Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۳ (دوره جديد
P. 14
سرانجام یکی از همکاران اداریاش به یادآورد چندی پس سانسور؛ طرحی از اردشیر محصص صفحه 14شماره 1839
از مرگ محرمعلی خان یکی از نویسندگان روزنامۀ اطلاعات ـ جمعه 14تا ۲۰مرداد ماه 14۰1خورشیدی
تصور میکنم احمد احرار ـ به مناسبت درگذشت محرمعلی گفتم:
ـ خیلی متأسفم که بگویم بسیاری از آنها همین امروز مجله را تعطیل کرد ،به محرمعلی خان مأموریت
خان مقالهای دربارۀ او نوشت. دادند که خبر تعطیل تعدادی از نشریات را به مدیرانشان بدهد.
گفتم: فراموش شده است. محرمعلی خان همین که با من روبهرو شد ،با قیافهای ناراحت
برای نمونه نام خانوادگی محرمعلی خان را مثال آوردم و
ـ در این صورت حتم ًا نام خانوادگی او را در مقالهاش نوشته. و با لهجۀ مخصوص خودش گفت:
میتوانی تاریخ چاپ مقاله را بگویی؟ پرسیدم: ـ دچتور ،به ژان عژیژت امروژ شه بشت اژافی ژدم تا بتونم
گفت: ـ میدانی نام خانوادگی او چه بود؟
خبر تعطیل روزنامهها رو بهشون بدم.
ـ بله! تاریخ چاپ مقاله دقیقاً 29اسفند آن سال بود. گفت: محرمعلی خان تا آن روز دربارۀ اعتیاد خودش کلمهای نگفته
گفتم: ـ همان محرمعلی خان (کمی سکوت) را میگویی؟ بود .حرف دیگرش در آن روز این بود؛ سرش را چند بار تکان
ـ کدام سال؟ گفتم: داد و آهسته به من گفت:
گفت: ـ بله .همان محرمعلی خان را میگویم! ـ وای به حال رژیمی که من حافظ و حامیاش باشم!
مایل نبود کلمۀ سانسورچی را به زبان بیاورد .گفت: من گاهی فکر میکردم تحولاتی که طی چهار روز 25مرداد
ـ سال درگذشت محرمعلی خان. ـ البته که میدانم .اسمش محرمعلی خان ...محرمعلی خان... 1332تا 28مرداد 1332در کشور روی داد برای محرمعلی خان
گفتم:
گفتم: درسی شده بود ،ولی پس چرا دیگران درس نگرفتند!
ـ محرمعلی خان در چه سالی درگذشت؟ ـ حتم ًا نام خانوادگیاش هم نوک زبانت است! محرمعلی خان وظیفۀ خود را در مورد سانسور مطبوعات
فکری کرد و گفت: چنان با دقت و مهارت انجام میداد که همۀ مقامات اداره
گفت: به درک و فهم او در کار سانسور اعتقاد پیدا کردند ،به طوری
ـ در سال 53یا 54یا 55یا .56 ـ آره جان تو .نوک زبانم است! که هر وقت او با یک بسته روزنامه و مجله به اداره میرفت،
با حیرت گفتم: البته آن روز به یادش نیامد و با اطمینان به اینکه به زودی رؤسای او به جای آنکه روزنامهها و مجلهها را بگیرند و بخوانند،
به یاد خواهد آورد شماره تلفن دادم و شماره تلفن گرفتم .با چشم به دهان او میدوختند تا ببینند محرمعلی خان دربارۀ
ـ چطور است که روزش را با آن دقت به یاد داری ،ولی اعتقاد کامل گفت که تا فردا نام خانوادگی محرمعلی خان را
سالش را نه؟ مطالب آن نشریات چه اظهار نظری میکند.
گفت: به من خواهد گفت. ***
روز بعد تا ظهر به انتظار تلفن او ماندم .خبری نشد .تلفن
ـ به جهت آنکه این مقاله برای ما مشکلاتی ایجاد کرد. چند سال قبل که قرار گذاشته بودم گوشههایی از خاطرات
شهربانی مدعی شد که در مقاله به آن اداره توهین شده و کردم .تا صدای مرا شنید گفت: ایام روزنامهنویسیام را بنویسم ،وقتی به ماجراهای سال اول
ـ فکر نکنی فراموش کردهام .از دیروز تا حال نام خانوادگی انتشار مجلۀ سپید و سیاه و درگیریهایم با محرمعلی خان
تقاضای سانسور آن را کرد. محرمعلی خان تو مغزم است ،اما نمیدانم چرا به یادم نمیآید. رسیدم نام خانوادگی او به خاطرم نیامد .اندیشیدم وقتی
بعد چنانکه گویی به یاد ایام گذشته افتاده ،گفت: نوشتهها به پایان خود نزدیک شود نامش به یادم خواهد آمد
ـ در آن سالها نویسندهها هرچه مقالۀ انتقادی تند و تیز به چند تا از همکاران اداری آن روزگار هم تلفن کردم. یا از همکاران خود ـ روزنامهنویسهای آن زمان ـ خواهم پرسید.
