Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۱ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪151‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ 11‬تا پنجشنبه‪‌17‬اسفندماه ‪1396‬خورشیدی‬

‫به از بین بردن ب ‌نبرکه در پاریس‬                                                                                                    ‫خاطراتی از‬                                                                  ‫درباره نام خلیج فارس که ممالک‬
‫متهم شده بود‪ .‬بنابراین سعی داشت‬                                                                                               ‫دکتر احمدعلی بهرامی‪:‬‬                                                              ‫اسلامی و عربی آن را خلیج عربی‬
‫روابط با فرانسه به همان حالت بماند‪.‬‬                                                                                                                                                                             ‫م ‌ینامند‪ ،‬اعلیحضرت محمدرضا شاه‬
‫در این ضمن معلوم شد وزیرخارجه‬                                                                                                ‫«در جست و جوی‬                                                                      ‫فو ‌قالعاده ناراحت بودند و از طرف‬
‫فرانسه برای تجدید روابط به رباط‬                                                                                              ‫عدالت و انسانیت»‬                                                                   ‫وزرات امور خارجه بخشنامه شده‬
‫مسافرت رسمی خواهد کرد و برنامه‬                                                                                                                                                                                  ‫بود که این جراید را تحت تعقیب‬
‫میهمان ‌یها و ملاقا ‌تها تهیه شده بود‬                                                                                              ‫(بخش پایانی)‬                                                                 ‫قضایی قرار دهیم‪ .‬بسیار مطلب‬
‫ولی ژنرال اوفقیر شخص اول دولت‬                                                                                                                                                                                   ‫ناراح ‌تکنند‌هایبودکهسفارتخان ‌ههای‬
‫که مسؤول امنیت بود در هیچیک‬                                                                                                  ‫= در سند محرمانه‌ای که برادر پادشاه مراکش‬                                          ‫ما با این عمل دشمنی روابط دسته‬
‫از مراسم شرکت داده نشده بود‪ .‬یکی‬                                                                                             ‫به من نشان داد‪ ،‬اسامی مأموران امن یتی و کلید‬                                       ‫جمعی و مردم آن کشورها را بر‬
‫از ش ‌بها بعد از بازی پوکر در منزل‬                                                                                           ‫کشف رمز مکاتبات س ّری وزارت خارجه ایران‪،‬‬                                           ‫ضد خود بشورانند‪ .‬همانطور که قبل ًا‬
‫من که نصف شب همگی خداحافظی‬                                                                                                                                                                                      ‫هم اشاره کرد‌هایم با مطالعات دقیق‬
