Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۵۲ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه ‪ - Page 12 - 1۲‬شماره ‪1۷18‬‬
                                                                                                                                                         ‫جمعه ‪ ۱۶‬تا پنجشنبه‪ ۲۲‬اسفند ماه ‪۱۳۹۸‬خورشیدی‬

‫تأملات بهنگام؛ نقش امید در پردهی آخر‬                                                                              ‫دو قرن فراز و نشیب مطبوعات درایران (‪)1۶۰‬‬

                                                                           ‫=سالی که روزهای آخر‬                    ‫احمد احـرار‬                            ‫( کیهان لندن شماره ‪) 1341‬‬
                                                                           ‫آن را میگذرانیم‪ ،‬از‬
                                                                           ‫تلخترین و پرغصهترین‬                    ‫روزنامچیها هستم؟ خندید و گفت‪:‬‬          ‫قوامالسلطنه برای دلجویی رفته بودم‬     ‫مدیر روزنامه «اقدام» خاطره‬
                                                                           ‫سالهای دوران حکومت‬                     ‫تو رئیس آنها هستی‪ .‬گفتم‪ :‬یعنی‬          ‫که میرزا قاسم امیر مکری پیشکار‬        ‫خود را از ماجرای بازداشت‬
                                                                           ‫نکبتبار جمهوری اسلامی‬                  ‫حرف من بیشتر بیاثر است‪ .‬آن‬             ‫قوامالسلطنه گفت فلان روزنامهنویس‬      ‫قوامالسلطنه چنین ادامه میدهد‪:‬‬
                                                                           ‫بر میهن ماست‪ .‬هر کدام‬                  ‫خنده و مزاح بر جسارت نویسنده‬           ‫(اکنون مقام ارجمندی دارد و از ذکر‬     ‫وزیر مختار شوروی که هنگام‬
                                                                           ‫از مجموعهی اتفاقات و‬                   ‫افزود‪ .‬در تمام این مدت من دست‬          ‫نام او در عالم همکاری خودداری‬         ‫وقوع حادثه‪ ،‬بلکه قبل از آن هم نزد‬
                                                                           ‫فجایعی که ُمهر خود را بر‬               ‫ایشان را با دو دست گرفته و مذاکره‬      ‫میشود) به خانم پیغام داده اگر سه‬      ‫سران سوسیالیست رفته بود به آنها‬
                                                                           ‫جبین سا ِل رو به انتهای‬                ‫میکردم‪ .‬بعد گفتم‪ :‬من این دست را‬        ‫هزار تومان به من ندهی فردا یک‬         ‫مژده توقیف قوامالسلطنه را داده بود‪.‬‬
                                                                           ‫جاری زدهاند‪ ،‬میتوانست‬                  ‫رها نمیکنم تا اثر قدرت و علّو همت‬      ‫مقاله مینویسم که شوهرت را اعدام‬       ‫انگلیس و هواخواهان او هم به سبب‬
                                                                           ‫موجب سقوط یک دولت‬                      ‫را ببینم‪ .‬خانم‪ ،‬ملاقات قوامالسلطنه را‬  ‫کنند‪ .‬خانم هم سخت پریشان شده‬          ‫سیاست نفت شمال و اینکه قوام‬
