Page 17 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۸۴ (دوره جديد
P. 17

‫صفحه‌‪‌17‬شماره‌‪18۵0‬‬                                                                                                 ‫تا پنجاه کیلومتر بود‪ .‬از لحظهای که سرم را پایین‬
‫جمعه ‪ ۲۵‬اکتبر تا پنجشنبه ‪ 1‬نوامبر ‪۲0۲۲‬‬                                                                             ‫انداختم شروع به شمارش کردم‪ .‬سر هر پیچ از ابتدا‬
                                                                                                                   ‫میشمردم تا به پیچ بعدی و سمت راست یا چپ بعدی‬
  ‫درخواست دولت آرژانتین از قطر برای بازداشت‬                                                                        ‫برسیم‪ .‬میدانستم آنها ممکن است راه و بیراه بروند تا ما‬
 ‫محسن رضایی از عامان انفجار مرکز یهودیان آمریکا‬                                                                    ‫را گمراه کنند؛ ولی بعدها که مادرم سراغ آن محل رفت تا‬
                                                                                                                   ‫پیدایش کند‪ ،‬فهمیدم این کار را نکرده بودند‪ .‬شاید چون‬
‫دیدار محسن رضایی با شیخ تمیم بن حمد آل ثانی امیر قطر‬                                                               ‫فکر میکردند ما بچه هستیم و بعید است توانایی جهت‪-‬‬

                  ‫نفر کشته و ‪ ۳۰۰‬نفر زخمی شدند‪.‬‬          ‫=وزارت خارجه آرژانتین از اینترپل نیز برای دستگیری‬                                       ‫یابی داشته باشیم‪.‬‬
‫دادستانهای ویژه آرژانتین با ارسال دادخواستی به وزارت‬     ‫رضایی درخواست همکاری کرده و سانتیاگو کافایرو وزیر‬                         ‫‪-‬یعنی شما آن محل را پیدا کردید؟‬
‫خارجه قطر خواستار استفاده از همه اهرمهای دیپلماتیک‬       ‫خارجه آرژانتین به سفیر خود در دوحه دستور داد تا فوراً با‬  ‫‪-‬بله‪ .‬البته حدس میزنیم که آن محل باشد‪ .‬خانهای که از‬
‫برای بازداشت محسن رضایی و هشدار قرمز اینترپل علیه‬        ‫وزارت خارجه قطر ارتباط بگیرد و وضعیت را گزارش کند‪.‬‬        ‫بیرون شبیه یک آپارتمان ساده است با پرده و شبها لامپ‪-‬‬
                                                                                                                   ‫هایش روشن می شود‪ .‬وقتی عکس این خانه را دیدم گفتم نه‬
                                 ‫رضایی شدند‪.‬‬             ‫دولت آرژانتین از قطر خواسته است محسن رضایی‬                ‫اینجا نبود‪ .‬امکان ندارد چون تمام پنجرههایی که آنجا دیدم با‬
‫وزارت خارجه آرژانتین همچنین از اینترپل برای دستگیری‬      ‫معاون اقتصادی دولت جمهوری اسلامی و فرمانده پیشین‬          ‫آجر و یا سیمان مسدود شده بود‪ .‬ولی مادرم میگوید نوری که‬
‫رضایی درخواست همکاری کرده و سانتیاگو کافایرو وزیر‬                                                                  ‫شبها از پنجرههای این آپارتمان بیرون میآید حالت طبیعی‬
‫خارجه آرژانتین به سفیر خود در دوحه دستور داده تا فوراً‬            ‫سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بازداشت کند‪.‬‬      ‫ندارد و انگار از پایین و بالا لامپهایی نامحسوس روشن‬
‫با وزارت خارجه قطر ارتباط بگیرد و وضعیت را گزارش کند‪.‬‬    ‫محسن رضایی دوشنبه ‪ ۲۵‬مهر برای دیدار با شیح تمیم‬           ‫میشود‪ .‬یعنی نمیتوان احساس کرد نور از وسط اتاق است‪.‬‬
‫پیش از این دولت آرژانتین به حضور رضایی در مراسم‬          ‫بن حمد آل ثانی امیر قطر به دوحه رفته بود‪ .‬رضایی متهم‬      ‫پردهها متفاوت هستند تا طبیعی به نظر برسد‪ .‬تمام همسایه‪-‬‬
‫سوگند دانیل اورتگا رئیس جمهوری نیکاراگوئه واکنش نشان‬     ‫به دست داشتن در بمبگذاری سال ‪ ۱۹۹۴‬در مرکز یهودیان‬         ‫ها در اطرافش عجیب هستند و ترددهایی میشود که این‬