‫کرده و رفتند‪ ،‬ژنرال گفت‪ :‬علی‪ ،‬من‬                                                                                                                             ‫فاش شده بود‬                                        ‫جزو‌های به زبان فرانسه تهیه کردم‬
‫با شما کار دارم‪ .‬نشستیم و به گفتگو‬                                                                                                                                                                              ‫که تاریخچه خلیج فارس و شهادت‬
‫پرداختیم و بطر ‌یهای سرد ودکا را‬                                                                                             ‫خاطرات دکتر احمد علی بهرامی‪ ،‬وزیر و سفیر و دولتمرد دوران پیش از‬                    ‫همه تاری ‌خدانان کشورهای عربی که‬
‫م ‌ینوشیدیم و گل بگو و گل بشنو‪.‬‬                                                                                              ‫انقلاب در کتابی با عنوان «در جست و جوی انسانیت و عدالت» به کوشش عطا‬                ‫نام خلیج فارس را قبول داشتند با‬
‫ایشان از اینکه با آمدن وزیر خارجه‬                                                                                                                                                                               ‫نقش ‌ههای قدیمی و تاریخی که نام‬
‫فرانسه و عدم دعوت او در میهمان ‌یها‬                                                                                                                                     ‫آیتی در تهران چاپ شده است‪.‬‬              ‫خلیج فارس را به درستی م ‌ینوشتند‬
‫فو ‌قالعاده ناراحت و متغیر بود و تمام‬                                                                                        ‫بخشی از این خاطرات به دوران سفارت دکتر بهرامی در مراکش مربوط‬                       ‫در آن قید شده بود‪ .‬هر بار این مطلب‬
‫تقصیرها را به گردن ملک حسن‬                                                                                                                                                                                      ‫پیش می‌آمد طی نامه محرمانه‌ای‬
‫م ‌یانداخت‪ .‬من هم سعی م ‌یکردم او‬                                                                                                                               ‫م ‌یشود که برای مطالعه شما برگزید ‌هایم‪.‬‬        ‫مدیران آن جراید را متوجه امر نموده‬
‫را قانع کنم که این طور نیست‪ ،‬شاید‬                                                                                                                                                                               ‫و یک نسخه از جزوه را برای آنها‬
‫وضع این چنین ایجاب کرده است ولی‬         ‫به من گفته بودند شما به کلی مجروح‬         ‫دیدن آمدند‪ .‬آقای انتظام م ‌یگفتند‪ :‬باید‬    ‫احتیاط و یواش بروید‪ .‬در حدود ‪400‬‬        ‫خواهد کرد که بجای ملک حسن و‬
‫به هیچوجه قانع نشد و گفت همه این‬        ‫و معلول هستید‪ ،‬عرض کردم؛ اختیار‬           ‫شکر کنی که حالا این اتفاق افتاد‪ ،‬اگر‬       ‫کیلومتر راه بود‪ .‬بعد از مدتی کیف خود‬    ‫به موجب قانون اساسی مراکش امور‬                                 ‫م ‌یفرستادم‪.‬‬
‫کارها زیر سر خود حسن م ‌یباشد‪،‬‬          ‫دارید! مطلب مهم و سری را عنوان‬            ‫ده سال دیگر بود هیچوقت استخوا ‌نها‬         ‫را باز کرده و مشغول قرائت روزنامه و‬     ‫مربوط به سلطنت را اداره نماید‪ .‬مولای‬       ‫این نوع نامه را چنان با نزاکت و ادب‬
‫معلوم شد که کامل ًا رنجیده است‬          ‫کردم‪ ،‬خوب گوش کردند‪ ،‬از مولای‬             ‫جوش نم ‌یخوردند‪ .‬از طرف سفارت‬              ‫نوشته تلگراف به تهران و شرح وقایع‬       ‫عبدالله یکی از ش ‌بها در قصر محمدیه‬        ‫تهیه م ‌یکردم که خواننده ناچار خود‬