                                                                           ‫د مو کر ا تیک یا با عث‬                 ‫خواسته و نیز اجازه حمام برای ایشان‬     ‫گیسهای خود را کنده و ناگزیر مبلغ‬      ‫میخواست دست آنها را کوتاه کند‬
                                                                           ‫زلزلهای اساسی در ارکان‬                 ‫میخواهد‪ .‬بفرمایید شکوهالملک پسر‬        ‫را قرض و تهیه کرده که به او بدهد تا‬   ‫و مانع شرکت آنها در کمپانیهای‬
                                                                           ‫یک حکومت مردمنهاد‬                      ‫عم او (که بعد سالها رئیس دفتر‬          ‫از نوشتن آن مقاله مانع شود‪ .‬نویسنده‬   ‫آمریکا شده بود‪ ،‬از آن کار خشنود‬
                                                                                                                  ‫مخصوص شاهنشاهی شد‪ .‬همچنین‬              ‫(خلیلی) گفت‪ :‬دست نگهدارید‪ ،‬من‬         ‫بودند و دیگر کسی نبود که اندک‬
                                                                                               ‫شود‪.‬‬               ‫میرزا قاسم امیر مکری او را ملاقات‬      ‫میروم وزیر جنگ را ملاقات کنم و‬        ‫تأثیری در سیاست داشته باشد و‬
                                                                                                                  ‫و کارها را مرتب کنند و او را به‬        ‫رفع تأثیر آن مقاله را خواهم کرد‪ .‬از‬   ‫نسبت به قوامالسلطنه اقدام مؤثری‬
‫در اوضاع سیاه و خوفناک امروز‪ ،‬امیدواری‪ ،‬هر چند کمرمق و اغواگر‬              ‫یوسف مصدقی‪ -‬ارسطو‪ ،‬معلم‬                ‫خارجه روانه کنید‪ .‬و نیز برای همین‬      ‫همان جا به عمارت سردار سپه رفتم‪.‬‬      ‫نماید‪ .‬فقط رئیسالوزراء وقت که‬
          ‫باشد‪ ،‬تنها چاره برای بقاء ایران و ایرانیان است‬                   ‫اول‪ ،‬در رسالهی «فن شعر» (بوطیقا‪/‬‬       ‫درخواست خانم قوامالسلطنه تقاضای‬        ‫در میدان اسبدوانی بود‪ .‬من منتظر‬       ‫مشیرالدوله بود با اینکه قوام رقیب‬
                                                                           ‫‪ ،)Poetics‬خصوصیاتی را برای‬             ‫وقت ملاقات کرده است‪ .‬گفت‪ :‬منزل‬         ‫شدم که او مراجعت کند‪ .‬چند دقیقه‬       ‫او بود‪ ،‬از نقطهنظر آزادیخواهی و‬
                                                                           ‫تراژدی بیان میکند تا اینگونهی‬          ‫من سربازخانه است‪ .‬لایق پذیرایی از‬      ‫قدم زدم که ناگاه وارد شد و در همان‬    ‫قانونپرستی که چنین امری در زمان‬
                                                                           ‫ادبی را از باقی انواع بیان‪ ،‬متمایز‬     ‫اشراف نمیباشد‪( .‬او را قبول نکرد‬        ‫جا پیاده شده مرا دید‪ ،‬متغیر شد و‬      ‫ریاست او رخ داده ملول شده بود و‬