                                                         ‫(آمیا) در بوئنوس آیرس است‪ .‬در این اقدام تروریستی ‪۸۵‬‬       ‫خانه را چیزی جز یک آپارتمان معمولی نشان میدهد‪ .‬در هر‬
                                     ‫داده بود‪.‬‬                                                                     ‫صورت خانهای که در آن بازداشت بودم‪ ،‬اتاقهایی داشت که‬
                                                                                                                   ‫پنجرههایش مسدود بود و بعضی از اتاقهایش بدون پنجره‬
‫با دو نفر دیگر به دیدنم آمدند‪ .‬مرا معاینه کرد و گفت این‬  ‫ببرش تحویل بده» فهمیدم‪ .‬نمیدانم به خاطر سرما بود که‬                   ‫بود و دیوارهای آکوستیک و ضدصدا داشت‪.‬‬
‫باید برود درمانگاه‪ .‬ولی هیچ خبری از یک مس ِکن ساده هم‬    ‫دچار توهم شده بودم یا واقعا در این حوض پر از قالب‪-‬‬        ‫‪-‬در آن خانه چه بر تو و افراد دیگر گذشت؟ بازجویی به‬
‫نشد‪ .‬در آن مدت هیچ غذایی به من داده نشد و فقط دو‬         ‫های یخ بود که به پایم میخورد‪ .‬ما در این گونیها به‬
‫یا سه بار آب آوردند و یکبار هم بعد از ملاقات با پزشک‬     ‫حالت جنینی حداقل تا بیست و چهار ساعت ماندیم‪ .‬یعنی‬                                          ‫چه شکل بود؟‬
‫به من چیزی داده شد که مزه ترش و تلخی داشت‪ .‬هر چه‬         ‫بعد از چند ساعت با همان گونی به حالت نیمه بیهوش‬           ‫‪-‬قبل از پیاده شدن از ون همانطور که سرمان پایین‬
                                                         ‫گوشهای رها شدیم‪ .‬وقتی هم به صورت تکی با همان‬              ‫بود خواستند چشمبندهایی را که میدهند بزنیم‪ .‬وقتی‬
               ‫گفتم میل ندارم مجبورم کردند بخورم‪.‬‬        ‫گونی به اتاقی پرت شدم‪ ،‬در گونی را که باز کردند چشمم‬       ‫هم وارد یک راهرو شدیم و اجازه داشتیم چشمبندها را‬
‫‪-‬اولین تاشهایت برای مبارزه با جمهوری اسامی کی‬            ‫جایی را نمیدید و نور چراغ اذیتم میکرد‪ .‬در این اتاق که‬     ‫برداریم‪ .‬خیلیهای دیگر جز ما و قبل از ما آنجا بودند‪.‬‬
                                                         ‫پنجرهاش آجرچین بود دو نفر از من بازجویی کردند‪ .‬یک‬         ‫بعضیها را از کلانتری آورده بودند‪ .‬یعنی پلیس آنها را‬
  ‫بوده؟ آیا برای چنین دستگیری و شکنجهای آماده بودی؟‬      ‫نفر میپرسید و دیگری میزد و اگر بازجو خودش کتک‬             ‫دستگیر کرده و موقت به کلانتری بردند و بعد تحویل‬
‫‪-‬نمیتوانم دقیق بگویم ولی تا جایی که یادم میآید‪،‬‬          ‫میزد و پرت میشدی‪ ،‬آن نفر دیگر بلندت میکرد که روی‬          ‫پلیس امنیت داده شدند‪ .‬ما چند نفری که نزدیک بهم‬
‫روسری سر نکردم و عکسهای بیحجاب من میان جمعیت‬             ‫صندلی بنشینی! به من خیلی چیزها گفته شد‪ .‬مثلا می‬           ‫بودیم‪ .‬آنشب قبل از هر اتفاقی همقسم شدیم که هر‬
‫زیادی از شاگردان با مقنعه وجود دارد‪ .‬جامعهای که‬          ‫گفتند باید بگویم که در گروهی مشغول فعالیت سیاسی‬           ‫کس توانست نجات پیدا کند انتقام باقی افراد را بگیرد‪.‬‬
‫جمهوری اسلامی میخواهد با تربیتی که ما شدیم بسیار‬         ‫هستم‪ .‬پول گرفتهام شعار بنویسم و اسپری رنگ مال من‬          ‫این به ما یک قدرت عجیب داد‪ .‬تمام لحظاتی که زیر‬
‫تفاوت دارد و من تمایلی ندارم خودم را تغییر دهم اما‬       ‫است‪ .‬شب قبل کمرم در گونی آسیب شدید دید و نمی‪-‬‬             ‫شکنجه بودم امید و هدفی برای زنده ماندن داشتم‪.‬‬
‫جامعه را تغییر خواهم داد و به عنوان یک دهه هشتادی‬        ‫توانستم صاف بنشینم‪ .‬کتکم میزدند که صاف بنشینم و‬           ‫مدرک جرمم را که اسپری رنگ بود کاملا انکار کردم و‬
‫این توان را دارم! نه ساله بودم که کفشهای اسکیتام را که‬   ‫تا کج میشدم آن مرد از پشت با زانو وسط کمرم میزد‪.‬‬          ‫همین زیر بار اعتراف نرفتن با تمام سختی و غیرممکن و‬
‫برای پایم کوچک شده بود فروختم و به همراه پولی که آن‬      ‫وقتی از درد بیهوش شدم و خون بالا آوردم مرا به یک اتاق‬
