Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۲۹ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه ‪ - Page 12 - 1۲‬شماره ‪1۷95‬‬
                                                                                                                                                                                                      ‫جمعه ‪2۶‬شهریورماه تا ‪۱‬مهرماه‪۱۴۰۰‬خورشیدی‬

       ‫گفتگوی اختصاصی کیهان لندن با ناهید شیرپیشه مادر پویا بختیاری؛‬                                                                 ‫گزارش ـ مصاحبۀ صدرالدین الهی‬

‫اگر جرائم این حکومت را به مردم بگوییم‪،‬‬                                                                                    ‫سید ضیا؛ مرد اول یا مرد دوم کودتا (‪)16‬‬
            ‫میشود جرائم ما!‬

                                                                                                                                                                 ‫( کیهان لندن شماره ‪) 1418‬‬

                                                                                  ‫= نا هید شیر پیشه ‪:‬‬                                                            ‫طراحی نهایی کودتا‬
                                                                                  ‫نمیخواهند همه کارهایی‬
                  ‫ناهید شیرپیشه در کنار فرزندش پویا بختیاری‬                       ‫که میکنند و وضعیتی که‬                   ‫رضاخان کرده بود‪ ،‬ابلاغ کرد‪ .‬البته‬      ‫میشد‪ ،‬چه کارهائی شد‪ ،‬آنها دیگر‬       ‫دکتر الهی به داستان کودتا و‬
                                                                                  ‫درست کردهاند در معرض‬                    ‫مرحوم رضاخان مترصد چنین لطف و‬          ‫ذکرش لازم نیست‪ .‬پانزده روز قبل از‬             ‫مقدمات آن باز میگردد‪:‬‬
‫گذاشته بود به او فشار آوردند که چرا‬        ‫وسط خیابان آبرویش را میبرند‪».‬‬          ‫دید کسی قرار بگیرد‪.‬‬                     ‫مرحمتی از جانب سردار همایون نبود‪.‬‬      ‫کودتا‪ ،‬ماژور مسعود خان و کاپیتان‬
‫این عکس را منتشر کردی؟! اینها‬           ‫مادر پویا بختیاری در ادامه میگوید‪:‬‬        ‫یعنی جرائم این حکومت‬                    ‫کاظم خان و ماژور مسعودخان هم به‬        ‫کاظم خان و امیر موثق و امیر تومان‬    ‫= من تصور میکنم درباره‬
‫نمیخواهند همه کارهایی که میکنند‬         ‫«من به مأموران گفتم که چیزی در‬            ‫وقتی به مشاهده عمومی‬                    ‫مرحوم رضا خان فهمانده بودند که ما‬      ‫از قزوین آمدند پیش بنده‪ ،‬از ساعت‬     ‫مقدمات کودتا همان طور که‬
‫و وضعیتی که درست کردهاند در‬             ‫خانه ندارم‪ ،‬غیر از اتاق خالی و تخت‬        ‫برسد میشود جرائم ما!‬                    ‫هر کاری میکنیم بر حسب دستور و‬          ‫هفت بعد از ظهر تا نصف شب مذاکره‬      ‫فرمودید مطالعاتی شد‪ ،‬حالا‬
‫معرض دید کسی قرار بگیرد‪ .‬یعنی‬           ‫خالی پسرم پویا! عضو حزب و گروهی‬           ‫=«ظلم آنقدر روشن و زیاد‬                 ‫اجازهای است که فلانی از احمد شاه‬       ‫کردیم‪ ،‬امیر موثق گفت من اهل این‬      ‫مطالعاتی را که فرمودید انجام شد‪،‬‬
‫جرائم این حکومت وقتی به مشاهده‬          ‫هم نیستم‪ .‬ولی مأموری رو به من کرد و‬       ‫است که اصلا لازم نیست‬                   ‫گرفته و برای این که قضایا علنی‬                                              ‫شما بفرمایید که این مطالعات در‬
