Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۵۲ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1818
جمعه ۱3تا ۱۹اسفندماه۱۴۰۰خورشیدی
توده را غیر قانونی اعلام کردند و باستانی پاریزی در باشگاه هشتاد سالگان ...آری ،من با شعر شروع کردم ،و
مخالفین را ـ مثل مرحوم آیتالله ظاهراً علاقه به طبیعت موجب این
کاشانی ـ دستگیر کردند و مجلس شبی که شعر من با صدای بنان از رادیو پخش امر بوده ـ بهدلیل این که خشکسالی
مؤسسان برای تغییر قانون اساسی شد اتفاق ًا ما برق نداشتیم و برنامه را نشنیدم! کوهستان پاریز و کمآب شدن چشمهها
تشکیل دادند ـ و البته هیچ روزنامهای و خشک شدن پونهها و گلپرها و
حاضر نشد آن را چاپ کند ـ تا شعر را دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی مهاجرت پرندگان مثل کبک و تیهو و
پیشمرحومحسنمعاصرکرمانیمدیر به باشگاه هشتادسالگان پیوست .در فاخته ،در کوهستان با صفای خودمان
روزنامه ملت ایران بردم .دید و لبخندی فرانسه ،هر کس به عضویت آکادمی ـ بهعلت کمبود باران ،و پناه بردن
پذیرفته میشود بههنگام پوشیدن کودکان ـ خصوصاً دختران ـ به سر
زد و گفت: لباس زردوزیشدۀ آکادمیسینها قبرها ـ خصوصاً خاک سید ،و آب بر گور
ـ بهخاطر این که همشهری هستی علیالرسم ،یک خطابۀ ورودی ایراد مردگان ریختن به امید نزول باران ،مرا
آن را چاپ میکنم .امیدوارم کسی ایراد میکند .استاد باستانی نیز با نوشتن هم که بچهای ده دوازده ساله بودم وادار
نگیرد ،و البته کسی هم ایرادی نگرفت. مقالۀ مبسوطی مشتمل بر خاطرات به گفتن شعر کرد که اولین شعرم بود:
اما همه این حرفها ،مانع آن نبود ادبی و فرهنگی خود ،از دوران کودکی
که این محصل یک لاقبا که با یک و نوجوانی تا امروز که هشتمین دهه بیا ا ی بر ف و با ر ا ن خد ا و ند
کت کهنه خریداری شده از لباسهای عمر را پشت سر مینهد ،آئین ورود که تا خلق جهان باشند خرسند...
سربازان کشته شدۀ جنگهای آلمان به باشگاه هشتادسالگان را بهجای بیا تا کشت و ر ز ا ن شا د با شند
و روس و انگلیس و آمریکا ـ که به ز هر بند غمی آ ز ا د با شند . . .
تهران میآوردند ـ و میفروختند، آورده است.
آری ،این محصل یک لاقبا ،در همان این مقاله در ویژهنامۀ بخارا ـ یک غلط املائی هم در آن داشتهام:
زمستان سرد ۱32۷ش ۱۹۴۹/م .که مجلۀ ادبی و فرهنگی چاپ تهران بیا تا آبها از کوه آید
برفی سنگین آمد و تهران یخ بست و ـ بهمناسبت هشتادمین سال تولد
حوضهای تهران بیشتر شکست ـ آخر استاد انتشار یافته است .بخشی ولو طوفان قوم نوح آید...