                                                                           ‫سازد‪ .‬از نظر ارسطو‪ ،‬تراژدی بازنمای ِی‬  ‫ولی بعد از مدتی شنیدم به توسط‬          ‫بانک زد «خلیلی باز آمدی راجع به‬       ‫خانم قوامالسلطنه هم که دختر عم‬
                                                                                                                  ‫جان محمدخان پسر عم او ملاقات‬           ‫قوامالسلطنه صحبت کنی؟ من خسته‬         ‫خانم مشیرالدوله است نزد او رفته به‬
                                                                                                                  ‫به عمل آمد)‪ .‬او (یعنی خانم) عریضه‬      ‫هستم و تب دارم‪ ،‬باور نمیکنی دست‬
                                                                                                                                                                                                             ‫نجات او میکوشید‪.‬‬

                                                                                                                                                         ‫قوام السلطنه درکنار احمد شاه قاجار‬

‫بد»‪ ،‬دربارهی تمایل انسان به احکام‬    ‫سرشار از بازنماییهای غمانگیزی‬         ‫( ُمحاکات‪ )Mimesis /‬حوادث مهم‬          ‫به شاه نوشته که قوامالسلطنه را به‬      ‫مرا بگیر و ببین» دست چپ خود را‬        ‫البته احمدشاه هم سخت رنجیده‬
‫نادرست‪ ،‬هوشمندانه دست بر این‬         ‫است که میتوان آنها را تراژدی نامید‬    ‫و اَعمال جدی زندگی قهرمانان‬            ‫خارجه تبعید کنیم و این عریضه در‬        ‫با غضب دراز کرد و به حرکت خود‬         ‫بود که چگونه رجال مملکت بدون‬
‫نکته گذاشته که آنچه دربارهی چنین‬     ‫بیآنکه تماشاگری جز خو ِد ما داشته‬     ‫قصهای است که در زمانی معین‬             ‫هیأت وزراء هم مطرح شده و من به‬         ‫به طرف اندرون ادامه داد‪ .‬غبارآلود از‬  ‫اراده او توقیف میشوند‪ .‬ولی او قبل‬
‫احکامی اهمیت دارد‪ ،‬این است که‬        ‫باشند‪ .‬در چنین حالتی‪ ،‬بازیگران‬        ‫در صحنهای مشخص بازی شود‪.‬‬               ‫آن ترتیب اثر نمیدهم‪ .‬همانطور که‬        ‫میدان اسبدوانی آمده بود و تنفر او‬     ‫از آن به وضع بدتری دچار شده بود که‬
‫آنها تا چه میزان پیشبرندهی زندگی‬     ‫و تماشاگران یکی هستند و رنج و‬         ‫این بازنمایی بایستی در تماشاگرش‬        ‫تو نوشته بودی باید محاکمه شود و‬        ‫از نویسنده بر خشم و رنج او افزود و‬    ‫در کودتا نه تنها تمام رجال بازداشت‬
‫یا نگهدارندهی حیات و محافظ و‬         ‫تر ِس حاصل از بازی و تماشای چنین‬      ‫چنان حس ترس و تأثری ایجاد کند‬                                                 ‫با شتاب میخواست برود و مرا رد و‬       ‫شده بودند بلکه خویشان و نزدیکان‬
‫پرورندهی نوع بشر باشند‪ .‬از دیدگاه‬    ‫تراژدیهایی‪ ،‬تنها میتوانند موجب‬        ‫که در نتیجه آن احساسات‪ ،‬مخاطب‬                  ‫به جزای قانونی خود برسد‪.‬‬       ‫طرد کند‪ .‬چون دست چپ را حواله‬          ‫او هم بدان بل ّیه مبتلا شده بودند‪ .‬پس‬
‫نیچه‪ ،‬انسان نمیتواند زندگی کند‬                                             ‫به تزکیهای روانی (کاتارسیس‪/‬‬            ‫چون تا اندازهای روی هر دو باز شده‬      ‫داد من آن دست را گرفتم گفتم؛ من‬       ‫او بر کار خود مغلوب شده‪ ،‬و از مبدأ‬