‫عمومی برسد میشود جرائم ما!»‬             ‫گفتتو ُعرضهنداریعضوحزبیباشی!»‬             ‫کسی عضو حزب و سازمان‬                    ‫نشود‪ ،‬تمام کارهای ما باید به طور‬                          ‫کارها نیستم‪.‬‬      ‫چه زمینهای صورت گرفته و چطور‬
‫ناهید شیرپیشه میگوید مأموران‬            ‫وی ادامه داد‪« :‬یکی از مأمورانی که‬         ‫سیاسی خاصی باشد که‬                      ‫مخفی باشد تا تکلیف معلوم شود‪ .‬بعد‬      ‫= معذرت میخواهم‪ ،‬شما‬
‫امنیتی نه رفتار درستی دارند‪ ،‬نه حتا‬     ‫امروز به خانه ما آمد‪ ،‬بازپرس وزارت‬        ‫اعتراض کند! هر آدمی که‬                  ‫از این که این قضیه حل شد‪ .‬حالا ما‬      ‫توضیح دادید که چه میخواهید‬              ‫شخص مورد نظر انتخاب شد؟‬
‫عقل و فهم درستی دارند‪« :‬در اصفهان‬       ‫اطلاعات است و پرونده ما زیر دست‬           ‫قدرت تجزیه و تحلیل داشته‬                                                                                                       ‫سید جواب میدهد‪:‬‬
‫که بازداشت شدیم ما را بردند برای‬        ‫اوست‪ .‬من تا الان او را ندیده بودم‬         ‫باشد متوجه میشود چه بر‬                                 ‫دو تا اشکال داریم‪.‬‬                               ‫بکنید؟‬
‫بازجویی‪ .‬بازجوی وزارت اطلاعات به‬        ‫اما دیگر اعضای خانواده او را دیده‬         ‫سرکشورومردمآمدهاست‪».‬‬                    ‫= حالا شما خودتان اصل ًا‬               ‫ـ ما توضیح دادیم که میخواهیم‬         ‫ـ بعد از دو سه روز مطالعه‪،‬‬
‫من گفت شما چه نسبتی با پویا داری؟‬       ‫و مشخصات قیافهاش را به من داده‬            ‫=«مگر مادری میتواند‬                                                            ‫یک کارهائی بکنیم‪ ،‬جزئیاتش را‬         ‫تصمیممان را گرفتیم‪ ،‬علت اتخاذ‬
‫گفتم مادرش هستم‪ .‬بعد پرسید پویا‬         ‫بودند‪ .‬او چند بار هم با من تلفنی‬          ‫از لحظه تولد فرزندش‪،‬‬                    ‫رضاخان را ندیدهاید که صحبت‬             ‫نگفتم‪ ،‬امتناع او این بود که من به‬    ‫این تصمیم این بود که آن روز جز‬
‫ک ِی شما میشد؟ به او با پوزخند گفتم‬     ‫صحبت کرده بود و مرا تهدید کرده بود‪.‬‬       ‫بارداری‪ ،‬زایمان‪ ،‬شیر‬                                                                                                ‫خود من‪ ،‬کسی نه شهامت و نه از‬
‫وقتی من مادر پویا هستم به نظرت پویا‬     ‫یکبار هم چند وقت پیش بعد از اینکه‬         ‫دادن‪ ،‬شب نخوابیدن‪،‬‬                                                 ‫کند؟‬                   ‫امیر موثّق‬                ‫خودگذشتگی و نه فداکاری این کار‬
‫چ ِی من میشود؟ مشخصه که پسرم‬            ‫خبری در شبکههای اجتماعی درباره‬            ‫تربیت کردن‪ ،‬بزرگ شدن‬                          ‫ـ هنوز نه‪ ،‬قبلا دیده بودم‪.‬‬           ‫(سپهبد محمد نخجوان)‬              ‫را داشت و نه وسایلی که برای من‬
‫است! ببینید‪ ،‬چنین آدمهایی دارند به‬      ‫به کما رفتن منوچهر [پدر پویا] در‬          ‫و قد کشیدن فرزندش را‬                                                           ‫حرف شما نمیتوانم خودم داخل‬           ‫فراهم بود برای دیگری فراهم بود‪،‬‬
‫ما حکومت میکنند! یعنی یک باتوم و‬        ‫زندان و بر اثر شکنجه منتشر شده بود‪،‬‬       ‫به یاد بیاورد و ببیند جوان‬                                     ‫= ‪...‬؟‬          ‫میدان بشوم‪ ،‬در صورتی که کاظم‬         ‫چرا؟ اولاً ارتباطی که من با دولت‬