‫و از دست من هم کاری برنم ‌یآید‪.‬‬         ‫عبدالله تعریف کردند که خیلی مؤدب‬          ‫هم مرحوم تیمسار پاکروان تشریف‬              ‫و مذاکرت با وزیر خارجه اسپانیا شدم‪.‬‬     ‫مرا دعوت کرد و ک ‌مکم در این باره‬          ‫خجالت م ‌یکشید‪ .‬مراتب را به تهران‬
‫درصدد برآمدم هر طور هست‬                 ‫است ولی از اینکه با ایشان مذاکر‌های‬       ‫م ‌یآوردند و با التماس من قرار شد به‬       ‫ناگفته نماند که وزیر خارجه اسپانیا‬      ‫مذاکرات را شروع کرد و گفت‪ :‬به شما‬          ‫اطلاع دادم و قرار شد جزوه تکثیر‬
‫پیام اعلیحضرت محمدرضا شاه را به‬                                                   ‫خود این همه زحمت ندهند و آقای‬              ‫را هم از پیش خود به ایران دعوت کرده‬     ‫تبریک م ‌یگویم‪ ،‬در تهران اعلیحضرت‬          ‫شده به همه سفار ‌تخان ‌هها ابلاغ شود‪.‬‬
‫اعلیحضرت ملک حسن دوم ابلاغ‬                       ‫کرده باشند سخنی نگفتند‪.‬‬          ‫هنجنی نفر دوم سفارت و آقای فهیمی‬           ‫و به او قول دادم که برای تأمین نفت‬      ‫شاهنشاه به من فرمودند اگر هر کار‬           ‫رو ‌یه ‌مرفته از این کار نتایج خوبی‬
‫نمایم‪ .‬چون با مولای حفیظ رئیس‬           ‫فقط مرا مخاطب ساخته و فرمودند‪:‬‬            ‫و یکی دیگر از همکاران ایشان هفت ‌های‬       ‫اسپانیابرایمدتلااقل‪ 20‬سالباکشور‬         ‫مهمی داشتید به سفیر من بگویید‪.‬‬             ‫حاصل شد‪ .‬در این نوع مسائل است‬
‫دفتر مخصوص روابط بسیار حسنه‬             ‫شما باید به ایران برگردید چون جان‬         ‫یک بار به دیدن م ‌یآمدند و دسته گل‬                                                 ‫پس معلوم م ‌یشود که اعلیحضرت به‬            ‫که یک نفر سفیر حق ندارد همه‬
‫داشتم به ایشان گفتم پیام مهمی برای‬      ‫شما در آن مملکت در خطر است‪ .‬من‬            ‫م ‌یآوردند‪ .‬آقای هنجنی گفتند‪ :‬سرکار‬                 ‫شما قرارداد خواهیم بست‪.‬‬        ‫شما اطمینان کامل دارند‪ .‬و سپس اظهار‬        ‫دستورات را اطاعت کرده و بله قربان‬
‫اعلیحضرت دارم و ممنون م ‌یشوم اگر‬       ‫نگفته بودم که اینقدر با مراکش نزدیک‬       ‫علیه مادر شهبانو امر فرمود‌هاند هر هفته‬    ‫وقتی کامل ًا مشغول خواندن و نوشتن‬       ‫داشت اوضاع مراکش خوب نیست و اگر‬            ‫بگوید‪ ،‬بلکه وظیفه دارد حقیقت را‬
‫کمکبفرماییدکهبهتنهاییومحرمانه‬           ‫شوید و از اسرار آنها مطلع شوید‪ .‬به‬        ‫گل بیاوریم‪ .‬خواهش کردم از قول من‬           ‫بودم ناگهان اتومبیل ترمز کرد وقتی‬       ‫ملک حسن ناچار بشود حتماً به فرانسه‬         ‫بیان کرده و را‌هح ‌لهایی را که نتیجه‬
‫بامعظ ‌ملهملاقاتکنم‪.‬ترتیبدادهشد‬         ‫ملک حسن بگوئید در ایران کار دیگری‬         ‫تشکر کنند و دیگر گل آورده نشود‪.‬‬            ‫چش ‌مهایم را باز کردم اتومبیل بزرگی‬     ‫خواهد رفت که در آنجا ملک بزرگی دارد‬        ‫مثبت دارد ارائه نماید و از این وحشت‬
‫که روزی من در نزدیکی در قصر در‬          ‫در انتظار شماست‪ .‬گفتم قربان کدام کار‪،‬‬     ‫مطلب مهم این بود که در اثر عمل‬             ‫در مقابل ما با سرعت تمام در حرکت‬        ‫و آن وقت من باید از عهده همه کارها‬         ‫نداشته باشد که ممکن است مغضوب‬
‫ساعت معین حاضر باشم و اعلیحضرت‬          ‫فرمودند؛ بعد خواهید فهمید‪ .‬لازم است‬       ‫چانه نم ‌یتوانستم دهان خود را باز کنم‪.‬‬     ‫بود‪ .‬چند ثانیه بعد تصادف رخ داد و من‬    ‫برآیم و احتیاج به پول زیاد خواهد بود‬       ‫واقع گردد‪ .‬زندگی من در رباط به‬
‫که با اتومبیل به محل اقامت خود‬          ‫با ملک حسن ملاقات کرده و به ایشان‬         ‫بنابراینبااشارهصحبتم ‌یکردم‪.‬بالاخره‬        ‫ب ‌یهوش شدم‪ .‬وقتی چشمهایم را باز‬        ‫که به رجال و استانداران و اشخاصی‬           ‫خوبی م ‌یگذشت و از هر جهت در‬
