نادر زاهدی – دو دههای از استقرار مشروطیت نگذشته بود که آشوبهای داخلی، بیکفایتی برخی از دولتمردان و دخالتهای خارجی، ایران مشروطه را به صحنه کشمکشهای سیاسی تبدیل کرده بود؛ آن وقایع که تخریب شهرها و ناامنی راهها را به دنبال داشت، زندگی ایرانیان را در همه زمینهها مختل و شیرازه انسجام ملی کشور را از هم گسیخته بود. در چنین شرایطی عدهای از وطنپرستان و مشروطهخواهان، برای از بین بردن ملوکالطوایفی که تمامی ایران را در بر گرفته بود، در صدد تمرکز سیاسی و بازسازی اقتصاد و جامعه ایران برآمدند؛ آنان به درستی خواهان دستی قوی و آهنین بودند که یکپارچگی سیاسی، انسجام جغرافیایی و ساماندهی اقتصاد را به ایران آورده و دستآوردهای مشروطیت و نوسازی را از حالت تعلیق درآورد. اتفاق نظر و همگرایی کلی بر حضور سردارسپه بود که در آن دوران جزو فرماندهان نیروهای قزاق بود.
محمدتقی بهار(ملک الشعراء) درباره رضاشاه مینویسد: «به دلیل هرج و مرج مملکت و هتاکی جراید که بعد از انقلاب روسیه روی داد و همچنین به دلیلل ضعف حکومت مرکزی و قوت یافتن راهزنان و یاغیان و هزاران مفاسد دیگر که کشور را به ویرانی میبرد، اعتقاد داشتم که باید حکومت مقتدری حاکم شود تا با طرح نقشههای تازه، از این نابسامانی جلوگیری کند. احمدشاه از کسانی بود که قادر به چنین حکومتی نبود. کودتا صورت پذیرفت و رضاخان به حکومت رسید. من به این مرد تازه رسیده و شجاع و پر طاقت اعتقادی شدید پیدا کردم که این مرد میتواند اوضاع مملکت را سر و سامانی بدهد.»
با این زمینههای فکری و سیاسی در سحرگاه سوم اسفند، نیروهای قزاق به فرماندهی سردار سپه از قزوین عازم تهران شده و با استقبال مردم و برخی از سیاستمداران، در مراکز نظامیو اجرایی پایتخت مستقر شدند؛ پادشاه وقت- احمدشاه قاجار- به همراهی با آنان برخاست و نخست وزیر تعویض شد.
*****
رضاشاه پهلوی متولد ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ خورشیدی در سوادکوه از منطقه آلاشت در استان مازندران است؛ نوشآفرین، مادر وی، کودک را بعداز فوت پدرش در حالی که چهل روزه بود، از سوادکوه به تهران آورده و در محله سنگلج زندگی تازهای را شروع کردند. به روایت برخی از تاریخنگاران، مخارج زندگی آنان را تا هفت سالگی رضا، سرهنگ ابوالقاسم آیرملو که خیاط قزاقخانه بود، عهدهدار میشود. رضای نوجوان در ۱۴ سالگی توسط صمصام که از بستگانش بود، وارد فوج قزاق سوادکوه و تابین (سرباز) شد. وی در آن دوران مدتی نگهبان سفارت آلمان در تهران خدمت کرده و در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، به همراه قوای بختیاری و ارامنه برای مقابله با شورشهای محلی به مناطق زنجان و اردبیل اعزام شده و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادتهایی نشان میدهد. در همان دوران، با درجه یاوری (ستوانی)، به فرماندهی دسته تیرانداز و سپس در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان منصوب میشود.
چند ماه قبل از کودتا، رضاخان که اینک دیگر فرماندهی مجرب و کارآزموده شده است، به مقابله با شورش میرزاکوچک خان جنگلی به گیلان عازم میشود و پس از موفقیت در مإموریت خود، به قزوین برگشته و سپس واقعه کودتای سوم اسفند رخ میدهد.
پیشتر، در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان سردار سپه، با فرمان احمدشاه قاجار به نخستوزیری منصوب شده و با مسافرت شاه به اروپا، در واقع اداره کشور بر عهده سردار سپه قرای میگیرد. در این سالهای نخست وزیری، سردار سپه با اختیارات کامل قانونی، اصلاحات عمومی را در سراسر کشور به مرحله اجرا میگذارد؛ به تعبیری این اصلاحات باعث رویکرد مثبت مردم به وی شده و در نهایت نمایندگان دوره پنجم مجلس شورای ملی در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحدهای را مطرح میکنند که به موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» سپرده شد و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار گشت.
رضاشاه پهلوی، در دوران شانزده سال پادشاهی زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی ایران را نوسازی کرده و تمامی اهتمام خود را صرف مدرنیزاسیون کشور میکند. در واقعه سوم شهریور ۱۳۲۰ به واسطه درایت وطنپرستانه از سلطنت استعفا داده و به اجبار عازم تبعید میشود.
رضاشاه پهلوی در ۴ مرداد ۱۳۲۳ هجری خورشیدی پس از دومین سکته قلبی در ژوهانسبورگ پایتخت آفریقای جنوبی درگذشت.
احمد کسروی در مورد رضاشاه مینویسد: «… او را یک پادشاه غیرتمند و کاردان میشناسیم که بیست سال در راه این کشور کوششها کرد و رنجها برد و سرانجام سود توده را در کنارهگیری خود دانسته کناره گرفت. این بدگوییهایی که از کسانی میشنویم بیشترش از آنست که از تاریخ بیست ساله آن شاه و از اسرار سیاسی ایران ناآگاهند و بسیاری نیز نمکناشناس و بدخواه میباشند… رضا شاه به این کشور نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را به احترام کنند.»