‫شوکر دادهاند دستش؛ اسلحه دستش‬           ‫مونا دخترم با قوه قضاییه و با بازپرس‬      ‫رعنایش با یک تیر ستم از‬                 ‫ـ ابداً‪ ،‬ابدا‪ ً،‬چون او مجاز نبود‬       ‫خان و ماژور مسعود خان به او‬          ‫وقت داشتم‪ ،‬روابطی که با انگلیس‬
‫است؛ به ما حکومت میکنند اما نمیداند‬     ‫تماس گرفت تا درباره پدرش بپرسد اما‬        ‫بین رفته‪ ،‬بعد ببخشد؟!»‬                  ‫بیاید‪ .‬من هم نمیتوانستم بروم به‬        ‫فهمانده بودند که من هر چی صحبت‬       ‫ها داشتم‪ ،‬آشنایی و ارتباطی که با‬
‫وقتی من مادر پویا هستم‪ ،‬پویا هم پسر‬     ‫به مونا گفتند پرونده خانم شیرپیشه‬         ‫=«مردم نه برای امثال‬                    ‫قزوین و نمیبایست بروم به قزوین‪،‬‬        ‫میکنم از طرف احمد شاه است‪ .‬و او‬      ‫رئیس ژاندارمری وقت داشتم‪ ،‬آشنایی‬
                  ‫من است!»‬              ‫هم سنگین شده! من کنار مونا نشسته‬          ‫ما مادران دادخواه‪ ،‬بلکه‬                 ‫ژنرال آیرون ساید من را میشناخت‪.‬‬        ‫توقعاش این بود که اگر هم چنین‬        ‫و ارتباطی که با ژنرال کلنل وستداهل‬
‫ناهیدشیربیشهشامگاه‪ 2۵‬آبان‪۱39۸‬‬           ‫بودم و وقتی این جمله بازپرس را‬            ‫برای خودشان بایستند تا‬                  ‫من برای چه میروم آن جا‪ ،‬به چه‬          ‫کاری بشود‪ ،‬خود احمدشاه باید به او‬    ‫رئیس پلیس داشتم‪ ،‬اطلاع و بصیرتی‬
‫که پسرش توسط مأموران امنیتی‬             ‫شنیدم‪ ،‬بلند گفتم «پرونده شما سنگین‬        ‫شرایط را تغییر دهند‪».‬‬                   ‫مناسبت؟ خلاصه واسطه مذاکرات ما‪،‬‬        ‫امر بدهد‪ ،‬امیرموثق عذر خواست و‬       ‫که از جزئیات امور مملکت داشتم‪،‬‬
‫جمهوری اسلامی به قتل رسید‪ ،‬همراه‬        ‫است که پسر مرا کشتید! پرونده من با‬                                                ‫ماژور مسعود خان و کاپیتان کاظم‬         ‫برگشت‪ .‬کاپیتان کاظم خان پیشنهاد‬      ‫دیدم اگر من کاری از دستم بیاید و‬
‫پویا در خیابان بوده‪ .‬وی در همین‬         ‫دو پست اینستاگرام سنگین است اما‬           ‫روشنک آسترکی ‪ -‬مأموران وزارت‬            ‫خان بودند ولی زمان خان را در این‬       ‫کرد رضاخان میرپنج را‪ ،‬من دو سه‬       ‫نکنم در آن موقع نسبت به مملکت‬
‫ارتباط به کیهان لندن میگوید که امروز‬    ‫پرونده شما با اینهمه آدمی که کشتید‬        ‫اطلاعات امروز دوشنبه ‪ 22‬شهریورماه‬       ‫جریان شرکت ندادیم‪ ،‬او همان عضو‬         ‫مرتبه او را دیده بودم‪ .‬میدانستم‬      ‫مرتکب یک گناهی شدهام‪ .‬ناچار‬
‫بازپرس وزارت اطلاعات به او گفته «تو‬     ‫سنگین نیست؟!» بازپرس گفت «میایم‬           ‫‪ ۱۴۰۰‬به خانه ناهید شیرپیشه مادر‬         ‫اتاماژور قزوین بود و علت این که‬        ‫مردی است لایق‪ ،‬مردی است جسور‬         ‫تصمیم اتخاذ کردم که در این باب‬
‫خودت پسرت را دم گلوله فرستادی!»‬         ‫میگیرمتها!» او لابد امروز آمده بود تا‬     ‫پویا بختیاری هجوم برده و ضمن‬            ‫او را شرکت ندادم‪ ،‬برای این که او‬       ‫و مردی است به تمام معنی سرباز‪،‬‬
‫مادر پویا بختیاری میافزاید‪« :‬پسر من‬                                               ‫تفتیش کامل منزل‪ ،‬بخشی از وسایل‬          ‫خیلی زرنگ بود‪ ،‬خیلی باهوش بود‪ ،‬بو‬      ‫اگر وارد میدان بشود‪ ،‬میشود با او‬              ‫شروع به کار بکنم‪ ،‬حالا‪...‬‬