‫تشریف م ‌یبرند مرا سوار کرده و در‬       ‫بگویید که در دنیا چند نفر پادشاه بیشتر‬    ‫به اتفاق جراح معروف دکتر دارسی و یک‬        ‫کردم از آن اتومبیل دیگر خبری نبود و‬                                                ‫همه کارها و روابط سیاسی موفق بودم‪،‬‬
‫راه گفتگو کنیم‪ ،‬اعلیحضرت خود‬            ‫نیست و شما نباید از خود ضعف نشان‬          ‫خانم متخصص ماساژ سوار هواپیما شده‬          ‫شاید در در‌های افتاده بود ولی اتومبیل‬                   ‫ذ ‌ینفوذ داده شود‪.‬‬         ‫دوستی با والاحضرت مولای عبدالله و‬
‫رانندگی م ‌یکردند و من پهلوی دست‬        ‫بدهید‪ .‬لازم است به اصلاحات ارضی‬           ‫و به رباط برگشته و کار خود را از سر‬        ‫کوچکی نزدیک اتومبیل ما ایستاده بود‬      ‫بنابراین باید شاهنشاه را متوجه این‬         ‫دکتر لاراکی نخس ‌توزیر و ژنرال اوفقیر‬
                                        ‫پرداخته و ضمناً به وضع ارتش خود‬           ‫گرفتیم‪ .‬یکبار برای تشکر از اعلیحضرت‬        ‫و دو نفر جوان محصل سعی م ‌یکردند‬        ‫امر نمود‪ ،‬حالا شما چه خواهید کرد؟!‬         ‫فو ‌قالعاده خوب بود‪ .‬اغلب ش ‌بها هم‬
              ‫ایشان نشسته بودم‪.‬‬         ‫بیشتر رسیدگی کنید‪ ،‬من در اینجا با‬         ‫مل ‌کحسن به دربار رفتم‪ .‬معظ ‌مله در‬        ‫مرا از اتومبیل خرد شده خودم بیرون‬       ‫گفتم این مسائل را با رمز و نامه نم ‌یتوان‬  ‫یا در مهمان ‌یهای دربار و سفار ‌تخانه‬
‫در طول راه پیام را به صورتی که‬          ‫وجود داشتن مشاوران زیاد و فهمیده‬          ‫حال مراجعت به قصر بودند ولی تفقد‬           ‫بیاورند و به داخل اتومبیل خود ببرند‪.‬‬    ‫حل کرد‪ ،‬در آن موقع من باید خودم به‬         ‫شرکت داشتم و یا خودم آنها را دعوت‬
‫هیچ برخورنده نباشد عنوان کردم حتی‬       ‫روزی ده دوازده ساعت کار م ‌یکنم‪.‬‬          ‫بسیار کرده ضمناً فرمودند‪ :‬با تلفن با‬       ‫تقریباً در حالت کما بودم ولی گاهی‬       ‫ایران رفته و به صورت محرمانه مراتب‬
‫ایشان از تحلیل اعلیحضرت خیلی‬            ‫شما هم باید برای اصلاحات و بهبود‬                                                     ‫چشمم باز م ‌یشد‪ .‬از من پرسیدند کجا‬                                                                        ‫م ‌یکردم‪.‬‬
‫شادمان شدند‪ ،‬سپس وارد محل اقامت‬         ‫وضع تمام زندگانی را وقف کار بکنید‪.‬‬                                                                                                   ‫را به اعلیحضرت عرض کنم‪.‬‬            ‫سا ‌لهای اول و دوم خیال م ‌یکردم‬
‫شدیم‪ .‬اتومبیلی از عقب سر ما م ‌یآمد‬     ‫در پاسخ عرض کردم‪ :‬قربان‪ ،‬مطالبی‬           ‫اعلیجضرت محمدرضا شاه پهلوی در دفتر کارش‬                                            ‫چندی بدین منوال گذشت تا اینکه‬              ‫اینجا مملکت اسلامی است و نباید‬
‫و من خواستم خداحافظی کنم‪ ،‬عرض‬           ‫که می‌فرمائید به قدری قابل توجه‬                                                                                              ‫وزیر خارجه اسپانیا آقای لویی براوو به‬      ‫دست از پا خطا کرد ولی بعداً متوجه‬
‫کردم این آخرین بار است که شرفیاب‬        ‫است که باید حامل آن یکی از رجال‬           ‫اعلیحضرت در تهران صحبت کرد‌هاند‬            ‫برویم؟ بدون تردید گفتم شهر مکناس‪،‬‬       ‫دعوت پادشاه به مراکش آمدند تا درباره‬       ‫شدم که برعکس‪ ،‬بانوان نیز برای‬
‫م ‌یشوم زیرا این بار به عنوان نماینده‬   ‫بزرگ یا یکی از برادران اعلیحضرت‬           ‫گویا تهران م ‌یخواست سفیر جدید را‬          ‫یادم آمده بود که از ایفران دور نیست و‬   ‫صحرای اسپانیا مذاکره و تصمیمی‬              ‫دوستی آمادگی دارند‪ .‬هنوز خود را‬
