Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۹۴ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه‌‌‌‪‌‌1‌‌۳‬شماره‌‪1۸۶0‬‬                                          ‫است و پتویی مندرس نیمی از بدنش را پوشانده؛ بر گلو و‬         ‫وقتی نویسنده پرآوازه انگلیسی‪« ،‬وی‪.‬اس‪.‬نیپال» در‬
‫جمعه ‪ ۶‬تا پنجشنبه ‪ 1۲‬ژانویه ‪۲0۲۳‬‬                                 ‫شقیقهاش لكههایی از خون خشكیده مشهودند‪ .‬تكه مقوایی‬           ‫قم‪ ،‬و در منزل خلخالی با او دیدار كرد‪ ،‬او كماكان به اعدام‬
                                                                 ‫بر سینهاش نشسته و بر آن نام هویدا‪ ،‬به خطی كودكانه‪ ،‬به‬       ‫هویدا و نقش خود در این ماجرا میبالید‪ .‬به نیپال گفته‬
                ‫اضطراب جانشین جمعیت خاطر شد‪.‬‬                     ‫چشم می خورد‪ .‬درتصویری دیگر‪ ،‬او را در كشوی سردخانه‬           ‫بود‪« ،‬میدانید كه هویدا را من كشتم‪ ».‬وقتی مترجم نیپال‪،‬‬
                                                                 ‫پزشكی قانونی می بینیم‪ .‬دو مرد تفنگ به دست‪ ،‬بالای‬            ‫در تكمیل حرف خلخالی اضافه كرد كه‪« ،‬در واقع فرزند یك‬
                            ‫خبر به «مادر علی»‬                    ‫سرجسد ایستادهاند‪ .‬در چهرههاشان نه شادی‪ ،‬كه حیرت‬             ‫روحانی معروف» هویدا را كشت‪ ،‬خلخالی بلافاصله‪ ،‬با غروری‬
‫دكتر فرشته انشاءگوشی تلفن را برداشت‪ .‬صدایی از آن سو‬              ‫میبینیم‪ .‬میگویند عذاب مرگ چهره و جسد انسان را كج‬            ‫تمام افزود كه‪« ،‬ولی هفت تیرش پهلوی من است‪ ...‬همین‬
‫بلند شد‪« ،‬تو مادر علی هستی؟» وقتی صدا جواب مثبت‬                  ‫و معوج میكند اما در چهره هویدا نشانی ازاین اعوجاج‬
‫شنید‪ ،‬به اختصاری كه شاید از قساوت قلب بر میخاست‪،‬‬                 ‫نبود‪ .‬برعكس‪ ،‬در آن آرامش و سكونی غریب‪ ،‬و حتی تكان‬                                          ‫اتاق بغلی است‪».‬‬
‫گفت‪« ،‬دیگر لازم نیست برایش لباس بیاورید‪ .‬چند دقیقه‬               ‫دهنده‪ ،‬به چشم میخورد‪ .‬در كنار این تصاویر شوم و مرگ‬          ‫وقتی خلخالی از مرگ هویدا اطمینان پیدا كرد‪ ،‬به اتاق‬
‫پیش اعدامش كردند‪ ».‬وحشت به جان دكتر فرشته انشاء افتاد‪.‬‬           ‫زده‪ ،‬روزنامهها در عین حال عكسهایی هم از دوران قدرت و‬        ‫دادگاه بازگشت و حضار را از سرنوشت هویدا مطلع كرد و‬
‫میدانست كه چشمان بانوان جمع‪ ،‬از جمله مادر هویدا‪،‬‬                                                                             ‫سپس خود‪ ،‬لحظاتی بعد‪ ،‬زندان قصر را ترك گفت‪ .‬در حال‬
‫خیره اوست‪ .‬چارهای جز تظاهر به آرامش نداشت‪ .‬به گفتن‬                                    ‫شوكت هویدا به چاپ رساندند‪.‬‬             ‫خروج بودكهیكیازمسئولانزندانبهسویخلخالیشتافت‬
‫«خیلی متشكرم» بسنده كرد‪ .‬آن گاه در عین خونسردی‪ ،‬با‬
‫آنكه چشمانش پر از اشك بود‪ ،‬لبخندی بر لبانش سراند و به‬            ‫پیکر امیرعباس هویدا پس از اعدام‬
‫شادی تظاهر كرد و گفت‪« ،‬خانم مژده‪ ،‬آقا را به اروپا تبعید‬
‫كردهاند‪ ».‬مادر هویدا جوابی نداد‪ .‬سئوالی نكرد‪ .‬احساساتی‬           ‫حتی در انتخاب این تصاویر قدیمی نیز نوعی سوءنیت به‬           ‫و پرسید كه تكلیف هویدا چیست و باید با او چكار كرد‪ .‬به‬