‫مگر با اعتبار دادن به افسانههای‬       ‫عبرت و تزکیهی خود آنها بشوند‪.‬‬                                               ‫بود من آن دست را رها کرده استدعا‬       ‫طبیب نیستم که تشخیص بدهم تب‬           ‫قدرت که سررشته آن در دست او بود‬
‫منطقی‪ .‬چنین افسانههایی او را به‬      ‫تنها سلاحی که از درد جانکاه‬                        ‫‪ )Catharsis‬برسد‪.‬‬          ‫نمودم که پرونده قوام را به جراید‬       ‫دارید یا نه؟ ولی مسلم است تب نیست‬
‫زندگی امیدوار کرده و در نتیجه از‬     ‫تراژدی های روزم ّرهی زندگی‬                                                   ‫بدهم تا اسرار توطئه کشف شود و‬          ‫بلکه تاب است و این بیت سعدی را‬                           ‫تهدید میشد‪.‬‬
‫انقراضاش جلوگیری میکنند‪ .‬از‬          ‫میکاهد‪ ،‬امید است‪ .‬امید ُمس ّکنی‬       ‫هدف از درک و دیدار یک تراژدی‪،‬‬          ‫خود وزیر جنگ در عالم جوانمردی‬                                                ‫او حتی از نگهبانان خود محصور‬
‫این منظر‪ ،‬حقیقت همچون ناحقیقت‬        ‫قوی و محرکی پیشبرنده است‪.‬‬             ‫شناخت طبیعت انسان و غایت‬               ‫عفو و گذشت نماید و او را به خارجه‬                  ‫خواندم و تفسیر کردم‪:‬‬      ‫و مقهور شده بود‪ .‬پس احمدشاه‬
‫است و این هر دو‪ ،‬مفاهیمی جعلی‬        ‫چنانکه هزیود (‪ )Hesiod‬شاعر‬            ‫نهایی آن رسیدن به آگاهی و‬              ‫تبعید کند که از عالم سیاست تا ابد‬      ‫مرد آن است جفا بیند و م ّنت دارد‬      ‫هم قادر بر حمایت از قوامالسلطنه و‬
‫و ساختهی ذهن و زبا ِن نوع بشر‬        ‫بزرگ یونان باستان در منظومه‬           ‫خودشناسی است‪ .‬قهرمان تراژدی‪،‬‬           ‫دور باشد‪ .‬برای ملاقات اشخاصی که‬        ‫نهبنالدکهمراطاقتبدخویاننیست‬           ‫بلکه انجام هیچ کاری نبود‪ .‬فقط یک‬
‫هستند که موجب استمرار حیات‬           ‫«کارها و روزها» (اعمال و ایام‪/‬‬        ‫هم میتواند انسانی اخلاقگرا‪ ،‬مردد‬       ‫ذکر کردیم دستور خواستم‪ .‬گفت‪ :‬به‬        ‫گفت‪ :‬یقین دارم مراد از بدخویان‬        ‫چاره داشت که مملکت را به رقیب‬
                                     ‫‪ )Works and Days‬آورده است‪،‬‬            ‫و نیکنفس چون «هملت» باشد‪،‬‬              ‫محمدخان میگویم (درگاهی رئیس‬                                                  ‫سرسخت خود بسپارد و از ایران‬
                 ‫انسان میشوند‪.‬‬       ‫نخستین زن که پاندورا (‪)Pandora‬‬        ‫هم میتواند سلحشوری بیاخلاق‪،‬‬            ‫قلعهبیگی وقت) استدعا کردم که‬                    ‫عباس خلیلی‬                   ‫خارج شود و همان توقیف و تسلط‬
                                     ‫نام داشت‪ ،‬جعبهای (یا کوزهای‪/‬‬          ‫خائن و خونریز چون «مکبث»‪.‬‬              ‫همین الان با تلفن امر بدهد‪ .‬من‬                                               ‫غیر محدود وزیر جنگ که ارکان‬
