوانستی مردمی را «نجس» بنامی و به شکنجه و مرگ گروهی دیگر حکم دهی؟ هیچگاه دوست داشتن را تجربه نکردهای، تا چه رسد به عشق که والاترین جلوهاش میان زن و مرد شعله میزند و تو نمیدانی که فقط میان دو همسر میتواند پدید آید؛ وگرنه مخالف چندهمسری بودی، زیرا آن را مانند ما، سقوط عشق به فحشای جنسی و مِلکی مییافتی.
وانگهی روی دیگر دوست داشتن، این خوشبختی است که پدر و مادر و نزدیکانی دوستداشتنی داشته باشیم؛ در میهنی پرموهبت بالیده و در جهانی پرشکوه با میلیاردها همنوع همزیستی کنیم. اینکه میگویی: «خاک ایران یا جای دیگر برایمان فرقی نمیکند»، نه آنکه بویی از جهانوطنی برده باشی، بلکه میخواهی بدویت خود را از بیابانهای عربستان به خیابانهای پایتختهای جهان گسترش دهی!
اما، آخوندها به کنار، پرسیدنی است که آیا آنچه از ایران پس از چهار دهه ایلغار حکومت اسلامی بجا مانده، واقعاً دوستداشتنی است؟ ما ایرانیان جز آنکه در دامان ایران بالیدهایم و به زبان و فرهنگ و آدابش مأنوسیم به چه چیز آن دلبستهایم؟
نخست باید توجه داشت که هیچکس هرگز ضعفها و نارساییهای دیگری را دوست ندارد، بلکه به خاطر ویژگیهای مثبتاش، به او مهر میورزد. همینطور ما نیز «دشتهای فراخ و کوههای بلند» ایران را دوست میداریم و مهر و صفای هممیهنانمان را. ایران برایمان نه آن نکبتی است که امروزه بدان دچار شده، بلکه «گوارایی حس وطن» است که آن را در دامن «مادرهای خوب و پدرهای مهربان» تجربه کردهایم و بالاخره دلبستگی به گذشتگانی است که در درازنای تاریخ، فروغ انسانی دمیده در این چهارراه جهانی را پاسداری کردهاند و در غزل حافظ و سرایش فردوسی بازتاب دادهاند.
اما آیا برای آنکه بتوانیم ایران امروز را دوست داشته باشیم باید بر واقعیتها چشم بپوشیم و از آن تصویری دروغ و دلفریب بپردازیم؟
برتولت برشت در اینباره سخن جالبی دارد، که میتواند کمک کند. او از قول «آقای کوینر» میپرسد: «شما اگر کسی را دوست داشته باشید، چه میکنید؟» و جواب میدهد: «من از او طرحی میریزم و میکوشم که به آن نزدیک شود». «طرح به او نزدیک شود؟» «نه، او به طرح!»
صرف نظر از آنکه پیشنهاد برشت نمیتواند در مورد انسانها درست باشد، اما میتواند در مورد محیط زیست به کار رود. بدین صورت که، شایسته است از منزل و میهن خود طرحی نیک بپردازیم و بکوشیم تا آن طرح و تصور تحقق یابد.
البته که پس از برکناری حکومت اسلامی، نوسازی صنعتی و اقتصادی کشور با استفاده از بالاترین سطح تکنولوژی، اولویت دارد، اما چنین نوسازی به بازیافت هویت فرهنگی منجر نمیشود و اگر بخواهیم ایران به ویژگیهایی شناخته شود که پدران و مادران ما در پیدایش آن کوشیدهاند، باید آنها را بشناسیم و در راه بازسازی آنها نیز بکوشیم. در آن صورت به چنان خودآگاهی فرهنگی و ملی دامن زده خواهد شد که جوانان ایرانی دیگر پای منبر آخوند نخواهند نشست.
تخت جمشید را اغلب ایرانیان میشناسند، اما شاید کمتر کسی بداند که پیش از آتش گرفتنش در طول دو سده باشکوهترین بنای جهان بوده است. یادگار دیگر «کاخ سپید» است، که عربها خرابهی بجامانده از آن را، «طاق کسری» نامیدهاند.