*****
در وقوع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، به تعبیر شاهرخ مسکوب «یکی از چرخشهای دورانساز تاریخ معاصر ایران رخ داد. دنیایی فرو ریخت و دنیایی سر برکشید». در این دوران تثبیت بنیانهای اولیه با ایجاد یک دولت مرکزی مقتدر و انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی، توانست بر آشوب، هرج و مرج یاغیان محلی و دستاندازی عوامل و مزدوران خارجیان غلبه کرده و هویت ایرانی را بازسازی کرده و بخشی از اهداف و آرمانهای سیاسیـ اجتماعی مشروطهخواهان را به شکل دولت مدرن متمرکز به صحنه آورد.
در واقع، رضاشاه پهلوی که نتیجهای از مطالبات ملیگرایان و مدرنیستهای ایرانی بود، با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، توانست فتنهجویان و عوامل خارجی را سرکوب کرده و دست دیپلماتهای بیگانه را از اداره کشور کوتاه کند؛ کودتا که در سوم اسفند انجام شد و تحرکات اولیه در مقابله جدی با عوامل آشوبطلب به ثمر نشست، بازسازی همهجانبه کشور در دستور کار رئیسالوزرا سردار سپه قرار گرفت و انجام آنها در دوره پادشاهی محقق شد.
رضاشاه پهلوی در فرایند نوسازی کشور از حمایت و همکاری بخش گستردهای از نخبگان برخوردار بود؛ در همان دوران، «انجمن ایران جوان» یکی از آن جمعها، که از نخبگان سیاسی و فرهنگی مدرن و متجدد تشکیل شده بود، با انتشار مرامنامهای رئوس برنامههای نوگرایانه خود را اینگونه اعلام کرده بود:
ـ الغایی کاپیتولاسیون
ـ احداث راهآهن
ـ استقلال گمرکی ایران
ـ فرستادن دانشجویان دختر و پسر به اروپا
ـ آزادی زنان
ـ وضع قانون جزا
ـ توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی
ـ تأسیس مدارس متوسطه و توجه به تحصیلات فنی و صنعتی
ـ محروم کردن بیسوادان از حق رأی
ـ تأسیس موزهها و کتابخانهها و تئاترها
ـ اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا
علی اکبر سیاسی در خاطرات خود از دیدار بنیانگذاران «ایران جوان» با سردارسپه اینگونه یاد میکند: «چیزی از تأسیس «ایران جوان» نمیگذشت که سردارسپه نخست وزیر نمایندگان ایران جوان را به حضور خواند. انجمن دعوت سردارسپه را پذیرفت؛ البته جز این هم نمیتوانست بکند! اسماعیل مرآت، مشرّف نفیسی، محسن رئیس و من با اندکی بیمناکی به اقامتگاه او که در آن موقع در خیابان سپه تقریباً روبروی مدارس نظام (بعدها دانشکده افسری) بود رفتیم. در محوطه باغ ایستاده بودیم که او با شنلی که بر دوش داشت با قامت بلند و برافراشته خود از دور پیدا شد و روی نیمکتی نشست و به ما اشاره کرد نزدیک شویم و روی نیمکتی که نزدیک او بود جلوس کنیم. آنگاه گفت: «شما جوانهای فرنگرفته چه میگویید؟ حرف حسابتان چیست؟ این انجمن ایران جوان چه معنی دارد؟» من گفتم: این انجمن از عدهای جوانان وطنپرست تشکیل شده است. ما از عقبماندگی ایران و از فاصله عجیبی که ما را از کشورهای اروپا دور ساخته است رنج میبریم و آرزوی از بین بردن این فاصله و ترقی و تعالی ایران را داریم و مرام انجمن ما بر همین مبنی و اصول گذاشته شده است. گفت: «کدام مرام؟» من مرامنامه چاپ شده انجمن را به او دادم. آن را گرفت و آهسته و به دقت خواند. آنگاه نگاه نافذ و گیرنده خود را متوجه ما کرد و با کمال گشادهرویی گفت: «اینها که نوشتهاید بسیار خوب است. میبینم که شما جوانان وطنپرست و ترقیخواه هستید و آرزوهای بزرگ و شیرین در سر دارید. ضرر ندارد که با ترویج مرام خودتان چشم و گوشها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا بسازید. حرف از شما ولی عمل از من خواهد بود… به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول میدهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست از اول تا آخر اجرا کنم… این نسخه مرامنامه را بگذارید نزد من باشد… چند سال دیگر خبرش را خواهید شنید.»
در یک جامعه کهنه برترى مرد بر زن نهادینه است. درون خانواده افراد تسلط دارند و در درون جامعه بهمان نسبت مردمى بر مردم دیگر اعمال قدرت مى کنند.
چنین جامعه اى در مقابل تغییر مقاومت مى کند.
براى ایجاد تغییر چه باید کرد؟
در جامعه اى که روشنفکران هر کسى را که نقدشان کند، نادان خوانده مى شوند و در جمع آنان برترى طلبى قانون است و اجازه داشتن نظرى مخالف داده نمى شود، براى تغییر ذهن ها چه باید کرد؟
ما نه تنها در دوران رضا شاه کبیر، و نه تنها در دوران محمد رضا شاه کبیر، بلکه در دوران کنونى نیز چنین جامعه اى داریم.
ما چه باید بکنیم؟
آیا آزاداندیشى در میان روشنفکران ما رواج دارد یا برعکس ما شاهد سانسور و خودسانسورى گسترده و توهین هاى بسیار هستیم؟
درود بر خاندان پهـلوى