‫حقاش گلوله نبود‪ .‬من کنار پویا بودم‪،‬‬               ‫آن جمله مرا تلافی کند!»‬         ‫از جمله موبایل و سررسیدهای او را با‬     ‫میبرد و صلاح در این بود که کسی بو‬      ‫کار کرد‪ ،‬اتفاقاً به واسطه مخالفتی‬    ‫هیچ چیز در دست ما نبود‪ .‬فقط‬
‫در خیابان گفتیم مرگ بر دیکتاتور!‬        ‫این نخستین بار نیست که مأموران‬                                                                                           ‫که سردار همایون رئیس دیویزیون‬        ‫سرمایه ما مردم بود و حیرت مردم و‬
‫منم میگفتم مرگ بر دیکتاتور! جوابش‬       ‫امنیتی به خانه مادر پویا آمده و وسایل‬                          ‫خود بردهاند‪.‬‬            ‫نبرد‪ ،‬حالا ما دو اشکال داریم‪.‬‬     ‫قزاق با مرحوم رضا خان میرپنج‬         ‫بیچارگی مردم و ندانم کاری مصادر‬
‫کف خیابان گلوله نبود‪ .‬پویا وقتی شکوه‬    ‫خانواده را بردهاند‪ .‬او میگوید گوشی‬        ‫پویا بختیاری جوان ‪ 2۷‬ساله در‬            ‫اشکال اول‪ ،‬این قزاقها که از قزوین‬      ‫داشت‪ ،‬شش ماه بود اجازه نداده بود‬     ‫امور‪ .‬در مرحله اول ما فکر کردیم‬
‫گذشته ایران را میدید خیلی تأسف‬          ‫تلفن پویا را دو سال است بردهاند‪.‬‬          ‫شامگاه ‪ 2۵‬آبان ‪ ۱39۸‬در اعتراضات‬         ‫باید بیایند‪ ،‬پوتین ندارند‪ ،‬فشنگ‬        ‫که بیاید به تهران‪ .‬الان اشکالمان در‬  ‫برای این کودتا باید یک بهانهای‬
‫میخورد‪ .‬یکبار یک مستند درباره‬           ‫هارد کامپیوتر پویا و حتا دفتر خاطرات‬      ‫مردمی در شهر کرج با اصابت گلوله‬         ‫ندارند‪ ،‬تفنگ ندارند‪ ،‬پولی هم که‬        ‫چیست؟ آن فرمانده قزاقی که باید‬       ‫بتراشیم‪ ،‬بهانهای که من خیال‬
‫محمدرضا شاه میدید و وقتی دید‬            ‫کودکی پویا که نوشتهها و نقاشیهایش‬         ‫مأموران جمهوری اسلامی به سرش‬                                                   ‫از قزوین حرکت بکند باید با حکم‪...‬‬    ‫کردم میتوانیم پیش ببریم این بود‪،‬‬
‫جایگاه ایران در خاورمیانه و دنیا چی‬     ‫در آن بود را نگذاشتند بماند و بردهاند‪.‬‬    ‫جان باخت‪ .‬خانواده پویا بختیاری از‬            ‫برای خرج کردن باشد ندارند‪.‬‬                                             ‫گفتیم خب‪ ،‬اعلیحضرت احمد شاه‬
‫بوده و امروزه به چه شکلی درآمده‪،‬‬        ‫او میگوید‪« :‬همه عکسها و فیلمهای‬           ‫آن روز تا کنون برای دادخواهی جان‬        ‫کاپیتان کاظم خان و ماژور مسعود‬                         ‫= احمد شاه‪.‬‬          ‫میخواهد به اصفهان حرکت بکند‪،‬‬
‫گریهاش گرفت‪ .‬من صدای هق هق‬              ‫خانوادگی ما در هارد کامپیوتر پویا‬         ‫فرزندشان در تلاش هستند‪ .‬اعضای‬           ‫خان آن چه از دست شان میآمد در‬          ‫ـ نخیر‪ ،‬با حکم فرمانده قوای‬          ‫برای حرکت اعلیحضرت احمد شاه‬
‫گریهاش را شنیدم‪ .‬سؤالی ازش نکردم‬        ‫بوده‪ .‬م ِن مادر الان نه از پسرم عکسی‬      ‫این خانواده بارها بازداشت و احضار و‬     ‫تهیه وسایل اولیه از پس مانده قشون‬      ‫دیویزیون که سردار همایون است‬         ‫به اصفهان یک نیروی نظامی لازم‬
‫اما متوجه شدم که به خاطر ایران‬          ‫دارم‪ ،‬نه فیلمی دارم‪ ،‬نه حتا نقاشیهای‬                                              ‫انگلیس فراهم کردند‪ .‬عنوان ظاهری‬        ‫باشد‪ ،‬سردار همایون هم با مرحوم‬       ‫است‪ .‬در تهران بیش از دویست‬
‫متأثر شده‪ .‬برای پویا خیلی سنگین‬         ‫کودکیاش را! به من میگویند اینها‬                     ‫بازجویی و تهدید شدهاند‪.‬‬       ‫هم باید هزار نفر برود به تهران‪ .‬من‬     ‫رضاخان مناسبات خوبی نداشت‪ .‬از‬        ‫نفر قزاق مفلوک بیچاره کسی نبود‪،‬‬