‫هم نشان نداد‪ .‬ختمش را از سرگرفت‪ .‬اما انگار در آن لحظه‬            ‫چشم میخورد‪ .‬در یكی هویدا را میبینیم كه چون زهكمانی‬          ‫دیگر سخن‪ ،‬تا آن لحظه‪ ،‬حتی بسیاری از مسئولان زندان هم‬
‫چشمان پر از اشكش یكسره از نور و شوق زندگی تهی شد‪.‬‬                ‫تا شده بود و دست شاه را میبوسید‪ .‬در دیگری‪،‬كلاه بزرگ‬         ‫از سرنوشت هویدا بیخبر بودند‪ .‬خلخالی در جواب گفت كه‬
                                                                 ‫گاوچرانهای امریكایی را بر سر داشت‪ .‬میخوانیم كه كلاه‬
  ‫گویی به غریزه مادری‪ ،‬لحظه مرگ فرزندش را میدانست‪.‬‬               ‫هدیه ریچارد هلمز بود‪ .‬ــ یعنی كسی كه زمانی سفیر امریكا‬           ‫دیگر هویدایی در كار نیست و به راه خود ادامه داد‪.‬‬
‫آنشبقرنطینهكردنمادرهویداازاخباررادیو وتلویزیون‪،‬‬                  ‫در ایران بود و پیشتر ریاست سازمان جاسوسی سیا را به عهده‬
‫و از تلفن دوستان و اقوام تنها مشغله ذهنی خانواده انشاء‬           ‫داشت‪ .‬به گمانم پیام مستتر در این تصویر چندان هم پیچیده‬                                   ‫در شهر بی دولت‬
‫نبود‪ .‬بیشتر شب را به سوزاندن اسنادی گذراندند كه در‬                                                                           ‫در روز مرگ هویدا‪ ،‬نشریات پایتخت‪ ،‬سرمست از باده‬
‫منزلشان پنهان بود‪ .‬دكتر انشا‪ ،‬میگفت‪« ،‬اغلب اسناد به‬                    ‫نبود‪ .‬امریكاییها كلاه بزرگی سر هویدا گذاشته بودند‪.‬‬    ‫پیروزی‪ ،‬صفحات اول خود را به عكسهایی به راستی شنیع‬
‫هویدا تعلق داشت‪ .‬از جمله چیزهایی كه آن شب سوزاندند‬               ‫در شرایط عادی‪ ،‬خبر مرگ را با هزار تمهید به خویشان و‬         ‫از جسد خون آلود هویدا تخصیص دادند‪ .‬در روزهای اول‬
‫نامههای هویدا به شاه و ملكه بود‪ .‬او گفته بود اگر اتفاقی‬          ‫دوستان درگذشتگان میرسانند‪ .‬اما گویی در دوران انقلاب‪،‬‬        ‫انقلاب‪ ،‬تهران شهر بیدولت بود‪ .‬با این حال‪ ،‬مردم شهر بیش‬
‫برایش افتاد‪ ،‬همه اسناد را بسوزانیم‪ ».‬تا پاسی از شب‪ .‬یكی‬          ‫معیارها همه در هم میریزد‪ .‬محبتها و ظرافتها و نرم دستیهای‬    ‫و كم از جنون كینه توزی و خونخواهیهای جمعی‪،‬كه بلیه‬
‫دیگر از دوستان هویدا نیز كه بیست سالی با او همكاری‬               ‫روزگار رفته محلی از اعراب ندارند‪ .‬مدارا و محبت اغلب جای‬     ‫بسیاری از انقلابات عصر جدید بوده‪ ،‬مصون مانده بودند‪.‬‬
                                                                                                                             ‫در واقع‪ ،‬از زمان انقلاب فرانسه این نوع جنون لحظهای از‬
      ‫نزدیك داشت‪ ،‬به سوزاندن اسناد هویدا مشغول بود‪.‬‬                            ‫خود را به خشونت و قساوت می سپرند‪.‬‬             ‫الزامات انقلابهای تودهای به شمار میرفت‪ .‬ولی در ایران و‬
‫نگرانی این دوستان و اقوام البته دوگانه بود‪ .‬از سویی‬              ‫سنگدلی زیر لوای خشم خلق و كینه توزی به هیات‬                 ‫تهران‪ ،‬انقلابتودهایبود‪،‬ودرعینحالاكثریتمردمنجابت‬
‫نمیخواستند این اسناد برخلاف میل و دستور هویدا به دست‬                                                                         ‫نشان دادند و آرام ماندند و سودای خونریزی و خونخواری‬