‫سالی که روزهای آخر آن را‬             ‫‪ )Pithos‬از زئوس‪ ،‬خدای خدایان‪،‬‬         ‫میتواند چون «اودیپ» بی هیچ‬             ‫خود به طرف تلفن رفتم که محل آن‬         ‫قوامالسلطنه است‪ .‬گفتم مقصود خودم‬      ‫سلطنت را متزلزل کرده بود موجب‬
‫میگذرانیم‪ ،‬از تلخترین و پرغصهترین‬    ‫هدیه میگیرد که در آن همهی آلام‬        ‫اختیاری بازیچهی تقدی ِر شوم خود‬        ‫در طبقه دوم و نزدیک در اندرون بود‪.‬‬     ‫است و میخواهم طاقت و علّو همت‬         ‫خروج احمدشاه از کشور و کنارهگیری‬
‫سالهای دوران حکومت نکبتبار‬           ‫و دردهای جهان محبوس شدهاند‪.‬‬           ‫شود یا برعکس چون «فاوست»‪،‬‬              ‫تلفن سابقاً با واسطه گرفته میشد و‬      ‫وزیر جنگ را امتحان کنم‪ .‬من برای‬       ‫مشیرالدوله شده بود و بالطبع بعد از‬
‫جمهوری اسلامی بر میهن ماست‪.‬‬          ‫زئوس به پاندورا هشدار میدهد که‬        ‫عامدانه و از روی اختیار روحاش‬          ‫من سعی کردم که قلعهبیگی را بگیرم‬       ‫دفاع از قوامالسلطنه نیامدهام بلکه‬     ‫او زمام کلیه امور به دست وزیر جنگ‬
‫هر کدام از مجموعهی اتفاقات و‬         ‫به هیچ وجه د ِر جعبه (کوزه) را باز‬    ‫را به شیطان بفروشد و در عوض‬            ‫و گوشی را به دست وزیر جنگ بدهم‪،‬‬        ‫برای دفاع از شأن یک رادمرد بزرگوار‬    ‫قرار میگرفت‪ .‬ولی شاه تا موقع خروج‬
‫فجایعی که ُمهر خود را بر جبین‬        ‫نکند تا جهان به رنج و درد آلوده‬       ‫لذات زندگی دنیوی را تجربه کند‪.‬‬         ‫برای من میسر نمیشد‪ .‬قدری وقت‬           ‫آمدهام که به نام ایشان مردم را تهدید‬  ‫خود از ایران حکومت مشیرالدوله را به‬
‫سا ِل رو به انتهای جاری زدهاند‪،‬‬      ‫نشود‪ .‬پاندورا اما د ِر کوزهی بلا را‬   ‫آنچه در سرنوشت همهی قهرمانان‬           ‫تلف شد و او خسته یا تبدار بود‪.‬‬         ‫میکنند‪ .‬فلان روزنامهنویس به خانم‬
‫میتوانست موجب سقوط یک دولت‬           ‫میگشاید و در نتیجه‪ ،‬رنج و درد در‬      ‫تراژدیها مشترک است‪ ،‬پایان‬              ‫بالاخره خود گوشی را گرفت و چون‬         ‫قوامالسلطنه پیغام داده اگر سه هزار‬            ‫اصرار و ابرام نگهداشته بود‪.‬‬
‫دموکراتیک یا باعث زلزلهای اساسی‬      ‫جهان منتشر میشود‪ .‬آنچه تنها در‬        ‫محتوم سرنوشت آنهاست‪ .‬عاقبت‬             ‫نتوانست با محمدخان صحبت کند‬            ‫تومان ندهی مینویسم که شوهرت‬           ‫دوام مو ّقت مشیرالدوله هم موجب‬
‫در ارکان یک حکومت مردمنهاد شود‪.‬‬      ‫کوزه میماند‪ ،‬امید است که بایستی‬       ‫قهرمانان تراژدیها‪ ،‬همواره تلخ‬          ‫سخت خشمناک شد و گوشی را‬                ‫را اعدام کنند‪ .‬من به خانم گفتم‬        ‫توهم شخص مقتدر شده بود‪ .‬ناگزیر‬
‫فرقهی تبهکار حاکم بر ایران اما پس‬    ‫تا جهان باقی است‪ ،‬تَ َس ّلای نوع بشر‬  ‫است و از این رو برخی از مترجمی ِن‬      ‫به دستگاه تلفن زد و خواست برود‬         ‫خودداری کنید که من با ملاقات‬          ‫دستههای مجهز و مطبوعات را به‬
‫از گذراندن سالی سخت و توانفرسا‬       ‫باشد‪ .‬ظرافت داستان البته در این‬       ‫اهل ادب‪ ،‬واژهی «سوگنامه» را‬            ‫که من دوباره آن را گرفتم و اتفاقاً‬     ‫وزیر جنگ اثر این تهدید را زایل کنم‬    ‫انتقاد و حمله به مشیرالدوله وادار‬