‫اعلیحضرت شرفیاب شده و جسارت‬             ‫باشند‪ ،‬سفیر حق ندارد با یک پادشاه‬         ‫معین کند زیرا فکر م ‌یکردند و حق‬           ‫محل اقامت هیأت نظامی ماست‪ .‬وقتی‬         ‫اتخاذ کنند‪ .‬به این مناسبت میهمانی‬          ‫جوان م ‌یپنداشتم و به فکر پیری و‬
‫کردم‪ .‬مأموریت من تمام شده است‪.‬‬          ‫این طور حرف بزند مخصوصاً اینکه‬            ‫هم داشتند که من مردنی هستم‪،‬‬                ‫چشمم را باز کردم دیدم در تختخواب‬        ‫بزرگی در شهر فاس داده شد‪ .‬آن شب‬
‫ایشان خیلی تعجب کرده و فرمودند‪:‬‬         ‫پادشاهان عربی بسیار حساس هستند‪.‬‬           ‫اعلیحضرت ملک حسن فرمودند‪ :‬آیا‬              ‫درمانگاهی مرا خواباند‌هاند و دست و پا‬   ‫مولای عبدالله به میز من نزدیک شده و‬                   ‫ناخوشی و مرگ نبودم‪.‬‬
‫خیر‪ ،‬مراسم خداحافظی رسمی باید‬           ‫اگر فراموش نکرده باشم وقتی مسافرت‬         ‫در مملکت شما رسم است که هر کس‬              ‫و صورتم بسته شده و تیمسار حجت و‬         ‫گفتند قرار است با وزیر خارجه اسپانیا‬       ‫والاحضرت مولای عبدالله هم هر‬
‫انجام شود‪ .‬خداحافظی کرده و با‬           ‫رسمی خود را به عربستان موقوف کردید‬                                                   ‫چند نفر دیگر نیز در اتاق هستند‪ .‬روز‬     ‫و اوفقیر و ژنرال دریس به شکار برویم‬        ‫سال برای دیدار اعلیحضرت محمدرضا‬
‫اتومبیلدیگربهسفارتمراجعتکردم‪.‬‬           ‫یکی از مدیران کل وزارت امور خارجه را‬              ‫تصادف کرد باید بیکار شود؟‬          ‫بعد مولای عبدالله به درمانگاه آمده و‬    ‫و شما هم حتماً باید بیایید‪ .‬اعلیحضرت‬       ‫شاه به سن موریتس در سویس رفته‬
‫فوراً مشغول تهیه وسایل جهت‬              ‫به ریاض فرستادید ولی پادشاه عربستان‬       ‫ک ‌مکم زندگی را از سر گرفتم و با‬           ‫گفتند‪ :‬اعلیحضرت ملک حسن دستور‬           ‫مایل هستند شما با وزیر خارجه اسپانیا‬       ‫و بازی اسکی م ‌یکردند‪ .‬خاطر‌های که‬
‫مراجعت به وطن شدم‪ ،‬باید از تمام‬         ‫اعتنایی نکرده و ایشان را نپذیرفتند‪.‬‬       ‫تمرین و شنا حالم بهتر شد و سخت‬             ‫داده است که شما را فردا با هواپیمای‬                                                ‫قابل ذکر است این است که شبی با‬
‫رجال و سفرا خداحافظی م ‌یکردم‪.‬‬          ‫فرمودند‪ :‬خیر‪ ،‬این بار شما نماینده‬         ‫مشغول کار شدم و شروع به تهیه‬               ‫خودشان به پاریس ببرند‪ .‬ضمناً با تلفن‬     ‫نزدیک شده و با ایشان مذاکره کنید‪.‬‬         ‫ژنرال اوفقیر در منزل مولای عبدالله‬
‫چند نفری هم که در سفارت همکار من‬        ‫مخصوص من هستید و به این عنوان‬             ‫گزارشات و تلگرافات لازم کردم‪ ،‬از جمله‬      ‫به دو جراح معروف که با ملک حسن‬          ‫فوراً درصدد تهیه لباس لازم برای‬            ‫شامم ‌یخوردیم‪.‬مولایعبداللهورق ‌های‬
‫بودند از هیچ موضوعی اطلاع نداشتند‪.‬‬      ‫و نه مانند یک سفیر پیام را خواهید‬         ‫این که وقتی من در مریضخانه بستری‬           ‫آشنایی داشتند تلفن شده بود که در‬        ‫شکار برآمده و روز بعد با چند اتومبیل‬       ‫را به من نشان داد که اسامی زیادی‬
‫فردای آن روز با تلفن به من اطلاع داده‬   ‫رسانید‪ .‬عرض کردم‪ ،‬اگر اجازه بفرمایید‬      ‫بودم واقعه اسکیرات پیش آمد و همه‬           ‫فرودگاهحاضرباشند‪ .‬مریضخانهدر شهر‬        ‫همه با هم عازم شکارگا‌ههای شمالی‬           ‫به نام اسم اصلی و اسم مستعار در‬