‫بود که ایران به این روز افتاده‪ .‬اتفاقا‬  ‫پیش ما امانت است! این چه امانتی‬           ‫منوچهر بختیاری‪ ،‬پدر پویا‪ ،‬پس از‬         ‫به کاظم خان گفتم‪« :‬هزار نفر کافی‬       ‫تصادف روزگار آن روزها بین رئیس‬       ‫تنها قوهای که ما میتوانستیم برای‬
‫اهل شلوغکاری هم نبود‪ .‬خیلی آرام و‬       ‫است که دو سال طول کشیده؟! اصلا چه‬         ‫چندین بار بازداشت در نهایت به سه‬        ‫نیست‪ ،‬باید دو هزار نفر بیاورید»‪ .‬حالا‬  ‫الوزرای وقت و وزیر جنگش که‬           ‫تهران تهیه کنیم‪ ،‬از قوه قزاق قزوین‬
‫کمحرف بود‪ .‬اما ظلم آنقدر روشن و زیاد‬    ‫کسی به شما امانت سپرده؟! تا آخر دنیا‬      ‫سال و نیم زندان‪ ،‬دو سال و نیم تبعید‬     ‫چطور این ها را بیاورند؟ مدت شش‬                                              ‫بود به عنوان اسکورت‪ ،‬مصمم شدیم‬
‫است که اصلا لازم نیست کسی عضو‬           ‫قرار است وسایل بچهام امانت باشند؟ من‬      ‫و دو سال ممنوعیت خروج از کشور‬           ‫ماه یا هفت ماه بود قزاقها در زوایای‬                       ‫امیرنظام بود‪...‬‬   ‫که ظاهراً هزار نفر قزاق را از قزوین‬
‫حزب و سازمان سیاسی خاصی باشد که‬         ‫میخواهم آخرین عکسها در گوشیاش‬             ‫محکوم شده و در زندان بسر میبرد‪.‬‬         ‫دهات در خانههای دهاتی به بدترین‬                   ‫= کدام امیر نظام؟‬         ‫بیاوریم که اینها اسکورت احمد شاه‬
‫اعتراض کند! هر آدمی که قدرت تجزیه‬       ‫را ببینم‪ .‬آخرین پیامهایش را ببینم‪ .‬اما‬    ‫ناهید شیرپیشه مادر پویا چندین بار‬       ‫وضعی اینها زندگانی میکردند‪ .‬اول‬        ‫ـ امیر نظام همدانی‪ .‬بله‪ ،‬که وزیر‬
‫و تحلیل داشته باشد متوجه میشود چه‬                                                 ‫احضار‪ ،‬بازجویی و بازداشت شده و اکنون‬    ‫کاری که کاظم خان و مسعود خان‬           ‫جنگ بود‪ .‬آدم خیلی خوبی بود‪ ،‬با‬             ‫بشوند برای حرکت از تهران‪.‬‬
‫بر سر کشور و مردم آمده است‪».‬‬               ‫حتا همین را هم از من گرفتهاند‪».‬‬                                                ‫کردند‪ ،‬این قزاقها را وادار کردند به‬                                         ‫مطرح کردن این موضوع با‬
‫ناهید شیرپیشه میگوید‪« :‬چرا باید با‬      ‫خانواده پویا بختیاری در روزهای‬                            ‫زیر حکم قرار دارد‪.‬‬      ‫مشق کردن‪ .‬دسته دسته اینها را‬                            ‫سردار همایون‪...‬‬     ‫احمد شاه قابل قبول بود‪ ،‬به گوش‬
‫پول دزدی و بیتالمال بچههای مقامات‬       ‫گذشته همزمان با نزدیک شدن ‪۱9‬‬              ‫مهرداد بختیاری عموی پویا که سال‬         ‫میآوردند بیرون‪ ،‬در دهات به توسط‬                      ‫= شکراب بود‪.‬‬           ‫انگلیسها اگر میرسید البته قابل‬
‫به بهترین کشورها بروند اما بچههای‬       ‫شهریور‪ ،‬زادروز پویا‪ ،‬با فشارهای مضاعف‬     ‫گذشته برای چندمین بار بازداشت شد‪،‬‬       ‫افسران قزاق خانه اینها هر روز یک‬       ‫ـ شکراب بود‪ ،‬میخواستند سردار‬         ‫هضم بود برای آنها‪ ،‬برای این که‬
‫مردم در کشور خودشان هیچ امکاناتی‬        ‫از سوی نهادهای امنیتی روبرو شدند‪.‬‬         ‫زیر حکم زندان قرار دارد‪ .‬او هفته گذشته‬                                         ‫همایون را معزول بکنند و سردار‬        ‫اگر قوهای نبود احمد شاه که خودش‬
