Page 16 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۸۴ (دوره جديد
P. 16

‫صفحه‌‪‌‌16‬شماره‌‪‌18۵0‬‬
                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ ۲۹‬مهرماه تا ‪ ۵‬آبانماه ‪1401‬خورشیدی‬

‫سخنان تکاندهنده و پر از امید دختری که فقط به خاطر شعارنویسی‬
‫دستگیر و شکنجه شد‪ :‬دهه هشتادیها شرایط را تغییر خواهند داد!‬

‫دیوارنویسی‬                                                                                                      ‫=کیهان لندن با دختر بیست سالهای که نام او به دلایل‬
                                                                                                                ‫امنیتی محفوظ میماند و در نخستین روزهای اعتراضات‬
‫ون مانند ونهای دیگر نبود‪ .‬دو طرف آن نیمکت داشت‪.‬‬                           ‫آزادی و بیان برخی از جزئیات نبود‪.‬‬     ‫سراسری که از ‪ ۲۶‬شهریورماه یک روز پس از جان باخن‬
‫بعضیها روی نیمکت و بعضی کف ماشین نشسته بودند‪.‬‬            ‫‪-‬چگونه دستگیر شدید و پس از دستگیری چه برخوردی‬          ‫مهسا امینی آغاز شد هنگام شعارنویسی در یکی از محات‬
‫فضای توهینآمیزی بود که از به یادآوردنش اذیت میشوم‪.‬‬
‫هر کس داخل ون می شد اول موبایلش را میگرفتند‪ .‬وقتی‬                                           ‫با شما شد؟‬                         ‫تهران دستگیر شد‪ ،‬گفتگو کرده است‪.‬‬
‫گفتم موبایل ندارم مرا به باد کتک گرفتند و دستشان را‬      ‫‪-‬ماشینم را در محل دیگری پارک کرده بودم‪ .‬مسیر‬           ‫=هنوز «ر» را در شعار «مرگ بر دیکتاتور» تمام نکرده‬
‫داخل حتا لباس زیرم کردند و گشتند‪ .‬خیالشان که راحت‬        ‫زیادی را پیاده رفتم و فقط اسپری رنگ همراه داشتم‪ .‬تمام‬  ‫بودم که دستی گردنم را از پشت گرفت‪ .‬نمیدانم یک نفر‬
‫شد موبایل ندارم پرتم کردند کف ماشین‪ .‬میگفتند این‬         ‫شبهای قبل را وسط تظاهرات بودم و اصلا فکر نمیکردم‬       ‫چقدر می تواند دست بزرگی داشته باشد که کل گردن من‬
‫لیدر و دوره دیده است که موبایل همراه ندارد و همین‬        ‫ممکن است برای نوشتن شعار در کوچهای خلوت دستگیر‬         ‫در دست او جا شود‪ .‬ولی انگشتانش داشتند بهم می‪-‬‬
‫باعث شد با من رفتار بدتری داشته باشند‪ .‬وقتی پرتم کردند‪،‬‬  ‫شوم‪ .‬هنوز «ر» را در شعار «مرگ بر دیکتاتور» تمام نکرده‬  ‫رسیدند و احساس خفگی می کردم که با همان یک دستش‬
‫افتادم روی یک پسر که فکر کنم دوازده سالش هم نبود‪.‬‬        ‫بودم که دستی گردنم را از پشت گرفت‪ .‬نمیدانم یک نفر‬
‫گریه میکردم و او اشکهای مرا پاک میکرد‪ .‬ولی یکی از‬        ‫چقدر می تواند دست بزرگی داشته باشد که کل گردن من‬              ‫بر روی گردنم مرا عقب کشید و به زمین کوبید‪.‬‬
‫لباس شخصیها با اسلحهای که در دست داشت محکم روی‬           ‫در دست او جا شود‪ .‬ولی انگشتانش داشتند بهم میرسیدند‬     ‫=آنشب قبل از هر اتفاقی همقسم شدیم که هر کس‬
‫دست او کوبید طوری که فکر کردم گونهام شکست‪ .‬چه‬            ‫و احساس خفگی می کردم که با همان یک دستش بر روی‬         ‫توانست نجات پیدا کند انتقام باقی افراد را بگیرد‪ .‬این به‬
                                                         ‫گردنم مرا عقب کشید و به زمین کوبید‪ .‬آنقدر سرم درد‬      ‫ما یک قدرت عجیب داد‪ .‬تمام لحظاتی که زیر شکنجه بودم‬
                          ‫برسد به دست آن پسر‪.‬‬            ‫گرفت که فکر میکردم خیس شده و خون آمده‪ .‬هوا تاریک‬
                    ‫‪-‬چرا موبایل همراه شما نبود؟‬          ‫بود‪ .‬کف پایش را وسط سینههایم گذاشته و فشار میداد و‬                   ‫امید و هدفی برای زنده ماندن داشتم‪.‬‬
‫‪-‬مادرم سالهاست به شکلهای متفاوتی با جمهوری‬               ‫میچرخاند‪ .‬چشمهایم تار میدید‪ .‬سعی کردم او را ببینم‪.‬‬     ‫=ما را داخل گونی انداختند شبیه گونی سیب زمینی؛‬