‫هنوز در عین تزلزل و ناکامی‪ ،‬بر‬       ‫است که زئوس‪ ،‬امید را میان بلایا‬       ‫معادل مناسبی برای این لغت یونانی‬                                                                                    ‫نمود‪ .‬بسیاری از عناصر در جلو خان‬
‫لبهی پرتگاه فنا‪ ،‬برجاست و مشغول‬      ‫و رنجها در کوزه کرده بود تا بشر را‬                                                                ‫موفق شدم‪.‬‬                ‫و اکنون برای همین آمدهام‪.‬‬      ‫مجلس تجمع کرده به مشیرالدوله‬
‫سیاهکاریهای همیشگیاش‪ .‬عموم‬           ‫از فریبکاری و اغواگر ِی آن برهاند‪.‬‬                          ‫دانستهاند‪.‬‬       ‫وزیر جنگ به درگاهی چنین فرمود‬          ‫سردار سپه با نهایت متانت و‬            ‫حمله مینمودند و بعضی از ناطقین‬
‫مردم ایران در حال تجربهی رنجی‬        ‫از این چشمانداز‪ ،‬امیدواری چیزی‬                                               ‫«خانم قوامالسلطنه به ملاقات شوهر‬       ‫بزرگواری و ع ّلو همت گفت‪« :‬خوب‬        ‫صریحاً میگفتند باید سردار سپه زمام‬
‫مستمر و نابودگر هستند و صدای‬         ‫نیست جز دروغی که در مقابل‬             ‫ا ینکه هست ِی ا نسا ن سر شتی‬           ‫برود‪ .‬حمام دستور دادم‪ .‬شکوهالملک‬       ‫کردی‪ ،‬من به دنبال حرف این‬
‫خرد شد ِن ستون فقرات جامعه‪ ،‬به‬       ‫بیرحمی طبیعت به خود میگوییم‬           ‫سوگناک و تراژیک دارد‪ ،‬روشن است‪.‬‬        ‫هم حق ملاقات دارد‪ .‬قاسم کور هم‬         ‫روزنامچیها نمیروم» موقع را مغتنم‬          ‫کلیه امور را در ید قدرت بگیرد‪.‬‬
‫وضوح به گوش میرسد‪ .‬وضعیتی که‬         ‫تا به مدد آن‪ ،‬این واقعیت را که‬        ‫هر یک از ما به محض هستییافتن‪ ،‬با‬       ‫اجازه دارد‪ .‬اسباب مسافرت فراهم‬         ‫شمرده گفتم‪ :‬آیا من هم جزو همان‬        ‫احمدشاه و رئیسالوزراء او هر دو‬
‫ملت ایران دچار آن شده‪ ،‬بیشک‬          ‫ما در برابر قدرت طبیعت محکوم‬          ‫قطعیتی محتوم مواجه میشویم که‬           ‫شود‪ .‬الساعه به خانه قوامالسلطنه برو‪،‬‬                                         ‫ضعیف و فاقد وسایل دفاع بودند و‬
‫شبیه یک تراژدی در آستانهی پردهی‬      ‫به فنا هستیم و امکا ِن بازگشت و‬       ‫هر لحظه از زندگی ما را زیر سایه‬                                                                                     ‫توقیف قوامالسلطنه یک نحو رعب‬
                                     ‫زندگ ِی دوباره نداریم‪ ،‬پنهان کنیم‪.‬‬    ‫خود میگیرد‪ .‬این قطعیت محتوم‪،‬‬             ‫بقیه دستور را خلیلی خواهد داد»‪.‬‬                                            ‫بهتآور در قلوب کلیه رجال ایجاد‬
                      ‫آخر است‪.‬‬       ‫امید‪ ،‬سلاحی دفاعی است برای‬            ‫چیزی جز مرگ نیست که از همان‬            ‫من تشکر کرده خارج شدم‪ .‬یکسره‬                                                 ‫کرده بود و سوسیالیستها وقت را‬
‫پردهی آخر اما هنوز نوشته نشده‬        ‫ضمان ِت استمرا ِر گونهی جانوری‬        ‫شروع حیات‪ ،‬مقصد نهایی زندگی ما‬         ‫به منزل قوام رفتم که مژده اقدام‬                                              ‫مغتنم شمرده بر تقرب خود نزد وزیر‬