آن روزها هنوز تهران لولهکشی نشده از رسالۀ ورودیۀ استاد باستانی به
بود .آری ،همین محصل یک لا قبا، باشگاه هشتادسالگان را که صرفنظر یعنی کوه و نوح را با هم قافیه
این دوبیتی را هم بگوید و نه تنها آن از گزارش احوال و ایام ،مانند اکثر کرده بودم ـ نه این که املای نوح
را در انجمن ادبی مرحوم مورخالدوله نوشتههای وی حاوی نکتههای پندآمیز را نمیدانستم .ظاهراً مثل بعضی از
سپهر بخواند بلکه آن را در توفیق هم و تأملات هوشمندانه است در چند نوگویان امروز تصور میکردهام که
املاء حروف عربی و فارسی قید نیست
چاپ کند: شماره میخوانید. ـ بعدها فهمیدم که ایرج میرزا هم در
بتا برف آمد و ،سرمای دیماه بهتقلید سعدی در مدح انکیانو ،با سبک میکند ـ پس در مقام اعتراف بیضه مرغ دارد و صد نعره میزند... که چنین نبود ،و حتی در یکی از قطعۀ دلپذیر:
جهان را ناگهانی درهم افسرد مقداری نصیحت ،و تماشایی است که باید بگویم که اولین شعر من پس از مملکتی که اقبال دارد ...باستانی پاریزی برنامههای گلها در حیات صبا هم ،چند
یک بچه محصل جلمبر ساکن مدرسه ورود به تهران ،در روزنامه رهبرـ از بیت از همین غزل را یکی از گویندگان حب نبات است پدرسوخته
بلورین ساق را ،نیکو نگهدار شیخ عبدالحسین ،که سفرهاش روزنامه روزنامههای حزب توده بهچاپ رسید: میخواهد چه کند؟ خوشکلام ـ آذر پژوهش ،دکلمه کرده آب حیات است پدرسوخته
که بس مرمر ـ در این سرما ـ تَ َرک بُرد مرد امروز بود ـ بیاید و به تقلید سعدی بود و من ،وقتی دکلمه او را شنیدم، بسکه سیهچرده و شیرین بود
آخرالزمان در مدح انکیانو ،به شاهی بر مراد ما اگر این چرخ کجبنیاد نیست یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست در همان کرمان ،یک رباعی گفتم و به چون شکلات است پدرسوخته
رابطه ۶۰ساله با دانشگاه که چند سال بعد ،آریامهر خواهد شد، لیکازینبیدادگرماراهماستمدادنیست بر آن ُکه چه افزود و زان ُکه چه کاست قافیه هرچند غلط میشود
فکر میکنم دیگر ،اعترافات ادبی اینطور در همان قصیده نصیحت کند: چند باید داشتن امید بهبودی ز چرخ من آن مرغم و این جهان کوه من آدرس گوینده فرستادم:
نیکدیدیماینکهاوراپایهجزبربادنیست... چو رفتم ،جهان را چه اندوه من؟... ..........
کافی باشد .بپردازیم به بقیه بحثها: شها ،کنون کهفلکقرعۀ جهانداری گر طبع فسرد و خاطرم محزون شد در یک بیت آن ،همین گاف را
ارتباط من با دانشگاه تهران نزدیک بهنام نامی آن شاه نامور بنهاد قصیده مفصل است ،سه روز بعد که در سال ۱325ش۱۹۴۶/م .من در گلهای تو دید و باز دیگرگون شد
شصت سال سابقه پیدا میکند؛ یعنی بهعدلکوش،کهشاهیبهعدلپایندهست به دفتر روزنامه در کوچه برابر ثبت ـ دانشسرای مقدماتی کرمان شاگرد دوم طبع من اگر تلخی دنیا را داشت کرده است.
از ۱32۶ش ۱۹۴۷/م .که وارد سال اول بهداد باش که کشور شود به داد آباد محل بعدی روزنامه ترقی ـ برای گرفتن شدم و در شهریور آن سال به تهران شیرین شد از آن ،کز د َه َنت بیرون شد در آخر آن استقاء باران هم ،نام خود
رشته تاریخ دانشگاه تهران شدم ،این بدانکهدیدۀسیروسوداریوشکبیر یک شماره روزنامه و تشکر از احسان آمدم و ضمن تحصیل در تهران ـ در
رشته گسسته نشده است .در آذر ۱33۰ همی ترا نگرد از فراز پازرگاد... طبری مراجعه کردم ،دیدم دفتر روزنامه مدرسه شیخ عبدالحسین طهرانی (کنار مجموعه شعرهای من ،دو بار دیگر، را آورده و گفته بودم:
ش/نوامبر ۱۹5۱م .که فارغ التحصیل را آتش زدهاند ـ و روزنامه توقیف شده مسجد ترکها) در حجره آقای شمسی، یکی در ۱3۴2ش۱۹۶3/.م .و یکی نیز