‫در اختیارشان نباشد‪ .‬پسر من یکی از‬       ‫آنها تهدید شدند که نباید بر سر مزار پویا‬  ‫در یک ویدئو اطلاع داد که ماموران‬                     ‫مشقهایی میکردند‪.‬‬          ‫همایون هم‪ ،‬تنها کسی که میتوانست‬      ‫تنها از تهران نمیتوانست حرکت کند‪.‬‬
‫بهترین دانشجویان در دوران دانشجویی‬      ‫حاضر شوند با اینهمه اعضای خانواده به‬      ‫امنیتی با دستکاری ترمز اتومبیل وی‬       ‫البته بعد از آن که ریاست آتریاد‬        ‫او را در مقابل این جریانها حفظ کند‪،‬‬  ‫البته در تهران دو‪ ،‬سه هزار نفر ژاندارم‬
‫بود‪ .‬پسر من وقتی درسش در مهندسی‬         ‫مزار پویا رفته و یاد او را گرامی داشتند‪.‬‬  ‫قصد جانش را کرده بودند و خطاب به‬        ‫تهران به رضا خان محول شد با‬            ‫من بودم‪ .‬بالاخره من با او صحبت‬       ‫بودند ولی این ژاندارمهای تهران که‬
‫الکترونیک تمام شد به من گفت که‬          ‫پویا بختیاری اگر در اعتراضات ‪2۵‬‬           ‫نهادهای امنیتی گفت‪« :‬اسلحه دست‬          ‫نهایت لیاقت و کاردانی خود قادر‬         ‫کردم که برای اسکورت اعلیحضرت‬         ‫هشت ماه‪ ،‬ده ماه حقوقشان عقب‬
‫مامان میخواهم در رشته فلسفه ادامه‬       ‫آبان کشته نمیشد‪ ،‬اکنون تولد ‪29‬‬            ‫شماست‪ ،‬اگر میخواهید ما را بکشید‬         ‫بود قزاقها را جمع بکند‪ ،‬هر روز‬         ‫باید یک قوایی از قزوین بیایند به‬     ‫افتاده بود و مفلوک و بیچاره بودند‬
‫تحصیل بدهم‪ .‬چون من یک فرهنگی‬                                                      ‫مانند پویا به جمجمه ما هم شلیک کنید‬     ‫دسته دسته از هر دهکده‪ ،‬چند‬             ‫تهران‪ .‬کی را بیاوریم‪ ،‬او اسامی را‬    ‫کاری نمیتوانستند بکنند‪ .‬پس بهانه‬
‫هستم و تأمین هزینه تحصیل پویا در‬               ‫سالگیاش را جشن میگرفت‪.‬‬                                                     ‫صد نفر قزاقها را میآوردند‪ ،‬در‬          ‫به ما داد‪ .‬من گفتم خیال میکنم‬        ‫ما برای آوردن قزاق‪ ،‬اسکورت است‬
‫آن مقطعبرایم مهیانبودگفتمنهپسرم‪.‬‬        ‫ناهید شیرپیشه درباره علت فشار‬                              ‫و نامردی نکنید!»‬       ‫خیابانها مشق میدادند و کسی‬             ‫رضاخان میرپنج از همه بهتر است‪.‬‬       ‫برای احمد شاه که تهران را تخلیه‬
‫وارد بازار کار شو و اگر در آینده خودت‬   ‫نهادهای امنیتی به او و دیگر اعضای‬         ‫حالا مأموران وزارت اطلاعات امروز‬        ‫هم متوجه اگر هم میشد اهمیتی‬            ‫برای این که مستر اسمارت هم به او‬     ‫بکند‪ ،‬فرمانده این اسکورت کی باید‬
‫پول جمع کردی ادامه تحصیل بده‪».‬‬          ‫خانواده برای عدم حضور بر مزار پویا‬        ‫دوشنبه ‪ 22‬شهریور سه روز پس‬              ‫نداشت برای این که قزاقهایی که‬          ‫نظر خوبی دارد در صورتی که روح‬        ‫باشد؟ باید یک نفر افسر قزاق باشد‪،‬‬
‫او در ادامه به معصومه ابتکار یکی‬        ‫همزمان با سالروز تولدش به کیهان‬           ‫از آنکه خانواده بختیاری برخلاف‬          ‫در گوشهها افتاده بودند حالا حرکت‬       ‫مستر اسمارت اصل ًا خبر نداشت‪ .‬اگر‬    ‫من پیشنهاد کردم به کاظم خان و‬
‫از دولتمندان جمهوری اسلامی اشاره‬        ‫لندن میگوید‪« :‬میترسند! جوان رشید‬          ‫تهدیدهای نهادهای امنیتی به مناسبت‬       ‫میکنند‪ .‬برای حرکت من گفتم که‬           ‫من اسم او را نمیگفتم خود من آن‬       ‫مسعود خان که اگر شما لباس قزاقی‬