‫است‪ .‬اینکه در انتهای این پرده چه‬     ‫ما و جلوگیری از انقراض نوع بشر‬        ‫را تعیین میکند و هر که باشیم و‬         ‫خود را بدهم‪ .‬چون وارد شدم محمد‬                                               ‫جنگ میافزودند‪ .‬در آن زمان مرحوم‬
‫روی دهد‪ ،‬وابسته به خواست و عمل‬                                             ‫هر چه بشویم‪ ،‬از آن گریز و گزیری‬        ‫درگاهی را دیدم‪ .‬او از اینکه من باید‬                                          ‫میرزا کریمخان اکبر (رشتی) عامل‬
‫بازیگران این تراژدی است‪ .‬از آنجا که‬                        ‫در جهان‪.‬‬        ‫نخواهیم داشت‪ .‬مرگ داور نهایی‬           ‫دستور بدهم سخت رنجیده بود و‬                                                  ‫مهم و مؤثر بود و رقیب او هم فخرالدوله‬
‫از افسردگی و بیعملی هیچ تغییری‬                                             ‫است و همگان در برابرش برابرند‪ .‬از‬      ‫نسبت به من از همان وقت کینه‬                                                  ‫باز نمانده بود مثل این که دوست و‬
‫حاصل نمیشود‪ ،‬نقش امید در‬             ‫اگر از دریچهی عقل به احکام‬            ‫همین روست که تراژدیها معمولا‬           ‫برداشت که در تبعیدها و توقیفهای‬                                              ‫دشمن همه به تکاپور افتاده بودند‪.‬‬
‫شکلگیر ِی انجا ِم این تراژدی‪ ،‬فراتر‬  ‫مبتنی بر امید بنگریم‪ ،‬آنها را یکسره‬   ‫با مرگ قهرمانان خود به پایان‬           ‫بعد کینه خود را سخت اعمال میکرد‬                                              ‫قوامالسلطنه‪ ،‬همچنان که گفته‬
‫از همهی عوامل دیگر است‪ .‬در اوضاع‬     ‫بیمعنا و ناراست مییابیم‪ .‬فردریش‬                                              ‫و هر چند وقتی یک توطئه به نام‬                                                ‫شد سخت محبوس و از ملاقات‬
‫سیاه و خوفناک امروز‪ ،‬امیدواری‪ ،‬هر‬    ‫نیچه (‪)Friedrich Nietzsche‬‬                                   ‫میرسند‪.‬‬         ‫این نویسنده میچید‪ .‬همان شب‬                                                   ‫نزدیکترین خویشان ممنوع بود‪ .‬چون‬
‫چند کمرمق و اغواگر باشد‪ ،‬تنها چاره‬   ‫شاعر و فیلسوف آلمانی‪ ،‬در بخش‬          ‫فارغ از ویژگیهای تراژدی به‬             ‫خانم و اشخاص مذکور به ملاقات‬                                                 ‫نویسنده به عنوان جوانمردی تشویق و‬
                                     ‫نخست کتاب «فراسوی نیک و‬               ‫عنوان گونهای از ادبیات نمایشی‪،‬‬                                                                                      ‫تشجیع شده بود مجاهده را بر عهده‬
    ‫برای بقاء ایران و ایرانیان است‪.‬‬                                        ‫صحنه زندگی همهی ما آدمیان هم‬                     ‫قوامالسلطنه موفق شدند‪.‬‬                                             ‫گرفتم‪ .‬روزی هنگام عصر به خانه‬

                                                                                                                  ‫« ادامه دارد»‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17