پیش از آشنایی با «کاخ سپید» لازم است بدانیم امپراتوری ایران از همان ابتدا همواره با حملات قبایل بیابانگرد آسیای میانه («تورانیان») روبرو بوده است. چنانکه کوروش بزرگ نیز جان خود را در جنگ با آنها از دست داد. با توجه به اینکه قبایل یادشده یکی پس از دیگری از شمال و شرق به ایرانشهر میتاختند، پایتختهای امپراتوری (مانند شوش و استخر) در مناطق جنوب غربی قرار گرفته بودند. سلوکیان نیز پایتخت خود «سلوکیه» را در ساحل رود دجله، یعنی دورترین نقطه از شمال شرقی امپراتوری، بنا کردند. اشکانیان نیز با آنکه خود از پارت (خراسان بزرگ) برمیخاستند دیری نگذشت که «صددروازه» (نزدیک دامغان) را واگذاشتند و در همان کرانهی دجله درست روبروی سلوکیه شهر تیسفون را به عنوان جواب معماری ایرانی به معماری یونانی ساختند و آن را از سدهی دوم پس از میلاد پایتخت کردند.
تدبیر این بود که پس از رسیدن خبر حملهی مهاجمان به شهرهای مرزی، پایتخت فرصت کافی داشت تا سپاهی برای مقابله با متجاوزان فراهم آورد (بدین دلیل که امپراتوری ایران به سبب ساختار ساتراپی، از سپاه مرکزی برخوردار نبود و هربار باید شماری از ساتراپها نیروی کمکی میفرستادند. وانگهی ایران در شرق با مهاجمان بیابانگرد و در غرب با لشکر منظم لژیونرهای رومی روبرو بود و برای مقابله با هر یک نیز به سپاهی با ویژگیهای دیگر نیاز داشت).
با چنین تدابیری امپراتوری وسیع ایران توانست در چهار سدهی آتی با وجود دشمنان شرقی و غربی، دوران نسبتاً آرامیرا بسر آورد و پایتخت با شکوهش هرچه ثروتمندتر و گستردهتر شود. ایرانیان نیز در روبنای خانههای تیسفون از مرمر سفید استفاده میکردند و به شهر تیسفون در برابر سلوکیه منظرهای رویایی بخشیده بودند که «کاخ سپید» را همچون نگینی دربرمیگرفت. که آن هم از مرمر سپید با صفحات مسی طلاکاری شده پوشیده بود.
کاخ سپید (با وسعت ۳۶۵ در ۲۷۵متر) نمای ساختمانی شش طبقه را به نمایش میگذاشت که به نوبهی خود «طاق کسری» را دربر گرفته بود. روی گشادهی طاق کسری در نزدیکی کاخ شاهی، میهمانان را به بارگاه پرشکوهی دعوت میکرد، که در آن بهترین دستآوردهای هنر تزیینی ایرانی، از جمله «فرش بهارستان» (۲۷ در۲۷متر) به چشم میخورد. طاق کسری با طرح یگانهی خود، در مقایسه با پارتئون (۴۳٫۴) و «ایاصوفیه» (۳۱٫۵متر) دومین طاق بلند دوران به شمار میرفت.
با این وصف پرسیدنی است که آیا ایرانیان از خطر حملهی اعراب خبر نداشتند، که چنین گوهری را در کنارهی عربستان ساخته بودند؟ واقعیت این است که ایرانیان، برخلاف چینیان، بجای دیوارکشی، برای پیشگیری از حملات بیابانگردان تدابیر مؤثرتری اندیشیده بودند. از جمله برای پیشگیری از حملهی صحراگردان عرب، دو قبیلهی بزرگ (لخمیان و قسانیان) را در منطقهی مرزی اسکان داده بودند تا مانعی در برابر حملات احتمالی باشند.
اما میدانیم که با همهی این تدابیر وقتی که قبایل عرب زیر پرچم اسلام متحد شدند، ابتدا بر امپراتوری روم شرقی و سپس بر ایران یورش آوردند و هیچ مردم متمدنی در برابرشان یارای مقاومت نداشت و هنگامیکه تیسفون را تسخیر کردند، مانند آن بود که سر از بدن امپراتوری ایران جدا شده باشد زیرا دیگر امکان بسیج لشکری کارساز فراهم نبود و مقاومتهای پراکندهی ایرانیان یکی پس از دیگری درهم میشکست.
شمار جنگجویان عرب را هنگام تسخیر پایتخت ۳۰هزار و حداکثر ۶۰هزار نوشتهاند. آنان شهری را تسخیر کردند که در آن هنگام نیم میلیون جمعیت داشت و در مقایسه با رُم (یک میلیون) و کنستانتینوپل (قسطنطنیه۴۰۰هزار) دومین شهر بزرگ نیم کرهی غربی به شمار میرفت.