‫میکند که گفته پسر من رفته است‬           ‫و رعنای من شده سنگ مزار! ولی آنها‬         ‫تولد پویا بر سر مزار او رفتند‪ ،‬به خانه‬  ‫باید دو هزار تا بیاید‪ ،‬هزار نفر کافی‬   ‫قدرت و چیزی را نداشتم که او را‬       ‫بپوشید ممکن است این حکم را به‬
‫در آمریکا درس بخواند و میگوید‪:‬‬          ‫باز هم میترسند‪ .‬گذاشتن عکس مزار‬           ‫ناهید شیرپیشه هجوم برده و با تفتیش‬      ‫نیست‪ ،‬پنج روز قبل از حرکت به‬           ‫قانع کنم‪ .‬بالاخره‪ ،‬از سردار همایون‬   ‫عنوان شما گرفتند‪ .‬هر دو گفتند‪:‬‬
‫«آیا پویای من و بچههای دیگر ایران‬       ‫پویا در شبکه اجتماعی برای ما جرم‬          ‫منزل‪ ،‬تعدادی از وسایل این مادر داغدار‬   ‫کاپیتان کاظم خان و ماژور مسعود‬         ‫حکم ریاست آتریاد تهران را به اسم‬     ‫«ما ننگ پوشیدن لباس قزاق را به‬
‫دلشان نمیخواسته و نمیخواهد‬              ‫محسوب میشود‪ .‬آنها که جوانهای‬                                                      ‫خان گفتم باید صد و پنجاه نفر هم‬        ‫رضا خان میرپنج گرفتیم‪ .‬آن وقت در‬     ‫عهده نمیگیریم»‪ .‬البته این یک بیان‬
‫درس بخوانند؟ در مدارس بچهها را‬          ‫مردم را کشتند جرم مرتکب نشدند اما‬                  ‫و سوگوار را با خود بردهاند‪.‬‬    ‫ژاندارم بیاید‪ .‬گفت‪« :‬ژاندارم را برای‬   ‫قزوین‪ ،‬مرحوم رضا خان مصدر شغلی‬       ‫احساسی و غیرمنطقی بود‪ ،‬ولی من‬
‫یکساعت در سرما یا گرما در حیاط‬          ‫من عکس این را که جوان برومندم را به‬       ‫ناهید شیرپیشه درباره یورش مأموران‬       ‫چی بیاوریم؟» گفتم‪« :‬برای دو علت‪،‬‬       ‫نبود فقط آتریاد همدان با او بود‪ .‬آن‬  ‫نمیتوانستم آنها را مجبور کنم که‬
‫نگه میداشتند تا شعار مرگ بر‬             ‫یکسنگقبرتبدیلکردندمنتشرکنم‪،‬‬               ‫اطلاعاتی به خانهاش به کیهان لندن‬        ‫اول در این افتخار حمله به تهران‪،‬‬       ‫هم عدهاش سیصد تا بود‪ .‬آتریاد‬
‫آمریکا بدهند‪ .‬اما خود مقامات نظام‬       ‫میشوم مجرم! این روزها دیگر در ایران‬       ‫میگوید‪« :‬سه مرد و یک زن مأمور‬           ‫ژاندارمها را بینصیب نکنیم‪ ،‬ثانیاً اگر‬  ‫تهران هزار تا بود‪ .‬حکم را گرفتیم‬                        ‫تمکین بکنند‪.‬‬
‫همه فرزندانشان را به همان آمریکا‬        ‫به یک امر عادی تبدیل شده که شما‬           ‫وزارت اطلاعات ناگهان به درون خانه‬       ‫سر نگرفت من حاضر نیستم در تهران‬        ‫دادیم به کاظم خان‪ ،‬کاظم خان برد‬            ‫= اینها ژاندارم بودند؟‬
‫ادامه در صفحه ‪۱۷‬‬  ‫فرستادهاند‪».‬‬          ‫ببینید کسی تا کمر در سطل زباله خم‬         ‫وارد شدند‪ .‬من اول از لای در دیدم که‬     ‫بروم بالای دار‪ .‬من با این ژاندارمها‬    ‫با مذاکرات مقدماتی که با خود مرحوم‬   ‫ـ ماژور مسعودخان افسر وزارت‬
                                        ‫شده و دنبال لقمهای نان است اما یکبار‬      ‫یک مرد ایستاده و گفتم اجازه بدید من‬     ‫میزنم به کوه»‪ .‬حقیقت امر این است‪.‬‬                                           ‫جنگ بود‪ ،‬کاپیتان کاظم خان هم‬
                                        ‫مهرداد [عموی پویا بختیاری] عکسی‬           ‫لباس مناسب بپوشم اما در را ُهل دادند‬    ‫کاپیتان اسفندیاری رشوند بود در‬                                              ‫افسر توپخانه بود ولی در آن تاریخ‬
                                        ‫از یک زبالهگرد را در اینستاگرامش‬          ‫و وارد شدند‪ .‬تمام خانه را بهم ریختند‬    ‫ژاندارمری‪ ،‬او را انتخاب کردم‪ ،‬حالا‬                                          ‫در خدمت ژاندارمری بود‪ .‬پس قرار‬