‫شد که در ساعت معین به محل اقامت‬         ‫من پیام را به این صورت خواهم رسانید‬       ‫خیال م ‌یکردند کار ژنرال اوفقیر است‬        ‫آرژانتوی‪ ،‬نزدیک پاریس بود‪ .‬آن شب‬        ‫شدیم‪ .‬این مسافرت در حدود ‪ 5‬یا ‪6‬‬            ‫آن نوشته شده بود و همۀ مأموران‬
‫مولای عبدالله بروم‪ .‬مولا فرمودند به‬     ‫که اعلیحضرت پیغام برادرانه رسانده و‬       ‫ولی با آشنایی که داشتم و تحقیقاتی که‬       ‫به قدری درد داشتم که مرتباً به من‬       ‫روز طول کشید و چند بار در شکارگاهها‬        ‫سازمان امنیت ایران در ممالک مختلف‬
‫امر اعلیحضرت در منزل من میهمانی‬         ‫خیلی از شما تعریف کردند و فرمودند‬         ‫کردم گزارش مفصلی به تهران فرستادم‬          ‫انژکسیون م ‌یزدند و بعد از معالجات و‬    ‫تعداد زیادی گراز شکار کردیم‪ ،‬یعنی‬          ‫با این اسامی مشخص شده بودند‬
‫بزرگی داده خواهد شد و شما از همه‬        ‫ملک حسن برادر من یکی از بزرگترین‬          ‫که ژنرال اوفقیر دخالتی در این واقعه‬        ‫معاینات اولیه زانوی راست و دست چپ‬       ‫کردند! در خلال این مدت روابط من با‬         ‫و ضمناً چند برگ مربوط به کشف‬
‫وزرا و سفرا خداحافظی خواهید کرد‪.‬‬        ‫سیاستمداران این قرن است و یقیناً‬          ‫نداشته است و کار کار ژنرال مذبوح‬           ‫و چانه و آرنج چپ را در مدت یکی دو‬       ‫وزیر خارجه اسپانیا خیلی دوستانه شد‬         ‫کلیه تلگرافات رمز درباره دولت و‬
‫کارت دعوت با این جمله شروع‬              ‫اوقاف خود را صرف اصلاحات ارضی‬             ‫بوده است‪ .‬تصادف به قدری شدید بود‬           ‫ماه عمل کردند‪ .‬متأسفانه آرنج چپ به‬      ‫و بالاخره شبی به ایشان گفتم در این‬         ‫سفارتخان ‌ههای ایران و سازمان امنیت‬
‫م ‌یشد‪ :‬به امر اعلیحضرت ملک حسن‬         ‫و بهبود وضع مردم و تصفیه ارتش‬             ‫که دست چپم ب ‌هکلی معلول شد و آن‬           ‫کلی شکسته و مفقود بود و ناچار بودند‬     ‫مملکت من نه تنها سفیر هستم بلکه‬            ‫نیز همراه این نام ‌هها بود‪ .‬از قرار معلوم‬
‫و به افتخار سفیر ایران میهمانی در‬                                                 ‫را بسته بودم ولی متدرجاً میهمان ‌یها‬       ‫آرنج مصنوعی کار بگذارند‪ .‬مدت سه‬         ‫واقعاً مردم مراکش را خیلی دوست‬             ‫ژنرال اوفقیر که در خفا با اسرائیل‬
‫ساعت ‪ 6‬بعد از ظهر از طرف مولای‬           ‫م ‌ینمایند‪ ،‬به ایشان تبریک م ‌یگویم‪.‬‬     ‫و دور‌ههای بازی از سر گرفته شد و با‬        ‫ماه و سه هفته بستری بودم و ک ‌مکم‬       ‫دارم‪ ،‬راجع به صحرای اسپانیا بالاخره‬        ‫همکاری داشت آنها را بدست آورده و‬
‫عبدالله برقرار م ‌یشود‪ .‬در این میهمانی‬  ‫فرمودند‪ :‬پس حرف‌های من چه‬                 ‫مولای عبدالله که او هم در اسکیرات‬          ‫به راه افتادم‪ .‬در این مدت عده زیادی‬     ‫چه باید کرد؟ که همانجا قرار میزگرد‬         ‫قرار بود مولای عبدالله در سفر به سن‬
‫از همه ایران ‌یهای مقیم مراکش دعوت‬      ‫م ‌یشود‪ .‬عرض کردم همه آنها را به این‬      ‫زخمی شده بود مجدداً مناسبات‬                ‫از سران قوم مراکشی به دیدنم آمدند‬       ‫برای مذاکرات را دادیم و بعدها به نتایج‬     ‫موریتس آنها را به اعلیحضرت خودمان‬
‫کردم بعد از انجام میهمانی شب شام‬        ‫صورت به استحضارشان خواهم رسانید‬           ‫دوستانه برقرار شد و مذاکرات قبلی راجع‬      ‫از جمله مولای عبدالله و مولای حفیظ‬                                                 ‫هدیه کند‪ .‬بسیار موضوع وخیمی بود‪.‬‬
‫با نزدیکان مولای عبدالله صرف شد و‬       ‫که رنجیده خاطر نشوند و از این پیام‬        ‫به کمک ایران تجدید گردید‪ .‬ناچار شدم‬        ‫پسر عموی پادشاه و ژنرال دریس رئیس‬                        ‫مثبتی منجر شد‪.‬‬            ‫ژنرال اوفقیر مرتباً به زبان عربی سعی‬
