Page 25 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۹ (دوره جديد
P. 25
صفحه۲۵شماره184۵ ولیکن مو به مو ،این داستان را شانه میداند درست در نقطهای که خللی به وزن عروضی (یعنی
جمعه 1۹تا پنجشنبه ۲۵سپتامبر ۲0۲۲ تو آگه نیستی کاندر سر زلفش چه خونها شد همان عروض نیمایی) نرسد ،همان شیوه است که نیما
سالها برای پروردن و قوام دادن آن کوشید و مهدی اخوان
لاهوتیا چه شد که به یک دم اثر نکرد ولیکن مو به مو این داستان را شانه میداند
با آنکه شد زمانه پر از های و هوی من بود دین و وطن در دست دارا آلت ثروت ثالث بسیار روشمندانه آنرا توضیح داد و تبیین کرد.
ستمکش رنجبر ،این دامها را دانه میداند اصولا لاهوتی در اشکال گوناگون شعری رایج در زمانه
این شاعر ایراندوست پر احساس که گرفتار غم غربت خود تلاش فراوانی کرده و ای بسا برخی از سرودههای
و رنج دوری از دیار شد هرگز با تحجر و خشکاندیشی سخن از کفر و دین دیگر مگو در پیش لاهوتی هجایی یا وزن آزاد او در شوروی متأثر از شاعران انقلابی
مذهبی به ویژه با نهادی که همواره سرکوبگر اندیشه و که او این قصهها را سر به سر افسانه میداند
علتالعلل واپسماندگی فکری و فرهنگی جامعه ما بوده و روسیه در آن دوران بوده است
سروری اجتماعی و رونق معاش خود را در گرو ناآگاهی و در شعر دیگری سوز دل شاعر از رنج آوارگی و شکوه از وی در اوزان هجایی هم سروده است و یکی از آنها
تحمیق مردم از طریق اسارت وجدان جمعی آنان میدانسته فراق وطن و خویش و پیوند است: شعریست بلند در تشویق دهقانان پنبهکار با این مطلع:
است سر آشتی نداشت. هرآنکه دربدرم کرد از آشیانۀ خویش ای پنبه جان بیا به دامن من
او واپسگرایی و عدم رشد فکری جامعه و در نتیجه خدا کند که شود دربدر ز خانۀ خویش تو میشوی پیراهن تن من
فقر و استثمار مردم فرودست را حاصل همدستی و
همکاسگی اشرافیت زورگو و تاراجگر که به وسیله دلم ز صحبت بیگانگان به جان آمد لاهوتی در برخی شعرهایش مثل سیداشرف گیلانی به
سلطان مستبد نمایندگی میشد میدانست همراه با روم به دیده کشم خاک آستانۀ خویش «هوپ هوپ نامه» میرزا علی اکبر صابر هم نظری داشته
ملایانی که همواره دعاگوی حاکمان ظلالله بوده و من آن کبوتر سختم که در وطنخواهی است .شعر معروف «بالام لای» یادآور سبک میرزا علی
در پناه قدرت استبدادی به تحمیق مردم و تداوم وضع اکبر صابر ناشر روزنامه «ملا نصرالدین» و مدافع انقلاب
بهشت را نستانم بجای لانۀ خویش
موجود یاری میرساندهاند. مرا ز دام تو آگاهی است ای صیاد مشروطیت ایران در قفقاز است:
تو ابلهانه فریبم مده به دانۀ خویش
من و آنزمان که کشان کشان زهی سیاست حسنت که در گرفتن دل آمد سحر و موسم کار است بالام لای
به یتیمهای ستمکشان برای جنگ کند صلح را بهانۀ خویش خواب ِ تو دگر باعث ِ عار است بالام لای
ز شس ِت ناز تو هر ناوکی رها گردید
شه و شیخ را بدهم نشان ندید جز دل من قابل نشانۀ خویش لای لای بالالای لای
که ستمگران شما هلا مرا به کار سیاست چه کار ای لیدر لای لای بالا لای لای
که دلخوشم به خیالات عاشقانۀ خویش ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب
به غیر از آنکه در آن روزگار یار ندارم این هم چند بیتی از یک غزل دیگر ابوالقاسم لاهوتی: اقبال وطن بسته به کار است بالام لای
شکایت دگری من ز روزگار ندارم بلبل از کنج قفس تا نظر افتد به منش
قرارداد تو با غیر را به قتل محبان درد من داند و نالد به فراق وطنش و تا آخر…
جان به قربان شهیدی که پس از کشته شدن گفتیم که اشعار تغزلی لاهوتی از عواطف میهنی و نیز از
از آن دمی که شنیدم دگر قرار ندارم غسلش از خون بود و گرد غریبی کفنش