                                                                                  ‫و جستجو کردند‪ ،‬حتا کشوی لباس زیر‬        ‫ما یک اشکال دیگری داریم‪ ،‬اشکال‬                                              ‫شد که یک نفر افسر برای این کار‬
                                                                                  ‫مرا مأمور خانم بهم ریخت‪ .‬به او گفتم‬     ‫مسئله پول است‪ .‬ما پول نداریم‪ ،‬به‬                                            ‫انتخاب شود‪ ،‬مذاکره کردیم کی‬
                                                                                  ‫خانم جلوی این آقایون زشت است اما‬        ‫طوری که عرض کردم قرار بود در‬                                                ‫بشود‪ ،‬پیشنهاد کردند امیرتومان‬
                                                                                  ‫انگار نه انگار‪ .‬بعد اینها راجع به حجاب‬  ‫نتیجه مذاکراتی که با انگلیسها شد‪،‬‬                                           ‫نخجوان‪ ،‬که حالا سپهبد نخجوان‬
                                                                                  ‫نظر میدهند و فتوا صادر میکنند!‬          ‫دو ماه‪ ،‬سه ماه بود ماهی دویست هزار‬                                          ‫است‪ ،‬در اطراف این قضیه صحبت‬
                                                                                  ‫اینطوری میریزند در خانه من‪ ،‬وارد‬        ‫تومان میدادند به دولت که نصفش‬                                               ‫شد‪ ،‬اسامی افسران دیگری پیش‬
                                                                                  ‫حریم شخصی من میشوند بدون اینکه‬          ‫صرف مهاجرین گیلان شود و نصفش‬                                                ‫آمد‪ ...‬یکی جعفر آقا بود‪ ،‬یکی که افسر‬
                                                                                  ‫آمادگی داشته باشم؛ ولی اگر یک دختر‬      ‫هم به دوایر دولتی داده شود‪ .‬این مرتبه‬                                       ‫اشتهاردی بود‪ ،‬سرتیپ شاه بختی بود‪،‬‬
                                                                                  ‫در خیابان کمی موهایش پیدا باشد‪،‬‬         ‫که صد هزارتومان دادند به قزاقها‪،‬‬                                            ‫اسم چند نفر دیگری هم بود‪ ،‬بالاخره‬
                                                                                                                          ‫پنجاه هزار تومان را دادیم به سردار‬                                          ‫آقایان تصمیم گرفتند که امیر موثق‬
                                                                                                                          ‫همایون برای قزاقهای تهران مصرف‬                                              ‫را دعوت بکنند‪ .‬بیاید با من صحبت‬
                                                                                                                          ‫کرد‪ ،‬صد هزار تومان در اختیار کاپیتان‬                                        ‫کند‪ ،‬حالا در ضمن چه کارهائی‬
                                                                                                                          ‫کاظم خان بود‪« .‬دنباله دارد»‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17