شدم ،برای انجام تعهد خدمت دبیری مثل بسیاری از بچههایی که تازه است .چون باید همه چیز را اعتراف یکی از دوستان با چند تن دیگر بیتوته در ۱3۶۴ش۱۹۸5/.م .به خط خطاط بیا تا باستانی شاد باشد
به کرمان رفتم و در ۱333ش ۱35۴/م. به تهران میآیند ـ و تجربه سیاسی و کرد ،تا گناهان عفو شود ـ میگویم که: میکردم .ضمن تحصیل با بعض جرائد خوشذوق،مرحومغلامعلیعطارچیان، نه اینکه صورتش پُرباد باشد
با همسرم مرحومه حبیبه حایری ،مدیر اجتماعی ندارند ـ در بسیاری از انجمنها چند ماه بعد ،وقتی شاه ،بعد از مسألۀ تحریر ،و توسط مؤسسۀ علمی چاپ
آن دبیرستان شدم تا ۱33۷ش۱۹5۸/ شرکت میکردم و به هر دری میزدم آذربایجان و بازدید از آن ولایت به تهران و مجلات سر و کار داشتم. و اصطلاح پُر باد بودن صورت
م .که در کنکور دکتری تاریخ قبول که چیزی بنویسم یا شعری چاپ کنم، بازگشت ،از میدان مجسمه تا چهارراه حالا که کار به شعر رسید ،مخلص، شده است .شعر: در کوهستان ما برای کسانی گفته
شدم و دوباره به تهران آمدم و در اداره پس مایه تعجب نخواهد بود اگر پس پهلوی سابق ـ ولیعصر امروز ،ماشین این نامه دهباشی را در حکم یک میشود که منت بر این و آن دارند،
باستانشناسیزیرنظرمرحوممصطفوی از قتل محمد مسعود ،شعری در مرگ سر باز او را ،مردم تقریباً روی دست «کیوسک اعترافات» کاتولیکها حساب باز ،شب آمد و شد اول بیداریها یا قهر میکنند ـ قهر بچهها ،وقتی که
بهکار پرداختم و مجله باستانشناسی را آوردند ،و چون در این چهارراه ،راه میکنم که کشیش ساکت و صامت من و سودای دل و فکر گرفتاریها سهم آنها کم داده میشود .این شعر را
نیز یک سال منتشر کردم .سال بعد او بگویم: بند آمد ،بهاشارۀ قوامالسلطنه ،به داخل مینشیند و به گناهان گناهکار گوش شب خیالات و ،همه روز ،تکاپوی حیات دو سه سال بعد ( ۱۹3۹/۱3۱۸م ).در
به دانشگاه انتقال یافتم ،و مدیریت حزب دموکرات ـ محل کافهشهرداری میکند و برای او طلب بخشش میکند. خستهشدجانوتنمزینهمهتکراریها... ندای پاریز که در همان ده مینوشتم
داخلی مجله دانشکده ادبیات بهعهده بعد از این تا باد فروردین ره گلشن بگیرد مگر نه آن است که بهقول یک نویسندۀ
من بود و تا ۱3۴۹ش۱۹۷۰/م .که تربت مسعود را در لاله و سوسن بگیرد سابق و تآتر امروز رفت. فرنگی« :شعر گفتن ،گناه ایام طفولیت تمام غزل را مرحوم محمودی نقل کردهام.
بهعنوان فرصت مطالعاتی یک سال و ای شهید راه آزادی سزد کز کشتن تو این مخلص پاریزی ،همان روزها است» ،یعنی در واقع قابل بخشش خوانساری در آهنگی دلپذیر ،در یک بههرحال ،همچنان کم و بیش شعر
نیم به پاریس رفتم ،مجله دانشکده را مام گیتی ،پردۀ ماتم به پیرامن بگیرد... شعری در مدح شاه گفته بودم ـ و است ،و عرب هم گوید یجوز للشاعر مجلس خصوصی خوانده است که یکی میگفتم و بدکی هم نبود .مثلا این غزل
مالا یجوز لغیره ،ـ و اعتراف هم ،گناه را خود را در حدود ۱32۴یا ۱۹۴۶/25م.
اداره میکردم. و در بیتی آرزو کنم: از دوستان نوار آن را به من داد. در فروردین کوهستان پاریز و در زیر
ضمن اداره مجله به تدریس ساعاتی خرمنعمرتوراآنکسکهآتشزد،الهی تقریظ! شاید جالبترین مورد چاپ یکی از درختهای بادام باغچه ـ که در فصل بهار
چند از دروس استاد نصرالله فلسفی اشعار من آنجا باشد که یک جزوه بهنام گلریزان آن ،سطح باغچه را سفیدپوش
ـ که معمولا در خارج از ایران بود ـ آتشبدبختیاشیکبارهدردامنبگیرد... شرحی را که ملاحظه میفرمائید یکی از اهالی قم در «تقریظ»! بر مشاعره در سال ۱3۴۶ش۱۹۶۷/.م.