پرسشی را که میتوان در برابر آخوندهایی که میهندوستی ایرانی را تحقیر میکنند گذاشت، این است که جنگجویان عرب با چنین شهر زیبایی چه کردند که به زودی جز ویرانهای از آن بجا نماند و مهمتر از آن، بر سر نیم میلیون ایرانی تیسفون چه آمد؟
اگر هر ملت دیگری چنین مصیبتهای تاریخی را می دید تا حال اثری از آن باقی نبود.این قدرت و اصالت فرهنگ و تمدن ایرانی است که به عنوان مادر فرهنگ جهانی تاب تحمل آورده و به حیات خود ادامه داده و خواهد داد. در ضمن افراد با اتصال خود به این هویت ملی است که ارزش و قدر می یابند و نه بالعکس. بحران امروز جهان بحران هویت است هموطن! قدر خود و سرزمین و تاریخ حقیقیت را بدان نه آن تاریخی که بیگانگان غالبت کرده اند. آری به باور همه ایرانیان خود باور و به قول نظامی گنجوی «همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل چون که ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد»
قسمتی از تضمین شعرخاقانی :
شه رفت چوازایران رو فکر خزائن کن اندوختهٔ نادر درکیسهٔ خائن کن
وز رفته بر آوردی از روی قرائن کن زین پس که خزائن رفت تفتیش دفائن کن
«یکره ز رهٔ دجله منزل به مدائن کن»
« وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران»
بر هم زده فوج موج زیر وزبر دجله مهتاب چو نوزادی لرزد به بر دجله
گوئی که همی تازد تازی به سر دجله کالوده بخون اشگ دامان تر دجله
« ازآتش حسرت بین بریان جگر دجله»
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان »
خود گویید و خود خندید …. عاقبت اسلام ستیزها فرق چندانی با عاقبت آخوندهای ایران ستیز نخواهد داشت!
به عنوان یک ایرانی از تمام مردم جهان عذر خواهی می کنم. از مردم متمدن مصر به دلیل اشغال کشورشان در عهد هخامنشیان گرفته تا مردم آرام و صبور هندوستان که از ستم نادر خونخوار ما دردها کشیدند و غارت شدند. از تمام مردم منطقه خاور میانه و دنیا نیز بدلیل احیای جنازه سلطنت دینی، بازگشت به عهد عملیات انتحاری حسن صباح، بنیان گذاری گروگانگیری دولتی، تکرار آزار سفیران بی پناه دیگر ملل، حراج و تزریق پول تنها دارایی ملی خود به مزدوران آشوبگر خاور میانه و ده ها بلای دیگری که بازتولید یا نوآوری کردیم عذر می خواهم. حال باید قدری بیشتر فکر کنم ببینم چرا ایران را باید اینقدر دوست داشت.
چیزی که زیاد است در جهان ما دشتهای خشک و فراختر از کویر لوت و برهوت ، کوه های سرسبز و بلندتر از دماوند و مردمان خوش استقبال ولی نه بد بدرقه. اینها آنقدر زیادند که هیچ موجب فخر من به ایرانی بودنم نمیشود. در عین حال دم دمی مزاجی، بی پرنسیبی، دروغگویی، چاپلوسی، از پشت خنجر زدن، تنه لشی، مال پرستی و پر توقعی چیزهایی است که من و میلیونها نفر دیگر را از ملیت ایرانیم فراری داده و خواهد داد. آن آخوند «ایرانی» حد اقل پرنسیبی داشته که بر آن پای فشرده و استوار است. اگر نقدی بر عقیده او هست بنویسید وگرنه ذکر دستکاری شده سخنان او را بهانه مقاله احساسی و بی هدف کردن به درد چه کسی می خورد؟
خیلی لطف دارید عسگر آقای عزیز.
ایا احمد شاملو هـم میهـن دوست بود ؟ویا احسان نراقى و ولى نصر ووووو ؟!اخوندک هـا که جاى خود
افسون راست می نویسید؛
خاک ایران را نمی پرستند اما از سرزمین تازیان خاک آورده و از آن ” مُهر ” درست کرده و بدان سجده کرده و می پرستند. و برای رفع دل درد، آن خاک را تربت نامیده و میخورند و می بوسند و در کفنشان با خود به جهنم می برند!!