به مرگ دوست که با خندههای طعنۀ دشمن روز مرگش سزد ار جشن ولادت گیرند اندوه غربت و دوری از یار و دیار سرشارست:
هر جانان بسر آید دم جان باختنش
به زندگانی خود هیچ افتخار ندارم در غم آشیانه پیر شدم
مرا عدوی جهانگیر از چه بیم دهد چون لاهوتی نیز چون دیگر شاعران همرزم خود در عصر باقی از هستیام همان نامیست
در این فراخ جهان جای یک مزار ندارم مشروطیت برای رهایی زنان از اسارت حجاب تحمیلی مردم از غصه این چه ایامیست
نمیروم به در شاه و شیخ و شحنه و مرشد
اعصار کهن شعرهای آگاه کننده و تأثیرگذار میسرود: من که از این حیات سیر شدم
امید عافیت از صنف مفتخوار ندارم گفتم ارچند نیست بال و پرم
حدیث جنت و دوزخ برو به شیخ بیان کن زین بیش این نقاب سیه را به رو مکن
ما را میان جامعه بیآبرو مکن نتوانم سوی چمن بپرم
که من به قصۀ موهوم هیچ کار ندارم چنگ و منقار و سینه هست و سرم
عجب مدار که َسر داد و ِس ّر نداد به دشمن شرمآور این بود که تو در پردهای هنوز
جانا ز باز کردن رو ،هیچ رو مکن (رو مگردان) خزخزان تا به باغ میگذرم
جز آن صفات ز لاهوتی انتظار ندارم چمن آمد ز دور در نظرم
محبوب مردمان تویی ای مه ،ترا که گفت
لاهوتی شاعری میهنپرست شجاع ،عدالتطلب ،آزادیخواه در جمع مردمان مرو و گفتگو مکن قوتام ده زانو و کمرم
و آرزومند پیشرفت و توسعه فکری و فرهنگی و اجتماعی لانهای دید چشمهای ترم
در ایران بود .اوضاع نابسامان روزگار به او اجازه نداد که تو سادهای و شیخ ،بداخلاق و حیلهگر چون رسیدم کباب شد جگرم
در وطن خود بماند و پیگیر در مسیر آرمانهای ارجمندی هیچ اعتنا به گفتهی این زشتخو مکن دیدم این نیست آشیان ،دامیست
که برای کشور خود داشت بسراید .او به شووروی که در آه من باز هم اسیر شدم
آن سالهای اوج انقلاب اکتبر امیدواری مردمان عدالتخواه این شعر در استانبول در سال ۱۹۱۸سروده شد .لاهوتی
جهان را برمیانگیخت گریخت .اما در آن سرزمین غربت نیز همین آواز را در غزل دیگری خطاب به زنان ایران سر این شعر در سال ۱۹۱۳در خانقین سروده شده است.
لحظهای از یاد موطن خود غافل نبود و دمی نبود که رنج لاهوتی در غزل پر احساس و لطیف دیگری میسراید:
درون خود و دوری خویش از وطن را سرودی نکند و به میدهد .شعری که در سال ۱۹۲۰در استانبول سرود:
فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند
قول و غزل نسپارد. بردار پرده ای صنم ماهروی من غمم را ،بلبلی کاواره شد از لانه میداند
با این حال لاهوتی در همان سرزمین غریب شوراها کز روی تو زیاد شود آبروی من نگریم چون ز غیرت ،غیر میسوزد به حال من
همچون سیاوش شاهنامه سیاوشگرد خود را در تاجیکستان هرجا که گفتگو ز نقاب تو میشود ننالم چون ز غم ،یارم مرا بیگانه میداند
یافت و به خدمت فرهنگ و ادب و زبان پارسی کمر بست خندد رقیب و گریه بگیرد گلوی من به امیدی نشستم شکوۀ خود را به دل گفتم
و این عنصر شکوهمند را که میراث تاریخی و تمدنی مردم خواهم میان جامعه آزاد بینمت همی خندد به من ،اینهم مرا دیوانه میداند
رنجدیده آن سامان یعنی در تاجیکستان و نیز در سمرقند جز این به جان تو نبود آرزوی من به جان او ،که دردش را هم از جان دوستتر دارم
و بخارا بود از بیم نابودی کامل رهانید .او امروز برای مردم بخت سیه مرا ز تو آنقدر دور کرد ولی میمیرم از این غم ،که داند یا نمیداند؟
تاجیکستان بسیار ارجمند و گرامیست و همان مقامی را تا آنکه شد سفید چو روی تو موی من نمیداند کسی کاندر سر زلفش چه خونها شد
دارد که دهخدا و بهار و فروغی در ایران دارند .او به گوهر
ایرانی بود و در آنسوی مرزهای سیاسی ایران نیز به گوهر
ایرانی ماند.