نیز اشتغال داشتم ،و بهتدریج رتبه کتابهای باستانی نوشته است .این کتاب ،در بازار کتابفروشان دست دوم ـ جزء «نشریات پروگرس روسیه» کرده بود ـ گفتهام.
دبیری مخلص تبدیل به استادیاری و خوب ،تا اینجا را داشته باشید. به دست یکی از دوستان استاد افتاده و از آن طریق به رؤیت وی رسیده، در مسکو بهچاپ رسیده ،و در آن یادآنشبکهصبابرس ِرماگلمیریخت
سپس دانشیاری شد و اینک سالهاست در همان روزها مرحوم خسرو روزبه دکتر باستانی نیز در زیر آن نوشته است «یک اظهار نظر درباره کارهای کتاب ،شعرای معاصر ملیتهای مختلف بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
که استاد تماموقت دانشکده ادبیات را به دلایل سیاسی در دادگاه نظامی باستانی پاریزی بر پشت کتابی که صاحب آن ،آن را به دستفروشان فارسیگوی تقسیم شدهاند :اول شعرای سربهدامان َم َنتبودو،زشاخبادام
دانشگاه تهران هستم ،و جز در دانشگاه محکوم کرده بودند و من در شعری افغانستان (ص ۱۱تا ،)۶۸دوم شعرای بررخچون ُگ َلت،آرامصباگلمیریخت
تهران ،در جای دیگری کاری ندارم. فروخته بوده است و دوستی آن را خریده بود». ایران (ص ۷۱تا )۱۶۶سوم شعرای
سالهاست که هر صبح که برمیخیزم گفته بودم: تاجیکستان (ص ۱۶۹تا ،)23۶و خاطرتهستکهآنشبهمهشبتادمصبح
انتظار دریافت ابلاغ خداحافظی را دارم آنان که در حمایت ظلم آرمیدهاند بالاخره شعرای پاکستان و هند (ص
که هنوز البته صادر نشده است .این برلوححقعجبخطبطلانکشیدهاند گلجدا،شاخهجدا،بادجداگلمیریخت
ظلمآیتیاستدرحقاینانوحقکشی 23۹تا .)2۷۱ نسترنخمشده،لعللبتومیبوسید
دانشگاه تهران: پیراهنی که بر تن ایشان بریدهاند... تا اینجا مهم نیست ،از نظر مخلص خضرگویی،بهلبآببقاگلمیریخت
این نکته جالب بود که نام مرا جزء توبهمهخیرهچوخوبانبهشتیوصبا
بخشندگی و سابقه لطف و رحمتش و در یک بیت گفته بودم: شعرای پاکستان و هند آورده بود ـ با
ما را به حسن عاقبت ،امیدوار کرد باحبسروزبهبهجهانعرضهداشتند چونعروسچ َم َنت،برسروپاگلمیریخت
کاینانعدویمردمفحلوگزیدهاند... شعر آلبوم:
البته با رؤسای دانشکده میانه بدی درست چهل سال لازم بود تا بگذرد، به آلبوم شبی تا سحر نظر کردم زلفتوغرقهبهگلبودوهرآنگاهکهمن
نداشتهام ـ ولی از زباندرازی هم کوتاه و من ،دکتر فریدون کشاورز عضو بهیاد عمر گذشته شبی سحر کردم میزدمدستبدانزل ِفدوتاگلمیریخت
نیامدهام ،هرچند آنها هم همیشه به من قدیم کمیته مرکزی حزب توده ایران بهیادبود عزیزان شبی بهسر بردم گیتیآنشباگرازشادیماشادنبود
لطف داشتهاند ـ به دلیل این که هم را شبی در سویس ملاقات کنم ،و او شبی،دومرتبه،باعم ِررفتهسرکردم... راستیتاسحرازشاخهچراگلمیریخت؟
امروزبعداز 5۴سالخدمتدردانشکده بگوید« :شب در کمیته حزب تصمیم شادیعشرتما،باغ،گلافشانشدهبود
ادبیات هنوز رسماً شاغل هستم. گرفته شد که یکی از مخالفین معروف من بهشوخی ،در مقالهای که در کهبهپایتوومن،ازهمهجا،گلمیریخت
رؤسای دانشکده ،بعد از دکتر شاه را بکشیم و گناه را به گردن دربار کیهان همان وقت چاپ شد ،نوشتم:
سیاسی ،عموماً محبت و لطف داشتهاند. بیندازیم ـ و قرار شد خسرو روزبه به «روزی که کتاب مشاعره چاپ مسکو این شعر بارها و بارها ،در جرائد
دکتر سید حسین نصر ـ که من در همراه یک تیم ،محمد مسعود را بهقتل را زیارت کردم و خودم را جزء شعرای گوناگون ایران چاپ شد ،و خود من
باب کلام او در فقر مولانا و در هتل برساند ـ که همان روزها درباره پالتو پاکستانی و به دنبال نام مرحوم اقبال نیز که در سال ۱32۷ش ۱۹۴۸/م.