‫مقامات جمهوری اسلامی بیفتد‪ .‬از سوی دیگر همه نیك‬                                        ‫خشونت انقلابی رخ مینمایند‪.‬‬            ‫پیدا نكردند‪ .‬در مقابل‪ ،‬بخشهایی از دولت‪ ،‬و نیروهای شبه‬
‫میدانستند كه اگر پاسداران چنین اسنادی را در منزل این‬             ‫اول از همه تلفن بود‪ .‬همان صدایی بود كه همیشه از زندان‬       ‫نظامیاش خونریزی و كین خواهی پیشه كردند‪ .‬در انقلاب‬
‫دوستان و اقوام بیابند‪ ،‬اسباب دردسرشان را فراهم خواهند‬            ‫زنگ میزد و «مادر علی» را میخواست‪ .‬این بار حدود هفت‬          ‫فرانسه‪ ،‬گیوتین را «ماشین» میخواندند و آن را در ملاء عام‬
‫كرد‪ .‬به گمان من بخشی از اسنادی كه آن شب به شعلههای‬               ‫و نیم غروب شنبه زنگ زد‪ .‬از روزی كه هویدا بازداشت شده‬        ‫و با مناسكی خاص‪ ،‬به كار میبستند و پس از چندی‪ ،‬همین‬
‫آتش سپرده شد همان اوراق و مداركی بود كه هویدا از فرامین‬          ‫بود‪ ،‬مادرش هم در منزل دكتر فرشته انشاء زندگی میكرد‪.‬‬         ‫«ماشین» به نماد خشونت انقلابی خلق بدل شد‪ .‬در ایران‪،‬‬
‫و فعالیتهای غیر مجاز دوران صدارتش تدارك كرده بود‪ .‬گمان‬           ‫از قضا آن روز افسرالملوك و تنی چند از بانوان همسن و‬         ‫به گمان من‪ ،‬عكسهای خونین اجساد محكومان دادگاههای‬
‫داشت كه این پرونده سلامت و آزادیاش را در رژیم پهلوی‬              ‫سالش در اتاق نشیمن منزل انشاء ختم انعام گرفته بودند‪.‬‬        ‫انقلابی نقشی شبیه همان «ماشین» انقلاب فرانسه را به عهده‬
‫تضمین میكند‪ .‬در عین حال فكر میكرد كه در صورت تغییر‬               ‫مادر هویدا گفته بود نذری داشته‪ .‬بانوان هر یك قرآنی بر‬
‫رژیم چنین پروندهای چون برگ برندهای در دست او خواهد‬               ‫سرگذاشته بودندو عباراتی را به عربی‪ ،‬و به صدایی بلند‪ ،‬تكرار‬                                        ‫داشتند‪.‬‬
‫بود‪ .‬اما در این محاسبات از یك نكته مهم غافل مانده بود‪.‬‬           ‫میكردند و به ندای غم درونشان پیش و پس میتابیدند‪.‬‬            ‫در یكی از عكسها‪ ،‬جسد هویدا را میبینیم كه بر زمین پهن‬
‫شاید حتی تصور هم نمیكرد كه در ایران رژیمی روی كار‬                ‫خلسه خلوتشان را زنگ تلفن شكست‪ .‬ناگهان دلهره و‬
‫خواهد آمد كه یكسر زیر نگین روحانیون خواهد بود‪ .‬آن هم‬
‫روحانیونی كه برایشان قصاص و مجازات بمراتب مهمتراز‬
‫حفظ اسناد تاریخی بود‪ .‬به علاوه در شب مرگ هویدا ‪ ،‬اقوام‬
‫و دوستاناونیزسوایاندوهمرگعزیزشان‪،‬بیشتردرفكررفع‬
‫خطر از خود بودند و سودای كنجكاویهای مورخان آینده را‬

                            ‫طبعا در دل نداشتند‪.‬‬
‫ساعاتی پس از مرگ هویدا‪ ،‬روزنامههای تهران شمارههای‬
‫ویژه در مورد اعدام او منتشر كردند‪ .‬گاه تیترهای درشت این‬
‫ویژهنامهها نصف صفحه را در بر میگرفت‪ .‬یكی میگفت‪،‬‬
‫«دادگاه عدل اسلامی هویدا را تیرباران كرد» و دیگران نیز از‬
‫تیترهایی به همین مضمون بهره جسته بودند‪ .‬دقایقی پس از‬
‫چاپ این شماره ویژه‪ ،‬كسی نسخهای از صفحه اول روزنامه‬
‫را به پشت شیشه پنجره اتاق نشیمن منزل خانواده انشاء‬
‫چسباند‪ .‬معلوم نیست كه آیا افسرالملوك هرگز مضمون این‬
‫روزنامه را دید یا نه‪ .‬دكتر فرشته انشاء‪ ،‬بلافاصله آن را از پنجره‬
‫پایین كشید‪ .‬به علاوه‪ ،‬آن شب رادیو و تلویزیونهای خانه را‬
‫خاموش كردند‪ .‬میترسیدند‪ .‬مادر هویدا خبر مرگ فرزندش را‬

          ‫در یكی از برنامههای رادیو یا تلویزیون بشنود‪.‬‬

‫دنباله‌دارد‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18