‫اسلامی مبارزه میکند‪ .‬من از بچگی شاهد فعالیتهای او‬        ‫صورتش را به یاد دارم‪ .‬لباس شخصی تنش بود‪ .‬در دست‬        ‫گونی کنفی‪ .‬درش را بستند و معلوم بود هر چند تا را مثل‬
‫و اقداماتی که برای حفاظت از خودش میکند هستم‪ .‬مثلا‬        ‫دیگرش بیسیم بود‪ .‬فریاد میزد‪ .‬فحشهای رکیک به من‬         ‫کیسهی زباله داخل آسانسور و رویهم میاندازند و به‬
‫میدانستم در هیچ تظاهراتی کارت بانکی همراه خودش‬           ‫میداد و وسط فحشهایش نام «محمد» را صدا میزد‪.‬‬            ‫طبقات دیگر میبرند‪ .‬فکر کنم ما را چرخاندند‪ .‬یعنی بالا و‬
‫نمیبرد‪ .‬برای همین تمام وسایل و حتی کیفم را داخل ماشین‬    ‫خیلی ترسیده بودم و قلبم زیر پاهای سنگین او تند تند‬     ‫پایین میبردند و در نهایت به طبقات زیر بردند‪ .‬آن شب‬
‫گذاشتم‪ .‬ولی در آن شرایط بد فقط به مادرم فکر میکردم‪.‬‬      ‫می زد جوری که صدای ضربانش را در گوشم میپیچید‪.‬‬          ‫که دیگر باید یک یا دو نصف شب شده باشد‪ ،‬انگار گونی‬
      ‫اینکه اگر برای من اتفاقی بیفتد او چه خواهد کرد‪.‬‬    ‫محمد که رسید گفت این هرزه را تا ماشین ببر‪ .‬مرا روی‬     ‫را در استخر یخ میانداختند و نمیدانم چه مدت نگه می‪-‬‬
           ‫‪-‬شما را به کجا بردند؟ آیا بازداشتگاه بود؟‬     ‫زمین کشید و روی پاهای او پرت کرد‪ .‬محمد لباس نظامی‬      ‫داشتند‪ .‬طوری که تمام بدنمان ِسر و بیحس میشد‪ .‬دوباره‬
‫‪-‬به نزدیک محلی رسیدیم که اینجا نمی توانم به آن اشاره‬     ‫تنش بود‪ .‬زیر بغلم را گرفت و به جلو کشاند‪ .‬خیلی به‬      ‫بیرون میکشیدند و با چوب و چماق میزدند و باز همین‬
‫کنم‪ .‬دو نفری که میان ما ایستاده بودند فریاد میزدند‬       ‫او اصرار کردم ولم کند‪ .‬او فقط میگفت «خفه شو» ولی‬       ‫را تکرار میکردند‪ .‬آنشب یکی از ما که گویا مشکل قلبی‬
‫«چشم بسته! سر پایین!» و این را مدام تکرار می کردند تا‬    ‫برخورد بدی با من نکرد‪ .‬به یک ون سفید که رسیدیم کسی‬
‫حواس ما پرت شود و متوجه نشویم به کجا میرویم‪ .‬هر‬          ‫مرا از او تحویل گرفت‪ .‬محمد سوار نشد‪ .‬ماشین راه افتاد‪.‬‬                      ‫داشت جاناش را از دست داد‪.‬‬
‫کس ذرهای سرش را تکان میداد به سرش لگد می زدند‪ .‬من‬        ‫بعدها فکر کردم آنها پیاده میچرخند و بیسیم میزنند‪ .‬هر‬   ‫=جامعهای که جمهوری اسامی میخواهد با تربیتی که‬
    ‫جهتیابی را آموخته بودم‪ .‬حدود سرعت ماشین چهل‬          ‫ماشینی که نزدیک باشد «مجرم» را تحویل میگیرد‪ .‬داخل‬
                                                                                                                ‫ما شدیم بسیار تفاوت دارد و من تمایلی ندارم خودم را‬
                                                                                                                ‫تغییر دهم اما جامعه را تغییر خواهم داد و به عنوان یک‬
                                                                                                                ‫دهه هشتادی این توان را دارم! نه ساله بودم که کفشهای‬
                                                                                                                ‫اسکیتام را که برای پایم کوچک شده بود فروختم و به‬
                                                                                                                ‫همراه پولی که آن تابستان جمع کرده بودم تا کفشهای‬
                                                                                                                ‫اسکیت نو بخرم به مادرم دادم تا دستگاه فتوکپی رنگی‬
                                                                                                                ‫بخرد و با آن بیانیههای شاهزاده و شبنامههایش را چاپ‬