داشتند در آخرین شمارۀ سال در روزنامههای اطلاعات و گفتم: وقتی به ماجرای چاپ تصویر محرمعلی خان در روی جلد
مجله رسیدم ،به یاد آوردم که در آن شماره گزارشی هم در
کیهان چاپ میکردند! ـ آنها هم حتم ًا گفتند نوک زبانشان است. داخل مجله دربارۀ محرمعلی خان داشتم و به طور حتم نام
وقتی متوجه شد من از حرف او دچار تعجب شدهام ،از رازی بعد گفتم: او در آن گزارش نوشته شده .مجله را پیدا کردم .معلوم شد
در صفحهای که به شرح روی جلد اختصاص داده شده بود،
پرده برداشت .او گفت: ـ خیلی عجیب است ،محرمعلی خان سالها مأمور خدمت چندین جا نام محرمعلی خان آمده بیآنکه اشارهای به نام
ـ در روز آخر سال ،همۀ کارمندان وزارت اطلاعات و در وزارتخانۀ شما بود .در آنجا حقوق میگرفت ،اضافه کاری
جهانگردی و از جمله قسمت سانسور مطبوعات آن وزارتخانه میگرفت ،پاداش میگرفت ،به او نامه مینوشتید ،او به شما خانوادگی او شده باشد.
به فکر عیدی و پاداش آخر سال و مزایا بودند .از سویی گزارش کارش را میداد .در همۀ اینها نامش و نام خانوادگیاش آنگاه میماندپرسشازروزنامهنگارانآنروزگار.بااینتصور
روزنامههای اطلاعات و کیهان روز آخر در 48تا 76صفحه که حافظۀ آنها بهتر از حافظۀ من کار کند از چند نفر از یاران
منتشر میشدند ،و پر از آگهی ،رپورتاژ آگهی و تبریک و نوشته میشد .چطور نمیدانی چی بود؟
تشکر بودند .در آن حال و هوای شب عید ،کارمندان فرصت گفت: و همکاران قدیم پرس و جو کردم:
خواندن آن همه خبر و مقاله را نداشتند .نویسندهها هم که ـ میدانید نام خانوادگی محرمعلی خان چیست؟
از این جریان آگاه بودند ،هرچه مقالۀ تند و انتقادی داشتند ـ اتفاقاًخودم هم به این فکر افتادم .برای آنکه بدانی درست همه با اطمینان میگفتند که میدانند ،بعد همه میگفتند
میگویم ،یادم آمد که او یک مهر داشت که جلو اسمش میزد. نوک زبانشان است ،اما خیلی زود متوجه میشدند خاطرشان
در شماره آخر سال چاپ میکردند! روی مهرش با خط خوش و حروف درشت نوشته شده بود:
راز جالبی بود ،اما افسوس که دیر از آن آگاه شده بودم! نیست.
به امید آنکه با این اطلاعات راهی به جایی ببرم ،جریان را محرمعلی. از همکاران روزنامهنگار که ناامید شدم ،فکر کردم بهتر است
به آگاهی جهانگیر پارساخو رساندم .پارساخو با وجود بیماری این هم مشکل مرا حل نمیکرد ،اما تدین قول داد هر طور به کارکنان وزارت اطلاعات و جهانگردی آن زمان مراجعه کنم.
سالهاست که مشکلگشای کارهای مطبوعاتی من است .پس شده با سؤال از همکاران اداری ایام گذشته نام محرمعلی امیدم آن بود که آنها نام خانوادگی سانسورچی برجستۀ خود
دامن همت به کمر زد ،چوبدستیها را به زیر بغل گذاشت را بدانند ،اما آنها هم عین همکاران روزنامهنگارم میگفتند که
و دنبال کار محرمعلی خان به راه افتاد .به کتابخانۀ ملی و به خان را پیدا کند. میدانند ،حتی عین آنها ادعا میکردند نوک زبانشان است ،اما
روزنامۀ اطلاعات رفت ،تمام دورههای سالهای 53و 54و 55و عین آنها این نام حاضر نمیشد از نوک زبانشان بیرون بیاید.
56را ورق زد ،ولی مقالهای دربارۀ محرمعلی خان پیدا نکرد ،نه پیدا کردن نام خانوادگی محرمعلی خان کمکم برای من جنبۀ
در شماره 29اسفند روزنامه ،نه روزهای قبل .جریان را به اطلاع پرستیژ پیدا کردهبود .درمجلسترحیم یکی ازروزنامهنویسان
تدین رساندم .او گفت احتمال دارد آن سال کبیسه بوده باشد. قدیمی ،عطاءالدین تدین ،دوست و همشهری و همکلاسی ایام
بنابراین باید روزنامه سیام اسفند را بگیرد .روزنامه سیام اسفند قدیم را که هم نویسنده و اهل قلم و کتاب بود و هم به مدیر
همجستجوشد،ولیمقالهایپیدانشد.دراینموقعتدینبهیاد
آورد که اطلاعات و کیهان در آن سالها برای شهرستانها روزنامهای کل و معاونت رسیده بود دیدم.
متفاوت با تهران چاپ میکردند .برای آنکه روزنامه زودتر به
شهرستان برسد ،بعضی از مقالات را تغییر میدادند و مقالاتی او سالها با محرمعلی خان برخورد کاری داشت .جلو رفتم،
دیگر به جایش میگذاشتند .بنابراین ممکن بود روزنامهای که سلام و احوالپرسی و ...گفت:
در آرشیو اطلاعات و کتابخانۀ ملی نگهداری میشود نسخۀ
شهرستانها باشد ،چون شهربانی وقتی از مقالۀ احرار ناراحت ـ نوشتههایت را میخوانم .خوب میکنی خاطراتت را
مینویسی .اگر شما ماجراهای آن روزها را ننویسید ،بسیاری
شد ،دستور داد که مقاله را سانسور کردند.
از آن حوادث فراموش خواهد شد.