با سپاس فراوان ازنویسنده مقاله امیداست که بانشربیشتر این گونه مقالات درروشنگری هرچه بیشتر ایرانیان بویژه نسل جوان کوشا باشید
با اینکه تصمیم گرفته بودم که دیگر کامنت ننویسم، از خواندن این مقاله استادانه آنقدر به وجد آمدن که چند کلمه مینویسم. سپاس فراوان برای این نگرش بیطرف، امیدوارکننده و خوب.
ملایی که میگوید «خاکپرست نیستیم» درست میگوید
چون تمام این اشغالگران فقط پول نفت و معادن این خاک را میپرستند
از مردمش متنفرند، ولی عاشق فروش دخترانش به عربها هستند
از تاریخ درخشانش میترسند ولی از عشق افسانه های تاریک مشتی بزهکار به گریه میافتند
عاشق تاراج کردن و نابودی ایرانند و …
حیف ایران که ما بیلیاقتان صاحب آنیم!
نسل ما یک مشت انسانهای ترسو، خودپرست، دروغگو، دو رو، و وطنفروشیم که همواره هم در نزاعهای سیاسی این خصوصیات را بیکدیگر حواله میکنیم.
در میان آنهمه دروغ و کینه و نفرت که از یکدیگر داریم همواره یک چیز درست و صادق است و آنهم این است که ما ایرانیان واقعاً همه آن صفات بد را که به یکدیگر حواله می کنیم، یکجا دارا هستیم.
یکی از وزرای ژاپنی زمانی گفته بود که بمباران اتمی آمریکا لازم بود تا پایانی باشد بر آنهمه نزاع، دشمنی و خصومت!
در گفتار آن وزیر ژاپنی حقیقتی است که شاید با هفت من کاغذ هم نتوان بیان کرد.
در ارتباط با کامنت قبلی
https://www.youtube.com/watch?v=78A5n1uMjvA
جنگ ادامه دارد؛ هویت ایرانی علیه ملاتاریا؟!
پس از فروپاشی ساسانیان، طوایف پابرهنه تازی به ایران بعنوان فاتح هجوم آوردند.پس از ورود اسلام به ایران در قرن نخست هجری ، اولین گروه” بنی هاشم” وارد ایران شدند. سید ها هم شدند اولاد پیامبر و آقا و ولی ما! در زنجان شدند آیت الله زنجانی ، در شیراز شدند شیرازی و در قم قمی، در مازندران و لاریجان شدند لاریجانی و…و…و امام رضا هم شد شاه خراسان و ولیعهدش هم امروز علم الهدا!! خب اینها همه غاصب ایران هستند، چرا باید ایران را دوست داشته باشند؟! اما چپو کردن، چریدن و…را بسیار دوست میدارند!
نه تنهـا اخوندهـا بلکه چپ هـاى ایرانى (مسلمان شده )هـم مهـر و علاقه اى به میهـن و خاک ایران ندارند
آقای غیبی عزیز ممنونم. در مورد سوالتان که چه بر سر آن شهرهای باشکوه و مردمش آمد، باید بگویم همین چیزی است که در این ۴٠ سال بر سر کشورمان آمد.
ولی سوال مهمتر این است که چرا این اتفاق تکرار شد، چرا تمدن ما، مردم ما در مقابل این یورشهای وحشیانه، این ستمهای عریان، تحقیرها، تجاوزها و … انگار مسخ شده و در خلسه است، مثل کسی که در خواب دچار حمله بختک شده، بی حس و بیحرکت است؟ آیا جواب اینها، سکوت متمدنانه و شرم و حیاست؟ یا پشت سر درفش کاویانی جمع شدن و از ریشه برکندن اهریمنان است؟
تیسپون پایتخت هفتصد ساله شاهنشاهی در دوران اشکانیان و ساسانیان عظمت و غربت عجیبی دارد و البته اکنون به حال خود رها و در حال ویرانی است .
در کنار این کاخ قبر سلمان فارسی ( روزبه پسر موبد بدخشان ) از عامل سقوط شاهنشاهی ساسانیان قرار دارد که اکنون سر پا و مرمت گردیده و با وسعت دادن به ان محل زیارت شده است . درمقابل شهر تیسپون و در حاشیه رود دجله شهر وه اردشیر یا به اردشیر ( و نه سلوکیه ) قرار دارد که توسط باستانشاسان ایتالیایی مورد کاوش قرار گرفته و تمامی اثار بدست امده از این شهر متعلق به دوران اشکانی و ساسانی است ( جزئیات کامل این دو شهر در کتاب ایرانشهر امده و قابل تهیه میباشد ) .