                                                                                                                                                       ‫کند‪...‬‬
                                                                                                                ‫فیروزه نوردستروم‪ -‬عکسهایی که در شبکههای اجتماعی‬

                                                                                                                ‫منتشر شده نشان میدهد که شعارنویسی‪ ،‬شابلوننویسی و‬

                                                                                                                ‫ضربدر «باطل شد» بر تصاویر مقامات جمهوری اسلامی‪ ،‬سر‬

                                                                                                                ‫دادن شعار از پشت پنجرهها و بر بامها نیز به شیوههای‬

                                                                                                                                  ‫اعتراضات مردم اضافه شده است‪.‬‬

                                                                                                                ‫علاوه بر «زن زندگی آزادی ‪ /‬مرد میهن آبادی»‪ ،‬شعارهایی‬

                                                                                                                ‫مانند «رضاشاه روحت شاد»‪« ،‬امسال سال خونه‪ ،‬سیدعلی‬

                                                                                                                ‫سرنگونه»‪« ،‬مرگ بر خامنهای»‪« ،‬توپ تانک فشفشه آخوند‬

                                                                                                                ‫باید گم بشه» و «مرگ بر دیکتاتور» و همچنین فراخوان‬

                                                                                                                ‫حمایت و پیوستن به مردم از مواردی هستند که در دور‬

                                                                                                                    ‫جدید اعتراضات شهرهای مختلف نیز تکرار میشوند‪.‬‬

                                                                                                                ‫کیهان لندن با دختر بیست سالهای که نام او به دلایل‬

                                                                                                                ‫امنیتی محفوظ میماند و در نخستین روزهای اعتراضات‬

                                                                                                                ‫سراسری که از ‪ ۲۶‬شهریورماه یک روز پس از جان باختن‬

                                                                                                                ‫مهسا امینی آغاز شد هنگام شعارنویسی در یکی از محلات‬

                                                                                                                ‫تهران دستگیر شد‪ ،‬گفتگو کرده است‪ .‬وی به دلیل حفاظت‬

                                                                                                                ‫از امنیت کسانی که او را نجات دادهاند‪ ،‬مایل به نحوهی‬
   11   12   13   14   15   16   17   18   19   20   21