‫تابستان جمع کرده بودم تا کفشهای اسکیت نو بخرم به‬         ‫تکی بردند‪ .‬بعد از چند ساعت کسی که ظاهرا پزشک بود‬                            ‫دردناک بودنش باعث نجاتم شد‪.‬‬
‫مادرم دادم تا دستگاه فتوکپی رنگی بخرد و با آن بیانیههای‬                                                                                      ‫‪-‬چه شکنجههایی…؟‬

             ‫شاهزاده و شبنامههایش را چاپ کند…‬                                                                      ‫‪-‬هر ثانیه در آنجا شکنجهی روانی است‪ .‬از صدای اذان‬
                                                                                                                   ‫بلند که با بلندگو پخش میشود تا صدای فریاد و شکنجهای‬
                                                                                                                   ‫از اتاق دیگر و حتی هوایی که وارد بینی و دهان می‪-‬‬
                                                                                                                   ‫شود نوعی شکنجه است‪ .‬آنشب فقط یکی دو نفر میان‬
                                                                                                                   ‫ما حدود سی و پنج یا سی سال داشتند و باقی افراد همه‬
                                                                                                                   ‫دختران و پسران دوازده‪ ،‬شانزده تا اوایل بیست سال بودند‪.‬‬
                                                                                                                   ‫همه در یک راهرو یکدیگر را دیده بودیم‪ .‬ما را داخل‬
                                                                                                                   ‫گونی انداختند شبیه گونی سیب زمینی؛ گونی کنفی‪ .‬درش‬
                                                                                                                   ‫را بستند و معلوم بود هر چند تا را مثل کیسهی زباله داخل‬
                                                                                                                   ‫آسانسور و رویهم میاندازند و به طبقات دیگر میبرند‪.‬‬
                                                                                                                   ‫فکر کنم ما را چرخاندند‪ .‬یعنی بالا و پایین میبردند و‬
                                                                                                                   ‫در نهایت به طبقات زیر بردند‪ .‬آن شب که دیگر باید یک‬
                                                                                                                   ‫یا دو نصف شب شده باشد‪ ،‬انگار گونی را در استخر یخ‬
                                                                                                                   ‫میانداختند و نمیدانم چه مدت نگه میداشتند‪ .‬طوری که‬
                                                                                                                   ‫تمام بدنمان ِسر و بیحس میشد‪ .‬دوباره بیرون میکشیدند‬
                                                                                                                   ‫و با چوب و چماق میزدند و باز همین را تکرار میکردند‪.‬‬
                                                                                                                   ‫آنشب یکی از ما که گویا مشکل قلبی داشت جاناش را‬
                                                                                                                   ‫از دست داد‪ .‬این را از صدای خودشان که میگفتند « ُمرد‬
   12   13   14   15   16   17   18   19   20   21   22