چندستارۀ رم شوخی کردهام ـ و دکتر پوست والاحضرت اشرف ،مطلب تندی لاهوری دیدم ...از شوق در پوست مجموعهای از اشعار خودم به عنوان
محمدحسن گنجی ـ که او را از احفاد نمیگنجیدم ...اما ،پاکستانی بودن من، «یادبود من» چاپ کردم ـ و دومین
گنجعلی خان حاکم کرمان دانستهام نوشته بود». سر و صدای دوستان ـ ازجمله کیهان کتاب من است ـ و آن روزها دانشجوی
و شوخی هواشناسی او را با همسرش سال بعد از مرگ مسعود ،تیراندازی را بلند کرد ...واقعاً فکر کنید دویست دانشکده ادبیات بودم ـ و مرحوم سعید
جایی یاد کردهام ـ و دکتر ذبیحالله به شاه شد که مخلص هم دانشجو بود سال دیگر ،اگر کسی خواست تاریخ نفیسی نیز مقدمهای بر آن کتاب نوشته
صفا ـ که اصلا وقتی من مدیر داخلی ـ و این دو بیت را گفتم که مادهتاریخ ادبیات بنویسد و میلش کشید که بداند
مجله دانشکده بودم او سردبیر مجله باستانی پاریزی اهل کجاست؟ دچار چه ـ آن را در آن کتاب چاپ کردم.
بود ـ و با همه اینها ،یک سر مو در هم هست: ده سال بعد که من در کرمان معلم
اظهار بیمویی سر او غفلت نداشتهام، درد سری خواهد شد»... بودم ـ و مدیر دبیرستان دخترانۀ
و داستان همسفرهای او با بدیعالزمان تیردشمن،بهلبشاهرسیدارچه،ولیک بنده آن وقت ،در گور ،هی میبایست بهمنیار ـ یک روز صبح ،بچهها پی در
پهلو بهپهلو شوم و سرم را به سنگ قبر پی به دفتر من میآمدند و میگفتند:
فروزانفر را به زبان آوردهام. حافظشاهجوانلطفخدادادیشد بکوبم ولی نتوانم به آنها بگویم که بابا، آقا ،دیشب شعر شما را رادیو میخواند،
ابلاغ تبدیل رتبه دانشیاری من باستانی،پیتاریخ،بهدانشگهگفت: این پاریز مال پاکستان نیست ،مال
به استادی ،بهامضای همین دکتر «هدفتیر،دراینجا،لبآزادیشد». کرمان است ،مال سیرجان است ،دهی شنیدید؟
محمدحسن گنجی است که این روزها است ،و بیچارهدهی است ،و چون این اتفاقاً آن شب ما برق نداشتیم و من
ایام دو سه سال مانده به صدسالگی را شعر کاملا دوپهلوست ـ که حزب تخم دو زرده را تقدیم دنیا کرده ـ یک نشنیده بودم .معلوم شد ،بر اثر مرگ
میگذراند .همان روزها یک شوخی با مرحوم صبا موسیقیدان نامدار ،این
او هم کردهام که تکرار آن برای تفریح شعر را مرحوم بنان ،خوانندۀ بزرگ،
در مرگ صبا ،و در برنامه گلها خوانده
خوانندگان بیجا نیست. است ـ و راستی چه بهجا این شعر بهکار
دنباله دارد رفته بود :یاد آن شب که صبا در ره ما
گل میریخت ...در واقع ،شعر ،سنگ
مزار شد.
خیلی از دوستان بعدها تصور
میکردند که این شعر را من اختصاصاً
برای مرگ صبا گفته بودم ـ در حالی