                                        ‫نتیجه مثبتی عاید گردد‪ .‬از عبدالجلیل‬       ‫اینمطلبمهمرابهاعلیحضرتخودمان‬               ‫ستاد ارتش و از ایران چند نفر از دوستان‬  ‫شب آخر در ویلایی متعلق به ژنرال‬            ‫م ‌یکرد والاحضرت را از نشان دادن‬
     ‫آخرین بازی پوکر انجام گرفت‪.‬‬        ‫سفیر مراکش در ایران هم دیدن کردم‪.‬‬         ‫اطلاع دهم لذا با بهان ‌های به تهران رفتم‪.‬‬  ‫و مخصوصاً جناب آقای زاهدی و جناب‬        ‫اوفقیر شام خوردیم‪ .‬قرار بود بعد از‬         ‫این اوراق به من منصرف کند و میل‬
‫ژنرال اوفقیر از اینکه دو سفیر عربی‬      ‫معلوم شد او هم از جزئیات آگاه است و‬       ‫اعلیحضرت تعارف به نشستن کردند‪.‬‬             ‫آقای انتظام و آقای دکتر آشتیانی به‬      ‫شام همه به رباط مراجعت کنیم‪ .‬من‬            ‫داشت که فقط اعلیحضرت محمدرضا‬
‫(سوریه و کویت) نیامده بودند ناراضی‬      ‫به من گفت‪ :‬شما نباید با مولای عبدالله‬     ‫عرض کردم خیر قربان‪ .‬فرمودند‪ :‬آخر‬                                                   ‫از ترس تصادف در آن شب تاریک‬                ‫شاه از آن مطلع شوند‪ .‬دیر وقت به‬
‫بود و گفت‪ :‬دستور م ‌یدهم دزد به‬         ‫اینقدر گرم م ‌یگرفتید‪ ،‬بعید نیست که‬                                                                                          ‫و جاده‌های کوهستانی شهر ایفران‬             ‫منزل آمده و در فکر بودم که وظیفه‬
‫خان ‌ههای آنها رفته و آنجا را زیر و رو‬  ‫اعلیحضرت ملک حسن هم اکنون از‬                                                                                                 ‫که شباهت به سویس داشت تصمیم‬                ‫من چیست و چه باید بکنم‪ .‬مسؤول‬
‫کنند تا از ب ‌یتربیتی و عدم نزاکت خود‬                                                                                                                                ‫گرفتم شب همانجا در ویلای اوفقیر‬            ‫این ب ‌یاحتیاطی و ندان ‌مکاری که بوده‬
                                                   ‫جزئیات آگاه شده باشند‪.‬‬                                                                                            ‫بمانم ولی دیگران همه سوار اتومبی ‌لها‬      ‫است؟ و در صورتی که من یکی از این‬
               ‫پند حاصل نمایند!‬         ‫آنگاه بدون اینکه به نخس ‌توزیر یا‬                                                                                            ‫شده و به رباط مراجعت کردند‪ .‬صبح‬            ‫مراجع را مطلع کنم آنها برای دفاع از‬
‫خلاصه بعد از اینکه مراسم‬                ‫وزیرخارجه حرفی بزنم عازم رباط شدم‪،‬‬                                                                                           ‫ساعت ‪ 10‬راننده را خواستم و گفتم‪:‬‬           ‫خود دستگاه دیگر را متهم کرده و‬
‫خداحافظی با همه سفرا و وزرا جداگانه‬     ‫البته با ترس و لرز زیرا نم ‌یدانستم چه‬                                                                                       ‫خوب خوابیده و سلامت هستید یا‬               ‫برای من پاپوش م ‌یساختند‪ .‬بالاخره‬
‫انجام شد برای هر یک نامه نوشتم که با‬    ‫بلایی به سرم خواهد آمد‪ .‬جواب مولای‬                                                                                           ‫خیر‪ .‬اظهار کرد بله قربان‪ ،‬بنابراین عازم‬    ‫تصمیمگرفتمشخصاًبهاعلیحضرتدر‬
‫نام ‌ههایدیپلماتیکخداحافظیخیلی‬          ‫عبدالله را چه بدهم‪ ،‬وضع ژنرال اوفقیر‬                                                                                         ‫حرکت شدیم‪ .‬دم در قصر چند نفر از‬            ‫سنموریتستلگرافرمزیبفرستمکه‬
‫فرق داشت و همه را تحت تأثیر قرار‬        ‫چهم ‌یباشد‪،‬مخصوصاًاینکهگویابعضی‬                                                                                              ‫مستخدمین ایستاده و منتظر ما بودند‬          ‫فردا که مولای عبدالله به آنجا م ‌یروند‬
‫داده بود‪ .‬با وجود اینکه روز مراجعت‬      ‫از سفرای ممالک بزرگ فکر کرده بودند‬                                                                                           ‫برای اینکه نشان دهم ما یک مملکت‬            ‫مدارکی را ارائه خواهند داد‪ .‬به نظر من‬
‫را به کسی اطلاع نداده بودم و بدون‬       ‫که تصادف اتومبیل من ممکن است از‬                                                                                              ‫دموکرات هستیم و خلقیات ایران ‌یها‬          ‫اعلیحضرت با ب ‌یاعتنایی باید بفرمایند‬
‫اینکه قبل از سوار شدن هواپیما به‬                                                                                                                                     ‫را بشناسند با یکایک آنها دست داده و‬        ‫قبل ًا اطلاع داشت ‌هام و فوراً دستور داده‬
‫سالن مخصوص بروم عده زیادی از‬                        ‫ناحیه ژنرال اوفقیر باشد‪.‬‬                                                                                         ‫تشکر کرده و یک سکه طلای پهلوی در‬           ‫شود که کلیه کلیدهای رمز تغییر‬
‫جمله سفیر چین و مصر و رؤسای‬             ‫مدتی بود فرانسه در مراکش سفیر‬                                                                                                ‫دستشان گذاشتم‪ .‬به راننده گفتم چون‬          ‫کند و به همین ترتیب عمل شد‪.‬‬
‫تشریفات به فرودگاه آمده بودند‪ .‬به‬       ‫نداشت و یک رایزن کارها را انجام‬                                                                                              ‫میل دارم این صفحات را بخوبی بشناسم‬         ‫مولای عبدالله چند سفر هم به ایران‬
‫سفیر مصر گفتم چرا زحمت کشیدید‬           ‫م ‌یداد‪ .‬روابط سرد بود زیرا ژنرال اوفقیر‬                                                                                     ‫در صندلی جلو م ‌ینشینم و شما هم با‬         ‫کرده بود و روابط او با رجال ایران و‬
‫با خنده گفت‪ ،‬آمدم خاطر جمع شوم‬                                                                                                                                                                                  ‫اعلیحضرت بسیار عالی بود‪ .‬نم ‌یدانم‬
‫که تو از این مملکت م ‌یروی‪ .‬روی‬                                                                                                                                                                                 ‫حس وط ‌نپرستی یا جا‌هطلبی کدام‬
‫سفیر چین را هم بوسیدم‪ .‬ما هنوز با‬                                                                                                                                                                               ‫بوده و چه مذاکراتی در تهران انجام‬
‫آنها رابطه سیاسی نداشتیم و حضور او‬                                                                                                                                                                              ‫داده بود که خیال م ‌یکرد اگر اتفاقی‬
                                                                                                                                                                                                                ‫در مراکش بیفتد ایران فوراًبه او کمک‬
    ‫نمونه برقراری روابط نزدیک بود‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18